جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


نظریه ارزش مارکس از دیدگاه آیزاک ایلیچ روبین


نظریه ارزش مارکس از دیدگاه آیزاک ایلیچ روبین
آیزاک ایلیچ روبین معتقد است که ارزش سه مشخصه دارد، روابط اجتماعی بین مردم را بررسی و بر آن تاثیر می‌گذارد، برای نشان دادن خود حتماً باید شکلی مادی به خود بگیرد و ارتباطی مستقیم با فرایند تولید دارد. ارزش یکی از مفاهیم بنیادی اقتصاد سیاسی است.
در جامعه سرمایه داری ارزش در مبادله، کالا و پول تعیین می‌شود. از نوسانات قیمت کالایی در بازار، یک قیمت میانگین حاصل می‌شود. این قیمت میانگین با ارزش کار محصول، یعنی با مقدار کار ضروری برای تولید آن، متناسب نبوده، بلکه با به اصطلاح قیمت تولید آن‌ها که مساوی است با هزینه تولید محصول معینی به اضافه سود میانگین سرمایه به کاررفته، تناسب دارد. پس در جامعه سرمایه داری کار ارزش کالا را تعیین نمی کند، بلکه مبادله، هزینه تولید و سود هستند که ارزش کالا را تعیین می‌کنند. در هر جامعه مبتنی بر تقسیم کارتوسعه یافته، ضرورتاً تخصیص کار اجتماعی معینی میان شاخه های گوناگون تولید حاکم است. هر نظام کار تقسیم شده ای در عین حال نظام کار توزیع شده نیز هست. چون در سرمایه داری تقسیم کار باعث پراکندگی تخصص و در اغلب موارد به از بین بردن تخصص منجر می شود، دیگر تعیین ارزش کالا توسط انسان نمی تواند مفهومی داشته باشد. در کار دستی و حتی کارگاه های کوچک، کار انسانی است که ارزش کالا را تعیین می‌کند.
هیچ یک از تولیدکنندگان، بعنوان مثال پارچه، نه می‌داند در زمانی مفروض، جامعه به چه مقدار پارچه نیاز دارد و نه این که چقدر پارچه در زمان مفروض در همه بنگاه های تولید کننده پارچه تولید می‌شود. پس مقدار کار اجتماعی صرف شده در تولید پارچه یا بیش از میزان لازم است و یا کمتر از آن. در این‌جا تراز تولید بهم می‌ریزد.
در اقتصاد کالایی هیچ تولیدکننده ای نمی‌تواند تولیدکننده دیگر را به قبض و بسط تولید وادارد. اما اضافه تولید (مثلاً پارچه) و تنزل قیمت ناشی از آن به سطحی پائین‌تر از ارزشش، تولیدکنندگان پارچه را وادار به قبض تولید خود می‌کند. همچنین عکس این مسئله در کمبود تولید صادق است. این آشفتگی تولید و بازار (علاوه بر تقسیم کار) فضایی برای بروز ارزش کار انسانی و کالای تولید شده نمی‌گذارد.
نکته مهم این است:
ارزش کالاها تناسب مستقیم با مقدار کار ضروری برای تولید آن‌ها دارد. بدین معنا که اگر ۳ ساعت کار تولید حاصلش یک متر پارچه باشد، و ۹ ساعت کار تولید حاصلش یک جفت کفش باشد، پس ۳ متر پارچه مساوی است با یک جفت کفش. پس ارزش کار بافنده پارچه و تولید کننده کفش برابر است. هر یک از آن‌ها نمایانگر سهم مساوی از کل کار جامعه است که میان همه شاخه های تولید، توزیع شده است. این‌جاست که کار ارزش می آفریند. کار مفهومی اجتماعی می یابد و هرکسی براساس توانایی اش بهره می‌برد. درست برخلاف آن که عده ای می پندارند در نظام سوسیالیستی همه کارها برابر بهره می‌برند. بدون درک پیش نیازی که کوتاه در بالا اشاره شد، این جمله گمراه کننده است. اما وقتی کار تولیدکننده کفش و بافنده پارچه برابر می‌شود که ارزش کاری هردو برابر شود. یعنی هر دو ۹ ساعت کار می‌کنند و برابر بهره می‌برند. اما تولید کننده کفش یک جفت کفش و بافنده پارچه ۳ متر پارچه مبادله می‌کند. این بحث را کار اجتماعاً برابر شده می‌نامند.
نکته مهم دیگر این‌جاست که با افزایش بهره وری، مقدار کار اجتماعاً ضروری کاهش یافته و ارزش یک واحد کالا نیز تقلیل می یابد. مثلاً با اختراع ماشین آلات جدید یک جفت کفش در ۶ ساعت تولید شده و از ۹ واحد پولی به ۶ واحد پولی کاهش یافته است. از این بابت کفش ارزان و صنعت کفش نیز گسترش می یابد. بدین طریق منشأ نیروی محرکی که کل منظومه ارزش را متحول می‌کند در فرایندی مادی- فنی تولید نهفته است. افزایش بهره وری کار، کمیت کار مجرد برای تولید را تغییر می‌دهد و موجب تغییری در ارزش محصول کار می‌شود. تغییر در ارزش محصولات به نوبه خود، توزیع کار اجتماعی میان شاخه های گوناگون تولید را تحت تاثیر قرار می‌دهد.
بهره وری کار، کار مجرد، ارزش، توزیع کار اجتماعی: این است طرح کلی اقتصاد کالایی که، ارزش نقش تنظیم کننده را در آن ایفا می‌کند، و موازنه ای در توزیع کار اجتماعی شاخه های گوناگون اقتصاد ملی برقرار می‌کند. قانون ارزش، قانون موازنه اقتصاد کالایی است.
نظریه ارزش وقتی می‌تواند نظریه ای تحلیلگر در زمینه مبادله و برابرسازی اشیاء باشد که با قوانین تولید و توزیع کار در ارتباط باشد. هدف این نظریه کشف قوانین موازنه [تخصیص] کار در پس نظم برابرسازی اشیاء [در فرایند مبادله] است.
موضوع نظریه ارزش روابط متقابل اشکال گوناگون کار در فرایند توزیع آن‌هاست که از طریق رابطه مبادله میان اشیاء، یعنی محصولات کار، برقرار می‌شود. روبین دو جنبه برای نظریه ارزش قائل است: کمی و کیفی. بحث تا این‌جا کمی بود. روبین درباره جنبه کیفی آن می‌نویسد: به نظر مارکس، ارزش نه تنها تنظیم کننده توزیع کار اجتماعی بلکه بیانگر روابط اجتماعی تولید میان افراد نیز هست. روبین معتقد است که از این نظرگاه، ارزش شکلی اجتماعی است که محصولات کار در متن روابط تولیدی معین میان افراد پیدا می‌کنند. یعنی می‌خواهیم از نظریه مقدار ارزش (کمی) به نظریه شکل ارزش (کیفی) گذر کنیم.
در بحث کیفی ارزش، روابط تولید میان افراد، مفهومی بسیار مهم است. مبادله کالا در بازار به محصول کار شکل ارزش می‌بخشد. در جوامع بدوی هر محصول کاری تنها ارزش مصرفی داشت. اما محصول کار فقط در شرایطی دارای ارزش است که مخصوصاً برای فروش تولید شده و در بازار ارزیابی عینی و دقیقی پیدا کند و از طریق پول با همه کالاهای دیگر، برابر ساخته و به آن خاصیت مبادله پذیری با هر کالای دیگری بدهد.
روبین نکته بسیار جالبی را مطرح می‌سازد. کار، فی نفسه، به محصول ارزش نمی بخشد، بلکه فقط کاری که به شکل اجتماعی معینی سازمان یافته باشد، به محصول ارزش می‌دهد. پس ارزش اشیاء بیانگر نوع معینی از روابط تولیدی میان افراد است.
اگر ارزش از کار اجتماعی حاصل می‌شود، خود ارزش نیز نمایانگر شکل اجتماعی معین یا کارکردی اجتماعی است که محصول کار بعنوان حلقه رابط تولیدکنندگان مجزای کالا، بعنوان یک «واسطه» یا «حامل» روابط تولیدی افراد، بدان عمل می‌کند.
ارزش نه خاصیت اشیاءست، بلکه شکل اجتماعی آن‌هاست. به این دلیل که افراد از طریق اشیاء وارد روابط تولید معینی با یکدیگر می‌شوند. رابطه اجتماعی نیز در مبادله اشیاء شکل می‌گیرد. ارزش رابطه ای اجتماعی است که بعنوان شیء فرض می‌شود، رابطه تولید میان افراد است که شکل خاصیت اشیاء را می‌گیرد. روابط کاری میان تولیدکنندگان کالا یا کار اجتماعی، در ارزش یک محصول کار، مادیت یافته و متبلور می‌شود. بدین معنی که شکل اجتماعی کار با شکل اجتماعی محصول سازگار است. کار، شکل اجتماعی معینی از ثروت، ارزش مبادله را می‌آفریند.
نظریه ارزش مارکس نوع کاری را که ارزش می‌آفریند را توضیح می‌دهد. مارکس دوگونه کار را مد نظر دارد: کاری که فرایند مادی – فنی تولید را توضیح می‌دهد، و کاری که نوعی از شکل اجتماعی کار است. این دوگونه تعبیر، تفاوت بین کار انضمامی و کار مجرد را بوجود می آورد که به نوبه خود در تقابل ارزش مصرفی و ارزش بیان می‌شود. در واقع مارکس می‌خواهد بین وجود مادی و کارکردی اشیاء، بین محصول کار و شکل اجتماعی آن، بین اشیاء و روابط تولیدی تفاوت گذارد. ارزش، رابطه تولیدی میان تولیدکنندگان مستقل کالاست. ارزش عبارتست از خاصیت مبادله محصول کار هر تولید کننده با تولید کننده محصول دیگر، به نسبتی مطابق با سطح معین بهره وری کار در شاخه های گوناگون تولید. ارزش با روابط انسانی سروکار دارد. کار در ارزش بدین معنی تبلور می یابد یا تشکیل می‌شود که شکل ارزش اجتماعی (رابطه انسانی) را پیدا کند.
مارکس نظریه ارزش را بر دو پایه و اساس مطرح نموده است: ۱- براساس کار مجرد، که حتماً باید روابط اجتماعی تولیدکنندگان مستقل کالا وجود داشته باشد تا کار مجرد شکل گیرد. ۲- کار اجتماعی، که بستگی به ارزش کار مجرد دارد، که آن‌هم به سطح بهره وری بستگی دارد. نظریه ارزش، شکل اجتماعی ارزش را، شکلی که فرایند توزیع کار در اقتصاد سرمایه داری کالایی در قالب آن جریان می یابد، تحلیل می‌کند.
پس به این نتیجه می‌رسیم که شناخت کامل ارزش، که پدیده ای است بس بعرنج، نیازمند بررسی کامل آن از سه جنبه است: مقدار (کمیت) ارزش، شکل ارزش وذات ارزش. همچنین می‌توان گفت که ارزش باید تحت عناوین زیر بررسی شود:
۱) تنظیم کننده توزیع کمی کار اجتماعی،
۲) بیان روابط اجتماعی تولید میان افراد،
۳) بیان کار مجرد.
وحید اسلام‌زاده

منبع:
نظریه ارزش مارکس، آیزاک ایلیچ روبین، حسن شمس آوری، ناشر: نشر مرکز، چاپ اول ۱۳۸۳ تهران
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی فرهنگ توسعه


همچنین مشاهده کنید