پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


رسانه‌ها و ساحتی جدید از تاریخ


رسانه‌ها و ساحتی جدید از تاریخ
در طول دهه ۱۹۸۰ ژان بودریار در بعضی محافل به عنوان مک‌لوهان جدید شناخته شد، به عنوان پیشروترین نظریه‌پرداز رسانه و جامعه در روزگار پسامدرن.
نظریه بودریار درباره جامعه نو و پست‌مدرن مبتنی بر این فرضیه کلیدی بود که رسانه، وانموده‌ها (simulations)، و «cyberblitz» به وجود آورنده ساحت جدیدی از تجربه و مرحله جدیدی از تاریخ و نوع جامعه هستند. این نوشتار به نظریه رسانه پسامدرن دراندیشه بودریار اختصاص دارد.
در سال ۱۹۶۷ بودریار مروری بر کتاب Understanding Media نوشته مک‌لوهان نوشت و در آن مدعی شد که جمله معروف مک‌لوهان «مدیوم پیام است» «همان فرمولی است که به بیگانه‌سازی در جامعه تکنیکی منجر می‌شود. در این دوران، بودریار در صف منتقدان نومارکسیست مک‌لوهان قرار داشت که او را یک تقلیل‌گرا و جزم‌اندیش تکنولوژیکی به شمار می‌آوردند. در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ فرمول مک‌لوهان بالاخره به اصل راهبر اندیشه‌های خود بودریار بدل شد. بودریار از مقاله‌ای با عنوان «رکوئیم برای رسانه» در کتاب به سوی نقد اقتصاد سیاسی نشانه به گسترش نظریه‌اش درباره رسانه پرداخت. عنوان مقاله تا حدودی طنزآمیز است چرا که بودریار واقعاً گسترش یک نظریه اجتماعی را آغاز کرده بود، نظریه‌ای که در آن رسانه نقش‌های بسیار حساس و سرنوشت‌سازی در ایجاد یک پست‌مدرنیته نو بازی می‌کند. بدین‌ترتیب در واقع بودریار رکوئیمی برای «نظریه مارکسیستی رسانه» می‌نویسد و استدلال می‌کند که: «مک‌لوهان با همان تلخی و گزندگی روحیه کانادایی‌اش، گفته است که مارکس هم ‌روزگار معنوی ماشین بخار و ریل قطار، در دوره زندگی خود با وجود اختراع تلگراف هنوز فردی کهنه و قدیمی بود. مک‌لوهان به شیوه‌ای رک‌وپوست‌کنده خود می‌گوید که مارکس در تحلیل ماتریالیستی‌اش از تولید، تقریباً عوامل تولید را به‌عنوان قلمرو ممتازی که در آن زبان، نشانه‌ها و ارتباط به طور کلی نادیده گرفته شده می‌یابند، محدود و محصور می‌کند.»
در اینجا بودریار از مارکس یک پرسش رادیکال را پیش می‌کشد و تقریباً از مارکسیسمی که در کتاب آینه تولید به اوج کمال و پختگی می‌رسد، جدا شده و تغییر جهت می‌دهد. بودریار با نوشتن مقاله «رکوئیم برای رسانه» فاصله گرفتن از مارکسیسم را آغاز کرده بود و به‌ویژه با حمله‌اش به تقلیل‌گرایی اقتصادی ادعاشده مارکس یا «تولیدگرایی» و ناتوانی نظریه مارکسی برای مفهومی کردن زبان، نشانه‌ها، و ارتباط (درست در همین زمان‌ هابرماس موضعی موازی همین را با نظریه انتقادی خود در حال بسط دادن است). بودریار به عنوان یک نمونه‌ای از خطای طبقه‌بندی مارکسی در تامین یک نظریه کافی و شایسته برای رسانه، به نقد نظریه رسانه نویسنده و فعال آلمانی،‌هانس ماگنوس‌هایزنبرگر و تلاش‌های او در جهت توسعه یک راهبرد سوسیالیستی برای رسانه پرداخت. بودریار این تلاش را به عنوان یک تقلای مارکسی نوعی برای آزادسازی عوامل تولید از محدودیت‌های روابط تولیدی نادیده می‌گیرد، تلاشی که این را در نظر نمی‌گیرد که در فرم خاص آنها، رسانه جمعی ارتباطی «ضد میانجی‌گرایانه و لازم» به شمار می‌آید.
بسیار شگفت‌آور است که بودریار که از جانب هوادارانش به عنوان یک نظریه‌پرداز آوانگارد و پسامدرنِ رسانه شناخته می‌شود، در این متن هم فن‌ هراسی نشان می‌دهد و هم نوستالژی گفت‌وگوی چهره‌به‌چهره را دارد، گفت‌وگویی که او آن را به‌مثابه یک ارتباط اصیل و معتبر بر ارتباط رسانه‌ای انتزاعی و بی‌ارزش ممتاز می‌داند. بودریار در مقاله دیگری در همان کتاب نقد اقتصاد سیاسی نشانه یادآور می‌شود که چگونه «ابژه تلویزیون» (TV Object) محور خانواده می‌شود و به عنوان «کاربرد محفوظ» اساسی، دارنده آن به یک فرد اصیل در جامعه مصرف‌گرا بدل می‌شود. در نظر بودریار نقش شتاب‌دهنده رسانه در جامعه معاصر برابر است با «سقوط» از جهان مدرن تولید به جامعه پسامدرن وانموده‌ها. در نظر بودریار، مدرنیته ساحت تولید است و مشخصه آن رشد سرمایه‌داری صنعتی و هژمونی بورژوازی است حال آنکه جامعه پسامدرن قلمرو وانمودن و شبیه‌سازی است که زیر سلطه نشانه‌ها، رمزگانِ و نمونه‌هاست. مدرنیته حول محور تولید چیزها ـ کالاها و محصولات ـ متمرکز می‌شود، درحالیکه شاخصه پست‌مدرنیته نشانه‌شناسی رادیکال است، آن هم از طریق تکثیر نشانه‌ها. گذشته از اینها بودریار هم به پیروی از مک‌لوهان، مدرنیته را روند افزایش سرسام‌آور کالایی کردن، ماشینی کردن، فناوری، و روابط بازار می‌داند؛ و این درحالی است که جامعه پسامدرن محل انفجار و درهم‌شکنی تمامی مرزها، منطقه‌ها، و تمایزات میان فرهنگ بالا و پایین، نمود و واقعیت، و تقریباً میان هر تقابل دوگانه‌ای که از سوی فلسفه سنتی و نظریه اجتماعی از آن دفاع می‌شود، به حساب می‌آید. علاوه بر این، درحالیکه مدرنیته می‌تواند به عنوان فرآیند افزایش تمایزات میان حوزه‌های گونه‌‌گون زندگی توصیف شود (تفسیر‌هابرماس از ماکس وبر)، پست‌مدرنیته می‌تواند هم‌چون فرآیند ضدتمایز و انفجار تفسیر شود.
رشد رسانه‌های پخش برنامه به‌ویژه تلویزیون، و همچنین انتشار و گسترش سریع نشانه‌ها و وانموده در قلمرو زندگی هر روزه، در نظر بودریار از اجزای اصلی سازنده پست‌مدرنیته به شمار می‌آیند.
بودریار در اواخر دهه ۱۹۷۰ رسانه را همچون دستگاه‌های شبیه‌سازی یا وانمودن کلیدی‌ای تفسیر می‌کند که کارشان بازتولید تصاویر، نشانه‌ها، و رمزگانی است که یک قلمرو (حاد) واقعی خودکار را ایجاد کرده و نقشی اساسی در زندگی روزمره و نابودی جامعه بازی می‌کنند. تحلیل بودریار از وانموده‌ها و حاد واقعی احتمالاً در شمار مهم‌ترین نوشته‌ها و مطالبی‌است که او در زمینه نقد رسانه و نظریه اجتماعی ارائه کرده است. در دورانی که بازیگران فیلم‌ها، سیاست را شبیه‌سازی می‌کنند یا وانموده می‌سازند و شارلاتان‌ها کیش تلویزیون را وانمایی می‌کنند، مقوله شبیه‌سازی یا وانمایی ابزار اساسی نقد اجتماعی رادیکال را تامین می‌کند، درحالیکه مفهوم حادواقعی هم نام ابزاری بی‌نهایت سودمند برای تحلیل اجتماعی رسانه، سایبرنتیک و جامعه اطلاعاتی به شمار می‌آید.
تحلیل بودریار به تضاد معنادار و پر اهمیت رابطه میان بازنمایی و واقعیت اشاره دارد. پیش از این رسانه به مثابه آینه، بازتاب، یا نمایش‌دهنده واقعیت تصور می‌شد، درحالیکه وقتی «امر واقعی» تابعی است از بازنمایی‌ای که به نابودی نهایی امر واقعی منجر می‌شود، رسانه سازنده (حاد) واقعی، یک واقعیت رسانه‌ای نو، ـ «واقعی‌تر از هر واقعی» ـ به شمار می‌آید. به علاوه بودریار در مقاله «انفجار معنا در رسانه» استدلال می‌کند که تکثیر نشانه‌ها و اطلاعات در رسانه به ‌واسطه خنثی کردن و از بین بردن یکسره محتوا، به نابودی معنا منجر می‌شود ـ فرآیندی که هم به فروپاشی معنا منتهی می‌گردد و هم به نابودی تمایزات میان رسانه و واقعیت.
در یک جامعه فرضی اشباع شده با پیام‌های رسانه‌ای، اطلاعات و معنا «از درون متلاشی می‌شوند»، و به درون یک «پارازیت» نامفهوم، یک حالت ناب فاقد محتوا یا معنا، ریزش می‌کنند. بدین ترتیب در نظر بودریار: «اطلاعات دقیقاً یا معنا و مفهوم را تخریب می‌کند و یا آن را خنثی می‌سازد. فقدان یا گم‌شدن معنا مستقیماً به عمل از بین ‌برنده و dissuasive اطلاعات، رسانه، و رسانه همگانی ارتباط دارد.... اطلاعات مضامین خود را فرو‌ بلعیده و نابود می‌کند؛ اطلاعات، جامعه و ارتباطات را در خود فرو می‌بلعد، معنا و جامعه را در درون یک نوع وضعیت مبهم و غبارآلود حل می‌کند و هرگز به دنیایی از نوآوری و ابتکار راه نمی‌برد بلکه به مسیری کاملاً متضاد، به آشفتگی‌ای یکپارچه، منتهی می‌شود.»
در اینجا بودریار از یک مدل رسانه در نقش چاه تیره و تار نشانه‌ها و اطلاعات استفاده می‌کند؛ چاهی که تمام محتواها را درون یک پارازیت سایبرنتیک می‌کشد و دیگر در یک فرآیند انفجار ـ جایی که تمام محتوا به شکل تبدیل می‌شود ـ پیام‌های معناداری انتقال نمی‌دهد. اینجا شاهدیم که بودریار سرانجام نظریه مک‌لوهان را به عنوان نظریه خودش اقتباس کرده و استدلال می‌کند که: «مدیوم پیامی است که نه تنها بر پایانِ پیام، بلکه همچنین بر پایان مدیوم دلالت دارد. اینجا دیگر رسانه در مفهوم لفظی‌اش مورد نظر نیست (من به‌ویژه درباره رسانه همگانی الکترونیک حرف می‌زنم) ـ باید گفت که یک میانجی‌گری قدرتمند میان یک واقعیت و واقعیتی دیگر، میان حالتی واقعی و حالت واقعی دیگر ـ همچنین محتوا یا فرم در نظر نیست. به معنای دقیق کلمه این همان چیزی است که انفجار بیان می‌کند: جذب شدن قطبی‌در قطبی‌دیگر، ایجاد اتصال میان قطب‌های نظام بسیار متفاوت معنا، پاک کردن و فراموش نمودن واژه‌ها و تقابل‌های آشکار؛ تقابل‌های میان مدیوم و امر واقعی. و از همین جاست ناممکنی هر گونه میانجی‌گری، هر نوع مداخله دیالکتیکی میان دو چیز یا از یکی به یکی دیگر، و دور باطل تمام تاثیرات رسانه‌ای. از همین جا است ناممکنی مفهوم (معنا)، در مفهوم لفظی بردار (vector) یک‌سویه که از قطبی ‌به قطب دیگر منتهی می‌شود. این موقعیت بحرانی ـ اما اصیل ـ باید یکسره به سوی همان پایان، مورد اندیشه قرار بگیرد؛ این تنها چیزی است که ما پشت‌سر می‌گذاریم. نا زمانی که مدیوم و امر واقع در یک وضعیت مبهم و تیره و تار هستند که در آن حقیقت همچون رمزی ناگشوده و ناخواندنی است، رویای پدید آمدن انقلابی‌از راه محتوا یا فرم بی‌فایده و عبث است».
نویسنده: داگلاس کلنِر
مترجم: محمد میرزاخانی
منبع : روزنامه تهران امروز


همچنین مشاهده کنید