جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

تقلب از نوع تعویض ورقی


تقلب از نوع تعویض ورقی
کلاس اول دبیرستان بودیم و ترم اول امتحان زبان داشتیم، از آن جا که امتحان قبلی مون یعنی ریاضی رو خراب کرده بودیم، با امید تو فکر یک نقشه درست و درمون برای امتحان زبان بودیم. شب قبل از امتحان ریاضی رو تا نیمه شب خونه امید بیدار بودیم و با هزار مصیبت و بدبختی اتحادها را حفظ می کردیم. بعد از حفظ کردن هر اتحاد، خوشحالی مونو با یکی زدن تو سر خودمون، یکی زدن تو سر کتاب و یکی زدن تو سر همدیگه ابراز می کردیم. مادر امید هم بساط آبمیوه و شکلات چیده بود تا بخوریم، بلکه انرژی بگیریم و اتحادها را که از دستش پیش عالم و آدم ناله کرده بودیم و توچشم مادر امید هم یک غول بزرگ شاخ و دم دار ساخته بودیم، حفظ کنیم. توی خونه شون هم حکومت نظامی راه انداخته بودیم تا کسی دوروبر اتاق نپلکه تا بلکه فرجی بشه و خدا به ما رحم کنه بلکه حفظ شون کنیم. اگه همه را هم نتونستیم حداقل ساده ها و مزدوج ها و دوجمله ای ها و این جور چیز ها را از بر کنیم. این ماجرا ادامه پیدا کرد تا سه نصف شب، گفتیم هرچه بادا باد! این دفعه بساط خواب و خروپف راه انداختیم و بی خیال اتحاد و تفرقه خوابیدیم، بماند که هشت صبح مادر امید به زور پتوها را از سرمون کشید و شیپور بیدار باش زد چون از فرط درسخوانی خواب مونده بودیم.
نیم ساعت بود جلسه امتحان ریاضی شروع شده بود و ما هنوز پشت در مدرسه، در حال کندن در از جایش بودیم تا این که بابای مدرسه به داد در بخت برگشته رسید و در باز شد.
مراقب در حال چشم غره رفتن به من و امید بود که دل یکی از ناظم هامون به رحم اومد و وساطت کرد و نشستیم سر جلسه امتحان. یکی یکی سؤال ها رو رد می کردیم نه فقط از سؤال های اتحادی بلکه از سؤال های غیر اتحادی هم سر در نمی آوردیم و نه تنها به وقت زیاد نیاز نداشتیم، از خدامون بود که از بقیه هم زودتر برویم.
مراقب تا گفت ورقه ها بالا، من و امید جلدی از جا پریدیم و برگه ها رو دادیم دست مراقب.وقتی دیدیم نه شب زنده داری ها کارساز شدند و نه سرویس دهی مادر امید، تصمیم گرفتیم بی خیال جدی گرفتن امتحان بشیم و بعد هر امتحان بزنیم به وادی بروس لی و اکشن و سینما.از اون جا که سر امتحان ریاضی کلی ریاضت کشیده و نتیجه نگرفته بودیم حس بی عرضگی بهمون دست داد تصمیم گرفتیم، دل به دریا بزنیم و دست به دامن عملی ناشایست یعنی همون حس همکاری و همیاری و تعاون از نوع تقلب بزنیم. من گرامر بخونم و امید لغت، بقیه مباحث رو هم بی خیال شیم.
جلسه امتحان زبان هم از راه رسید. خوشحال از این همه همیاری یکی یکی سؤال ها رو از چشم می گذروندم تا برسم به گرامری ها (یعنی گرامر حرف اول و آخر جواب رو می زند) پس از ۱۰ دقیقه چشمکی به امید زدم یعنی وقت تعویض ورقه هاست.
ورقه ها رو عوض کردیم تا من سؤالات گرامری امید رو جواب بدم و امید هم سؤالات لغتی منو. تازه تو نیمه راه مرحله دوم پروژه مون بودیم که مراقب از راه رسید و ورقه را از زیر دست من کشید. امید با دیدن این صحنه غم انگیز و حزن آلود نفسش توی سینه حبس شد. تو چشم به هم زدنی برگه امید هم از زیر دستش رفت و تلاش مظلومانه امید بی نتیجه موند و جفت برگه ها تو دست مراقب جا خوش کرد. شست ناظم خبردار شد و ما رو مثل دو نفر مجرم سرزنش کنان به جلوی دفتر رسوند.
مدیر به خاطر دست گل آب دادنمون بدجوری به ما توپید. در ضمن تهدیدمون کرد که از بقیه امتحانات محرومیم. با شنیدن این حرف بغض امید ترکید و گونه هاش خیس اشک شد. منم با سرافکندگی با کلی خواهش و تمنا و تو رو خدا به پدرمون نگید با امید همراهی کردم. مدیر گفت: نمره این امتحانتون هم صفر می شه. این دفعه هم خطر از بیخ گوشمون رد شد و باز همون ناظم پادرمیونی کرد تا مدیر از جسارت ما (البته به زعم خودمون) بگذره.
توی همون دفتر مدرسه و به فاصله این میز تا اون سردفتر نشستیم تا بقیه سؤالاتمون رو جواب بدیم. این دفعه اول از همه اسم مون رو روی برگه هامون نوشتیم و چند دقیقه بعد برگه ها تحویل ناظم داده شد و تعهدنامه و توبه نامه ای با این مضمون که دیگه تقلب نخواهیم کرد، بین طرفین (ما و ناظم) رد و بدل شد. دست از پا درازتر و پا از دست کوتاهتر زدیم بیرون.
من امید رو و امید منو سرزنش می کرد که نقشه را خوب اجرا نکردیم وگرنه لو نمی رفتیم. البته می دونستیم راه به ناکجا آباد می بریم و اینها فقط مرهمیه به دلی که از تقلب زخم خورده بود.دو هفته بعد کارنامه رو که گرفتیم، به علاوه درس ریاضی و فیزیک، هر دومون زبان رو هم افتاده بودیم (یعنی تجدید خودمون). من با نمره هشت و امید با نمره شش و نیم.
این شد که پشت دستمون رو داغ کردیم تا مثل بچه آدمیزاد ترم بعد درس بخونیم و نون بازوی خودمون رو بخوریم و شرمنده مدیر و ناظم و مراقب و اخلاق ورزشکاری بعضی ها مثل ناظم رئوفمون نشیم.
میثم نصیر محمدی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید