جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


سینمایی علیه جنگ و برای عشق


سینمایی علیه جنگ و برای عشق
کارگردانان جوان سینمای آلمان، در آثار خود اغلب به موضوع‌هایی چون تنهایی، انزوای اجتماعی، عدم توانایی برقراری رابطه با دیگران، ترس، شخصیت پریشی، مسائل اجتماعی و آسیب‌شناسی زندگی مدرن می‌پردازند.
پس از این که کارگردانان صاحب سبکی چون الکساندر کلوگه، راینر ورنر فاسبیندر و ورنرهرتسوگ که نمایندگان "سینمای نوین آلمان" در سال‌های ۶۰ و ۷۰ قرن پیش بودند، خوش درخشیدند، در دهه‌ی هشتاد، تنها چند فیلم توانستند نگاه‌ها را به سوی سینمای این کشور جلب کنند: فیلم "کشتی"، اثر ولفگانگ پترسن (Petersen (Wolfgang و "آسمان برفراز برلین" از کارگردان پر آوازه‌ی آلمانی ویم وندرز (Wim Wenders) از جمله‌ی این فیلم‌ها هستند.
درون‌مایه‌ی این دو فیلم در عین حال که در تضاد باهم‌اند، یک دیگر را نیز تکمیل می‌کنند: فیلم ضد جنگ "کشتی" که در سال ۱۹۸۱ بر اساس رمانی به همین نام از نویسنده ی آلمانی لوتار گونتر بوخ هایم، ( Lothar-Günther Buchheim) ساخته شد، زندگی گروهی ملوان جنگی را در یک زیردریایی آلمانی که در انتظار حمله به دشمن‌اند، دستمایه قرار داده است. فیلم "آسمان برفراز برلین" که به عنوان نوعی ابراز عشق به بشریت تلقی شده، در سال ۱۹۸۷ به روی پرده‌ی سینماهای جهان غرب رفت. این فیلم، در عین حال به واقعیت‌های جامعه‌ی آلمان در این دهه می‌پردازد.
هیچ یک از این فیلم‌های به‌یاد ماندنی، تاثیر ماندنی‌ای بر روند فیلم‌سازی آلمان برجای نگذاشتند. برعکس، در دهه‌ی نود قرن پیش، کمدی‌های سطحی و غیرسیاسی بر سینمای آلمان مسلط شدند: در این برهه فیلم‌هایی مثل "گفتگو در شهر" (Stadtgespräch)، به کارگردانی راینر کافمن، (Rainer Kaufmann) یا "مردآگاه"، (Der bewegte Mann)، به کارگردانی زونکه ورتمن، (Sönke Wortmann) سمت و سوی سینمای آلمان را تعیین می‌کردند. در این فیلم‌ها بحران‌های زناشویی و مشکل همسریابی و مسئله‌ی برقرار کردن رابطه با دیگران و مضمون‌هایی از این دست،گروتسک وار به تصویر کشیده ‌شده‌اند.
● جهشی بلند به سوی هالیوود
تازه در پایان قرن بیستم، کارگردانانی مثل تام تیکور، ( Tom Tykwer) با فیلم "لولا می‌دود" ـ ۱۹۹۸ـ و هانس کریستیان شمید، (Hans-Christian Schmid) با اثر تصویری خود با عنوان "هیچ چیز واقعی نیست ـ ۲۳" سینمای آلمان را به تکان واداشتند.
قهرمان فیلم "هیچ چیز واقعی نیست ـ ۲۳"، جوان ۱۹ ساله‌ای است که توانایی تشخیص واقعیت از خیال را از دست داده است. ماجراهای فیلم در سال‌های دهه‌ی ۸۰ قرن پیش رخ می‌دهند؛ زمان اوج گیری جنبش صلح در آلمان و مخالفت با برپایی نیروگاه‌های اتمی، زمان جنگ سرد و تظاهرات توده ای در این کشور. به نظر کارل کوخ، قهرمان داستان، دنیایی که او در آن زندگی می‌کند، نابسامان و خطرناک شده است. او با الهام از شخصیت غیرواقعی یک رمان، در صدد بر می آید، دلایل و پیش‌زمینه‌های سیاسی و اقتصادی این شرایط را بیابد. کارل در کنکاش‌های ماجراجویانه‌ی خود، پس از چندی به نشانه‌ای که همان عدد ۲۳ باشد، بر می‌خورد. این نشانه او را به کشف توطئه‌ای بزرگ و جهانی راهبر می‌شود.
● پیک پول‌های قاچاق
نقش قهرمان فیلم "لولا می‌دود" را فرانکا پوتنته، (Franka Potente)، هنرپیشه‌ی جوان و جسور آلمانی به عهده دارد. پوتنته در نقش لولا، جایی در برلین شروع به دویدن می‌کند و چنان مهارتی در بازی و دویدن از خود نشان می‌دهد که پس از موفقیت جهانی فیلم، سر از هولیوود در می‌آورد! پوتنته این جهش سینمایی غیرمنتظره را مدیون کارگردان با استعداد آلمانی، تام تیکور است که با ساختن فیلم پرکشش و ماجرای "لولا می‌دود"، دوباره سینمای آلمان و ستاره‌های آن را در جهان مطرح کرد.
داستان فیلم خیلی ساده است: لولا باید ظرف ۲۰ دقیقه، ۱۰۰ هزار مارک تهیه کند و با آن زندگی دلباخته‌اش، مانی را بخرد. مانی "پیک پول‌های قاچاق" است و از راه کار برای قاچاقچی بی‌رحمی که کسب و کارش فروش اتومبیل‌های دزدی است، "امرار معاش" می‌کند. فیلم با ورود مانی به مترو، در حالی که کیسه‌ای پلاستیکی در دست دارد، آغاز می‌شود. این کیسه‌ی پلاستیکی، حاوی ۱۰۰ هزار مارک، اسکناس نو است که متعلق به "ارباب قاچاقچی" مانی است و باید در ۲۰ دقیقه‌ی آتی به صاحبش تحویل داده شود. ناگهان ماموران کنترل بلیط مترو سر می‌رسند و مانی که بی‌بلیط سوار شده، دستپاچه می‌شود و برای فرار از دست ماموران، در اولین فرصت از مترو پائین می‌پرد؛ از بخت بد ولی بدون کیسه‌ی پول! این عاشق بی‌دست و پا، وقتی متوجه‌ی خبطش می‌شود که مترو به راه خود ادامه داده و پول‌ها به کیسه‌ی کثیف مرد دائم الخمری منتقل شده اند. از این‌جا ماجرای اصلی فیلم که تهیه‌ی ۱۰۰ هزار مارک پول قاچاقچی ظرف ۲۰ دقیقه است، آغاز می‌شود. اگر این زوج دلداده و پاک‌باخته، سر وقت پول را تحویل ارباب سنگدل ندهند، او با یک اشاره مانی را راهی آن دنیا می‌کند!
● برندگان آلمانی اسکار
پس از موفقیت فیلم "لولا می‌دود"، سینمای آلمان دوباره در عرصه‌ی جهانی مطرح شد و توانست از سال ۲۰۰۰ این قرن، دو بار موفق به دریافت "اسکار برای بهترین فیلم خارجی" بشود؛ فیلم‌هایی که به زبانی غیر از زبان انگلیسی ساخته شده‌اند: "هیچ کجا در آفریقا"، (Nirgendwo in Afrika) از کارولینه لینک (Caroline Link) و "زندگی دیگران"، (Das Leben der Anderen) از فلوریان هنکل فن دونرسمارک (Florian Henckel von Donnersmarck) اعتبار انکارناپذیر سینمای آلمان را در این عرصه تثبیت کردند.
● درد وطن و تبعید به آفریقا
داستان فیلم "هیچ کجا در آفریقا"، جنگ جهانی دوم را به آفریقا می‌برد. قهرمان داستان یوتل ردلیش، زنی یهودی مذهب است که پس از پشت سر گذاشتن سختی‌های بسیار در آلمان نازی، سرانجام در سال ۱۹۳۸ با دختر پنج ساله‌اش به همسر خود، والتر که در کنیا زندگی می‌کند، می‌پیوندد. والتر با به قدرت رسیدن حزب ناسیونال سوسیالیست‌ها خیلی زود به این امر پی می‌برد که در حکومت نازی‌ها جایی برای یهودی‌ها نیست. از این رو در اواسط دهه‌ی سی به کنیا می‌رود. در آغاز فیلم، خانواده‌اش به او می‌پیوندد.
یوتل که در خانواده‌ا‌ی مرفه و ثروتمند بزرگ شده، به محض ورود به کنیا دچار شوک می‌شود. چون ابتدا قادر نیست خود را با شرایط سخت و ابتدایی آن‌جا وفق دهد. حتی خبرهای وحشتناکی که از آلمان می‌رسند، درد دوری از وطن را در او تخفیف نمی‌دهند. در واقع یوتل توانایی درک این واقعیت که فرار زندگی آن‌ها را نجات داده است، نیست. رگینا، دختر یوتل، بر عکس مادر، خیلی زود با زندگی در کنیا خو می‌کند، زبان بومی‌ها را فرا می‌گیرد و با آن‌ها دوست می‌شود.
از سوی دیگر فرماندار انگلیسی کنیا، تمام آلمانی‌های مقیم این کشور را به محض آغاز جنگ دستگیر می‌کند و به زندان می‌اندازد. هیچ یک از آلمانی‌های زندانی حق ملاقات با خانواده‌ی خود را ندارد. تنها شرط خلاصی از آن بازداشتگاه، داشتن "کاری به درد بخور" است که والتر فاقد آنست. حالا یوتل باید به تنهایی در این کشور استعمار زده و فقیر و غریب از عهده‌ی زندگی خود و دخترش برآید و به همسرش هم برای یافتن کار و رهایی از زندان کمک کند.
کارولینه لینک با همان لطافت و ظرافت احساسی و مهارت شگفت‌آوری که اولین فیلم پرفروش خود "آن‌سوی سکوت" را ساخته است، داستان پرکشش یوتل را هم به تصویر می‌کشد. این کارگردان با استعداد که فقط آرزو داشته فیلم‌بردار بشود، تا کنون چهار فیلم سینمایی ساخته است که دو فیلم اولیه، بلافاصله کاندید دریافت "اسکار برای بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان" شده‌اند و سومی، سرانجام به افتخار کسب آن نائل آمده است!
● جادوی هنر
"زندگی دیگران" اولین فیلم فلوریان هنکل فن دونرسمارک است. این کارگردان توانا در این فیلم زندگی یک مامور سازمان امنیت آلمان شرقی را که به "اشتازی" موسوم است، نشان می‌دهد. پنج سال پیش ازفروپاشی دیوار برلین، سردمداران آلمان دموکراتیک هنوز با کنترل و نفتیش پنهانی روشنفکران، در صدد استوار کردن پایه‌های رژیم آزادی ستیز خود هستند.
"زندگی دیگران" به زندگی "بازجو"یی به نام گرد ویسلر می‌پردازد که از سر ایمان و اعتقاد به جاسوسی یا به زعم خود به "خدمت به خلق و سوسیالیسم" دست می‌یازد، ولی در روند رویارویی با زندگی عادی مردم و تماس با هنر و ادبیات، دگرگون می‌‌شود و به صف مخالفان رژیم می پیوندد.
زوجی که گرد ویسلر، "بنا به دستور مقامات بالا" باید زیر نطر و کنترل بگیرد، یک نمایشنامه نویس و معشوقش، هنرپیشه‌ای معروف است که نقش او را یکی از بهترین هنرپیشه‌های آلمان، مارتینا گدک بازی می‌کند. زندگی ساده و علاقه‌ی شدید این زوج خوشبخت غیر سیاسی به تئاتر و موسیقی و بحث‌های نظری، چنان بر گرد ویسلر تاثیر می‌گذارد که از تهی و بی‌معنی بودن زندگی خود، بیش از پیش پی می‌برد. کشش جهانی که ویسلر تازه کشف کرده، چنان قوی است که این جاسوس پیشین را وامی‌دارد، به زوج هنرمند که "دچار مشکل سیاسی شده‌اند" کمک کند؛ کاری که او را در برابر سیستم جاسوسی آلمان دموکراتیک و "کارفرماهای" پیشینش قرار می‌دهد و خود او را به "مظنون شماره یک" تبدیل می‌کند.
● فیلم‌های برجسته‌ی دیگر
یکی از اولین فیلم‌هایی که از آغاز قرن بیست و یک توجه منقدان سینما را به خود جلب کرد، فیلم "خداحافظ لنین"، از کارگردان مشهور آلمانی ولفگانگ بکر (Wolfgang Becker) است که در سال ۲۰۰۳ جوایز جشنواره‌های بسیاری (مثل برلین، اروپا، بریتانیا، فرانسه، اسپانیا...) را به خود اختصاص داد. "سقوط"، "سوفی شول ـ روزهای آخر"، "باسر توی دیوار" و "عطر" نیز از جمله‌ی این فیلم‌ها هستند.
▪ ۷۹ متر مربع سوسیالیسم!
داستان فیلم "خداحافظ لنین" باز به رویدادهایی که در برلین شرقی رخ داده‌اند، می‌پردازد، هرچند لحن و سبک کمدی و طنزآلود، فیلم بکر را از "زندگی دیگران" متمایز می‌کند: چند روز پیش از فروپاشی دیوار برلین در نوامبر سال ۱۹۸۹، مادر قهرمان فیلم، کریستیانه که در برلین شرقی زندگی می‌کند، به سکته‌ی قلبی دچار می‌شود و هنگام پیروزی کاپیتالیسم بر حکومت سوسیالیستی اریش هونکر در آلمان شرقی، در بی‌هوشی کامل به‌سر می‌برد. هنگامی که کریستیانه هشت ماه بعد به دنیای واقعیت پا می‌گذارد، وضعیت برلین شرقی به کلی دگرگون شده است: اتومبیل‌های شیک و گران‌بهای غربی چون مرسدس و بی ام و، در خیابان‌ها در رفت و آمدند؛ شعبه‌‌های ماکدونالد مثل قارچ در هر گوشه‌ای سردرآورده‌اند و پلاکاردهای نادیده‌گرفتنی تبلیغ کوکاکولا، چهره‌ی شهر را تغییر داده است. کریستیانه ولی در این تصور است که نظم پیشین هم‌چنان برقرار است. اگر این مادر دردکشیده‌ی معتقد به سوسیالیسم از سلامتی کاملی برخوردار بود، برای آلکس، پسر ۱۹ ساله‌اش چندان دشوار نبود که او را با واقعیت، هرچند که تلخ باشد، روبرو سازد. ولی به ‌خاطر رعایت وضعیت ناهنجار جسمی کریستیانه، دکترها هرگونه هیجانی را برای او اکیدا ممنوع کرده اند. آلکس باید حالا زود دست به‌کار شود و آپارتمان ۷۹ متر مربعی‌شان را به حیطه‌ی حکومت "جمهوری دموکراتیک آلمان" تبدیل کند. آلکس، ولی هنوز شروع نکرده متوجه می‌شود که برپایی سیستم سوسیالیستی در آپارتمانشان بسیار دشوار است و باید موانع بی‌شماری را از سر راه بردارد!
▪ اهمال در"سقوط"!
داستان فیلم "سقوط" هم فروپاشی یک سیستم سیاسی را دستمایه قرار داده است؛ سیستم ناسیونال سوسیالیست در آلمان. اولیور هیرشبیگل، (Oliver Hirschbiegel) ، کارگردان فیلم، ولی به شیوه‌ای مستند گونه به این برهه از تاریخ آلمان می‌نگرد و از روبرو شدن مستقیم و بلاواسطه‌ با رویدادهای تعیین کننده‌ی ساعت‌های پایانی هیتلر ابایی نشان نمی‌دهد؛ کاری که تا به‌حال در جهان سینما یگانه بوده است. از این رو "سقوط" که در سال ۲۰۰۴ ساخته شده، چیزی بیش از دوباره سازی حوادث تاریخی پایان جنگ جهانی دوم است. این فیلم، جنونی را که هیتلر در ساعت‌های پایانی رایش سوم به آن دچار شده بود، قابل لمس و درک می‌سازد، با صحنه‌های تکان‌دهنده و گویا تماشاگر را بر صندلی میخکوب می‌کند و تحمل او را به آزمایش می‌گذارد. با این حال "سقوط"، فیلمی نیست که بر پایه‌ی اکشن و افکت‌های سینمایی ساخته شده باشد، بلکه بررسی و نقد سینمایی گذشته و تاریخ معاصر آلمان است؛ گذشته‌ای که این کشور، مدت‌هاست در برخورد با آن اهمال کرده است.
▪فیلمی در ستایش مقاومت
سینمای آلمان ولی دربازتصویری زندگی و مقاومت سوفی شول، کمتر اهمال روا داشته است. تا کنون دو فیلم درباره‌ی این دانشجوی فلسفه که در حال پخش اعلامیه بر ضد حکومت هیتلر، از سوی پلیس امنیتی نازی‌ها دستگیر می‌شود و به زندان می‌افتد، ساخته شده است: "رز سفید" به کارگردانی میشائیل ورهوون، (Michael Verhoeven) و "پنج روز آخر" از پرسی آدلون، ( Percy Adlon).
"سوفی شول ـ روزهای آخر"، که مارک روته موند، ( Marc Rothemund) در سال ۲۰۰۵ کارگردانی کرده، به شش روز پایانی زندگی این دختر جوان مبارز می‌پردازد: سوفی در طول بازجویی شش روزه‌‌اش، با شهامت از موضع انساندوستانه‌ی خود، بدون هراس از مرگ دفاع می کند و سرانجام همراه با برادر و دوست او، به جوخه‌ی اعدام سپرده می‌شود. در فیلم روته موند، تمام ماجراها از دیدگاه سوفی تصویر می‌شود. به این ترتیب، رخداده‌ها از کششی استوار بر مستندسازی و قدرت احساسی‌ای گویا برخوردارند که تماشاگر را دگرگون می‌سازند. روته موند برای ساختن این فیلم، از اسناد و مدارکی که پیش از فروپاشی دیوار برلین در آرشیو حزب کمونیست آلمان دموکراتیک (DDR) نگهداری می‌شده‌اند، استفاده کرده است. این مدارک، در زمانDDR ، تنها در اختیار تاریخ نگاران حزبی قرار می‌گرفتند.
▪ "باسر توی دیوار" و خرس طلایی
فتیح آکین،( Fatih Akn) ، کارگردان آلمانی ترک تبار برای ساختن فیلم موفق و جنجال برانگیزش "باسر توی دیوار"، نیازی به بررسی اسناد و مدارک تاریخی نداشته است. او موضوع این درام اجتماعی را از زندگی روزمره‌ی زنان جوان ترک در جامعه‌ی امروزی آلمان گرفته است. "باسر توی دیوار"، ‌‌‌‌‌‌‌‌( Gegen die Wand)، چهارمین فیلم طولانی آکین است که جوایز سینمایی بسیاری را از جمله خرس طلایی جشنواره‌ی برلین در سال ۲۰۰۴ به خود اختصاص داد. این فیلم داستان زندگی و عشق زن جوان ترکی را بازگو می کند که در آلمان به دنیا آمده و در این کشور نیز بزرگ شده است. با این‌حال هنوز اسیر سنت‌های عقب افتاده‌ی سرزمینش است که از سوی خانواده‌، به ویژه پدر و برادرش به او تحمیل می شوند. این دختر پرشور و عاشق زندگی، برای رهایی از بند سنت‌های پدرسالانه، به "ازدواج ظاهری" با یک مرد ترک الکلی تن در می دهد، تا بتواند آزادانه زندگی کند. این فیلم درام اجتماعی، قسمت اول فیلمی "سه بخشی" ای به نام "عشق، مرگ و شیطان" است. آکین در جشنواره‌ی کان امسال، جایزه بهترین سناریو را برای فیلم "در آن سو" که آن را در سال ۲۰۰۷ ساخته دریافت کرد.
▪ قتل برای ستایش از زیبایی
از جمله فیلم‌هایی که در سال‌های پیش، دوباره توانایی‌های صنعت سینمای آلمان را بر سر زبان‌ها انداخت، فیلم "عطر" بود که تام تیکور، بر اساس رمان نویسنده‌ی معروف آلمانی، پاتریک سوسکیند (Süskind Patrick) ساخته ‌است. "عطر" پیش از آن که به روی پرده سینما بیاید هم جنجال برانگیز بود. چون سوسکیند سال ها به تهیه کنندگانی که خواستار تهیه فیلم براساس رمان او بودند، روی خوش نشان نمی‌داد و از دادن حق امتیاز به آن‌ها طفره می‌رفت. شاید اگر صبر برند آیشینگر (Bernd Eichinger‌) معروف‌ترین تهیه کننده‌ی آلمانی، بیشتر از عدم علاقه‌ی سوسکیند نبود، این قاتل بی‌همتا و عجیب و غریب هرگز به عالم سینما پا نمی گذاشت: قهرمان یا ضد قهرمان فیلم "عطر" قاتلی است که در پی جاودان کردن زیبایی است و آن را با کشتن زنان زیبا و تبدیل کردن عصاره جان آنان به "عطر" واقعیت می‌بخشد.
▪ ویژه‌گی‌های فیلم‌های کارگردانان جوان
سینمای آلمان اکنون سال‌های "دلقکی" دهه‌ی نود خود را پشت سر گذاشته است و با تکیه بر تجربه‌ی موفقیت‌آمیز فیلم‌های برجسته‌ای که در تاریخ سینمای جهان ثبت می‌شوند، به ساختن درام‌های اجتماعی ـ خانوادگی‌ای که گاهی هم با شوخ طبعی بازتصویر می شوند، می پردازد.
ویژه‌گی‌های فیلم‌های کارگردانان جوان سینمای آلمان، بیشتر در بازتاباندن واقع‌گرایی‌ای اندوهگین و اصیل، خلاصه می‌شود. این فیلمسازان که اغلب در مکتبی، موسوم به "مکتب برلین" پرورش یافته‌اند، در آثار خود اغلب به موضوع‌هایی چون تنهایی، انزوای اجتماعی، عدم توانایی برقراری رابطه با دیگران، ترس، شخصیت پریشی، مسائل اجتماعی و آسیب‌شناسی زندگی مدرن می‌پردازند. آن‌ها با لحنی "جدی" حرف می‌زنند و در رویای هیچ "اتوپی"‌ای نیستند. قهرمانان این کارگردانان، در واقع "قهرمان" نیستند؛ شخصیت‌های حاشیه‌ای هستند که از "راه راست" منحرف شده اند. از نظر تکنیکی، سینمای جدید آلمان به چنان تکاملی رسیده‌است که برای نمایاندن زیبایی‌‌ها و خشونت‌های زندگی نیازی به افکت‌های اضافی ندارد.
امید


همچنین مشاهده کنید