پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


۱۲:۰۸ شرق بخارست


۱۲:۰۸ شرق بخارست
”۱۲:۰۸ شرق بخارست“، برنده جایزه بهترین بازیگر نقش نخست در جشنواره فیلم کن، نگاهی به تاریخ رومانی است. آقای ژرسو پیش از آمدن به تلویزیون یک مهندس نساج بوده. او دوستی مغرور و پرمدعاست و با اشاراتی نامأنوس به افلاطون و هرکول، ابتذال خود را در تلویزیون نشان می‌دهد.
آیا در شهر ما انقلابی رخ داده؟ آقای ژرسو، میزبان یک مصاحبه تلویزیونی، این پرسش را مطرح می‌کند. شانزده سال بعد، در تاریخ ۲۲ دسامبر ۱۹۸۹ شهر آنها واسلوئی، جائی‌که پورومبو در آن بزرگ شده، به‌عنوان شهری یکنواخت و خسته‌کننده به تصویر کشیده شده است که به سختی می‌توان وقوع اتفاقاتی را در آن تصور کرد و البته هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید که در روز مورد نظر آیا به واقع انقلابی در رومانی رخ داده یا خیر؟ چند دقیقه پس از ظهر، نیکول چاوشسکو در یکی از آخرین و خشونت‌آمیزترین قیام‌های مردمی در مقابله با حکومت کمونیست در اروپای شرقی از قدرت کناره‌گیری کرد.
اما مردم واسلوئی چه‌کار کردند؟ آیا آنها هم‌مانند همشهریان دیگرشان در بخارست و تیمی‌سورا، نمایندگان قهرمان این تغییر، در دفاع از دیکتاتور به خیابان‌ها ریختند؟ یا آنکه بدون هیچ حرکتی به حوادث تاریخی چشم دوختند؟
مهمانان او در شانزدهمین سالگرد رادیو شامل؛ یک معلم مقروض به نام آقای مانسو (یان ساپدارو) و آقای پیسکوچی (میرسا آندره‌سو) و یک بازنشسته خوش‌نام به خاطر ایفاء نقش سانتا کلاوس در مهمانی بچه‌هاست. آقای مانسو ادعا می‌کند که حوادث ۱۹۸۹ نقش پیشتاز را داشته‌اند. او تأکید کرد که همراه با چند تن از دوستانش (که پس از دریافت افتخار مرده یا مهاجرت کرده‌اند) درست پیش از ظهر تا میدان شهر راه‌پیمائی کرده بودند. ملاقات‌کنندگان از ایستگاه رادیوئی، داستان او را مورد بحث قرار دادند. در میان آنها یکی از اعضاء سابق پلیس مخفی چائوشاسکو حضور داشت که تهدید کرده بود اگر دوباره نامش ذکر شود، رادیو را تحت پیگرد قانونی قرار خواهد داد.
در نگاه نخست این فیلم همانند ساکنین خسته و مصیبت‌زده آن در هم، ساده و روایت‌گونه است، اما با این وجود با بهره‌گیری از هوشی زیرکانه و دقیق شخصیت‌پردازی شده است.
نیمه نخست فیلم، کارهای جزئی و روزمره سه شخصیت را دنبال می‌کند. آقای پیسکوچی به‌دنبال لباس سانتا کلاوس است. آقای ژرسو همراه با همسرش صبحانه می‌خورد و با یکی از تهیه‌کنندگانش قرار ملاقات می‌گذارد. آقای مانسو هم حقوقش را جمع‌آوری کرده، مقداری از آن را به طلبکارانش می‌دهد و مقدار زیادی را هم مغازه‌داری که شب گذشته دوبار به او توهین کرده بود، می‌گیرد.
هنگامی‌که آنها در استودیو گرد یکدیگر جمع می‌شوند، فیلم به تقلیدی تمسخرآمیز مضحک و آرام از تولیدات ویدئویی سطح پائین تبدیل می‌گردد. دوربین روی پایه‌اش تلو‌تلو می‌خورد و تابلوی تصویر غم‌انگیز سه مرد دور میز را با زوم‌های مبتدیانه به هم می‌ریزد. گه‌گاهی هم دست همکار تهیه‌کننده از بیرون قاب وارد می‌شود تا میزی را که پر از کاغذ است، را مشخص کند یا کاغذهائی را که آقای پیسکوچی پیر با پریشانی تا کرده بود، بردارد.
این حالت‌های بی‌نظم و به‌هم ریخته نشان می‌دهند: که فیلم‌برداری هجو است. از لحاظ ایدئولوژیک، حزب کمونیست نه تنها نوید یک اجتماع بهتر را داده بود، بلکه وعده وجود انسان‌های تازه‌ای را نیز می‌داد. انقلاب‌هائی که این آرمان‌ها را از بین بردند، پیروزی مفاهیم قدیمی را نشان می‌دادند. انتقام یک مفهوم معیوب، اشتباهی، ضد بهشت آرمانی انسانی در برابر کمال‌گرائی دیکتاتوری.
فیلم در پاسخ به پرسش ژرسو پیشنهاد می‌کند که هیچ انقلابی وجود نداشته است، چون واقعیت‌های تاریک و اساسی زندگی زندگی اسنانی در برابر تغییرهای دراماتیک مقابله می‌کنند.
کارگردان، تهیه‌کننده و نویسنده: کورنلیا پورومبو
منبع : نشریه تخصصی هنر و رایانه


همچنین مشاهده کنید