جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


مردی که مقابل دنیا ایستاد


مردی که مقابل دنیا ایستاد
سال ۲۰۰۹. یک ویروس مهلک که در اصل به منظور مقابله با سرطان ساخته شده بود، به سرعت شیوع می یابد. ویروس نود درصد از مردم را می کشد و بقیه را تبدیل می کند به انسان هایی مسخ شده که به شدت از نور گریزانند و میل عجیبی به خوردن گوشت دارند. آنها تبدیل می شوند به خون آشامانی آدمخوار که شب ها برای شکار به خیابان ها می ریزند و از گوشت دیگر انسان ها هم نمی گذرند. نور روز برای آنها کشنده است. به همین دلیل روزها را در زیر زمین یا داخل خانه ها می گذرانند و شب ها برای پیدا کردن گوشت به خیابان ها می ریزند. در این میان تنها فردی که در شهر سالم مانده، ویروس شناسی است به نام رابرت نًویل(ویل اسمیت). رابرت که کارمند ارتش بوده، مامور شده بود راه مقابله با ویروس را پیدا کند اما این کار غیرممکن است.
اکنون سه سال از حمله ویروس گذشته است. رابرت که همسر و دختر هفت ساله اش را بر اثر ابتلا به ویروس از دست داده ، در طول این سه سال تنهایی زندگی کرده است. او شب ها اسلحه به دست از خانه خارج می شود و به شکار خون آشامان می پردازد، آنها را به آزمایشگاهش می آورد و روی آنها آزمایشات مختلفی انجام می دهد تا شاید راه غلبه بر ویروس را بیابد. بعد از انجام تحقیقاتش او به این نتیجه می رسد که تنها راه برای مقابله با ویروس این است که با استفاده از خون خودش- که نسبت به ویروس ایمنی دارد- دارویی بسازد که عوارض ابتلا به ویروس را معکوس کند. رابرت از نظر مبتلایان، یک موجود غیرعادی است و باید نابود شود. او سرانجام با فرستادن پیام های رادیویی موفق می شود دو نفر را که هنوز آلوده به ویروس نشده اند پیدا کند؛ یک زن زیبا به نام آنا (آلیسی براگا) و یک بچه به نام اثان(چارلی تاهان). حضور این دو انگیزه تازه یی به رابرت می دهد و او را در راه هدفش- که نجات انسان هاست- مصمم تر می کند.
فیلم «من افسانه ام» ( I am Legend) اقتباسی است از رمانی با همین نام، نوشته ریچارد متسون و چاپ شده در سال ۱۹۵۴. در واقع این فیلم ۱۰۰ دقیقه یی که بودجه یی برابر با ۱۵۰ میلیون دلار برای ساختش صرف شد، چهارمین فیلمی است که تاکنون براساس این رمان ساخته شده است. «من افسانه ام» یک فیلم علمی- تخیلی وحشتناک و مهیج است با بازی ویل اسمیت. این فیلم توسط یک کارگردان نسبتاً تازه کار اما بااستعداد به نام فرانسیس لارنس کارگردانی شده است. لارنس تا قبل از سال ۲۰۰۵ به عنوان کارگردان کلیپ هایی ویدئویی، تیزرهای سینمایی و تجاری کار می کرد و به خاطر کلیپ هایی که برای خوانندگانی نظیر ار اسمیت، ویتنی هیوستون، بریتنی اسپیرز، جنیفر لوپز و جاستین تیمبرلیک می ساخت جوایز متعددی دریافت کرده بود. لارنس در سال ۲۰۰۵ فیلم «کنستانتین» را ساخت و با همین فیلم به شهرت رسید. «کنستانتین» هم مانند «من افسانه ام» متعلق به ژانر علمی - تخیلی و وحشت بود و کیانو ریوز نقش اصلی اش را بازی می کرد. می توان گفت که انتخاب لارنس به عنوان کارگردان پروژه «من افسانه ام» تا حد زیادی به خوش شانسی او مربوط می شود.
کمپانی برادران وارنر در سال ۱۹۹۴ به فکر ساخت نسخه (در آن زمان) سوم فیلم می افتد. بازیگران متعددی از جمله تام کروز و مایکل داگلاس به عنوان بازیگر نقش اصلی در نظر گرفته شدند که البته ساخت فیلم در آن زمان میسر نشد. کمپانی سرانجام در سال ۹۷ موافقت کرد تا ریدلی اسکات فیلم را کارگردانی کند و قرار شد نقش اصلی را هم آرنولد شوارتزنگر بازی کند. اما بودجه بالای فیلم مانع از به انجام رسیدن پروژه در آن زمان شد. در سال ۲۰۰۲ قرار شد مایکل بًی فیلم را کارگردانی کند و نقش اصلی را هم ویل اسمیت بازی کند که این بار به علت عدم علاقه مدیر وقت کمپانی به فیلمنامه، ساخت فیلم ممکن نشد. بعد از آن کارگردانی پروژه به گیلرمو دل تورو پیشنهاد شد که به دلایلی آن همکاری هم میسر نشد. اما سرانجام در سال ۲۰۰۵، فرانسیس لارنس که با «کنستانتین» توانایی های خود را نشان داده بود به عنوان کارگردان پروژه انتخاب شد و ویل اسمیت هم بازیگر نقش اصلی فیلم باقی ماند. آکیوا گولدزمن هم که تهیه کنندگی «کنستانتین» را به عهده داشت، به عنوان تهیه کننده و فیلمنامه نویس پروژه استخدام شد. گولدزمن یکی از فیلمنامه نویسان و تهیه کنندگان موفق هالیوود است و یک جایزه اسکار هم (به خاطر فیلمنامه «یک ذهن زیبا») در کارنامه خود دارد. او مانند بسیاری از طرفداران ژانر علمی - تخیلی، از شیفتگان متسون است. به گفته او؛«ریچارد متسون یکی از بزرگان ژانر علمی - تخیلی است و تاثیر عمیقش بر فیلم های این ژانر غیرقابل انکار است.»
اما فیلمنامه آکیوا گولدزمن تفاوت های نسبتاً زیادی با رمان کوتاه متسون دارد. مهمترین تفاوت، نحوه پایا ن بندی فیلم با رمان است. از آنجا که میل غالب هالیوود این است که تماشاگر، خوشحال سالن سینما را ترک کند، این فیلم بر خلاف رمان، پایانی خوش دارد که البته این پایان بندی بسیار غیرواقعی و سرهم بندی شده به نظر می رسد و با منطق داستان همخوانی ندارد. تفاوت دیگر این است که قهرمان رمان یک کارگر دائم الخمر چشم آبی است در حالی که قهرمان این فیلم، یک دانشمند زیست شناسً بزن بهادر سیا هپوست است. گولدزمن درباره تفاوت فیلم با رمان می گوید؛«در واقع ما فیلمنامه این فیلم را از دو اثر، یکی رمان متسون و دیگری فیلم «آخرین مرد»- که اقتباسی آزاد بود از رمان متسون- اقتباس کردیم. به علاوه ما فضای رمان را به روز کردیم و عناصر امروزی را وارد داستان کردیم. اما در کل هدفمان این بود که روح رمان را در فیلمنامه حفظ کنیم.»
نقش کاراکتر زن فیلم را آلیسی براگا بازی می کند. براگا که برزیلی الاصل است، پیشتر در فیلم «شهر خدا» بازی کرده بود و نوع بازی و چهره اش باعث شد تا تهیه کننده فیلم او را برای این نقش انتخاب کند. گولدزمن در این باره می گوید؛« چهره آلیسی طوری است که حس می کنیم او یک کاراکتر ذاتاً مهربان و خوب است. این برای ما خیلی مهم بود. کاراکتر او در فیلم، نماد امید است. او به رابرت نویل انگیزه و قدرت می دهد تا بر خلاف همه مشکلات، به راهش ادامه دهد.»
در یکی از صحنه های نفس گیر فیلم، رابرت بیرون خانه اش مشغول تمرین گلف است که ناگهان آهویی را می بیند و به همراه سگش به دنبال او می دود تا شکارش کند. آهو فرار می کند و به داخل یک ساختمان خالی می رود. رابرت هم به دنبال او به داخل ساختمان می رود. سکوت همه جا را فرا گرفته و تنها صدایی که می شنویم صدای نفس های رابرت است. او وارد یک سالن خلوت می شود و ناگهان با جمعیت عظیمی از خون آشام ها روبه رو می شود که آماده هجوم آوردن به طرف او هستند. او با سرعت فرار می کند و خود را نجات می دهد.
ترس از نابودی جهان و انسان ها یکی از تم های اصلی فیلم «من افسانه ام» است. حتی می توانیم وجه استعاری داستان را به وضعیت کنونی جهان و مردمانش هم تعمیم دهیم. افرادی که به ویروس مبتلا شده اند، از خصائل انسانی شان تهی می شوند، تبدیل به خون آشام می شوند و به دنبال شکار دیگران می روند. با یک دید بدبینانه می توان این وضعیت را شبیه دنیای امروز دانست. دنیایی که انسان هایش همه به نوعی در پی از بین بردن یکدیگرند؛ یا می خواهند با جنگ بر یکدیگر مسلط شوند یا به خیابان می آیند تا با بهره گیری از دیگران، منافع خودشان را تامین کنند. در این میان شاید عده معدودی باشند که مانند رابرت نویل واقعاً انسان باقی مانده اند.
«من افسانه ام» یک فیلم شخصیت محور است. اساس و محور همه وقایع فیلم، کاراکتری است به نام رابرت نویل؛ مردی که تنها بازمانده سالم یک شهر یا حتی دنیا است. داشتن خودایمنی نسبت به ویروس تنها علت زنده ماندن رابرت نیست؛ او فردی است باهوش، قوی و مصمم. او یک نظامی است و می داند که نظم و برنامه ریزی دقیق، شرط موفقیت است. او به مدت سه سال، هر روز بیدار می شود، غذا می خورد، به موسیقی گوش می دهد، ورزش می کند، مایوسانه به دنبال دیگر نجات یافتگان می گردد و در آزمایشگاهی که در زیرزمینش ساخته درباره راهی برای از بین بردن ویروس تحقیق می کند. وقتی خورشید غروب می کند، پنجره های خانه اش را مهر و موم می کند و با این امید که امشب هم از شر خون آشامان در امان خواهد بود به همراه سگ ژرمن شپردش به داخل یک وان حمام می رود و اسلحه در دست، در میان جیغ ها و ناله های هولناکی که از بیرون خانه به گوش می رسد، می خوابد. اما این وضعیت، در عین اینکه گاهی برای او بسیار خرد کننده می شود، باعث می شود تا او نوع جدیدی از آزادی را تجربه کند. او آزادانه در شهر می چرخد، با جواهرات گرانبهایی که اکنون قیمتی ندارند خانه اش را تزیین می کند، انبارهای غذای رستوران را زیر و رو می کند و خلاصه هر کاری که دلش می خواهد انجام می دهد. او یک انسان مقاوم و با اراده است. آن طور که کارگردان فیلم فرانسیس لارنس گفته، ««من افسانه ام» در اساس قصه مردی است که به تنهایی در برابر دنیا می ایستد و علت اصلی جذاب بودن این فیلم هم همین است.»
البرز اوستا
نیویورک
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید