سه شنبه, ۲۸ فروردین, ۱۴۰۳ / 16 April, 2024
مجله ویستا


صبحی که بمیرم این صنعت هم می‌میرد


صبحی که بمیرم این صنعت هم می‌میرد
رمضان رضایی ، چهل سال است که می‌بافد. چهل سال است که هر روز ساعت چهار و نیم صبح از خواب بیدار می‌شود. به زبان خودش " گف و گپ" بیهوده ندارد. مرد کار است و اعتقاداتش به مردانگی و راستی در کار متجلی می‌شود.
گردشگران یزد، هر آنگاه به محله فهادان، حوالی مسجد جامع رفته باشند کارگاه شعربافی پیرمرد را به یاد دارند. می‌گوید که کارگاه مال او نیست. کارگر است. "صاحب اینجا آدم خوبی بود، ماندم". به همین سادگی.
صاحب آنجا، آقای خجسته دو ماه پیش فوت کرد. فرزندان هیچکدام کاری به کارگاه ندارند. ملک دارند، می‌فروشند ، می‌روند خارج.
هر روز صبح با موتور می‌آورندش آنجا. سکویی هست که داری به یادگار روزگار پرتلاطم کارگاه، هنوز بربالای آن جای دارد. هر روز صبح روی سکو می‌نشیند و چای می‌خورد.
هر بار هم میهمانی دارد. یک روز سفیر انگلیس، یک روز سفیر سوریه،" آقای مهندس باستان". یک روز هم من. هر روز پذیرای کسی است، با دل باز... می‌گوید: "فردا صبح که من بمیرم این صنعت هم می‌میرد." آقای مهندس باستان آمد دید خیلی ناراحت شد. گفت چرا کسی نمی‌آید یاد بگیرد؟ گفتم یکیش پسر خودت. بفرست از فردا بیاید. مزد هم نمیخوام. یادش می‌دهم. رفت که بیاید".
می‌گوید:" گران است. هر یک کارگری روزی سه تومان (۳۰۰۰ تومان) برای کارگاه خرج برمی‌دارد. کی بدهد؟"
می‌گوید که در روزگار رونق، کارگاه ۱۱-۱۲ تا آدم داشت. دارهای خاک گرفته چهارتایی بودند. یکی هم که برپاست و او هنوز می‌بافد.
در کنار سکویی که بساط چای و سماور پهن است، داریست با بقیه متفاوت. می‌پرسم. می‌گوید: ترمه بافی است. می‌پرسم می‌بافد؟ می‌گوید"گران است. گزی ۶۰۰۰ تومان تمام می‌شود. خریدار ندارد. روزی هم نیم وجب بالا می‌آید".
چندین بار تکرار می‌کند: "جوانان قدر زمان را نمی‌دانند". یاد درس‌های مدیریت زمان آن‌ور آب می‌افتم و تاکید زیاد بر استفاده بهینه از زمان در مباحث مدیریتی.
"پای منقل به گف و گپ بیهوده می‌نشینند. در قدیم فقط ارباب‌ها تریاک می‌کشیدند. آنهم می‌کشیدند و پا می‌شدند می‌رفتند پی کارشان. نه اینکه مانند امروزی‌ها وقت را به بطالت بگذرانند." "چشم و هم چشمی پدر مردم را در آورده خانم!" "خانمها ساعت‌ها طول می‌دهند که تا خود را بیارایند و بیایند بیرون. قدر زمان را نمی‌دانند. اینجا کار کردن حرمت ندارد. ملت‌های دیگر هم کار می‌کنند و این همه دک و پز ندارند که." با این حرف خودش را برانداز می‌کنم. پیژامایی که به جهت الزام کار بر تن دارد و زانوان ناتوان. پیراهن، پولیور و جلیقه تمیزی که زنجیر ساعت جیبی‌اش آن را آراسته. کارگری که چهل سال است شعرباف بوده و چنان صلابت توام با نجابتی از سکناتش تراوش می‌کند که تو را به احترام وا می‌دارد.
از زندگیم می‌پرسد. می‌گویم که بعد از سال‌ها خارج بودن بازگشته‌ام. آمده‌ام که بمانم و کار کنم. می گوید: ارزش تو خیلی بالاست. شکننده برمی‌خیزد. تکیه‌اش عصایی‌ست و چنان روی آن تاب می‌خورد که دوربین در دست و دل با هراس بدنبالش می‌روم. از سکو پایین می‌رود پشت دار جای می‌گیرد. چشمانش می‌درخشد. اخم می‌کند و با چنان دقتی گره ها را می‌کاود تا مطمئن شود. آن پاهای ناتوان و دستان لرزان به اسطقسی۱ می‌رسند دیدنی. تق و تق منظم وآهنگین کارگاه را پر می‌کند. سر بر می‌گرداند و لبخندی به مهر می‌زند که خنکای صفای آن را حس می‌کنی. عادت دارد. می‌آیند و عکس می‌گیرند و می‌روند. می‌آید تا به من بگوید که کدام پارچه و چه رنگ را بردارم. لحظه آخر می‌گوید که باز هم به سراغش بروم. از ته دل می‌گوید. وعده دیدار بعد سوزی به دلم می‌نشاند که با خود به تهران آوردم.
● کوتاه درباره شعر بافی
شعر درلغت به معنی موی انسان یا حیوان است و در بافندگی، نوعی پارچه است که با مو یا ابریشم بافته می‌شود. بافت این پارچه توسط دستگاه نساجی چهاروردی انجام می‌گیرد. در بافت آن از نقشه خاصی استفاده نمی‌شود و به دوشیوه ساده و میله‌ای یا راه راه بافته می‌شود. شعر ساده در رنگ‌های بنفش، زرشکی، مشکی، زرد، بادنجانی، سبز و گلی در عرض دو متر و طول دو متر برای لباس خانم‌ها و شعر میله‌ای به رنگ سیاه و سفید، به عرض دو متر و طول یک‌ونیم متر برای آقایان بافته می‌شود. درج نام بافنده با نشان طلایی در سر و ته پارچه در کارگاه‌های بافندگی رایج است. بافت شعر ابریشمی در کاشان و نوع پشمی آن در یزد و اصفهان رایج است.
شربافی از صنایع یزد و در قدیم صادرات به اقصی نقاط کشور و تحفه و پیشکش شاهان وقت به سفرای دربار فرنگ بود. متاسفانه امروزه کاملا به فراموشی سپرده شده است ... اما شربافی{شعربافی} در معنی عام با نظم و قافیه‌بافی و با فکر و شعور بافتن و به معنی خاص شعربافی یک نوع هنر خاص بافندگی که مختص هنرمندان خطه یزد بوده که با چیره دستی شعرهای حافظ و... همچنین در دوران صفویه شعارهای مذهبی (و حتی آیه یا سوره نویسی) می کردند.
هنرمندان دیگری در همین رشته بافندگی که به نقش آفرینی در بافتن تابلوهای نقاشی دوران اتابکان معروف به مینیاتور بافت{مغولی باف} یا چشم بادومی باف و بعد آل مظفر معروف به مظفری باف یا{حافظی باف}که به نقش آفرینی در بافتن تابلوهای نقاشی همچون نقش می‌حافظ - حافظ و ترک سمرقندی- حافظ و ترک شیرازی و...
همچنین عامه بافی یا{شاگردبافی} به صورت ترنج بافی و گیسوبافی {ترمه کشمیر باف}.....که با چه زحمت و رنجی هنر خود را به منصه و عرصه ظهور می‌رساندند.
۱) اسطقس- از ریشه رومی- به معنای چهار عنصر حیات- در زبان عام مترادف استحکام به‌کار می‌رود.
پوپک سلیمی
منبع : ماهنامه سفر


همچنین مشاهده کنید