جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


نگاهی به زمستان است


نگاهی به زمستان است
نیازی به چشم مسلح نیست تا هدف قرار گرفتن وحدت ریشه ای مفاهیمی چون اجتماعcommunity))، کمونیسم(communism)،ارتباط(communication)و اشتراک(communion) را در"زمستان است" سومین ساخته رفیع پیتز رصد کنیم. یک خانه دور افتاده،مردمانی که در بر قراری ارتباط مشکل دارند وبرجسته شدن تنها اجتماع مورد اشاره در فیلم یعنی اجتماع کارگران به خوبی از عهده برقراری این رابطه با زیر متن خود بر می آید .کارگردان"زمستان است" با دست مایه قراردادن داستان "سفر" محمود دولت آبادی و درک عمیق از نگاه ناتورالیسمی نویسنده توانسته به راحتی و بدون تکلف در به زبان آوردن و چالش کشیدن این مفاهیم کلیدی موفق عمل کند .
"زمستان است" جهان سرد و یخ زده ای را به تصویر می کشد و سعی دارد این وضعیت آخرزمانی (apocalypse) را در کالبد جدالی از سنت و مدرنیسم بگنجاند . اهداف کارگردان از بازخوانی مفاهیم مطرح بیشتر از آنکه به تقدیم نامه ای صرف به شعری آشنا فروکاسته یا در چهار چوب های رام تطبیق ادبیات داستانی و سینما آرام گیرد به صف آرایی خاصی از(جنس تراژیکش) نزدیک شده که سوگ نامه انسان تنها ، بی گفتگو و محصور را جان می بخشند.
چند نکته قابل تامل در فیلم مطرح است که می شود سر فصل وار به آن اشاره کرد. نکاتی که یا از واقعیت اجتماعی آب می خورند یا نگاه سوسیالیستی عصر نویسنده را شدت بخشیده اند شاید پرداختن به یک گره زبانی برای شروع راهگشا باشد.
هیچ چیز بیشتر از این که در زبان فارسی "مرد" به سرعت تبدیل به "مردم" می شود گویای اجتماعی پدر سالارانه نیست اجتماعی که فقط مردان در آن می توانند سوژه های اجتماع (مردمان) فرض شوند و همین موضوع در"زمستان است" به شکل تکان دهنده ای مورد توجه قرار گرفته است. خاتون(در قصه سفر) یا همان زن مورد اشاره در فیلم که فکر می کنم یا اسم نداشت یا از فرط بی توجهی و مورد خطاب قرار نگرفتن به صورت بخشی از یک لوکیشن در آمده بود که وظیفه بر قراری تعادل را برعهده داشت کسی ست که یا کار می کند یا می گرید یا می گریزد و یا در انتظاری کشنده دندان به هم می ساید و تنها کاری که نمی کند یا حداقل به ندرت، حرف زدن و گفتگوست. شوهر اولش تنها به اقتضاء و مصلحتی که خود تشخیص داده به خارج از کشور رفته و نوار نا کامی ها را به شعاع دایره بزرگتری پیوند می دهد و در نهایت نا امید از باز گشت به خانه، خود را بدون آنکه بخواهد بداند که آیا پذیرفته خواهد شد یا نه ؟ به زیر قطار می اندازد. او خود تشخیص می دهد تصمیم می گیرد،‌اشتباه می کند و کیفر می دهد و این فرجام نیز با دور گرفتن همان مونولوگ خودکامه پایانی جز این نمی بایست می یافت.
از طرف دیگرمرد جوان که معلوم نیست از کجا آمده و به کجا خواهد رفت بی دلیل و شاید به همین دلیل یعنی بلاتکلیفی اش با اتوبوس وارد قصه شده به خاتون نزدیک می شود و زمانی را با پر کردن وشاید بهتر است بگوییم بخیه زدن خلاء زندگیش می گذراند او نیز با آشفته شدن شرایط کاری که انگار تمام گره های داستان با همین دست بسته شده بر می آشوبد و در نهایت درست مثل مختار مرد اول قصه تصمیم به سفر می گیرد. خطوط موازی دو مرد که هرگز یکدیگر را قطع نمی کنند از همین نقطه شکل می بندد و با خود کشی مختار با خلل ، تاخیر و تردید مواجه می شود. لحظه کاملا تراژیک بر خورد این دو مرد در قهوه خانه هم مثل اغلب بر خورد ها و تلاقی ها بی گفتگو سپری می شود.
نماهای زیادی صرف نشان دادن کار کردن زن در یکی از شرکت های معروف پوشاک می شود تا به ما تماشاگر ناباور بفهماند که همیشه در نظام بازار (سرمایه) در نسبتی نابرابر کار کارگر همواره پایین تر از کالا قرار می گیرد این نماها به صحنه ای که زن ناتوان از خرید یک دست لباس دست دوم برای کودک خود است سنجاق می شوند و ما را با این سئوال که آیا این فاکت انتقادی به یکی از اصلی ترین مولفه انتقادی مارکسیم اشاره ندارد رها میکند؟ تلاقی ها خیلی پر رنگ وچشمگیر و در جاهایی چشم نوازند مثلا تقلاقی سفیدی برف در برابر سیاهی عمیق قیر که بر پشت بامی از پیش فرو ریخته وصله می شود. ارتباط بین عناصر فیلم نیز ارتباط های جالبی ست ما با چند دسته رابطه روبروییم .کار فرما و کارگر. کارگرو کارگر(رفیق)، زن وشوهر و مزاحم و زن که بعد ها بعد از تبدیل شدن به زن و شوهر از جاذبه اولیه خالی شده رو به بی رنگی می گذارد. تنها در رابطه کار گر و کارگر ما با گفتگویی شکسته بسته (البته از سر دردی مشترک) مواجهیم و در بقیه موارد چنین به نظر نمی رسد.
رفیع پیتز با داشتن دو فیلم بلند دیگر در کارنامه خود نشان داده که به معیار های گیشه و مخاطب گسترده توجه چندانی ندارد و از طرف دیگر تا دلتان بخواهد عاشق لوکیشن ها و طراحی های دشواراست(شاید به دلیل داشتن یک طراح خبره در نزدیکی) که این نیز به خود ی خود بر انتخاب قصه هایش تاثیر گذاشته است. استفاده تزیینی از صدای شجریان و تاکید زیاد بر همخوانی تصاویر و مفاهیم نیز از آن دست شیرین کاری های آزار دهنده است که به عدم اعتماد به نفس در الصاق پیرایه ها مشرعیت بخش اشاره دارد.
در هر حال نگاه توریستی به ظرفیت ها بصری ،‌اجتماعی و خاص ایرانی همواره برای چشمهای عادت زده تماشاگران خودی غریب تر از آن است که شک شدن آنها ممانعت کند از طرفی این سئوال که آیا می توان" زمستان است" را با مواجهه عمیق به لایه های زیرین اجتماع یک مستند اجتماعی به شمار آورد برای من حداقل پاسخ نیافته باقی مانده است. چیزی که هست رفیع پیتز با داستان سفر همان کاری را کرده که دولت آبادی با واقعیت اجتماعی ، و درست در همین نقطه است که می توان به نتایجی مشابه(ایدئولو‍ژیک) از خلال یک قصه واحد دست یافت . از طرف دیگر نباید از نظر دور داشت که گفتن همیشه به امکانات رسانه یا مدیوم محدود است به این که در چه عصری از هنرمند چه خواسته می شود و الی آخر...
رفیع پیتز
فرهاد اکبرزاده


همچنین مشاهده کنید