سه شنبه, ۲۸ فروردین, ۱۴۰۳ / 16 April, 2024
مجله ویستا


پرواز: پر...واز!


پرواز: پر...واز!
دکتر قیصرامین پور، متولد سال ۱۳۳۸ بود و این را زمانی دانستم که شماره نخست مجله مکتب تشیع را که تاریخ آن سال ۱۳۳۷ بود، از کتابخانه شخصی پدرم به او دادم. بسیار خوشحال شد و گفت: «یک سال از من بزرگتر است.»
قیصر را نخستین بار در نخستین ماه های جنگ، آن گاه که از جبهه بازگشته بود، دیدم. او در آن زمان، جوانی ۲۱ ساله بود که به تازگی از دامپزشکی به جامعه شناسی تغییر رشته داده بود و در کنار دانشجویی، روزهای نخست معلمی را نیز تجربه می کرد و من نوطلبه ای بودم که دانش آموزی نیز می کردم و در عین حال، به مقتضای شور و حال آن سالها، در برخی محافل فرهنگی فعال بودم.
امین پور در بازگشت از جبهه، برای رساندن پیام مظلومیت جنگ زدگان و نمایاندن قساوت جنگ افروزان، همت کرد و با همکاری آموزش و پرورش و جهاد سازندگی، نمایشگاه عکسی برپا کرد که از معدود نمایشگاه ها در ماه های نخست جنگ بود و امین پور، چند شبانه روز برای خرد و کلان آن زحمت کشید. در جریان این نمایشگاه بود که نزدیکی و صمیمیت با او آغاز شد. چند قطعه عکس از نخستین سفرش به جبهه بادلیه، که او اصل فیلم آن را به من داد، این آغاز را به ثبت رساند و از آن پس به سرعت بر این صمیمیت افزوده شد و فرصت های بسیاری را با او می گذراندم.
پیاپی در حوزه هنری و نیز در اتاق ساده دانشجویی اش در خیابان دمشق به دیدارش می رفتم و گاه با غذایی ساده همچون پوره سیب زمینی که آن را با چاشنی های محلی دزفول طعم می بخشید، پذیرایی می کرد و چند بار نیز من در خانه مان میزبانش بودم. یک بار نیز در سر راه سفر به دزفول، با آمدن به حجره طلبگی ام در قم، اندکی از آن بسیار که به دیدارش می رفتم را جبران کرد.
در گوشه اتاقش در خوابگاه، صندوقی داشت که وسائل شخصی اش را در آن می گذاشت; صندوقی که شبیه آن را در پستوی کوچک مادربزرگم دیده بودم و گاه، همین یادآوری اسباب شوخی می شد. گه گاه نیز قیصر از درون این صندوق، کتاب یا دفتری بیرون می آورد و از میان اوراق آن، پنجره ای به خاطرات خود می گشود و ما را از بیان بس شیرین و جذابش که معمولا با دست بردنهای مکرر به میان موهای انبوهش همراه می شد، بهره مند می ساخت.
هر چه می گذشت، بیشتر با دامنه کمال و هنر او آشنا می شدم و البته بسیاری از آنچه از او دانستم، کاملا اتفاقی بود. چه، کتمان او اجازه نمی داد به شکل دیگری این آگاهی حاصل شود.
او «شاعر» بود، این را می دانستم، ولی نه آنقدر جدی! نخستین بار مصاحبه اش را در یکی از شماره های مجله سروش سال ۱۳۵۹ که در میان وسایل شخصی او در همان صندوق گوشه اتاق بود دیدم. برایم جالب و غافلگیرکننده بود و آنگاه که تعجب من را دید، با سادگی و مناعتی که خاص خودش بود و معمولا لبخند و گاه نیم قهقهه هایی نیز چاشنی آن می شد، اظهار داشت: «مگر چه چیز مهمی است که باید به تومی گفتم؟»
خط او نیز بسیار خوش بود و با سرعت حیرت آوری نقاشی می کرد. بارها اتفاق افتاد که در مجلس با مداد و بر روی کاغذ معمولی، تصویری از من یا یکی از دوستان را به زیبایی تمام می کشید و این همه را با دست چپ خود انجام می داد. گرد آمدن این همه هنر در یک نفر، آن چنان برایم در آن زمان حیرت آور بود که ناخودآگاه این باور برایم پیش آمده بود که میان هنرمندی و چپ دستی رابطه است و هنوز نیز این رابطه را منتفی نمی دانم!
قیصر سخت دل بسته امام (ره) بود و نیز به شدت از مرحوم دکتر شریعتی تاثیر گرفته بود. بارها پیش آمده بود که به مقتضای خرده گیری های طلبگی، برخی گفته های دکتر را نقد می کردم و او همیشه جانانه دفاع می کرد و در عین حال، یادآور می شد نباید او را مطلق رد کرد یا پذیرفت و این نیز از شگفتی های اعتدال او در آن روزها بود. از این دست مباحثات، چندین بار تکرار می شد تا این که یک بار در دفاعی غایت گرا برای همیشه پاسخم را داد و چنین گفت: "شریعتی هرچه که بود و هرچه گفت، من اسلام را از او شناختم و اگرشریعتی نبود، من امروز خود را یکی از جوانانی می دیدم که بر سر چهارراه ها نشریه «کار» (۲) می فروشند و بسیاری دیگر که امروز دلبسته اسلام و امامند، همچون من مدیون و مرهون اویند.»
در طول سالیان، جوهر شخصیت انسانی او را پایدار یافتم و از همان آغاز که او را شناختم، چند ویژگی به صورت خط ثابت شخصیت او جلب توجه می کرد.
«اعتدال»، مهمترین این ویژگی های بود. در سال های شور و هیجان اول انقلاب که کمترکسی از زیاده روی و تندروی برکنار بود، تمایل دیندارانه و مسوولانه امین پور به مسائل سیاسی، در عین اعتدال و واقع بینی، بس توجه برانگیز بود; آن هم برای جوانی ۲۱ ۲۰ ساله!
اخلاص و تظاهرگریزی او نیز به این ویژگی اش جلوه و جلای خاصی می بخشید و شاید همین ویژگی ها بود که او را همان آغاز، از ادامه حضور در سفارت سابق آمریکا بازداشت و بسیار زود آنجا را ترک کرد و نیز به همین دلیل بود که وقتی در سال ۱۳۶۶ نام او را در زیر بیانیه ای در دفاع از یک گروه سیاسی جدیدالتاسیس دیدم، با آن که پس از قضایای هنری حوزه هنری، می توانست تا حدی طبیعی نماید، اما تعجب کردم و این را از قیصر بسیار بعید می دانستم. با او تماس گرفتم و تعجب خود را ابراز داشتم و او دفاعی جدی نکرد و بار دیگر به یاد آوردم که دغدغه های او از جنس دیگری است، حتی اگر هم شکل دیگران باشد.
«لطافت روح»، ویژگی دیگری بود که هرکس اندک معاشرتی با او داشت، آن را درمی یافت; لطافتی که سادگی روستایی را در او ماندگار کرده بود. تو گویی، همه آنچه دیگران را به طور معمول، آلوده می کند، به او نزدیک می شد، ولی از کنار او می گذشت و گمان می کنم آنچه شعر امین پور را با فاصله بسیار از دیگران متمایز کرده، همین سادگی است که گاه آن را «سادگی کودکانه» می نامند و من آن را «لطافت و بی آلایشی روح انسان»!
«کودک» به دلیل نداشتن تجربه های دنیاطلبانه، بساطت و لطافت روح او با ناجنس خود ترکیب نشده و به یگانگی و پاکیزگی ملکوت نزدیکتر از چندگانگی و آلودگی های طبیعت است و چه بزرگند عاقل مردانی که کودک مانده اند و کودکی نمی کنند!
شعر قیصر، شعر شاعرانه نبود، شعر او ترجمان روحی لطیف بود، بی هیچ تکلف و تصنع! هر چند صناعت آن تمام بود.
نویسنده : سیدعباس حسینی قائم مقامی
منبع : روزنامه مردم سالاری


همچنین مشاهده کنید