شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


تو مرا می‌کشی


تو مرا می‌کشی
زمان: ۱:۳۰ دقیقه/پلیسی، رومانتیک، کمدی
فرانک فالنزیک کارش را دوست دارد، اما او برای خانواده اراذل لهستانی‌اش در منطقه بوفالوی نیویورک یک قاتل محسوب می‌شود. او دارای مشکل اعتیاد به مشروبات الکلی است و زمانی‌که با مشکلی روبه‌رو می‌شود که خانواده‌اش را به مخاطره می‌اندازد، عمویش تصمیم می‌گیرد او را به سان‌فرانسیسکو بفرستد تا کارش را تمام کند. فرانک که از آن دسته آدم‌های نازک‌نارنجی نیست، به جلسات AA (انجمن حمایت از الکلی‌ها) می‌رود و در یک سردخانه کاری پیدا می‌کند. در آنجا عاشق لارل هرزه که زنی فاقد هر حد و مرزی است، می‌شود. در عین‌حال جریان زندگی در بوفالو به‌خوبی پیشی نمی‌رود، چرا که یک گروه ایرلندی تازه‌کار کاسبی خانواده را تهدید می‌کنند. پس از اوج گرفتن خشونت، فرانک مجبور می‌شود با همراهی ناخواسته، لارل، به خانه بازگردد و در آنجا با رقبای جدیدی روبه‌رو می‌شود.
● داستان
گنگستر خرده‌پا، استف شیفرینزکی (مارکوس توماس) به عموی مستش فرانک (بن کینگسلی) می‌گوید: ”فقط مطمئن‌شو که الری سوار آن قطار نشده است“. و تنها کاری که این مرد دکمه‌ای باید انجام دهد این است که رقیب تبهکارش را از میان بردارد. اما فرانک مست است. الری (دنیس فارینا) آن شب را زنده می‌ماند. این خبر بدی برای رئیس فرانک است، چرا که الری قصد دارد تا با زور وارد قلمروی او شود. از طرفی این برای فرانک خبر بدتری است. که رئیس به او دستور می‌دهد یا باید ترک کند یا منتظر عواقب آن باشد. فرانک که با خود یک بطری عرق و یک گلوله برقی به‌عنوان یادگاری از خانه دوست‌داشتنی‌اش در بوفالو به‌همراه دارد بدون هیچ امیدی برای ترک کردن راهی سان‌فرانسیسکو می‌شود. او همان‌قدر از مشروب‌خوردن لذت می‌برد که از کشتن، اما خوب می‌داند که باید در جلسات AA شرکت کند. حتی اگر گاهی به وضع اولیه خود بازگردد، می‌داند که باز هم تغییر مکان برایش بسیار خوب است. او کاری در بخش کفن کردن مردگان به‌دست می‌آورد. با صاحب‌کارش تام (لوک ویلسون) رفیق می‌شود و حتی عاشق لارل که یک بازیگر تبلیغات تلویزیونی است، می‌شود. لارل از دوستی با یک قاتل خونسرد، هیچ تعجبی نمی‌کند. وقتی فرانک باب دوستی را با کسی باز می‌کند درباره کاری که انجام می‌دهد رو راست است. در این نقطه از فیلم متن پر سر و صدای Grosse Pointe Blank آشکار می‌شود، به‌ویژه زمانی‌که رفتار حرفه‌ای فرانک روابط شخصی او را تحت‌تأثیر خود قرار می‌دهد و او هنوز نمی‌داند که چه‌طور همه اینها را تحت کنترل خود در آورد و این زمانی است که او تصمیم می‌گیرد برای اصلاح امور به بوفالو باز گردد.
● بازیگری
دقیقاً زمانی‌که ممکن است فکر کنید کینگسلی به خاطر پول در این فیلم بازی کرده است کار باارزش او آشکار شود. شما در نخستین ملاقات، فرانک را آدمی ضعیف، نیازمند دلسوزی و احمق می‌بینید که تمام مشکلاتش از اعتیاد او به الکل ناشی می‌شود. بدون تعدیل کردن نقاط خشن شخصیت فرانک او به قاتلی با شخصیت پیچیده و دلسوز تبدیل می‌شود که حق داشتن شانس دوم یعنی یک فرانک پاک و هشیار را هم دارد. کینگسلی اشتباه ما را نمی‌کند که همیشه جنایت‌های ضد قهرمانان را به الکل نسبت می‌دهیم. به‌جای آن او فرانک را یک مرد عادی نشان می‌دهد که از این که عاشق حرفه‌اش است به‌خود می‌بالد و حتی او طنز بیشتری را برای مخمصه‌های فرانک و صداقت زمختش درباره خودش نشان می‌دهد. البته او هیچ‌گاه اجازه نمی‌دهد که فرانک مایه خنده و مضحکه دیگران شود.
کینگسلی و لیونی زوج رومانتیک جالبی را تشکیل می‌دهند، اما با ویژگی‌های متفاوت خودشان بازی می‌کنند تا ما را متقاعد سازند که عشقشان حقیقی است. مطمئن باشید که لورا از یافتن یک مرد ناامید است، اما لیونی ظاهر زمخت خود را خرد می‌کند تا نشان دهد که او به واقع به فرانک علاقه داشته و او را همان‌گونه که هست، قبول دارد. با حالت آزاردهنده و عصبی که در تمام کارهای لیونی وجود دارد، در نهایت او موفق می‌شود تا ویژگی تندخوئی و حالت دفاعی خود را کاهش دهد. بله، او هم‌چنان به‌ندرت حرف می‌زند، اما برای نخستین بار اعتماد به نفسش را به‌دست آورده و به یک فرد دوست‌داشتنی و هم‌چنین تند و گزنده تبدیل شده است. حتی لوک ویلسون هم خود را از قالب همیشگی بیرون آورده و برای نشان دادن حقیقی احساسات متناقضی که تماشاچی نسبت به مرد خوب و قاتل فیلم دارد از لبخند شیطنت‌آمیزی بهره می‌گیرد.
منبع : نشریه تخصصی هنر و رایانه


همچنین مشاهده کنید