جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


نگاهی به اقلیما


نگاهی به اقلیما
اقلیما با تصویری قابل تامل آغاز می شود طوری که می توان تا انتهای کار این تصویر آغازین را موضوعی مسئله دار برای تمام رخ دادها که به کلیتی از دست رفته می انجامند مربوط دانست. تماشاگر در ابتدا موزیک جنوبی را در حالی به سطح کاملا آینه گون و شط مانند سقف اتومبیل در حال حرکت الصاق می کند که بعد از چند لحظه به شکل کاملا هنرمندانه ای متوجه فریب خود در برخورد با یک توهم بصری شده است. گوشزد کردن این نکته که شفافیت می تواند بیش از هر چیزی حتی بیش از تاریکی تاویل را سرگردان کند مسئله ایست که باید در مورد این اثر حتما" در نظر گرفته شود. اگر بتوان ایده کلی اثر را ( طرح و توطئه برای بیمار جلوه دادن یک زن ثروتمند و ...) به «پرده آخر» واروژ کریم مسیحی نزدیک کرد با تفاوت فاحشی در ارائه این طرح در اقیلما مواجه خواهیم بود که می توان آن تفاوت را به این شکل مطرح کرد. در "پرده آخر" بیننده از ابتدا در جریان اجرای نقشه قرار می گیرد، مصالح و امکانات آن را می سنجد و به پایان بازی می اندیشد. اما در اقلیما او با چیزی که می بیند فریفته می شود. اگر مسئله "پرده آخر" را بتوان با یک کلمه به سرانجام قابل قبولی تقلیل داد آن کلمه « نمایش » و یا مفهوم کلی تر«بازی» است. اما در اقلیما این کلمه را می توان با "دیدن" جابه جا کرده و به عنوان مسئله اصلی به زیر ذره بین برد. در اقلیما همه چیز به شکل قابل توجهی شسته رفته و تمیز است (جز چهره عماد در زندان) و سطوح مختلف به شکل پررنگی بر بازتاب تاکید دارند. گویی بیننده باید توسط نشانه ها (فانتزی های سرمایه داری متاخر) فریفته شود و جای خالی یک توهم بصری را با بازتاب های پی در پی بین سطوح آینه گون که از فرط جلا یافتگی فیتشیسمی دیگر خود نیز نیستند فریفته شود. سطوح آینه گون و شیک یک زندگی مرفه بیش از هر چیز می تواند در اغوای تماشگر موثر واقع شود و با نفوذ و رخنه کردن در همین سطح اغواگر است که می توان از راز شَبَه یا عنصر شّر که همزاد برسازنده این تصویر ایده ال است پرده برداشت. چیزی که لذت را لذت بخش تر می کند همواره تهدیدی است که این لذت را هدف گرفته است. داشتن همواره با از دست دادن تهدید می شود و اگر بخواهیم این فرمول را در دنیای زن جوانی که از دو سو یعنی از طرف پدر و همسر مورد توجه شدیدی واقع شده و به گونه ای در کانون همان تصویر ایده ال (رفاه) غرق گشته ضرب کنیم باید برای او یک تهدید مهلک دست و پا کنیم. فاجعه از سارا (مرگ مادر) آنقدر دور شده که می تواند در قالب یک بازدید سرگرم کننده پی گرفته شود (حضور بر سر مزار مادر و همراه داشتن لوازم و مناسک خاص این آیین خود بنیاد). او مستعد پرتاب شدن به دورن منظومه فاجعه بار تازه ای است که باید مفهوم خوشبختی را نزد او و تماشاگر به مفهومی همواره گریزپا بدل کند و از همین روست که (پیر شدن فاجعه و یا ضربه ترماتیک در قالب ترک های سنگ قبر مادر به نمایش در می آید) منطق خیال او را مستعد می سازد تا در مواجه با رخدادهای ناگوار عکس العمل های تازه نفس تری را بروز دهد (اشاره به صحنه ورودی به بیمارستان و غافل گیری روز تولد). او به شدت متمایل به تبدیل شدن به یک تصویر نوستالوژیک است و این امر با قرار دادن تصویر او در پس زمینه های سبز و آبی و نمایش چهره ای آرام و مستعد قهرمان سازی (آنچه قهرمان را به قهرمان تبدیل می کند همواره خیانت نزدیکان است). از جنس نرم و به قول مرحوم حسین پناهی چیزی شبیه: عرفان لایت با طعم نعنا.
همه چیز با امری مهیب و فاجعه گون سامان یافته است و نوعی منطق از خاک به خاک را همواره گوشزد می کند. فیلم در صحنه های آغازین با تصادف می آغازد و در نهایت به نقطه اولیه باز می گردد. جدا از این رفتار عدالت خواهانه که به گونه ای بیشتر آثار ساخته شده این سالها را وادار به تعظیم در مقابل یک عدالت پنهان (عنصر حل و فصل) می کند تا هیچ کلاغ بی نوایی در آخر بی خانمان باقی نماند، چهارچوب بندی و روند وقایع در اقلیما راهی جز یک پایان عقوبت گرا در پیش خود نمی یابد. تصویر خوشبختی سارا جایی باید متلاشی شود که تمام امکانات خود را برای کامل کردن خود یافته است و این لحظه درست همان جایی ست که خبر بچه دار شدن باید آخرین تکه را به این پازل خوشبختی اضافه کند و در نهایت اقلیمای حقیقی نه آن موجود اثیری و یا نوستالوژیک (در مورد عماد) که به شکل مهیبی گریبان گیر لذت های پیروزمندانه است و نه آن نقش آفرین متقلب که در جامه رقابت به هر قیمت نقش شَبَه شوم و شریک تجاری را به عهده گرفته است. اقلیمای حقیقی همزاد همان ایده آل، همان رفاهی ست که خوشبختی بی چون و چرای سارا را همچون یک شرط بر سازنده به یک فانتزی تبدیل می کند. اقلیما شرط بر سازنده این ایده ال است (اگر اینجوری نمی شد ...) یک فانتزی برای خواب کردن چشم ها و توده ها. در این وضعیت اقلیما همان ترمای تصویر ایده ال زندگی سرمایه داری متاخر است که به شکل ترماتیک و مهیب رخ می نماید. این حفره و یا لکه آنامورفیک است که قاب این تصویر خوشایند و والای سرمایه داری را در قالب تجسد یک دشمن و یا موضوعی تهدید آمیز فرا عینی به چالش وامی دارد. این موضوع در صحنه ای که سارا و دوستش قصد خروج از منزل رمال را دارند نیز به شمول می رسد وقتی که زوج دیگری قصد ورود به خانه رمال را دارند و مرد نام اقلیما را همچون یک تهدید بر زبان می آورد و با این اقدام اقلیما از موضوعی خاص سارا به شمولی گسترده ، به گستردگی طبقه سارا ضرب می شود. آیا در توصیه پیرزن رمال حکمتی نهفته است؟ (روی تمام آینه ها را بپوشان) آیا با این کار خوشبختی به امری درون ماندگار بدل و از تیر رس همزاد تهدیدآمیز خود یعنی بدبختی نخواهد گریخت؟ آیا برای لذت بخش تر کردن قهوه بعد از شام و لم دادن روی کاناپه در کنار شومینه یک شب زمستانی خواندن "دخترک کبریت فروش" چاشنی مکمل، مناسب و ضروری نیست؟ آیا با این کار "من خواهم مرد" به "کسی می میرد" تبدیل و همه چیز به بیرون رانده نخواهد شد؟
فرهاد اکبرزاده


همچنین مشاهده کنید