پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


ایده خوب کافی نیست


ایده خوب کافی نیست
فیلم «چهار انگشتی» ایده تازه‌ای دارد.
اینکه دو موقعیت داستانی متفاوت برای یک کاراکتر می‌تواند در یک لحظه خاص شکل بگیرد، ایده جالبی است. ایده فیلم و ساختار روایی «چهار انگشتی» ما را به یاد فیلم «درهای کشویی» (پیتر هاویت، ۱۹۹۸) می‌اندازد.
«درهای کشویی» از ایده جالبی برخوردار است؛ یک زن هنگام برگشتن از محل کار هم می‌تواند و هم نمی‌تواند سوار قطار زیرزمینی شود. از اینجا قصه دو بخش می‌شود؛ اول زن سوار قطار شده و زندگی‌اش به شکل دیگری درمی‌آید. دوم، زن سوار قطار نشده و در نتیجه زندگی‌اش با شکل اول متفاوت است.
فیلم «درهای کشویی» اشاره به نوعی تقدیرگرایی دارد که با یک لحظه تاخیر در رسیدن به قطار، نمود پیدا می‌کند. در فیلم «چهار انگشتی» هم این اشاره به تقدیرگرایی و ایده رسیدن یا نرسیدن به قطار است که رکن اصلی روایت فیلم را تشکیل می‌دهد.
تفاوت «چهار انگشتی» با «درهای کشویی» آنجاست که دو موقعیت داستانی در «چهار انگشتی» با هم ترکیب می‌شوند، به‌گونه‌ای که از رویارویی یک کاراکتر (شخصیت فواد با بازی بهرام رادان) در دو موقعیت متفاوت مقابل هم، نوعی روایت سوررئال شکل می‌گیرد.
نکته مهم در مورد یک ایده خوب، بسط‌دادن این ایده و شکل‌بخشیدن به داستان فیلم است اما متاسفانه بسط‌یافتن ایده «چهار انگشتی» در روایت فیلم در بسیاری از موارد عجولانه و فکرنشده به‌نظر می‌رسد، چنانچه دیگر نمی‌توان همه بی‌منطقی‌های فیلم را به سوررئال‌بودن داستان ربط داد.
حفره‌های روایی در فیلم بسیار است که نشان از همان عملکرد عجولانه دارد. مثلا معلوم نمی‌شود که فتانه (اندیشه فولادوند) که آن‌قدر مشتاق کشتن رئیس (جمشید هاشم‌پور) است، چرا در همان اوایل فیلم این کار را نمی‌کند و آخر فیلم به این فکر می‌افتد یا وقتی چهار انگشتی با دست معلولش با کف دارد سر رئیس را می‌تراشد، رئیس چطور دست قطع‌شده او را در مقابلش نمی‌بیند؟ اینها نمونه‌هایی از بی‌منطقی‌هایی است که تماشاگر را آزار می‌دهد.
به‌نظر می‌رسد اگر دو موقعیت داستانی فواد در فیلم با هم ترکیب نمی‌شد، فیلم موفق‌تر بود، چراکه ترکیب دو موقعیت و روبه‌روشدن فواد با دو چهره متفاوت با هم بدل به پاشنه آشیل فیلم شده است.
به‌عنوان مثال در طول فیلم هیچ‌کس اشاره‌ای به شباهت دو کاراکتر فواد نمی‌کند، حتی رئیس پلیس که عکس فواد بزهکار را در دست دارد یا در صحنه دوئل دو کاراکتر فواد، شخصیت بزهکار فواد تنها به این دلیل خود را می‌کشد که زندگی بدون عشق برای او فایده‌ای ندارد اما اگر به‌راستی زندگی بدون عشق برای او بی‌فایده است، چرا مدت‌ها قبل، خودش را نکشته است.
این صحنه دوئل نمادین بین خیر و شر و بین وجدان و نفس می‌توانست جذاب‌تر و خلاقانه‌تر پرداخت شود. خودکشی فواد بزهکار در لحظه دوئل قابل‌قبول نیست و اصولا مظاهر شر در فیلم‌ها تا آخرین لحظه مقاومت می‌کنند، نه اینکه بی‌دلیل خود را از میان بردارند.
با این همه بعد از فیلم «سنگ، کاغذ، قیچی» که فیلمی قابل‌قبول در ژانر حادثه‌ای بود، فیلم «چهار انگشتی» هم به جهت ایده خوبش، جذابیت‌هایی دارد و تماشاگر را تا انتهای فیلم با خود می‌کشاند.
حسین آریانی
منبع : روزنامه تهران امروز


همچنین مشاهده کنید