جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


تبیین تفاوت‌های میان فرهنگی در ارتباط غیرکلامی


تبیین تفاوت‌های میان فرهنگی در ارتباط غیرکلامی
تعدادی از محققان فرهنگ(culture) و ارتباط(communication) را معادل دانسته اند. فرهنگ و ارتباط تفکیک ناپذیرند زیرا یادگیری و حفظ فرهنگ از طریق تعامل انسانی صورت می‌گیرد. علاوه بر این، فرهنگ ابتدائا یک پدیده غیرکلامی‌است زیرا یادگیری بیشتر جوانب فرهنگ از طریق مشاهده و تقلید انجام می‌گیرد تا تعلیم یا بیان کلامی‌صریح و روشن. سطح اولیه فرهنگ به صورت ضمنی، بدون آگاهی، و ابتدائا با شیوه‌های غیرکلامی‌منتقل می‌شود.
ارتباط میان فرهنگی زمانی رخ می‌دهد که دو یا چند فرد با زمینه‌های فرهنگی متفاوت تعامل می‌کنند.این فرایند به ندرت آسان و خالی از مسئله است. در بیشتر موقعیت‌ها، ارتباط گران میان فرهنگی اشتراک زبانی ندارند، اما زبان‌ها قابل یادگیری است و مسایل ارتباطی بزرگتر در قلمرو غیرکلامی‌رخ می‌دهد. ارتباط غیرکلامی‌یک فرایند ظریف، چندبعدی، و غالبا خودجوش است. در واقع، افراد از بیشتر رفتارهای غیرکلامی‌خود که بدون توجه، خود به خود و غیرارادی انجام می‌شود آگاه نیستند. از آنجا که ما اغلب از رفتارهای غیرکلامی‌خود هم آگاه نیستیم، تشخیص دادن و تسلط بر رفتارهای غیرکلامی‌در فرهنگی بیگانه بی نهایت مشکل است. گاهی در فرهنگ‌های دیگر احساس ناراحتی می‌کنیم چون حس می‌کنیم چیزی سر جای خود نیست. “از آنجا که رفتارهای غیرکلامی‌به ندرت پدیده‌هایی آگاهانه هستند، احتمالا درک دقیق علت این احساس ناراحتی برای ما مشکل خواهد بود”.
این مقاله علائم(کدهای) ارتباط غیرکلامی‌را مختصرا مرور می‌کند، جایگاه فرهنگ به عنوان بخشی از رفتار بین فردی را بررسی می‌کند، سپس به پنج بعد اصلی تفاوت فرهنگی می‌پردازد که شامل نزدیکی(immediacy)، فردگرایی(individualism)، مردانگی(masculinity)، فاصله قدرت(power distance)، و زمینه بالا و پایین(high/low context) است. چنین استدلال شده که هر یک از این ابعاد تفاوت‌هایی در برقراری ارتباط در یک فرهنگ ایجاد می‌کند، به ویژه در برقراری ارتباط غیرکلامی‌در آن فرهنگ.
● علائم(کدهای) غیرکلامی
بیشتر مباحث ارتباط بین فرهنگی غیرکلامی‌رویکردی داستان سرایانه دارند که در آن مثال‌های متعددی از تفاوت‌های بین فرهنگی برای هز کد غیرکلامی‌تشریح شده است. این مقاله به دنبال تکرار کدهای گوناگون غیرکلامی‌ارتباط بین فرهنگی نیست. بنابراین هر کد با ارجاعاتی بحث می‌شود که تحلیل‌هایی کامل و جامع از تفاوت کدهای غیرکلامی‌بین فرهنگ‌های مخلتف ارائه می‌کند.
بنیادی ترین تفاوت‌های غیرکلامی‌در ارتباط بین فرهنگی فضا(space) و زمان(time) است. زمان شناسی(chronemics)- یا مطالعه معنی، کاربرد و ارتباط زمان- احتمالا پرتحقیق ترین و بحث شده ترین کد غیرکلامی‌در ادبیات بین فرهنگی است. تحلیل‌ها نشان می‌دهد که چارچوب‌های زمانی فرهنگ‌های مختلف چنان متفاوتند که حتی اگر تنها تفاوت‌های زمانی(chronemic) وجود داشت، سوء تفاهم(بدفهمی)‌های بین فرهنگی همچنان فراوان بود. دومین کد غیرکلامی‌که توجه زیادی به خود جلب کرده مطالعه مجاورت(proxemics)، یا فاصله و فضای بین شخصی در ارتباط است. تحقیقات نشان می‌دهد که فرهنگ‌ها در کاربرد فضای شخصی، فواصلی که حفظ می‌کنند، و شکل قلمرو، همچنین معناهایی که به رفتار نزدیک کننده نسبت می‌دهند تفاوت اساسی دارند.
تفاوت‌های بین فرهنگی زیادی در رفتارهای حرکتی(kinesic behavior) افراد از جمله حالت چهره، حرکات بدن، ژست‌ها، و حرکات تنظیم مکالمه دیده می‌شود. الگوهای بین فردی ارتباط تماسی(tactile) یا لامسه ای(haptics) نیز تفاوت‌های بین فرهنگی مهمی‌را آشکار می‌کند.
دیگر کدهای مهم ارتباط غیرکلامی‌فضای کمتری را در نشریات مربوط به ارتباط بین فرهنگی غیرکلامی‌به خود اختصاص داده اند. وضع ظاهر، مهمترین کد غیرکلامی‌در اولین برخوردها، اهمیت آشکاری دارد زیرا بسیاری از برخوردهای بین فرهنگی مبتنی بر تصورات قالبی(stereotypes) و کم دوام هستند. مباحثی از تفاوت‌های بین فرهنگی توسط شفلن(Scheflen, ۱۹۷۴) و سامور، پورتر، و جین(۱۹۸۱) ارائه شده است. ارتباطات چشمی(oculesics)- مطالعه پیام‌های ارسالی توسط چشم، شامل تماس چشمی، چشمک، حرکات چشم، و بزرگ شدن مردمک چشم – تنها توجه حاشیه ای محققان ارتباط بین فرهنگی را جلب کرده است.
از آنجا که تماس چشمی‌“دعوت به ارتباط” خوانده شده، نوع تفاوت‌های آن بین فرهنگ‌های مختلف موضوع ارتباطی مهمی‌محسوب می‌شود. عوامل صوتی(vocalics) یا فرا زبان(paralanguage)- عناصر غیرکلامی‌صدا- نیز توجه نسبتا کمی‌از سوی محققان بین فرهنگی یافته است. موسیقی و آواز- شکلی جهانی از ارتباط زیبایی شناختی- تقریبا به طور کامل در پژوهش‌های بین فرهنگی مغفول واقع شده به جز یک مطالعه عالی توسط لوماکس(Lomax, ۱۹۶۸) که چندین گروه از فرهنگ‌های جهانی را از طریق تفاوت‌ها و شباهت‌هایشان در موسیقی محلی تشخیص داده است. در نهایت، عوامل بویایی(olfactics)- مطالعه ازتباط بین فردی از طریق شامه- با وجود اهمیت آن، عملا در پژوهش‌های بین فرهنگی نادیده گرفته شده است.
● جایگاه فرهنگ در رفتار بین فردی
فرهنگ برای پژوهشگران ارتباطی مفهومی‌حیاتی است زیرا هر ارتباط گر محصول فرهنگ خویش است. فرهنگ، به همراه خصوصیات، موقعیت‌ها و دولت‌ها، یکی از چهار منبع اولیه رفتار بین فردی است. فرهنگ تاثیر پایدار محیط اجتماعیبر رفتار فرد، از جمله رفتار ارتباطی بین فردی اوست. فرهنگ نیروی قابل ملاحظه ای بر رفتار فردی اعمال می‌کند . از طریق آنچه گیتز(Geetz, ۱۹۷۳) سازوکارهای کنترل- طرح‌ها، شیوه‌ها، قواعد، دستورالعمل‌ها( آنچه مهندسان کامپیوتر برنامه می‌خوانند) – برای مدیریت رفتار می‌خواند. فرهنگ تاثیر قدرتمند مشابهی، ولی نه یکسان، بر همه ساکنان یک نظام فرهنگی می‌گذارد. “فرهنگ به لحاظ رفتاری قابل مشاهده است از طریق مقایسه همگنی درون گروهی با ناهمگنی بین گروهی”.
فرهنگ با خصوصیات شخصی اشتباه گرفته می‌شود زیرا هر دو پدیده ای پایدار هستند. خصوصیات علل مختلفی دارند که تنها برخی از آنها نتیجه فرهنگ است. همچنین فرهنگ با موقعیت اشتباه می‌شود زیرا هر دو بخشی از محیط اجتماعی فرد هستند. با این وجود، فرهنگ پدیده ای پایدار است در حالی که موقعیت پدیده ای گذرا با آغاز و پایان قابل مشاهده است. فرهنگ یکی از پایدارترین، قدرتمندترین و ناپیداترین شکل دهندگان رفتار ماست.
● ابعاد تفاوت فرهنگی
هزاران داستان درمورد سوء تفاهم‌های ناشی از رفتارهای غیرکلامی‌بین افراد از فرهنگ‌های متفاوت گفته شده است. هرچند شاید مفید باشد بدانیم که عرب‌ها در مقایسه با امریکایی‌ها نزدیک تر به یکدیگر می‌ایستند، اینکه سوءیسی‌ها بیشتر از ایتالیایی‌ها وقت شناس هستند، و اینکه شرقی‌ها بیشتر از غربی‌ها برای سکوت ارزش قائلند، اما این رویکرد داستان سرایانه به تنهایی کافی نیست. زیرا تعداد برخوردهای بالقوه بین دو فرهنگ بسیار زیاد است، و به دلیل اینکه تعداد سوء تفاهم‌های احتمالی مبتنی بر رفتار غیرکلامی‌بین هر دو فرهنگ نیز بسیار زیاد است، میلیون‌ها اتفاق بین فرهنگی محتمل است.
آنچه لازم است شیوه ای برای سازماندهی و درک این کثرت مشکلات بالقوه در ارتباط بین فرهنگی است. برخی تحقیقات ابتدایی نشان می‌دهد ابعادی از فرهنگ به تبیین این تفاوت‌های بین فرهنگی کمک می‌کند. بیشتر تفاوت‌های فرهنگی در رفتار غیرکلامی‌نتیجه تفاوت در ابعادی است که در ادامه بحث می‌کنیم.
● نزدیکی و گویایی(immediacy and expressiveness)
رفتارهای نزدیک کننده اعمالی هستند که همزمان گرمی، صمیمیت و آمادگی ارتباط را منتقل می‌کنند، آنها تمایل را در مقابل اجتناب و نزدیکی را در مقابل فاصله گیری نشان می‌دهند. نمونه‌های رفتار نزدیک کننده لبخند زدن، لمس کردن، تماس چشمی، فاصله نزدیک و انگیزش صوتی هستند. برخی محققان این رفتارها را “پرمعنی” خوانده اند.
فرهنگ‌هایی که صمیمیت یا نزدیکی بین فردی زیادی دارند“فرهنگ تماس”(contact culture) نامیده می‌شوند. زیرا مردم این کشورها نزدیک به هم می‌ایستند و اغلب همدیگر را لمس می‌کنند. مردم در فرهنگ‌های کم تماس با فاصله از یکدیگر می‌ایستند و کمتر همدیگر را لمس می‌کنند. پترسون می‌گوید:
“این الگوهای رابطه با جهان در تمام جوانب زندگی روزمره وجود دارد، اما اثرات آنها بر رفتار اجتماعی شیوه ارتباط افراد با یکدیگر را تعریف می‌کند. در فرهنگ‌های پرتماس، این تمایل کلی در قالب نزدیکی بیشتر بروز می‌کند به طوری که اطلاعات لامسه ای و بویایی آسان تر دریافت می‌شود.”
جالب اینجاست که فرهنگ‌های پرتماس عموما در کشورهای گرمسیر و فرهنگ‌های کم تماس در آب و هوای سرد دیده می‌شود. تحقیقات فراوان نشان داده است که فرهنگ‌های پرتماس در بیشتر کشورهای عربی، منطقه مدیترانه شامل فرانسه، یونان و ایتالیا، یهودیان اروپایی و خاورمیانه ای، مردم اروپای شرقی و روس‌ها، و اندونزیایی‌ها و اسپانیولی‌ها وجود دارد. استرالیایی‌ها همچون مردم امریکای شمالی سطح تماس متوسطی دارند، هرچند امریکای شمالی به تماس کم متمایل است. فرهنگ‌های کم تماس شامل بیشتر بخش‌های شمال اروپا از جمله اسکاندیناوی، آلمان و انگلستان، امریکایی‌های انگلیسی(الاصل)، آنگلوساکسون‌های سفیدپوست(فرهنگ غالب ایالات متحده) و ژاپنی‌هاست.
تبیین این تفاوت‌های جغرافیایی شامل سطح انرژی، آب و هوا و سوخت و ساز بدن می‌باشد. فرهنگ‌های مناطق سردسیر آشکارا کار محور و از نظر میان فردی “سرد” هستند، در حالی که فرهنگ‌های مناطق گرمسیری رابطه محور و از نظر میان فردی “گرم” هستند.
حتی داخل ایالات متحده، مردم مناطق گرمسیری تماس بیشتری نسبت به مردم نواحی سردسیری دارند. اندرسن، لوستیگ و اندرسن همبستگی ۳۱/۰ میان عرض جغرافیایی دانشگاه‌ها و اجتناب از تماس یافتند. این داده‌ها نشان می‌دهد که دانشجویان دانشگاه‌های منطقه کمربند خورشیدی(گرمسیری) بیشتر از همتایان خود در مناطق سردتر تماس محور هستند.
● فردگرایی(individualism)
یکی از بنیادین ترین ابعاد تفاوت فرهنگ‌ها درجه فردگرایی در مقابل جمع گرایی است. این بعد چگونگی زندگی مردم با همدیگر(تنها، در خانواده، یا قبیله)، ارزش‌های آنان، و شیوه ارتباط آن‌ها را تعیین می‌کند. مردم ایالات متحده نوعا فردگرا هستند. ما فردگرایی را بدیهی فرض می‌کنیم و متوجه تاثیرات آن نیستیم تا وقتی که در مسافرت با فرهنگ‌های کمتر فردگرا و بیشتر جمع گرا آشنا شویم.
فردگرایی همچون موهبتی الهی تحسین و تا مرتبه یک دین ملی در ایالات متحده ارتقا یافته است. در واقع، بهترین و بدترین خصوصیات فرهنگمان را می‌توان به فردگرایی نسبت داد. حامیان فردگرایی آن را پایه آزادی، دموکراسی، اختیارعمل و انگیزه اقتصادی می‌دانند و آن را عامل محافظ در برابر ظلم تلقی می‌کنند. از سوی دیگر، فردگرایی به دلیل بیگانه کردن ما با همدیگر، ایجاد تنهایی، خودخواهی، و خودپسندی مورد انتقاد قرار گرفته است. در واقع،‌هال در شدیدترین بیان می‌گوید“انسان غربی آشفتگی ایجاد کرده که ناشی از نفی تلفیق پذیری خود و تقدیس تجزیه تجارب خود است”.
نمی‌توان تردید کرد که فردگرایی یکی از ابعاد بنیادین تمایز فرهنگ‌ها از یکدیگر است. همین طور، کمتر کسی تردید دارد که فرهنگ غربی فردگرایانه است، در حالی که فرهنگ شرقی بر هماهنگی میان افراد و بین انسان‌ها و طبیعت تاکید دارد. تامکینز نشان می‌دهد که ساختار روانشناختی فرد حاصل این بعد فرهنگی است. او می‌گوید“انسان‌ها در تمدن غربی به خودستایی، مثبت یا منفی، گرایش دارند. در تفکر شرقی جایگزین دیگری وجود دارد که هماهنگی بین انسان و طبیعت است”. پروسر می‌گوید تاکید غرب بر فردیت در فرهنگ‌های امریکای معاصر به اوج می‌رسد، جایی که ارزش فرهنگی اصلی نقش فرد می‌باشد. این ایده توسط مطالعه میان فرهنگی مهم‌هافستید تایید شده است.
در بررسی فردگرایی در چهل کشور غیرکمونیستی، فردگراترین کشورها (به ترتیب) عبارت بودند از ایالات متحده، استرالیا، بریتانیای کبیر، کانادا، هلند، نیوزیلند، ایتالیا، بلژیک، و دانمارک- که همگی کشورهای غربی یا اروپایی هستند. کمترین فردگرایی(به ترتیب از کمترین) در ونزوئلا، کلمبیا، پاکستان، پرو، تایوان، تایلند، سنگاپور، شیلی و هنگ کنگ مشاهده شد- که فرهنگ‌هایی شرقی یا امریکای جنوبی هستند. به همین نحو سیتارام و کگدل فردیت را دارای اهمیت نخست در فرهنگ‌های غربی، اهمیت ثانوی در فرهنگ‌های سیاه پوستان، و اهمیتی کمتر در فرهنگ‌های شرقی و اسلامی‌می‌دانند.
در حالی که ایالات متحده فردگراترین کشور روی زمین است، نواحی گوناگون آن در درجه فردگرایی تفاوت دارند. ایلازار نشان داده که ایالت‌های نیمه غربی مرکزی و مجاور اقیانوس اطلس فردگراترین فرهنگ سیاسی، و جنوب شرق بیشترین سنت گرایی و کمترین فردگرایی را دارد. ولی همه این تفاوت‌ها نسبی است و براساس استانداردهای جهانی حتی می‌سی سی پی هم فرهنگی فردگرا دارد. بلا و دیگران می‌گویند:
“فردگرایی در قلب فرهنگ امریکایی جای دارد… هر چیزی که حق ما را نقض کند و نگذارد برای خودمان فکر کنیم، قضاوت کنیم، تصمیم گیری کنیم و آن گونه که دوست داریم زندگی کنیم، نه تنها به لحاظ اخلاقی بد است بلکه توهین به مقدسات هم هست.”
در واقع فردگرایی شدید درک دیگر فرهنگ‌ها و تعامل با آنها را برای ما امریکاییان مشکل می‌کند. ما بی همتا هستیم، بقیه فرهنگ‌ها همه فردگرایی کمتری دارند. همان طور که کندون و یوسف می‌گویند:
“ترکیب فردگرایی و برابری آن قدر ارزشمند و اساسی است که بسیاری از امریکایی‌ها ارتباط با ارزش‌های متضاد در فرهنگ‌های مبتنی بر به هم وابستگی را بسیار دشوار می‌یابند.”
درجه فردگرایی یا جمع گرایی یک فرهنگ به طرق گوناگون بر رفتارهای غیرکلامی‌در آن فرهنگ تاثیر می‌گذارد. اول، مردم در فرهنگ‌های فردگرا از همدیگر فاصله می‌گیرند. فرهنگ‌های جمع گرا دارای به هم وابستگی هستند و در نتیجه کار، تفریح، زندگی و خواب آنهادر فاصله نزدیک با یکدیگر است. تحقیق‌هافستید نشان می‌دهد که در دوره شکار و گردآوری، افراد در خانواده‌های هسته ای فردگرا جدا از هم زندگی می‌کردند. با توسعه جوامع کشاورزی، خانواده گسترده به هم وابسته با نزدیکی زیاد در واحدهای بزرگ قبیله ای یا خانوادگی آغاز به حیات کرد. جوامع شهری-صنعتی به شرایط فردگرایی، خانواده هسته ای، و عدم نزدیکی با همسایگان، دوستان و همکاران بازگشت.
رفتارهای حرکتی در فرهنگ‌های جمع گرا تمایل به همزمانی دارد. وقتی خانواده‌ها به طور دسته جمعی کار می‌کنند، حرکات، برنامه‌ها و اعمال باید تا حد زیادی هماهنگ باشد. در فرهنگ‌های شهری، اعضای خانواده اغلب “کار خودشان” را انجام می‌دهند، آمد و رفت، کار و تفریح، و خورد و خواب طبق برنامه شخصی است.
تامکینز می‌گوید مردم فرهنگ‌های فردگرا بیش از مردم فرهنگ‌های جمع محور لبخند می‌زنند. این واقعیت را شاید بتوان اینگونه تبیین کرد که فردگرایان مسئول روابط خود و شادی خود هستند، در حالی که افراد ارزش محور یا جمع محور قبول هنجارها را مهمترین ارزش و شادی فردی یا میان فردی را ارزش ثانوی تلقی می‌کنند. به همین نحو، افراد در فرهنگ‌های جمع گرا ممکن است احساسات مثبت یا منفی خود را که مخالف وضعیت گروه است سرکوب کنند زیرا حفظ گروه مهمترین ارزش است. افراد در فرهنگ‌های فردگرا تشویق به بیان احساسات می‌شوند زیرا آزادی فردی ارزش فوق العاده دارد.
تحقیقات نشان می‌دهد افراد در فرهنگ‌های فردگرا به لحاظ غیرکلامی‌بیش از افراد در فرهنگ‌های جمع گرا وابسته هستند. دلیل این امر واضح نیست زیرا فردگرایی به وابستگی نیازی ندارد. با این حال،‌هافستید این گونه توضیح می‌دهد:
“در کشورهای کمتر فردگرا که پیوندهای اجتماعی سنتی، مثلا بین اعضای خانواده گسترده، همچنان وجود دارد، افراد کمتر به ایجاد دوستی‌های خاص نیاز دارند. دوستان هر کس توسط روابط اجتماعی که در آن متولد می‌شود از قبل تعیین شده است. اما در کشورهای بیشتر فردگرا روابط عاطفی از قبل توسط جامعه تعیین نشده و باید توسط هر کس شخصا کسب شود.”
در کشورهای فردگرا مثل ایالات متحده، وابستگی، دوستی، عشوه گری، گفت و گوی کوتاه و آشنایی نخستین از کشورهای جمع گرا مهمتر است زیرا در آنها شبکه اجتماعی ثابت تر و کمتر متکی به خلاقیت فردی است. بلا و دیگران معتقدند در طول قرن‌ها در ایالات متحده ی فردگرا و متحرک، مردم جامعه به راحتی می‌توانستند یکدیگر را ملاقات کنند و ارتباطات آنها باز بوده است. با این وجود، روابط آنها معمولا اتفاقی و گذرا بوده است.
و نهایتا، در مطالعه موثری از ده‌ها فرهنگ، لوماکس دریافت که سبک‌های رقص و آواز یک کشور با سطح انسجام اجتماعی و جمع گرایی آن مرتبط است. فرهنگ‌های جمع گرا در بروز گروهی و در میزان انسجام سبک‌های آواز رتبه بالایی دارند. فرهنگ‌های جمع گرا هم در آواز انسجام بیشتر و هم در رقص هماهنگی بیشتری از فرهنگ‌های فردگرا دارند. عجیب نیست رقص راک، که بر جدایی و “انجام کار خود” تاکید دارد، در فرهنگ‌های فردگرایی چون انگلستان و ایالات متحده تکامل یافت.این رقص‌ها شاید استعاره ای از کل فرهنگ امریکایی باشد، که در آن فردگرایی از همه جا رایج تر است.
● مردانگی(masculinity)
مردانگی یک بعد نادیده گرفته شده از فرهنگ است. خصوصیات مردانه نوعا ویژگی‌هایی چون قدرت، جسارت، رقابت پذیری، و بلندپروازی است، در حالی که خصوصیات زنانه ویژگی‌هایی چون محبت، دلسوزی، مهرورزی و حساسیت است. تحقیقات میان فرهنگی نشان می‌دهد که از دختران جوان انتظار دلسوزی بیشتری تا پسران وجود دارد هر چند تفاوت‌های قابل ملاحظه ای بین کشورها وجود دارد.‌هافستید(Hofstede, ۱۹۸۲) میزان درجه ای که افراد دو جنس در یک فرهنگ اهداف مردانه یا زنانه را تایید می‌کنند اندازه گیری کرده است.
فرهنگ‌های مردانه رقابت و جسارت را مهم می‌شمرند در حالی که فرهنگ‌های زنانه برای مهرورزی و دلسوزی اهمیت بیشتری قائلند. طبیعتا، میزان مردانگی یک فرهنگ با درصد زنان شاغل در مشاغل فنی و حرفه ای همبستگی منفی و با تفکیک جنسی در تحصیلات عالی همبستگی مثبت دارد.
نه کشور با بالاترین امتیاز مردانگی، بر اساس تحقیق‌هافستید، به ترتیب عبارتند از ژاپن، اتریش، ونزوئلا، ایتالیا، سوءیس، مکزیک، ایرلند، بریتانیای کبیر، و آلمان. به استثنای ژاپن، تمام این کشورها در اروپای مرکزی و کارائیب قرار دارند. هشت کشور با کمترین امتیاز مردانگی(به ترتیب از کمترین) عبارتند از سوءد، نروژ، هلند، دانمارک، فنلاند، شیلی، پرتقال و تایلند- که همگی فرهنگ اسکاندیناویایی یا امریکای جنوبی دارند به استثنای تایلند. چرا فرهنگ‌های امریکای جنوبی الگوی لاتین ماکیزمو(machismo) را ندارند؟‌هافستید می‌گوید ماکیزمو در ناحیه کارائیب بیش از خود امریکای جنوبی دیده می‌شود.
تحقیقات فراوان نشان می‌دهد که الگوی رفتار دوجنسی(هم زنانه و هم مردانه) موجب درجه بالایی از عزت نفس، مهارت اجتماعی، موفقیت، و پیشرفت فکری در مردان و زنان می‌شود. سبک‌های غیرکلامی‌که امکان بروز رفتارهای مردانه(مثلا تسلط یا عصبانیت) و همچنین زنانه(مثلا گرمی‌یا عواطف) را برای مردان و زنان فراهم می‌کند مفید و بسیار موثر است. در واقع باک نشان داده است که مردان ممکن است با پنهان کردن احساسات خود(به جای بروز آن همچون اغلب زنان) سلامتی خود را به خطر بیندازند. پنهان کردن و عدم بروز احساسات باعث اضطراب زیاد و فشار خون بالا می‌شود. جالب است کشورهای با مردانگی زیاد، سطوح بالایی از اضطراب دارند.
تحقیقات فراوان تفاوت‌های مهمی‌در الگوهای صوتی بین کشورهای تساوی خواه و غیر تساوی خواه نشان داده است. در کشورهایی که زنان اهمیت اقتصادی دارند و قوانین جنسی برای آنها آزاد است، الگوهای صوتی راحت تری نسبت به دیگر کشورها دیده می‌شود. به علاوه، در کشورهای تساوی خواه در مقایسه با کشورهای کمتر تساوی خواه تنش کمتری بین دو جنس، یکپارچگی و انسجام بیشتری در آوازها، و هماهنگی بیشتری در حرکات دیده می‌شود.
قابل توجه اینکه ایالات متحده به مردانگی گرایش دارد هرچند جزو نه کشور مردانه اصلی نیست. ارتباطگران میان فرهنگی باید بدانند که دیگر کشورها ممکن است به لحاظ جنسی کمتر یا بیشتر از ایالات متحده تساوی خواه باشند. همین طور، بیشتر کشورها زنانه تر(یعنی مهرورز و دلسوزتر) از ایالات متحده هستند و افراد هر دو جنس در این کشور نسبت به میانگین جهانی اغلب تند، خشن و رقابت جو به نظر می‌رسند.
● فاصله قدرت(power distance)
چهارمین بعد اصلی ارتباط بین فرهنگی فاصله قدرت است. فاصله قدرت- درجه توزیع نابرابر قدرت، منزلت و ثروت در یک فرهنگ – در تعدادی از فرهنگ‌ها با استفاده از شاخص فاصله قدرت(PDI)‌هافستیداندازه گیری شده است. در فرهنگ‌های با نمره بالا قدرت و نفوذ در دست عده کمی‌متمرکز است نه اینکه به شکلی عادلانه بین همه مردم توزیع شده باشد. کندون(Condon) و یوسف(Yousef, ۱۹۸۳) به سه الگوی فرهنگی متمایز اشاره می‌کنند: دموکراتیک، اقتدارمحور، و اقتدارگرایانه. شاخص فاصله قدرت با اقتدارگرایی همبستگی بالایی(۰.۸۰) دارد(بر اساس سنجش با مقیاس F).
نه کشور با بالاترین PDI (به ترتیب) عبارتند از فیلیپین، مکزیک، ونزوئلا، هند، سنگاپور، برزیل، هنگ کنگ، فرانسه و کلمبیا- که همه کشورهای آسیای جنوبی و کارائیب هستند به استثنای فرانسه. گودیکانست و کیم می‌گویند کشورهای افریقایی و آسیایی عموما روابط نقشی سلسله مراتبی را حفظ می‌کنند. از دانشجویان آسیایی انتظار می‌رود که در حضور استاد خود آرام و مودب باشند. همین طور ویتنامی‌ها کارفرما را معلم خود می‌دانند و دستورات را کاملا اطاعت می‌کنند. نه کشور با کمترین PDI (به ترتیب از کمترین) عبارتند از اتریش، اسرائیل، دانمارک، نیوزلند، ایرلند، سوءد، نروژ، فنلاند و سوءیس- که همگی دموکراسی‌های طبقه متوسط اروپایی هستند که عرض جغرافیایی بالایی دارند.از نظر فاصله قدرت، ایالات متحده کمی‌از وسط پایین تر است. تعیین کننده اصلی فاصله قدرت عرض جغرافیایی یک کشور است.‌هافستید مدعی است عرض جغرافیایی و آب و هوا نیروهای اصلی شکل دهنده فرهنگ‌ها هستند.
او می‌گوید متغیر کلیدی دخیل این است که فناوری برای بقا در آب و هوای سرد لازم است. این نیاز زنجیره ای از شرایط می‌آفریند که در آن کودکان کمتر به قدرت وابسته هستند و از افرادی غیر از شخصیت‌های دولتی می‌آموزند.‌هافستید همبستگی ۶۵/۰ بین PDI وعرض جغرافیایی گزارش می‌کند! در مطالعه ای در چهل دانشگاه در سراسر ایالات متحده اندرسن، لوستیگ و اندرسن همبستگی۴۷/۰- بین عرض جغرافیایی و عدم تحمل ابهام و همچنین همبستگی۴۵/۰- بین عرض جغرافیایی و اقتدارگرایی یافتند. این یافته‌ها نشان می‌دهد که ساکنان شمال ایالات متحده اقتدارگرایی کمتر و بردباری بیشتری در مقابل ابهام دارند. احتمالا فرهنگ‌های شمالی برای اطمینان از همکاری و بقا در آب و هوای سخت باید بردبارتر و کمتر خودمحور باشند.
آشکار است که فاصله قدرت در هر فرهنگ رفتار غیرکلامی‌را تحت تاثیر قرار می‌دهد. کشورهای با PDI بالا همچون هند، با نظام کاستی خشک خود، می‌توانند تعامل را شدیدا محدود کنند، مثلا در مورد هندی‌های نجس(غیرقابل لمس). بیش از ۲۰ درصد جمعیت هند نجس‌ها هستند- کسانی که در قعر نظام پنج کاستی هند قرار دارند. تماس با نجس‌ها برای اعضای دیگر کاست‌ها شدیدا ممنوع است و “آلودگی” محسوب می‌شود. روشن است که ارتباط تماسی میان کاست‌ها به شدت توسط فرهنگ هندی محدود می‌شود. کشورهای با PDI بالا که کمتر از هند طبقاتی هستند نیز ممکن است تماس، دوستی و ازدواج بین طبقات را منع کنند، در حالی که این امور در کشورهای با PDI پایین معمول شمرده می‌شود.
نظام‌های اجتماعی با تفاوت قدرت زیاد، رفتارهای حرکتی متفاوتی نیز ایجاد می‌کنند. به گفته اندرسن و بومن تنش بدنی زیردستان در روابط دارای تفاوت قدرت آشکارتر است. همین طور در موقعیت‌های تفاوت قدرت، زیردستان اغلب لبخند می‌زنند تا مودب به نظر برسند و مافوق‌ها را خشنود کنند. لبخند مداوم بسیاری از شرقی‌ها شاید تلاشی برای خشنود کردن مافوق یا ایجاد روابط اجتماعی راحت باشد؛ شاید این نتیجه پرورش یافتن در فرهنگی با PDI بالا باشد.
نشانه‌های صوتی و بدنی نیز تحت تاثیر فاصله قدرت یک فرهنگ هستند. عموما مردم ساکن کشورهای با PDI پایین کمتر آگاهند که بلندی صدا می‌تواند بی احترامی‌به دیگران باشد. تن صدای مردم در ایالات متحده معمولا پرسروصدا، اغراق آمیز و بچگانه به نظر می‌رسد. لوماکس نشان داده در کشورهایی که قدرت سیاسی کاملا متمرکز است، صدای آوازها محکمتر و حنجره بسته تر است، درحالی که در جوامع آسان گیرتر صداهایی راحت تر، بازتر و روشن تر تولید می‌شود.
● زمینه بالا و پایین(high/low context)
آخرین بعد اساسی ارتباط یین فرهنگی مربوط به زمینه(بافت) است.‌هال فرهنگ‌های پرزمینه و کم زمینه را با جزئیات فراوان توصیف کرده است. در یک پیام یا ارتباط پرزمینه(high-context) یا در محیط فیزیکی است یا درون شخص است، در حالی که اطلاعات بسیار کمی‌به صورت صریح و آشکار منتقل می‌شود. دوستان قدیمی‌معمولا از پیام‌های پرزمینه(ضمنی) استفاده می‌کنند که فهم آنها برای یک غریبه تقریبا غیرممکن است. موقعیت، یک لبخند، یا یک نگاه معنایی ضمنی دربردارد که نیازی به بیان آن نیست. در فرهنگ‌ها یا موقعیت‌های پرزمینه اطلاعات در درون محیط، زمینه، موقعیت و اشارات غیرکلامی‌که به پیام معنا می‌بخشند قرار دارد و در بیان صریح کلامی‌دیده نمی‌شود.
پیام‌های کم زمینه(low-context) دقیقا معکوس پیام‌های پرزمینه است؛ بیشتر اطلاعات در قالب نشانه‌های آشکار است. پیام‌های کم زمینه باید مفصل، روشن، و کاملا مشخص باشند. برخلاف روابط شخصی، که پیام‌هایی نسبتا پرزمینه دارد، نهادهایی چون دادگاه قانون و سیستم‌های رسمی‌چون زبان رایانه و ریاضیات به نظام‌های کم زمینه و صریح نیاز دارند زیرا در آنها هیچ چیز را نمی‌توان بدیهی انگاشت.
فرهنگ‌ها از نظر میزان استفاده از زمینه در ارتباط بسیار متفاوتند. کم زمینه ترین فرهنگ‌ها احتمالا سوءیس، آلمان، امریکای شمالی(شامل ایالات متحده) و اسکاندیناوی هستند. این فرهنگ‌ها به جای زمینه، متوجه امور جزئی و مشخص و برنامه‌های زمانی دقیق هستند. آنها از نظام‌های رفتاری استفاده می‌کنند که حول منطق ارسطویی و تفکر خطی شکل گرفته است. فرهنگ‌هایی که برخی مشخصات هر دو نظام پرزمینه و کم زمینه را دارند فرانسه، انگلستان و ایتالیا هستند که تا حدی ضمنی تر از فرهنگ‌های شمال اروپا هستند.
پرزمینه ترین فرهنگ‌ها، که در شرق هستند، عبارتند از چین، ژاپن و کره که به غایت پرزمینه اند. زبان‌ها از صریح ترین نظام‌های ارتباطی هستند، ولی زبان چینی یک نظام ضمنی پرزمینه است. برای استفاده از یک فرهنگ لغت چینی، باید هزاران حرف را که در ترکیب با دیگر حروف تغییرمعنا می‌دهند شناخت. مردم ایالات متحده مرتب شکایت دارند که ژاپنی‌ها هرگز متوجه مطلب نمی‌شوند؛ آنها نمی‌دانند که در فرهنگ‌های پرزمینه باید بافت و شرایطی برای درک مطلب فراهم شود. فرهنگ‌های بومی‌امریکایی با مسیرهای مهاجرت اجدادی در آسیای شرقی، از جهات مختلف بسیار شبیه فرهنگ‌های شرقی معاصر هستند، به خصوص از نظر نیاز به زمینه بالا. طبیعتا بیشتر فرهنگ‌های امریکای لاتین نیز، با ترکیبی از سنت‌های ایبریایی(پرتغالی-اسپانیایی) و بومی، فرهنگ‌هایی پرزمینه هستند. مردم جنوب و شرق مدیترانه همچون یونانیان، ترک‌ها و اعراب نیز به فرهنگ پرزمینه گرایش دارند.
ارتباط مسلما در فرهنگ‌های پرزمینه و کم زمینه کاملا متفاوت است. اولا، اشکال صریح ارتباط همچون نشانه‌های کلامی‌در فرهنگ‌های کم زمینه ای چون ایالات متحده و شمال اروپا رایج تر است. مردم فرهنگ‌های کم زمینه با پرحرفی زیاد، توضیح واضحات، و کاربرد حشو و زواید دیده می‌شوند. مردم فرهنگ‌های پرزمینه کتمان کننده، آب زیرکاه و اسرارآمیز به نظر می‌آیند. دوم، فرهنگ‌های پرزمینه به اندازه فرهنگ‌های کم زمینه برای ارتباط کلامی‌ارزش قائل نیستند. الیوت و دیگران دریافتند که افراد کلامی‌تر برای مردم ایالات متحده جذاب تر بودند، ولی افرادی که کمتر کلامی‌بودند در کره(که یک فرهنگ پرزمینه است) جذاب تر بودند. سوم، فرهنگ‌های پرزمینه بیشتر از فرهنگ‌های کم زمینه به ارتباطات غیرکلامی‌متکی و وابسته است. فرهنگ‌های کم زمینه، و به خصوص مردان در این فرهنگ‌ها، به اندازه مردم فرهنگ‌های پرزمینه ارتباطات غیرکلامی‌را درک نمی‌کنند. ارتباطات غیر کلامی‌زمینه ای برای کل ارتباط است، ولی مردم فرهنگ‌های پرزمینه به طور خاص تحت تاثیر اشارات زمینه ای قرار می‌گیرند.
بنابراین حالات چهره، تنش‌ها، حرکات، سرعت تعامل، موقعیت تعامل و دیگر ظرایف رفتارهای غیرکلامی‌توسط مردم فرهنگ‌های پرزمینه بیشتر درک شده و پرمعنی تر است. و نهایتا، مردم فرهنگ‌های پرزمینه ارتباطات غیرکلامی‌بیشتری را در مقایسه با افراد فرهنگ‌های کم زمینه انتظار دارند. مردم فرهنگ‌های پرزمینه انتظار دارند طرف مقابل احساسات ناگفته، حالات پنهان، و اشارات محیطی را دریابد در حالی که مردم فرهنگ‌های کم زمینه اصلا به این موارد توجهی نمی‌کنند. بدتر اینکه هر دو نوع فرهنگ این تفاوت‌های اساسی در رفتار، ارتباط و زمینه را نمی‌شناسند و هر دو به اشتباه مشکل را سریعا به رفتار دیگری نسبت می‌دهند.
● نتیجه گیری
مطالعه این پنج بعد فرهنگ مهارت در ارتباطات میان فرهنگی را تضمین نمی‌کند. زیبایی سفرهای بین المللی، و حتی مسافرت در داخل ایالات متحده، در این است که چشم انداز بی نظیری نسبت به رفتار خود و دیگران فراهم می‌کند. ترکیب دانش نظری حاصل از مقالات و کلاس‌ها با برخوردهای واقعی با مردم دیگر فرهنگ‌ها، بهترین راه برای کسب چنین مهارتی است.
درکی کامل و عملی از ابعاد تفاوت فرهنگ‌ها، همراه با علم به نوع تفاوت رفتارهای ارتباطی مشخص بین فرهنگ‌های مختلف چندین فایده عملی دارد.
۱) چنین دانشی فرضیات مسلم مربوط به رفتار خود ما را در معرض چالش قرار می‌دهد. ساختار رفتار ما نامرئی است و طبیعی انگاشته می‌شود تا وقتی که از طریق مطالعه دیگر فرهنگ‌ها و برخوردهای میان فرهنگی واقعی به چالش کشیده شود. درواقع‌هال می‌گوید تنوع قومی‌در ارتباطات بین قومی‌می‌تواند منبع نیرو و مزیتی برای کشف خود باشد.
۲) این بحث روشن می‌کند که برداشت ما از ارتباط غیرکلامی‌مردم دیگر فرهنگ‌ها اغلب غلط است. هیچ فرهنگ لغت یا قوانینی برای رفتار میان فرهنگی وجود ندارد. ما نمی‌توانیم افراد را مانند کتاب بخوانیم، حتی افرادی از فرهنگ خودمان. با این وجود دانستن اینکه یک فرد از فرهنگی مردانه، جمع گرا یا پرزمینه است رفتار او را برای ما روشن تر و قابل تفسیرتر خواهدکرد.
در نهایت، درک تفاوت‌های بین فرهنگی و درواقع ورود به ارتباطات بین فرهنگی قطعا موجب کاهش قومیت گرایی و کمتر تهدیدکننده دانستن مردم فرهنگ‌های دیگر می‌شود. ترس اغلب بر جهالت و سوء تفاهم مبتنی است. واقعیت تنوع بین فرهنگی باید موجب خوشحالی و خوشبینی در مورد حالت‌های گوناگون انسانیت شود.
پیتر اندرسن - ترجمه: اسماعیل اسفندیاری
منبع : بانک مقالات ارتباطات اجتماعی


همچنین مشاهده کنید