جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


ما برای چه می کُشیم ؟


ما برای چه می کُشیم ؟
این یادداشت به بهانه نمایش فیلم اتوبوش شب ساخته کیومرث پوراحمد نوشته شده است. نقد در معنایی تاویل متن به آن چیزی است که در ابتدا بوده. این معنای تاویل هم هست. در تاویل یک اثر هنری نمی توان فقط به یک نظر و یک گونه دیدن آن بسنده کرد. هنگامی که یک اثر هنری در عرصه تصویر و کلام خلق می شود در خواندن دوباره نیز از سوی خواننده و مخاطب خلقی دیگر می یابد. بازآفرینی یک اثر از سوی مخاطب امری است که در نقد اثر هنری جایگاهی ویژه دارد. نگاه به فیلم اتوبوس شب نیز با همین شیوه بوده است که هدف از آن تاویل متن به یکی از دریافت های امکان پذیر از آن است.
موقعیت دراماتیک زیبا هنگامی شکل می گیرد که شخصیت های آن، فراسوی خوبی ها و بدی های رایج تعریف شده در اذهان مردمان جامعه، پرداخته می شوند و بر صحنه نمایش و صفحه داستان جان می گیرند. شخصیتهایی خاکستری که در فضای یکدست تصویر شده¬ی مولف، هیچکدام بر دیگری ارجحیت ندارند. حال اگر این موقعیت در یک جنگ تصویر شود کار سخت می شود. در هر جنگی در هر جای عالم دو طرف دعوا دیگری را دشمن خطاب می کنند و لاجرم همیشه دیگری بد است و نمی توان آدم هایی خاکستری را در آن فضا تصویر کرد. این ذات خصومت در روابط انسانی است. انسانی که با دیگری ـ حال به هر دلیلی ـ دشمنی دارد نمی تواند او را دوست بدارد و در هر جایی می خواهد که او را لت بزند و تحقیر کند، اگر نخواهد او را بکشد.
خصومت انسان ها با هم، ریشه در عمق تاریخ دارد. علت این خصومت را در بسیاری از مسایل می توان جستجو کرد. اما پرسشی که موقعیت دراماتیک را در یک اثر جنگی خلق می کند این است که؛ این مردمان چه دشمنی با هم دارند که می جنگند و همدیگر را می کشند؟ یافتن پاسخ این پرسش یعنی پایان تمام جنگها. انتظاری به پاسخ نیست. اما آنچه یک اثر هنری را دیدنی و یا شنیدنی و خواندنی می کند، چگونگی پاسخ گویی به این پرسش است.
آنچه کیومرث پور احمد در فیلم اتوبوس شب در برابر چشم ما می گذارد فضایی خاکستری است که بالطبع آدم هایش نیز خاکستری اند. پوراحمد رنگ را به معنی رایج از فیلمش خذف کرده است. چرا که در بودن رنگ می توانیم بین آدم ها و اشیاء تمایز قایل شویم. شاید اگر رنگی در فیلم می بود نقض غرض بود بر آنچه فیلمساز می خواهد بگوید.
خط روایی داستان اتوبوس شب پیچیده نیست. تعدادی اسیر عراقی باید با یک اتوبوس از خط مقدم به قرارگاه منتقل شوند. جوانی عاشق پیشه که جنگ و خصومت را خوش ندارد که عماد باشد و نوجوان ۱۸ ساله پر شور و شر دیگری که عیسی باشد، ماموران انتقال اسرا هستند. پیرمردی هم راننده اتوبوس است. او فارغ از جنگ است. دل ندارد که ببیند با اسیری بد رفتاری بشود و مرده ای را خاک نکرده بگذرند و بروند. اینها به اضافه ۳۸ اسیر عراقی و یک زن که همسر عماد است و به پشت خط مقدم آمده تا شوهرش را ببیند شخصیت های فیلم آخر پور احمدند.
داستان اتوبوس شب حکایت این سفر است. من از آن به عزیمت از جنگ به صلح تعبیر می کنم. از آن نقطه عزیمت ـ از قلب جبهه تا پشت خط ـ داستان روایت می شود. در این میان مهم ترین اتفاقی که می افتد شهادت عماد است. او ابتدا بینایی اش را از دست می دهد. این یعنی چشم بستن او بر جنگ. جایی که تمامی آن سی و چند نفر اسیر با چشم بندهایی سیاه در اتوبوس نشسته اند عماد با چشم بندی سفید، چیزی را نمی بیند. عماد پیش از نابینایی در اثر انفجار، بهیار کردی را که جزو اسراست می شناسد. آنها پیش از آمدن به جنگ در قطار با هم همسفر بودند. دوستی عاملی می شود تا چشمان بهیار کرد باز شود. این چشم گشودن به حرمت دوستی آن چیزی است که پور احمد در پی آن است تا حرف و حدیث ضد جنگش را بگوید. اما عماد بر خلاف او باید چشم بر جنگ و بدی ها ببندد. تضاد میان چشم بندهای سیاه عراقی و تنها چشم بند سفید که از آن عماد است، تنها مرزبندی موجود در فیلم است. که اگر این نبود یکدستی میان آدم ها کامل می شد و در این حالت می شد گفت فضا خاکستری محض بوده نه سیاه سفید.
اما حرف از سفر بود و سیر و وسلوکی که در این میان رخ می دهد. عیسی در این سیر شبانه مرد می شود. به درکی خاص از انسانیت می رسد. پیرمرد راننده چشمی دیگر بر جهان می گشاید. او نیز به همراه مرکبش راهی را می روند که از دیگر راه های ترانزیتی که او تاکنون رفته، متفاوت است. سعی و خطاهای عیسی در راهیابی نیز چون کشف و شهودی او را به مردانگی و درک نزدیک می کند. عیسی کودکی بوده که با شروع جنگ یک باره بزرگ شده است. شعور هستی شناسانه او که در پی رخداد بزرگی چون جنگ، ظهور کرده است در کل روایت فیلم به تدریج خود را نشان می دهد تا آنجا که در دیدار با ریحانه چنان مردانه برخورد می کند که دیگر نمی توانی او را جوانی ۱۸ ساله بیانگاری. عیسی در هر حرکت و کنشی در ماجرا به بخشی از این شعور دست می یابد و انگار سالکی که قدم به قدم در راه گام نهاده، پیش می رود.
اما عماد در آرامش ذاتی که دارد به اوج این اشراق و شهود دست می یابد. او به مرگ و شهادت خود آگاه شده است. انگار که می داند بر این جنگ باید چشم ببندد و وصیتش را بنویسد. شهادت عماد نیز در پی رنج گشایش راه آن سیر شبانه برای دیگران است.
یکی از مسایلی که تاکید بسیاری بر آن شده است جهانی بودن جنگ است. در میان اسرای عراقی سربازهایی از تونس و مراکش و یمن و کویت و چند کشور عربی دیگر هم می بینیم. اینکه از هر جای عالم کسی در این جنگ است و پور احمد نیز بر آن تاکید دارد، نشانی از حضور جنگ در جهان است. فاروق ـ یکی از اسرا ـ مادری ایرانی و پدری عراقی دارد. او آرزو می کند که جنگ تمام شود و روی اروندرود پلی بزنند تا مردمان دو سوی رود بتوانند بیایند و بروند و عراقی ها در اینجا فالوده شیرازی بخورند و ایرانی ها هم در آنجا ام کلثوم گوش کنند. او نماد یگانگی و عشق میان دو ملت است فارغ از هر جنگ و کشمکش سیاسی.آنچه فاروق می گوید حرفی تازه در ادبیات و سینمای جنگ نیست. اما آنچه تازه است شکل بیان او در یک فیلم جنگی ایرانی است. اوست که در نهایت می تواند آن افسر حزب بعث عراق را خلع سلاح کند و این اتوبوس را به سلامت به مقصد برساند.
اما ریحانه فصلی دیگر در این فیلم مردانه می گشاید. او را در انتظار می بینیم. وقتی که سراغی از عماد می گیرد کسی به او نمی گوید که عماد شهید شده است. ریحانه همچنان منتظر است و برگه آزمایش که حاکی از باردار بودن اوست نشانی از زنده بودن عماد در دل این جنگ و دیگر جنگهاست. تکه چادر ریحانه که مانده بر سیم خاردار در باد تکان می خورد، از حضوری زنانه در جنگ حکایت می کند.
این حضور زنانه و فرشته وار نوید یگانگی و صلح و دوستی میان دو ملت است. جایی که مردان اسیر به ریحانه زل زده اند او از پیرمرد راننده می پرسد که اینها چرا نگاه می کنند؟ و او می گوید: اینها مدتی است فرشته ندیده اند.
اتوبوس شب در لایه دیگر معنایی اش، نمایش جریان رشد و بلوغ فکری هر کدام ازشخصیت های فیلم است. تنها شخصیت بدمن فیلم، همان افسر حزب بعث است. او نمادی از خصومت حزبی است. حزب است که برادر کشی را به راه انداخته و اگر حزب نبود، کسی خیال جنگ نداشت. دیگران ( همه اسرا را هم شامل می شود) در این سیر شبانه و عبور از حوادث و میدان مین، به بصیرتی دیگرگون از خود و جهان و انسان می رسند. این معنا در آرامش عیسی و پیرمرد راننده و حتی ریحانه دیده می شود. ریحانه می داند که عیسی دیگر باز نمی گردد. اما همچنان چشم به راه دارد. او از سیم های خاردار که نشانی از حضور مردانه جنگ است و زنان را به داخل آن راه نیست عبور می کند تا خبر میلاد کودکی را به همسرش برساند. او پیام آور آن است که میلاد یک انسان از هر جنگ و خصومتی زیباتر است. چرا که معنای زندگی را با خود دارد. ریحانه در فصلی از فیلم در زمین سیمانی قرارگاه به تنهایی ایستاده و چادرش در باد تکان می خورد تا تنهایی آفرینندگی او را به یادمان بیاورد تا فراموش نکنیم که اتوبوس شب تنها فیلمی ضد جنگ نیست بلکه فیلمی در ستایش زن در جنگ است.
سعید اسلام زاده


همچنین مشاهده کنید