شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


تعمد در آشفتگی


تعمد در آشفتگی
گوش کنید! هیچ‌کس فریاد بی‌صدای فراموش شدگانی را که هر روز در باتلاق فساد و تباهی جامعه آمریکا دست وپا می‌زنند نمی‌شنود؟
مردی از جنس هالیوود با تصویر زندگی باب دیلان، اسطوره تاریخ هنر آمریکا، آمده تا از دریچه چشم او و نوای آشنای گیتارش با زبان نسل امروز با آنها سخن بگوید؛ با نگاهی عمیق و آرمانگرا که هم تاریکی و تیره بختی را می‌بیند و هم روشنایی و رستگاری را...!
«من آنجا نیستم» اقتباسی سینمایی از بیوگرافی باب دیلان موزیسین معروف آمریکایی است؛ خواننده فولک و راک که بخش عمده‌ای از فرهنگ مردم این کشور را تشکیل می‌دهد. تاکنون مستندات زیادی درباره زندگی این هنرمند ساخته شده اما تادهینز با شیوه روایی منحصر به فردش، رویدادهای مهم زندگی و حرفه‌ای این گیتاریست و ترانه‌سرای سنتی را در چند دوره مجزا به تصویر می‌کشد و برای تاثیرگذاری بیشتر از ترفندی بهره گرفته که آن را درخور تحسین می‌سازد. او برای هر دوره از یک بازیگر استفاده کرده و با استفاده از تکنیک‌های غیرسنتی داستانش را روایت می‌کند که تا حد زیادی به سبک شعرگونه دیلان در ترانه‌سرایی شباهت دارد...
او با ساخت «سوپراستار: داستان کارن کارپنتر» فیلمسازی را آغاز کرد. فیلم کوتاهی که زندگینامه و سرگذشت خواننده آمریکایی را روایت می‌کرد که در آن به جای بازیگر از عروسک‌های باربی استفاده می‌شد. در سال ۱۹۹۱ اولین کار بلند سینمایی‌اش را با نام «زهر» به روی پرده برد و با «رهیده ولوت گلدماین» موقعیت خود را تثبیت کرد. هینز کارگردان موفقی است که با الهام از کارهای داگلاس سیرک، حد اعلای ایمان و فرهنگ عامه آمریکایی را در مضامین و قصه‌هایش گنجانده است.
دور از بهشت او تقلیدی آگاهانه از همین سبک است که رمز موفقیتش در تداوم دیروز در امروز است و در خط کشیدن زیرارزش‌های آثار مرجع او، گرایش زیادی به تصویر ملودرام‌های زنانه، میزانسن و صحنه‌آرایی معنادار دارد و شیفته لذت و مخاطره همزمان تصنع و جعل و بازآفرینی است.
فیلمبرداری من آنجا نیستم از اواخر ژوئیه ۲۰۰۶ در مونترال و کبک در شرق کانادا آغاز و در ۳۱ آگوست ۲۰۰۷ با نمایش درسی و چهارمین جشنواره فیلم تلورید افتتاح شد. در ماه سپتامبر برای شرکت در بخش مسابقه فستیوال بین‌المللی فیلم تورنتو به کانادا رفت و از نوامبر به اکران سینماهای جهان درآمد.
اکران این فیلم نقدهای مثبت زیادی در پی داشت. چنانکه آنتونی دی‌کورتیس منتقد کرانیکل‌آو، هایراجوکیشن در این وب سایت رسمی با تمجید از نقش‌آفرینی کیت بلانشت می‌نویسد: روش کارگردان در استفاده از چند بازیگر در یک نقش کمی عجیب و خنده‌دار به نظر می‌رسد؛ نوعی ترفند بی‌پروا و خودآگاه است که تا حد زیادی به موزیکال برادوی، شرح زندگینامه‌جان لنون شباهت دارد. اما به هر حال هینز در اعمال این ترفند زیرکانه عمل کرده... کیت در نقش دیلان سال‌های ۶۶-۱۹۶۵ کاراکتری عصبی و دستپاچه دارد و ترش‌رویی و تندمزاجی‌اش ویژگی‌هایی است که در دوره‌های قبلی به مراتب کمرنگ‌تر هستند.
در کوچک‌ترین حرکات کیت این ترس و ضعف اعصاب مشهود است. او با زبان نیش‌دار و پرکنایه و نگاه تحقیرآمیزش دقیقا مردی را پیش‌رویتان می‌آورد که غرور در نگاهش موج می‌زند. و ابهت و مردانگی در زنگ صدایش طنین‌انداز است. با این همه پوست روشن، انگشتان ظریف زنانه، جثه باریک‌اندام و چشمان ملتمسش همه نشان از آسیب‌پذیری نهانی دارند که حتی فکر برملا شدن آن بر آشفتگی دیلان دامن می‌زند. به نظر من این کاراکتر مشکل‌ترین نقش فیلم بود که اگر به عهده هر هنرپیشه مرد یا زن کم‌استعدادتری از کیت بلانشت گذاشته شده بود به این خوبی از آب درنمی‌آمد.
ریچاردشیکل در بیست و یکم نوامبر در مجله تایم می‌نویسد:بهتر است پیش از هر قضاوتی مسیر بحث‌مان را مشخص کنیم. از میان ۶ دیلانی که تادهینز برای نقش این اسطوره موسیقی آمریکایی برگزیده کیت بلانشت به لحاظ ظاهری، موهای حالت‌دار و فرم استخوانی گونه‌هایش به او شباهت بیشتری دارد و دورترین چهره از او مارکوس کرل فرانکلین پسربچه سیاه‌پوستی است که روی ریل‌های راه‌آهن دوچرخه‌سواری می‌کند و... او برای ملاقات تاریخی‌اش با وودی‌گوتری سفری طولانی را در پیش می‌گیرد تا در واپسین لحظات زندگی این هنرمند در بیمارستان او را ببیند ولی بقیه هنرپیشگان این نقش – ریچاردگر، هیث‌لجر و کریستین بل- تنها شبیه به خودشان هستند.
اما این تفاوت‌های بی‌دقتی یا ناشیگری کارگردان را در انتخاب بازیگر نمی‌رساند بلکه نشان می‌دهد که هینز قصد نداشته هیچ‌کدام از این مهره‌هایش دیلان را بازی کنند. هر بازیگر معرف یکی از وجوه شخصیتی اوست که دوره‌ای از زندگی و کار او را روایت می‌کند و به تناسب مشکلات سن و سال و روحیات دیلان در زمان‌های مختلف، یک یا چند خصیصه ویژه او را پررنگ می‌کند. پسر سیاه پوست تجسم آرزوها و بلندپروازی‌های باب در ابتدای راه است؛ نوجوانی پرشوق و ذوق که خود را وودی معرفی می‌کند و گیتاریست‌ ماهری است که در سال ۱۹۵۹ به سبک موسیقی‌های دهه ۳۰ می‌نوازد.
گر تجلی وسوسه‌ها و هوس‌های روح سرکش او در دوران جوانی است و بازیگران دیگر به مشکلات خانوادگی، زندگی زناشویی یا موفقیت‌ها و شکست‌های او در روابط رمانتیکش می‌پردازند. بلانشت بدترین دوران زندگی او را در اوج اعتیاد به موادمخدر و سرمستی از شهرت و آوازه‌ نشان می‌دهد. هینز با سبکی شبیه به فلینی این پروژه را فیلمبرداری کرده (مثلا در صحنه‌ای که مجبور می‌شود با بتیل‌ها، راک نوازان انگلیسی گلاویز شود) که انتخاب درستی به نظر می‌رسد.
فیلم در واقع مجموعه‌ای فشرده از ایده‌هایی است که با وجود جنجالی نبودنشان به لحاظ تئوریک، ارزش پرداختن در یک فیلم سینمایی را دارند. «من آنجا نیستم» رویکرد جدید فیلمساز با انگیزه‌ای است که از کلیشه‌ها و قهرمان پروری‌های مرسوم در فیلم‌های زندگینامه‌ای به تنگ آمده و می‌خواهد با اعمال تغییرات بنیادین در اساس آنها به این ژانر جان دوباره ببخشد. با وجود این او از دام سنت‌های عرف در این‌گونه آثار رها نشده و فقط آنها را به لباسی نو درآورده است.
این فیلم همچون دیگر اقتباس‌های سینمایی از بیوگرافی شخصیت‌های برجسته، هنرمندی رویاپرداز را به تصویر می‌کشد که با دنیا می‌جنگد تا مدینه فاضله‌اش را بر آن حاکم سازد، آرمان‌هایش را تحقق ببخشد و به شهرت دست یابد. زندگی‌اش با جنجال همراه می‌شود، گرفتار معضلات شهره و آوازه می‌شود و تلاش می‌کند خود را از فشارها و الزامات طرفداران سختگیر و پرتوقعش خلاص کند و... به هر حال دیلان نمونه‌ای از یک انسان کامل و معتقد به نیروی ماورایی قدرت مطلق (خدا) و روز رستاخیز است. فیلم هینز او را در اوج شهرت نشان می‌دهد اما تا حدودی درک نشده رهایش می‌سازد.
هیچ کدام از بازیگران مجال آن را نیافته‌اند تا خود و نقش‌شان را ثابت کنند. بدیهی است که همه ما نقش‌های زیادی را در طول زندگی‌مان بازی می‌کنیم و چند سال عمرمان پر از حوادث تلخ و شیرینی است که می‌تواند برای هر نویسنده‌ای در نگارش بیوگرافی ارزشمند باشد؛ چه در فیلم و چه بر روی کاغذ می‌تواند فرصت را غنیمت بشمارد و تناقضات جالب را از لابلای گفتار و رفتارمان پیدا کند.
این امر خصوصا در بافتن رشته داستانی منسجم ضرورت می‌یابد و نویسنده ناگزیر است دستاویزی برای ایجاد رابطه منطقی میان اجزا و شخصیت‌های قصه بیابد تا در طول فراز و نشیب‌های راه به آن تأسی کند و توجیهی برای توهمات، کژپنداری‌ها و رفتارهای ناپسند کاراکترها ارائه دهد. این یک قانون کلی نیست اما نقض آن نیازمند هنرمندی فردی است که نیم‌نویسنده هم باشد و به نظر می‌رسد این ورای تجربیات و مهارت‌های تادهینز و همکارش اورن موورمان است. البته تنها دستمایه آنها برای نگارش این زندگینامه مصور باورهایی بود که به مرور زمان در ذهن باب دیلان شکل گرفت.
او معتقد بود که موسیقی و ترانه نمی‌توانند دنیا را عوض کنند اما طرفدارانش با اصرار و پافشاری از او می‌خواستند که در سبک کاری‌اش تغییر ندهد و همچنان فعالیتش را در همین زمینه ادامه دهد و این شرایط برآشفتگی و شرایط نابسامان روحی او دامن می‌زد. سبک ساخت فیلم تا حدی تماشاگر را سردرگم می‌سازد؛ گاهی رنگ و بوی یک فیلم داستانی را به خود می‌گیرد و با بازآفرینی لحظات بزرگ زندگی این موزیسین بزرگ بیننده را شیفته جذابیت‌های قصه، لوکیشن‌ها و صحنه‌های احساسی می‌سازد و گاهی با کلوزآپی از چند فرد خاص جلوی دوربین و گزافه‌گویی‌های آنها به یک مستند ساختگی تبدیل می‌شود.
به هر حال به نظر می‌رسد که تمام این روش‌ها آگاهانه و با مطالعه و مشورت اتخاذ شده اما جواب نداده و فقط اثری آشفته و درهم و برهم را خلق کرده است. البته آهنگ‌ها و ترانه‌های دلنشین دیلان که از آنها در فیلم به کرات استفاده شده ارزش شنیدن را دارند! اما انصافاً مستند ۲ سال پیش مارتین اسکورسیزی با عنوان «راهی به سوی خانه نیست» در این مورد هم تاثیرگذارتر عمل کرده و هم به نظر می‌رسد که فیلم از هرج و مرج و پریشانی زندگی دیلان بی‌بهره نبود و همانطور که از نامش پیداست در پایان فیلم هم از آن فرجام و نتیجه‌گیری که تماشاگر انتظارش را می‌کشد خبری نیست. با این همه، «من آنجا نیستم» به تادهینز اعتبار تازه‌ای بخشیده، او را درخورتحسین و تمجید می‌سازد و مایه سربلندی و مباهات اوست چون با جسارت انتظارات و کلیشه‌ها را به چالش می‌کشد.
ترجمه: ناهید پیشور
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید