پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


درباره «تولدی دوباره» نوشته «هنری میلر»


درباره «تولدی دوباره» نوشته «هنری میلر»
ـ مرگ برای تولد
ـ ابراهیم فروزی
ـ تولدی دوباره
ـ هنری میلر
ـ ترجمه؛اسکندر تمرز
ـ انتشارات محیط
ـ چاپ اول۱۳۶۳
هنری میلر، خود درباره «تولدی دوباره» گفته است؛ «از تمام داستان هایی که تا حالا نوشته ام این یکی شاید نظیر نداشته است.» این تاکید نویسنده بر بی نظیر بودن این داستان خاص احتمالاً نه به معنای برتری زیبایی شناختی آن بر دیگر آثار میلر بلکه بیشتر به معنای تفاوت سبکی آن با دیگر آثار او و فاصله یی است که «میلر» در این داستان از شخصیت و تجربه های واقعی خودش گرفته است. «تولدی دوباره» را نمی توان از لحاظ فرمی، داستانی به تمام معنا «هنری میلر»ی به شمار آورد. «میلر» در نوشتن این داستان، کمتر از داستان های دیگرش از زندگی پرفراز و فرود خود وام گرفته است. هرچند این داستان هم مثل دیگر آثار «میلر» تلاشی است برای ساختن «واقعیت بزرگتر» ی که «هنری میلر» همواره مدنظر داشت و درباره آن گفته بود؛ «هدف من از نویسندگی، مستقر کردن واقعیتی بزرگ تر است. من نه رئالیستم نه ناتورالیست. من از زندگی می نویسم. از زندگی نوشتن فقط با به کار گرفتن عوالم خواب و سمبل های دیگر میسر است. من نویسنده یی هستم عمیقاً متافیزیکی و استفاده یی که از حادثه ها و نمایش و تشبیه می کنم، بهانه یی است برای مطرح کردن مسائل عمیق تر.»۱
داستان «تولدی دوباره» هر عیب و ایرادی که داشته باشد، بدون شک از نظر فرم و ساختار تجلی آن واقعیت مدنظر «هنری میلر» است. واقعیتی که «هنری میلر» ارائه می دهد مختص او و جهان او است و تنها در همان جهان قابل درک است. حتی عناصری که «میلر» آنها را برای ساختن این جهان به متن خود احضار کرده از جایی بین خیال و واقعیت آمده اند. به همین دلیل وقتی «میلر» با کنار هم چیدن این عناصر و اشیا، «سیرک» داستان خود را بنا می کند، این «سیرک» بعدی فراواقعی پیدا می کند. «هنری میلر» خود در مورد خاستگاه یکی دو مورد از اشیا و عناصری که «سیرک» او را شکل داده اند و همچنین «آگوست» که شخصیت اصلی داستان او است، گفته است؛ «موفق ترین نقاشی که تا آن موقع کشیده بودم دلقکی بود که دوتا دهان داشت. یکی برای غم، یکی برای شادی. دهان شاد با رنگ تند قرمزی که داشت دهانی بود که آواز می خواند.
... در فاصله این مدت از لاژا چند مجسمه گلی دریافت کردم که یکی به صورت کله اسب بود. آنها را در کشو میزم گذاشتم و فراموش کردم و شروع کردم به نوشتن. من به این موضوع توجه نداشتم تا در داستان به اسب رسیدم. البته نردبان هدیه یی بود از میرو و ماه نیز همچنین به احتمال زیاد مال میرو بود.» بنابراین در داستان «تولدی دوباره» ما با متنی سر و کار داریم که عناصر آن از متونی دیگر آمده اند. هرچند «میلر» چنان این عناصر را درونی زبان و شکل اثر خود کرده است که اگر خودش نمی گفت بعید بود به راحتی بتوان سرچشمه آنها را تشخیص داد.«تولدی دوباره» داستان دلقک مشهوری به نام «آگوست» است که «با لبخندی خشک، غرق در افکار دور و دراز، در پای نردبانی که سر به ماه» می کشد، می نشیند.
آگوست می خواهد چیزی ورای شادی و خندیدن معمولی به تماشاچیان بدهد؛ «او می خواست به تماشاچیان علاوه بر شادی چیزی بدهد که فناناپذیر باشد.» اما «یک شب خنده ها ناگهان تبدیل به جیغ و داد و سوت گوش خراش تماشاچیان شد که منجر به تکان دادن کلاه و اعتراض و پرت کردن اشیا به داخل صحنه گشت.» آگوست بعد از این ماجرا اخراج می شود و پس از مدتی از یک سیرک سیار سر درمی آورد. در آنجا به پادویی مشغول می شود و خود را فراموش می کند. او از خودش به عنوان دلقک فاصله می گیرد و این راهی است به جهان واقعی و دست یافتن به آنچه در پی اش بوده است. اما در همین حین «آنتوان»، دلقک سیرک سیار بیمار می شود و این «آگوست» را وسوسه می کند که باز به عنوان دلقک و این بار به جای «آنتوان» روی صحنه برود. اما وضعیت او این بار پیچیده تر است. او دلقک بزرگی است که باید به جای دلقکی کوچک روی صحنه ظاهر شود. نمایش او آنچنان موفق است که مدیر سیرک نگران می شود بعد از آن چگونه باز آنتوان را به صحنه بفرستد. از سوی دیگر آنتوان در وجود آگوست بزرگ می شود و آنتوان کوچک می میرد. اما «آگوست» میان «آنتوان» و «آگوست» بودن مانده است و سرانجام بیرون از این هر دو با انتخاب مرگ به تولدی دوباره می رسد. از این جهت می توان «تولدی دوباره» را داستانی تمثیلی به شمار آورد؛ داستانی که «هنری میلر» خود در نوشته یی که به عنوان موخره در ترجمه فارسی کتاب آمده، به وجه تمثیلی آن اشاره کرده و گفته است؛ «سیرک عرصه و میدان کوچکی است برای فراموشی. برای لحظه یی ما را قادر می سازد خودمان را فراموش کنیم. در شگفتی و اعجاب و سعادت جاودانه مستحیل شویم و به رمز و راز بدل گردیم. ما از سیرک گیج و منگ خارج می شویم، غمگین و وحشت زده از قیافه دنیا. ولی دنیای کهنه هر روزی که خیال می کنیم با آن خیلی آشنا هستیم تنها دنیایی است که پر از سحر و جادو است. جادوی خستگی ناپذیر ما مثل دلقک به جنب و جوش در می آییم برای تقلید ابدی فقط برای عقب انداختن نتیجه نهایی. ما در کشمکش برای تولد می میریم.»
پی نوشت؛
۱- هنری میلر، شیطان در بهشت، ترجمه بها ءالدین خرمشاهی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید