پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


قلمرو بی قانون!


قلمرو بی قانون!
در پایان پر از خون و خونریزی فیلم «۱۰:۳ دقیقه به یوما» تقریبا تمام شخصیت‌های بازمانده البته بدون در نظر گرفتن چند غریبه، از فاصله نزدیک مورد شلیک گلوله قرار می‌گیرند. گویی تمام صحنه داشته آماده می‌شده تا قسمت پایانی آنچه را که مشغول تماشایش بوده‌ایم ببینیم; یعنی، درگیری ابدی بین خیر و شر در غرب قدیمی.
البته در سالیان اخیر تعداد فیلم‌های سینمایی وسترن زیاد نبوده، ولی فرم مزبور به هیچ وجه ابهت نسبتا معنا باخته خود را از دست نداده است. فرم وسترن، زیبایی فیزیکی یا جدیت شدید خود درباره شهامت و افتخار را از دست نداده است.
«۱۰:۳ دقیقه به یوما» باز سازی یک فیلم وسترن محصول سال ۱۹۵۷ به کارگردانی «دلمر دیوز» Delmer Daves است. این نسخه بازسازی شده (که «جیمز من گولد» آن را کارگردانی کرده و مایکل برندت Brandt و درک‌هاس فیلمنامه آن را بر اساس داستانی که «المور لئونارد» در سال ۱۹۵۳ منتشر کرده بود و نیز فیلمنامه اصلی «هالستد ولز» نوشته‌اند) نسبت به نسخه قدیمی‌تر خود سریع‌تر و بدبینانه‌تر و بی‌رحمانه‌تر است. محل رخداد ماجرا قلمرو «آریزونا» پس از جنگ داخلی است، برهوتی که شهر‌هایش آنقدر نامرتب و درهم و برهم است که انگار خراشی بر روی سطح بیابان هستند.
آپاچی‌های انتقامجو باعث می‌شوند که مسافران شب هنگام خواب به چشمشان نیاید، و کارگران چینی که برای شرکت راه‌آهن «سادرن پاسیفیک» کار می‌کنند در میان کوه‌ها ریل‌کشی می‌کنند. چیزی که نشان از ساختار اجتماعی داشته باشد، وجود ندارد; هر شخصیت منفرد، چه خوب و چه بد، همان هست که هست.
در مورد نقش‌های کوچک‌تر هم بازیگران با حضوری پرابهت کنار پنجره سالن ظاهر می‌شوند یا به سنگینی سوار اسب‌ها می‌شوند و هر چهره ناشناخته تاثیر بسیار شدیدی از تنهایی و ناراحتی به جا می‌گذارند.
«پیتر فوندا» که روزنامه‌نگاران او را همواره یک «شمایل» توصیف کرده‌اند، در این فیلم به عنوان یک «شکارچی جایزه» فاسد و خشن یک تبهکار صاحب قدرت و نفوذ - ظاهر می‌شود و بازی خیره‌کننده‌ای از خود به نمایش می‌گذارد. پیتر فوندا در این فیلم واقعا یک «شمایل» است. «۱۰:۳ دقیقه به یوما» ممکن فیلم آشنایی باشد، ولی در بهترین حالتش کیفیت مسحورکننده و حتی حیرت‌انگیزی دارد.
«دن ایوانز» (کریسچن بیل) یک مبارز کهنه کار جنگ داخلی آمریکا است که در همین جنگ یک پایش را از دست داده و حالا یک چوب به جای پای خود قرار داده است; او به همراه خانواده خود ماساچوست را ترک کرده است; چند وجب زمین خشک دارد، ولی او خود را در یک زمین بایر اخلاقی سرگردان می‌یابد. طویله او توسط یک مرد قدرتمند که می‌خواهد دن ایوانز آنجا را ترک کند، سوزانده می‌شود، و او در تپه‌هایی که در نزدیکی ملک دن ایوانز قرار دارد، با یک یاغی و آدمکش معروف به نام «بن وید» Wdae (راسل کرو) برخورد می‌کند.
وقتی آنها یک بار دیگر در شهر و در یک سالن تاریک با هم دیدار می‌کنند، یک اتفاق عجیب و غریب رخ می‌دهد. ویدگ از «دن» درستکار آنقدر خوشش می‌آید که دیگر کاری به کار او ندارد.
«پینکرتون»‌ها که برای شرکت راه‌آهن کار می‌کنند وارد ساختمان می‌شوند و او را دستگیر می‌کنند، و «دن» که کاملا آس و پاس است، به عضویت گروهی در می‌آید که برای انتقال این قاتل معروف از بیابان و تحویل او به قطاری که به سمت زندان یوما حرکت می‌کند، پول خوبی دریافت می‌کند.
وید در طول سفر دو تا از دستگیرکنندگان خود را می‌کشد، و بسیار تلاش می‌کند تا با حرف‌های منطقی و یا تهدید دن را ترغیب کند که او را آزاد کند. این گاوچران خونسرد یک حالت اخلاقی خاص دارد که او را تحریک می‌کند; او نمی‌تواند این حالت را تحمل کند و می‌خواهد آن را از بین ببرد.
اگر راسل کرو نبود همه اینها چیزی بیش از یک فریب سنگین وزن نبود! او فقط با گذشت چند دقیقه از اولین حضورش بر روی پرده، بیننده را متقاعد می‌کند که بن وید باهوش‌ترین مرد آن منطقه است. وید را باندی از قاتلان همراهی می‌کنند، از جمله یک مرید ژیگول که شلوار تیماجی می‌پوشد (با نقش‌آفرینی بن فاستر با استعداد) که به طور افراطی به او وفادار است، و راسل کرو خودش را از فاستر و دیگر بازیگران جدا می‌کند و یک فضای شخصی آرام برای خودش ایجاد می‌کند و در آن بازی خود را انجام می‌دهد. این گانگستر تعلیم دیده دوست دارد دیگران را زیر نظر بگیرد; او تصویر هر کسی را که برایش جالب باشد نقاشی می‌کند و از اشعار انجیل نقل قول می‌کند; او یک زیبایی‌شناس و یک طنزپرداز است.
راسل کرو که با یک جهش وحشیانه و یا حرف‌های شورانه تمام وضعیت‌ها را تحت‌الشعاع خود قرار می‌دهد، بازی بسیار جالب که خودش هم از آن به وجد آمد، از خود ارائه می‌دهد (من از دیدن بازی او به یاد بازی مارلون براندو در منحرف‌ترین نقش‌هایش افتادم). کرو نابغه بازیگری است، و فیلمسازان شرایط مناسب را برای بروز استعداد‌هایش فراهم می‌کنند; آنها یک حال و هوای پر هرج و مرج ایجاد می‌کنند که در آن پوچ گرایی وید به صورت شکل زشتی از خرد بازمانده، نشان داده می‌شود. در قلمرو آریزونا از هیچ قانونی نمی‌توان حرف زد; شرکت راه‌آهن «سادرن پاسیفیک» همه را فاسد می‌کند; این شرکت برای انجام دادن کار‌هایش هر مقدار «عدالت» را که مورد نیازش باشد خریداری می‌کند. معلوم می‌شود که دن تنها کسی است که آنقدر احمق است که بخواهد کار خود را به اتمام برساند و آدم بده را تحویل زندان بدهد. دفاع او از تمدنی که هنوز وجود ندارد بیان نوعی افتخار شخصی است، و این احساس افتخار آنقدر لجوجانه و غیرمنطقی است که حتی بن وید را هم تحت تاثیر قرار می‌دهد.
«پلیس ایاد» (۱۹۹۷)، «دختر، قطع شده» (۱۹۹۹)، و «روی خط حرکت کن» (۲۰۰۵) از جمله ساخته‌های سینمایی «جیمز من گولد» هستند که این فیلم تا به اینجا ماندگارترین و خاطره‌انگیزترین کار او است. در یکی از صحنه‌های فیلم که دار و دسته وید یک دلیجان را غارت می‌کنند، دارای یک خشونت مسلم است که آن را به یکی از بهترین نسخه‌های این قسمت کلی که تاکنون ساخته شده، تبدیل می‌کند. من گولد تنش بین بازیگران را بیرون می‌کشد مثلا تنش بین کرو و فوندا و وقتی خشونت به نقطه انفجار می‌رسد این مسئله بسیار خیره‌کننده از کار در می‌آید.
البته فیلم چند لحظه بی‌ارتباط و پرت هم دارد; مثلا حمله شب هنگام سرخپوستان در بخشی از فیلم فقط صحبتش می‌شود و چیزی از آن نشان داده نمی‌شود و کاش در یک صحنه دیگر که وید و دن یک تونل قطار را منفجر می‌کنند کاش من گولد از جلوه‌های ویژه کامپیوتری استفاده نکرده بود.
ولی بیشتر قسمت‌های این فیلم وسترن استادانه و با ظرافت ساخته شده و من با خرسندی منطق خشن و ابهت فیزیکی آن را پذیرا شدم. مناسک قدیمی‌آنچنان از دنیای بی‌محتوای رسانه‌های ما دور شده اند که مثل تپه‌ها و سنگ‌های خود آریزونا سفت و قرص به نظر می‌رسند.
نیویورکر/ دیوید دنبی/ فرشید عطایی
منبع : روزنامه حیات نو


همچنین مشاهده کنید