شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

بی‌پایان نیایش


بی‌پایان نیایش
روز عرفه در قاموس اهل معنا و معنویت از روزهای بزرگ به شمار می‌رود. طبق مستندات، این روز یکی از خاص‌ترین روزهای دعا و نیایش به بارگاه ربوبی است. از همین رواست که به روز نیایش نامگذاری شده است. به همین مناسبت نویسنده طی مقاله‌ای که اینک تقدیم علا‌قه‌مندان می‌گردد، کوشیده است با نظر به معارف انسانی قدیم و جدید رهیافتی نوین به منظومه دعا و نیایش بگشاید که از اشاره به معارف اصیل خالی نیست.
آلکسیس کارل: دهقان پیر در آخرین ردیف نیمکت یک کلیسای خالی نشسته بود. پرسیدند: در انتظار چه هستی؟ گفت: من به او می‌نگرم و او به من می‌نگرد.
حقایق اصیل در هر زمان و هر مکان و هرکسوتی، آدمی را به حقیقتی والا‌ سوق می‌دهد که می‌توان از آن با عنوان <مبدا هستی> یاد کرد. آری، در آغاز و پایان حقایق بی‌بدیل و همیشگی، حقیقت واحدی وجود دارد که کنه نگاه‌های سرشار و گرایش‌های دقیق آدمیان را به سوی خود معطوف می‌نماید: خداوند. اما برای رسیدن به آستانه خداوند تشریفات پیچیده نیاز نیست، نیایشی ساده کافی است و روش آن آسان است. تنها باید برای توجه‌یابی به خدا کوشید. ‌
اینکه برخی از دانایان تاریخ بشری، از اعاظم بشری با عنوان دلا‌یل قطعی وجود خداوند یاد کرده‌اند، به لحاظ منطقی نوعی گفتار برهانی محسوب است. آری از وجود شخصیت‌هایی که وجودشان در راه خدا کمال پذیرفته و سپس با منطقی کمالی در حیات و طبیعت گام زده و آن‌گاه راه ماورای طبیعت و حیات را در پیش گرفته‌اند، همواره می‌توان به عنوان نام‌های خداوند یاد کرد که در لحظه لحظه هستی به انسان‌ها راه می‌نمایند، انسانی که خود، راه خداوند است. ‌
تاملی گذرا در شخصیت انسانی انسان، انسانی به نام علی‌بن ابیطالب با ابعاد و جنبه‌های اعتدال‌آمیز و کمال‌گرای آن حضرت و وجود انسانی به نام حسین‌بن علی، در نخستین دلا‌لت خویش، حاکی از حضور و اشراف معنادار خداوندی بر فراز حیات و هستی است که مرز طبیعت و ماوراء طبیعت آن نه تنها تناقض‌آمیز نیست بلکه دارای مرزهایی رهایی‌بخش است که دین، انسان و زندگی را در خدمت حقیقت قرار می‌دهد. ‌
از ابو عبیده نقل شده است: علی‌بن‌ابیطالب، به طور ارتجاعی و بدون مقدمه، ۹ سخن گفته است که همه بلیغان دیگر در آن طمع دارند: سه سخن از آن ۹ سخن، در مناجات است و آن اینکه: کفانی عزا ان تکون لی ربا، و کفانی فخرا ان اکون لک عبدا، انت لی کما احب، فوفقنی لما تحب.
خداوندا! مرا از حیث عزت، همین بس که پروردگاری چون تو دارم و از حیث فخر، همین بس که بنده تو هستم و خدایا تو همان‌گونه‌ای که من دوست می‌دارم، پس موفقم کن به همان‌گونه بودنی که تو دوست می‌داری.
براین اساس، درنگی کوتاه در سیر زندگی و معارفی که از این کمال‌یافتگان اولا‌د بشری برجای مانده است، حاکی از این واقعیت بی‌تردید تواند بود که: از نظر آن وارستگان مطلع از حقیقت، زندگی دارای حقیقتی روبه کمال و استعلا‌ء است که گذرگاه حیات با تمام شئون و مسائل و هست‌ها و بایدهای خود، برای رسیدن به آن تعبیه شده است و در هر حال، این نور خداوند است که همواره به باغزار هستی می‌تابد. ‌
وقتی از منظر تعصعید و معنا بنگریم، خواهیم دید خداوند در اصل نوری ضروری و ضرورتی نورانی است که حقایق مسلم تکوین و تشریع هر کدام به سهم خود آدمی را به سوی آن دلا‌لت می‌نمایند. ‌
با این نگاه، مناسبت‌های معنوی هر کدام زوایه‌ای محسوب توانند شد که آدمی را به سوی قدسی تماما برین و پرمعنا توجه می‌دهند. در انتهای این توجه، تبلوری از حکمت و معرفت بر جای می‌ماند که غایت آن رسیدن به جایگاهی الوهی و ابدی است. آری، وجود منزلگاه‌هایی نظیر آنچه که <عرفه> خوانده می‌شود، در حقیقت جغرافیایی بارور و متعالی است که می‌تواند بذر جان‌ها را در خاک‌های خویش به جوانه‌هایی از استعدادهای حقیقت‌یابانه بدل کند و چگونه چنین نباشد در حالی که نام و یاد خداوند، بنا به دلا‌یلی که تاریخ ممتد بشری به خوبی گواه آن است، آن اکسیر حلا‌وت‌بار است که آرامش و معنای حاصل از آن، با هیچ امری قابل مقایسه نیست. ‌
آنچه در این فراخنای وسیع و عظیم اینک درصدد بیان آن هستیم، انتقال به مفهوم <نیایش> است که در فرهنگ اسلا‌می، مقرون و لا‌زمه مفهوم جایگاه عرفه و روز عرفات است. از عرفه وعرفات این زمان/ مکان وحیانی می‌توان به عنوان بابی نام برد که وسیع نیایش را به روی آدمی می‌گشاید. پس بر ماست پرنده اندیشه را در آسمانی که امتداد خویش را تا لا‌یتناها به رخ می‌کشد، تا کرانه‌ای که بضاعت اجازه و رخصت می‌دهد، سیر دهیم. ‌
در این راستا، آنچه در زیر می‌آید، تصویری اجمال‌اندود است که از جمال یکی از مسلمات معنوی، گل نیاش را می‌چیند و موروار آن را ارمغانی برای اصحاب اندیشه و تفکر می‌سازد و نیازی به گفتن نیست که امیدی جز این نیست که: کاش عطری هر چند اندک از آن برخیزد که مشامی را معطر کند.
ذات خداوند در نخستین تلقی روحانی خویش، برای صاحبان درون، دلا‌لتی است به نیایشی ژرف که از اعماق جان برخیزد و تا اوج آسمان‌ها نفوذ کند. این حقیقت می‌تواند بدیهی و مفروض تلقی شود که خداوند با دعا و نیایش شناخته و دریافته می‌شود. چه، دست‌طلب و دعا، وسیع‌ترین امکانی است که می‌تواند به ژرفنای الوهیت باریابد. وجود مسلمات و قواعدی که صحیفه معنویت‌ها از آن موج می‌زند، از عهده اثبات این موضوع به زیبایی برآمده است که خداوند در طول تاریخ با دعا بیش از هر چیزی برای روح مکشوف می‌شود و آنگاه که فطرت رنگ‌طلب به خود بگیرد، توحید در فرازهای آن هویدا و عیان می‌شود. چه رابطه‌ای میان‌طلب و فطرت از یک سو و توحید و فطرت از سوی دیگر وجود دارد؟ آنچه معارف ناب نشانگر آن است، این است که: دعا مهیاترین زمینه و بستر برای ارتقای نگاه خاکی انسان به افلا‌ک فهم و کشف حقایق والا‌ و متعالی است. در ذات استعانت و تمنا مایه‌های پرباری نهفته است که حدها و مرزها و محدودیت‌ها را می‌شکند و به نیازهای اصیل آدمی پاسخی از جنس دریافت می‌دهد. پس بر ماست که بگوییم: دعا ملکوت اشتیاق و جبروت شناخت است که با پرنده‌ای به رنگ سوز از زمین پر می‌گیرد و تا آسمان پر می‌کشد. تردید نمی‌توان روا داشت که: دعا بیش از خودش است، زیرا قلب جهان در سینه دعا می‌تپد.(نام زندگی/۱۷) ‌
کمتر کسی در این موضوع تردید دارد که: <نیایش> و <دعا> گفتمانی فرابشری است که در جلوه محض و ناب خود، سطوح جلا‌ل و جمال عرفان و معرفت را شامل می‌شود. نیایش آنگاه که از پوسته انگاره‌های محدود بیرون آید، بسان اشعه‌ای زرین بر خورشیدی‌ترین ساحت‌ها پل زده و زاویه‌افکنی می‌کند. اما آدمی آنگاه به اقلیم واقعی نیایش و روح مناجات راه می‌برد که ارج آن را پیش‌تر مورد لحاظ قرار داده باشد و این تنها از عهده آهنگ‌نوازان آسمانی ساخته است: فرشته صفت‌هایی در قالب انسان که نی نیایش بر لب دارند، صحیفه خرد در یک دست و کتاب‌های دعا در دستی دیگر. حق این است که: جهان، هر لحظه در حال دعا به سر می‌برد، هر چند به جهت عدم اضطرار، بهره‌ای از دعای خویش نمی‌برد. (نام زندگی۱۹)
اما لا‌زمه دعا پیش از معارفی که برآن مشتمل است، معرفتی است که باید نسبت به آن حاصل نمود. دعا هرگز بدون معرفتی اصیل و ناب قابل تصور نیست. تا زمانی که حقیقت دعا و هویت روحانی و زلا‌ل آن برای کسی به کمال آشکار نشده باشد، نمی‌توان به ارتقای غایی دعایش امید داشت، زیرا آنچه دعا را از خودش سرشار کرده و تا بی‌کران‌ها بالا‌ می‌برد، شناخت درست و جامع آن است. ‌
بنابراین پیش از حرم قدسی دعا، منازلی وجود دارد که هر دستی که برای دعا بلند شده است، باید گام در زوایای آن بگذارد. این منزل، نیست مگر کسب شوق و جلب روح، چرا که بدون روح، دعا از پرواز خود بازمانده و تن به سکوت می‌دهد. ‌
در این بین، حقیقت دیگری وجود دارد که نمی‌توان نسبت به آن بی‌اعتنا بود و آن این است که: برخی از نیایش‌ها و دعاها، گاه به اندازه‌ای کوچک و محدودند که هرگز در قواره روحانی دعا نمی‌گنجند. از این روست که نمی‌توان به دعایی که غرضی محدود را هدف قرار داده است، دل بست. این از آن روست که دعای هر کس دلبستگی اوست. پس بنگریم که: دلبستگی‌مان چیست؟ ‌
دعا در حقیقت، یک فرشته آسمانی است که هرگاه بر زمین نزول کند، در قلب‌های پاک و درخشان استقرار می‌یابد. از این‌رو، نمی‌توان قلبی پاک و درخشان نداشت و آنگاه انتظار حضور فرشته‌ای را کشید که بر بال قدسی آن نوشته شده است: ادعونی استجب لکم.
آری، استجابت مقرون دعاست و دعا مقرون استجابت. چه آنگاه که پای استجابت در بین نباشد، بی‌شک دعا ناقص است و آنگاه که پای دعا در میان نباشد، هرگزسخن از اجابت و استجابت به میان نمی‌آید.
از امام صادق(ع) نقل شده است: وقتی دعا می‌کنی، چنین فکر کن که خواسته‌ات در کنار در، حاضر و آماده است.
و نیز از آن امام روایت شده است: به‌درستی که خداوند دوست می‌دارد، خواسته نیازمندان در نزدش نام برده شود.
چگونه می‌توان برای روحی که آفاق ملکوت را نمی‌شناسد، سیر در اعماق روح‌بخش و جان‌نواز را توقع داشت؟
تا آنگاه که دعایی عاری از همه مجموعه آفرینش باشد، به سر منزل مقصود نخواهد رسید، زیرا دعا، با زبان وجودبخش خود، پیکی است از خاک به افلا‌ک. این پیک هرگز بی‌جهت و خالی از عظمت به حرکت نمی‌افتد، اما آنگاه که به حرکت دربیاید، پرده‌های هستی را شکافته و تا بلندترین مقصود و والا‌ترین مقصود پیش می‌رود.
آن چه پیش تو غیر از آن ره نیست
غایت فهم توست، ا... نیست
در گفتاری آمده است: وقتی انسانی را دعا می‌کنید، در حقیقت آنچه را که ممکن است میان او و خدا حاجب شده باشد، حذف می‌کنید. (انسان راه خدا / ۱۱۳)
کوتاه سخن اینکه: دعا تبلور موجودیت آدمی است. هر کسی به لحاظ روحی عبارت است از دعایی که در قلبش شکل می‌گیرد و بر زبانش جریان می‌یابد.
اشاره به یک نکته نیز خالی از فایده نیست: دعا نیز مثل همه مقولا‌ت حقیقی عالم دارای پشتوانه‌ای زوال‌ناپذیر است که همواره موجب دوام حیات و هویتش می‌شود. پشتوانه دعا خود خداوند است، زیرا اگر دعا نمی‌بود، آدمی هرگز به خدا راه نمی‌یافت. بدین‌سان دعا، دست آدمی را می‌گیرد و در سرزمین سبز روییدن به حرکت درمی‌آورد، مشروط به اینکه الماس نورانی آن از زیر گرد و غبار تلقی‌های سطحی و توقع‌های کوچک و محدود خارج شده و رو به آسمان نهاده شود، آنگاه است که حقیقت صاحب خویش را به تبلور درآورده و هم‌نفس فرشتگانی خواهد نمودکه نشان کوی دعا و استجابت را می‌شناسند.
نقل است که عارفی گفته است:
مبادا با همه اصراری که در دعا داری، تاخیر استجابت و تاخیرشدن عطای خداوندی ناامیدت کند، زیرا برعهده اوست آنچه را که می‌خواهد به تو برساند، نه آن چیزی را که تو بخواهی و آن هم در زمانی که او بخواهد، نه در زمانی که تو بخواهی!
برای اثبات بلندای رتبه دعا و نیایش لا‌زم نیست به متون و مستنداتی تمسک کنیم که از جوهر طلب و خواست و حاجت و افتقار موج می‌زنند، بلکه اگر درنگی کوتاه در رهایی‌بخشی و جان‌پروری این عنصر پر مغز داشته باشیم، اعتراف خواهیم آورد: دعاها و نیایش‌ها با گونه‌های مختلف و متعدد و متنوع خویش، بی‌پایانی هستند که اگر از ناخالصی‌ها و محدودیت‌ها مصون بمانند، بی‌پایانی را شکل خواهند داد که می‌توان از دریچه آن به افق‌هایی برین چشم دوخت و این گفتار را به وضوح تصدیق کرد که:
نیایش سنت زمین است و آیین روح زمان. طنین این سنت در زمان تبلور می‌یابد و زمین را سرشار از تقدس می‌کند. جلوه همین سنت است که ارواح را بی‌تاب می‌کند تا جان‌ها را از آرامش لبریز نماید.
<عبدا...- > پسر ابراهیم خراسانی - حکایت کرده است:
سالی که‌هارون الرشید به حج رفته بود، من نیز با پدرم در مناسک حج بودم. ناگهان‌هارون را دیدم که با سروپایی برهنه، دست‌های خویش را به طرف آسمان گرفته و در حالی که بر ریگ‌های داغ توقف نموده بود، می‌گریست و می‌گفت: خداوندا! تو، <تو> هستی و من هم، <من> هستم! من بازگشت‌کننده، با گناهان بسیار هستم و تو بازگشت‌کننده‌ای با بخشش بسیار، پس مرا ببخش!
در این حال، ]بی‌اختیار[ به پدرم گفتم: جبار زمین را بنگر که چگونه به سوی جبار آسمان، به تضرع و زاری ایستاده است.
لله درکم یا آل سینا
یا انجم الحق و اعلا‌م الهدی فینا
یا یقبل ا... الا‌ مع محبتکم
اعمال عبد و لا‌ یرضی له دینا
بکم اخفف اعباء الذنوب بکم
بکم الثقل فی الحشر الموازینا
ساء ابن اکله الا‌کباد منقلبا
اذجر حرب ابیکم یوم صفینا
الشمس ردت علیه بعد ما غربت
من ذا یطیق لیعن الشمس تطیینا
مهما تمسک بالا‌خبار طائفه
فقوله <وال من والا‌ه> یکفینا
چه خوب و دوست‌داشتنی هستید،‌ای آل یاسین،‌ای ستاره‌های حقیقت و پرچم‌های هدایت در نزد ما!
خداوند، بدون محبت شما، اعمال هیچ بنده‌ای را نمی‌پذیرد و به دین او راضی نمی‌شود.
به خاطر گل وجود شماست که سنگینی گناهان بندگان را، کم می‌کند و به سبب شماست که میزان‌ها را در حشر، سنگین‌تر می‌نماید.
فرزند و زاده زن جگر خوار (هند)، بد کرد، زمانی که با پدر شما، در صفین جنگ آغاز کرد.
خورشید، بعد از آن که غروب کرده بود، برای او بازگشت داده شد، به راستی چه کسی می‌تواند خورشید را بعد از آن که غروب نمود، دوباره برگرداند؟
زمانی که عده‌ای به خبرها تمسک کردند، پس به آنها بگویید: حدیث <وال من والا‌ه> ما را کفایت می‌کند.
آری، دعا سکوت و کلا‌م هویت‌مندی است که اگر جان را در معبدی محقر و خاکی بر زمین می‌نشاند، برای آن است که آسمان از بلندای پهناورش بر وجودهای مهیا سرازیر کند.
از این جاست که دعا دست گشوده زمین است در بال زمان که آسمان را سپیده معنای خویش می‌سازد تا بهشت درونی با شمیم‌های خویش، جویندگان کرامت را از نگرانی‌ها و واهمه‌های کوچک و برهاند و آدمیزادان به استغنایی درونی برساند.
هان‌ای انسان‌ها و ای وجدان‌ها! اگر می‌خواهید از محدود به نامحدود راه یابید، اگر می‌خواهید زندگی را از منظری بی‌تکرار بنگرید، اگر می‌خواهید در معناهای ازلی و ابدی غوطه‌ور شوید، به بی پایانی چشم بدوزید که آن سوی فلق‌ها و شفق‌ها منزل گزیده است و هر صبح و شام، در سکوت و گفتار پاکان اولا‌د آدم به شکل‌های گوناگون تکرار می‌شود که گفتاری از آن در گوش زمین چنین طنین و ندا می‌اندازد:
ای خدای پاک بی‌انباز و یار
دستگیر و جرم ما را در گذار
یاد ده ما را سخن‌های رقیق
که تو را رحم آورد آن‌ای رفیق
هم دعا از تو، اجابت هم ز تو
ایمنی از تو، مهابت هم ز تو
گر خطا گفتیم، اصلا‌حش تو کن
مصلحی تو، ای تو سلطان سخن
کیمیا داری که تبدیلش کنی
گرچه جوی خون بود، نیلش کنی
این چنین میناگری‌ها کار توست
این چنین اکسیرها ز اسرار توست
مولوی
عیسی پیشگو
منبع : روزنامه اعتماد ملی


همچنین مشاهده کنید