سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا


یادداشتی بر فیلم


یادداشتی بر فیلم
فیلم " چه کسی امیر را کشت" یک فیلم متفاوت است، نه از آن جنبه هایی که دیگران به آن پرداخته اند؛ مانند این که این یک فیلم غیر متعارف است و یا یک فیلم ضد قصه است و...این فیلم ازآن جهت متفاوت است که فیلم بازیگران آن است.
درست است که یک فیلم برآیند زحمات گروه فیلمسازی آن است و درست است که تفکر واحدی می تواند یک فیلم را به عنوان اثری که کارگردانی شده است ،به منصه ظهور برساند اما فیلم یاد شده بیشتر از آن که حاصل زحمات گروه فیلمسازباشد مدیون فیلمنامه خوب و البته مدیون بازی ستارگان آن است.
کمتر فیلمی در تاریخ سینمای ایران دیده شده است که این چنین ستاره هایی بی شمار داشته باشد و بتواند با مخاطب ارتباط درستی برقرار سازد.در اغلب فیلمهای پرستاره معمولا شروع خوب یک اصل است و از آن جهت که مخاطب می داند – به مدد تبلیغات فیلم دریافته است – که ستارگان محبوبش در این فیلم حاضرند، با فیلم در ابتدا همراه می شود تا به صحنه هایی برسد که ستاره خود را جلوه و نمایش دهد در این صورت است که اگر حضور ستاره با بطن فیلم همراهی درستی نداشته باشد مخاطب زیرک به سرعت در می یابد که حضور آن ستاره نه برای پیشبرد داستان که برای کشاندن مخاطب به سالن تاریک سینما بوده است. به همین دلیل از هر کجای فیلم که متوجه این حقیقت تلخ شود در می یابد که فریب کارگردان و عوامل تهیه فیلم را خورده و لذا از فیلم و محتوای آن جدا می شود.
فیلم "چه کسی امیر را کشت؟"بر خلاف تبلیغات معمول از مخاطب می خواهد تا برای تماشای فیلم داستانگو و قصه پرداز وارد سالن نشود. این خود یک ضد تبلیغ هوشمندانه است که البته مخاطب خاص را می طلبد یعنی مخاطبی که با فیلمهایی متفاوت ارتباط برقرار می کند. البته و صد البته که فیلم مذکور قصه دارد نه یکی آنهم چندتا! قصه با زیرکی و تعمدا در قالب مونولوگهایی طولانی مستور مانده تا فیلمساز به شکل و شمایل اجرایی اش وفادار بماند. این شکل شکلی بدیع و تازه نیست و در کارهای بسیار از اساتید سینما تکرار شده است لیکن استفاده از شکل روایی برای مخاطبی که هر لحظه در تلویزیون اشکالی از مصاحبه و روایت را تجربه کرده است بسیار کارساز است.
از جنبه ای دیگر بازیگران این فیلم در حال روایت زوایای پنهان زندگی بزرگ مردی بنام " امیر" هستند که در انتهای در می یابیم آن چنان بزرگ هم نبوده است. این شکل روایی اگر به درستی اجرا نشود می تواند همچون تیغ دو دم عمل کند. اگر بازیگری که این روایتها را بازگو می کند نتواند از صداقت موجود در نقش خودش برای ارایه بازی صحی و نشان دادن شخصیتش استفاده کند بلافاصله با مخاطبی روبرو خواهدشد که به واسطه عدم صداقت بازیگر در بازی اش فرسنگها از فیلم دور شده است.(نکته ای که بالاتر گفته شد)به همین دلیل فیلمساز از بازیگرانی بهره برده است که اگر نتوانند صداقت موجود در ارایه نقششان را در بازی خود داشته باشند حداقل بتوانند به مدد جذابیت اسمشان به عنوان یک ستاره مخاطب را با خود همراه سازند.این نکته در ابتدای فیلم کاملا مشهود است ، تمامی شخصیتها به سرعت معرفی می شوند تا مخاطب بداند که دقیقا با چند بازیگر روبرو است و سپس هریک به ارایه بازی خود پرداخته اند. برخی از آنها همان نقشهای تکراری و شخصیتهای کلیشه ای خود یا دیگران را ارایه داده اند و درحقیقت فیلم و شخصیت را خیلی جدی نگرفته اند که البته در فیلم همان بازیگران پاشنه آشیل فیلم شده اند و برخی از آنان با ارایه نقشی حقیقی و همراه با صداقت، شخصیتی باور کردنی ارایه کرده اند چندان که تماشاگر منتظر است تا نوبت او کی می رسد و دوباره کی بر پرده ظاهر می شود. بازی آتیلا پسیانی در نقش یک کمونسیت سرخورده که فرق بورژوا با ژامبون را نمی داند ویا مهناز افشار در نقشی که تا بحال از او دیده نشده است یعنی یک منشی فتان خاله زنک و امل از جمله بازیهایی است که نه تنها بر دل مینشیند بلکه آن قدرخوب اجرا می شود که برای مخاطب مرزی میان تشخیص شخصیت از بازیگر را باقی نمی گذارد.
اما در این جا نباید فیلمنامه خوب این فیلم را از یاد برد. فیلمنامه که بر اساس روایت اطرافیان امیر طراحی شده آن قدر خوب هست که بتواند تماشاگر را به مثابه یک خاله زنک پای نقل خاله زنکهای دیگر بنشاند. تماشاگر بدون هیچ اعتراضی از همان ابتدای این نقش را م یپذیرد و به همین دلیل قصه دنبال می شود. قصه به گونه ای طراحی شده که هر بندش متکی به بند دیگری است .اتفاق که از ضعفهای بزرگ هر فیلمنامه ای می تواند باشد به مدد مونولوگ تبدیل به نوعی حادثه شده و در این فیلم هر حادثه ای به واسطه این که گوینده اش مستقیم در چشم دوربین( یا مخاطب) می نگرد و آن را بر زبان می آورد پذیرفتنی است و ای بسا چون این رخدادها توسط ستاره هایی با مهارت اجرا می شود پذیرفتنی تر قلمداد می شود.
با اینهمه فیلمنامه مخلوطی ا زچند داستان است که گره های اصلی اش باز نمی شود و مخاطب بی آن که متوجه بشود از روی آن عبور می کند. اینکه امیر چرا و به چه دلیل همرزم کمونیست خود را لو می دهد و به قول او چه خوش خدمتی میکند که در دانشگاه –آن هم آزاد_ قبول میشود از گره ه هایی است که باز نمی شود. به این ها گره های زیر را هم اضافه کنید: امیر چطور با کمک حمید هپروتی د رمدتی کوتاه به صادارات پشم می رسد؟ اصلا در کافه های های خارجه چه می کرده که اصغر به مخارجش اعتراض می کند؟ امیری که دکتر مطلق را قبول ندارد چطور در یک جلسه هیپنوتیزم می شود؟ مرجان چطور قاپ امیر را می دزدد؟آیا حمید که عاشق امیر بوده تمایلات همجنس بازانه دارد؟زیبا چطور با اکبر که این قدر ازش بدش می آمده عروسی کرده است؟ زن و بچه اصغر کجا و چرا رفتند که او چشمش دنبال مرجان است؟؟
بازگشایی این همه می توانست کمکی به قصه های پراکنده بکند تا تماشاگر بهتر روابط میان آدمها را درک کند با این حال قصه بدون بازگشایی این گره ها جذابیت خود را دارد زیرا همان طور که گفته شد به سبک روایی روایتی از مردخوبی را درجامعه بازگو می کند که دراصل یک هیولا بوده است .این روایت مبنای خاله زنکی دارد و اصل جذابیت قصه در همین نکته نهفته است.
اما محتوا درحقیقت نقد جامعه شلغم شوربای امروزی است. مدرنیته ای که یقه همه را گرفته و آنها را ول نمی کند. همه می خواهند مدرن شوند: امیر می خواهد با زیبا ازدواج کند چون بنظرش زیبا زنی مدرن می آید و بعد از او با مرجان ارتباط برقرار می کند چون این کارها هم از خواص جوامع مدرن و مدیران مدرن است! زیبا در مدرنیته و زیاده خواهی و البته تنوع طلبی چه در زندگی و چه در شوهر! از همه جلو زده است. مرجان که امل است با همه کم خردی اش برای ارتقاء خود امیر را نردبان ترقی میکند. حمید می خواهد زیبا را صاحب شود چون در این جامعه مدرن داشتن زنی مثل او برای حمید همه چیز است. اصغر چشم به مرجان دارد که با او خود را کامل کند.عسل محتاج دیده شدن است و از همه جلوتر بودن.دکتر مطلق در پی پیشی گرفتن از فروید است و همرزم کمونیست قدیمی برای ابراز وجود و ارتقاء درجه حزبی امیر را قربانی می کند. همه و همه درمسابقه جلو زدن و برنده شدن مشغول رقابت ناسالم با یکدیگرند و این از اهم خصوصیات جوامع مدرن است زیرا سرعت و زودتر رسیدن؛ به همه چیز رسیدن است. این جاست که تئوری دور برگردان مطلق به خوبی جوابگو است و نشانه ای از اجتماعی بیمار و تهی از معنویت و اخلاقیات است. در این جامعه نقش دین و ایمان و آدمهای مقدس به کلی نادیده گرفته شده است و این یکی از مسائلی است که برزو شرایطی این چنین را ایجاب می کند. وقتی که معنویتی نباشد تئوری همه دروبرگردان است.
نبود آدم و یا شخصیتی مثبت در حلقه مرتبطان با امیر از ضعفهای اصلی فیلمنامه است. مخاطب بعد از دیدن این فیلم خود را غرق شده در لجنزاری می بیند که درافزودن لجنی به لجنهای دیگر نقش دارند و البته همه در این شرایط – به واسطه تئوری دکتر مطلق- خود را محق می دانند. با دیدن این فیلم هیچ دریچه ای از امید و آرزو دردل مخاطب باز نمی شود واگر می بینیم که امیر هم از دوربرگردان استفاده می کند و به سفر نمی رود و جان به در می برد بازهم خوشحال نمی شویم چون هم از آدمها بریده و در برهوت کویر در پی نواختن موسیقی سنتی است! یعنی انسانتنها باید سر به صحرا بگذارد و هیچ راه نجاتی برای او در این جامعه پلید وجود ندارد. همه شخصیتها منفی اند یعنی مثبت نما هایی هستند که انگیزه های درونی شان را برای مرگ امیر اعتراف می کنند . با اینهمه شخصیت منفی نمی توان معتقد بود که این فیلم آینه ای از اجتماع است . این فیلم بیش از همه طرز تلقی فیلمساز از جامعه اطرافش است که البته در بسیاری از نسل سومی ها این تلقی مورد قبول است. فیلم آشکارا بر طبل نا امیدی میکوبد و به همین دلیل فیلمی است که در لایه های درونی اش بسیار تلخ است. مخاطب بعد از دیدن فیلم به هیچ نوع همذات پنداری نمی رسد و از مجموعه فیلم طعم گس پوچی می چشد. به همین دلیل معتقدم که این فیلم بیش از هر چیز فیلمی است که بر حضور ستارگانش استوار است تا بتواند تلخی و ناکامی درونی اش را به نوعی با تلالو ستارگانش پوشش دهد و این نکته کاملا آگاهانه و هوشمندانه در بطن فیلم طراحی شده است.
http://filmania.blogfa.com
فرزاد اژدری
منبع:http://www.mehdikarampour.com


همچنین مشاهده کنید