پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


بادبادک ها چاره یی جز سقوط ندارند


بادبادک ها چاره یی جز سقوط ندارند
چه مدت از آخرین باری که فیلمی دیده اید که موفقیتش صرفاً به دلیل داستانش بوده، می گذرد؟ فیلمی که به حضور ستارگان، جلوه های ویژه و قواعد ژانر متکی نباشد و صرفاً به دلیل شیوه بیان داستان و کنجکاوی از سرانجام آن شما را جذب خود کند؟ «بادبادک باز» مارک فارستر که از روی رمانی به شدت محبوب اقتباس شده، یکی از همین فیلم ها است که با به تصویر کشیدن خصلت های انسانی در بستری تاریخی و در کنار تصاویری تراژیک از جنگ افغانستان مطمئناً شما را مجذوب خود می کند.
داستان «بادبادک باز» با پسرانی آغاز می شود که حدود سال ۱۹۷۸ در کابل بادبادک هوا می کنند؛ سال هایی که در کابل نه از نیرو های روسی خبری بوده است و نه از طالبان، نه سربازان امریکایی وجود داشتند و نه هرج مرج کنونی بر آن حاکم بود. امیر (زکریا ابراهیمی) و انبوهی از پسران هم سن و سالش نوجوانانی افغانی هستند که آسمان کابل را مملو از بادبادک های خود می کنند. پسرانی که گاهی از فرط شادی بر فراز پشت بام ها به رقص و پایکوبی مشغول می شوند و گاهی برای قطع کردن نخ بادبادک رقیبان شان به جنگی تن به تن روی می آورند. امیر دوستی دارد به نام حسن (احمدخان محمودزاده) که همراه با پدرش علی، سال ها به عنوان نوکر و خدمتکار با امیر و پدرش زندگی کرده اند و مانند اعضای یک خانواده همیشه و در همه حال در کنار آنها بوده اند. حسن بهترین بادبادک باز آن اطراف است که به راحتی محل سقوط بادبادک ها را تشخیص می دهد و بدون هیچ زحمتی در مکان مناسب انتظار می کشد تا بادبادکی سقوط کرده و آن را به دست آورد و امتیاز کسب کند.امیر و حسن در شهری زندگی می کنند که هنوز آلوده جنگ نشده و از سرزندگی و نشاط زیادی برخوردار است. امیر پدری دارد به نام بابا (همایون ارشادی) که یک روشنفکر سکولار است و بر اساس عقاید و نظریات خود رفتار می کند، چشمان مهربانی دارد و هر دو پسر را عاشقانه دوست دارد.
در همسایگی امیر و حسن پسر قلدر و گردن کلفتی به نام آصف زندگی می کند که از همان ابتدای داستان نسبت به بادبادک امیر و بادبادک بازش (حسن) حسادت می ورزد و قصد دارد روزی حسابش را با او تصفیه کند. زمان می گذرد تا اینکه یک روز آصف به همراه دار و دسته اش حسن را تعقیب می کند و او را مورد آزار و اذیت قرار می دهد. مشکل اینجاست که امیر هم از راه می رسد اما به دلیل ترسی که از آصف دارد خود را نشان نمی دهد و از دور ماجرایی را مشاهده می کند که تا سال ها دست از سرش برنمی دارد. امیر بعد از این اتفاق به احساس گناه دچار می شود اما به جای ملامت خود به خشم و عصبانیت روی آورده و سعی می کند با تحقیر حسن کمی خود را آرام کند. اما حسن عکس العمل خاصی نشان نمی دهد و مانند همیشه مطیع و گوش به فرمان امیر است. امیر هم در مواجهه با چنین وضعیتی با متهم کردن حسن به دزدی کار را دشوارتر می کند تا جایی که حسن گناه دزدی را به گردن می گیرد و خود را شایسته مجازات می داند. گرچه بابا حسن را می بخشد اما ماجراها به سمتی پیش می رود که در نهایت امیر ترجیح می دهد به رغم مخالفت بابا، همراه با حسن خانه را ترک کرده و به روابط چندین و چندساله خود با آنها خاتمه دهد.
امیر مدرن و امروزی در لس آنجلس زندگی آرام و بی دردسر خود را می گذراند تا اینکه یکی از دوستان پدرش به نام رحمان خان با او تماس می گیرد و می گوید؛ «باید به افغانستان برگردی چرا که هنوز یک راه دیگر برای جبران وجود دارد.» امیر به افغانستان بازمی گردد و همین بازگشت باعث مواجهه او با خاطرات گذشته اش از افغانستان و البته آشنایی با حقایق جاری در کشورش می شود.
مارک فارستر و فیلمنامه نویس اش در این فیلم با استفاده از رمان پرفروش خالد حسینی توانسته اند اثری خلق کنند که بر خلاف دیگر آثاری که داستان شان در گذشته و حال می گذرد به گسست و انقطاع احساسی دچار نشده است. تلاش آنها بی شک در سایه داستانی تاثیرگذار و منسجم شکلی تصویری به خود گرفته است که خود آن داستان هم تا حد بسیاری وامدار شخصیت های قدرتمند و اصیل خود است. یکی از بهترین سکانس های این داستان جایی است که پدر امیر و ثریا (آتوسا لئونی) رودرروی هم درباره آینده فرزندان شان و ازدواج آنها با یکدیگر صحبت می کنند که بازی همایون ارشادی هم در آن نمونه یی شایسته تقدیر است. لازم است یک بار دیگر به چشمان و البته تمامی چهره همایون ارشادی اشاره کنم که آنقدر چهره آرام و مطمئنی است که مشکل می توان تصور کرد در گذشته وی چه مشکلات و دشواری های بزرگی وجود داشته است.یکی دیگر از قسمت های قابل تقدیر فیلم صحنه های مربوط به پرواز بادبادک ها در آسمان است. البته تاثیر جلوه های ویژه در کیفیت این تصاویر را نمی شود انکار کرد اما با این حال آزادی و حس رهایی آنها در آسمان و به تبع آن احساس نشاط و سرور بادبادک بازان از طریق همین صحنه ها به خوبی در فیلم به تصویر کشیده شده است. صحنه هایی که برای خود من یادآور سال های کودکی و بادبادکی است که حس پرواز را به من منتقل می کرد. اما در همین صحنه ها هم میان امیر و حسن تفاوتی اساسی وجود دارد؛ هر چقدر امیر از پرواز بادبادکش شاد و خوشحال است، چشمان حسن با غم و اندوهی همیشگی همراه است که چندان رنگ شادی به خود نمی گیرند. شاید به این دلیل که حسن مطمئن است همه بادبادک ها دیر یا زود چاره یی جز سقوط ندارند.
راجر ایبرت
ترجمه؛ هومن نصر
منبع؛ شیکاگو سان تایمز
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید