شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


دانایی، رنج و دیگر هیچ


دانایی، رنج و دیگر هیچ
کابوس PREMONITION
▪ ترجمه بهتر؛ «پیش آگاهی»
▪ کارگردان؛ منان یاپو،
▪ بازیگران؛ ساندرا بولاک، جولیان مک ماهون، نیا لانگ، کیت سلیگان،
▪ تدوین؛ بیل تراویس،
▪ موسیقی؛ کلاوس دایلت،
▪ نویسنده؛ بیل کلی،
▪ محصول سال ۲۰۰۷ امریکا
نقطه قوت فیلم ۱۱۰ دقیقه یی «کابوس»، بازی خوب ساندرا بولاک است که متاسفانه بخش بزرگی از آن هنگام اکران در سینمای ایران از دست رفته است. در واقع بخشی از روایت فیلم به کل حذف شده است،، یاپو کارگردانی ترک تبار و فیلمساز جوانی است که در مونیخ به دنیا آمده و غیر از کابوس، فیلم های «بی صدا» (۲۰۰۴) و «چهارچوب» (۱۹۹۹) را نیز کارگردانی کرده است. یاپو به عنوان تهیه کننده فیلم آن را با بودجه بیست میلیون دلاری ساخته که تا حدودی فروش خوبی هم در امریکا داشته است.
فیلم در دقایق اول با یک شوک آغاز می شود؛ زنگ در را می زنند و پلیس به لیندا (با بازی ساندرا بولاک) خبر تصادف و مرگ شوهرش را می دهد. تا اینجا مردی به نام جیم را دیده ایم که با آنکه بنیه مالی او زیاد قوی نبوده، برای همسرش خانه یی گرفته و زندگی آرام خانوادگی آنها در یک روز نشان داده شده است؛ مرد به سر کارش رفته، لیندا به کارهای خانه رسیده و بچه ها به مدرسه رفته اند.
از اینجا به بعد است که ما وارد بازی پازل مانندی می شویم که زمان در آنجا طبق روال همیشگی و خطی اش نمی گذرد. در سکانس بعد همه چیز سر جایش است و دوباره همان اتفاقات تکرار می شود، فقط با این تفاوت که این بار لیندا سکانس قبلی یعنی کشته شدن شوهر را به خاطر دارد. لیندا در ابتدا همه چیز را خواب و خیال می داند و آن را زیاد جدی نمی گیرد ولی بعد از مدتی که می بیند این به ظاهر خواب و خیال ها در زندگی واقعی او تاثیرگذارند ( یا برعکس) سعی می کند راه حلی پیدا کند تا از این وضعیت خارج شود.
وقتی که این اتفاق ها چندین بار می افتد و او از مسائلی در آینده آگاه می شود که نبایستی در آن زمان بداند، همه چیز به هم می ریزد. هیچ کس حرف او را نمی پذیرد و او به ناچار از کشیش و روان پزشک کمک می گیرد. ولی هیچ کدام جواب منطقی او را نمی دهند جز اینکه او را گناهکار بدانند.
از این به بعد، هر بار که به خواب می رود و بیدار می شود، در زمان های متفاوتی قرار می گیرد. لیندا در این بین از خیانت شوهرش، بستری شدن خودش در بیمارستان روانی توسط مادرش، زخمی شدن یکی از دخترهایش آگاهی می یابد و هنگامی که روز بعد ( یا صحنه بعد) دوباره به زمان حال برمی گردد کاملاً گیج و به هم ریخته می شود. او به خاطر آگاهی و دانشی که از آینده دارد رنج می برد و دیگران که نمی توانند لیندا را باور کنند، او را بیمار و حتی عامل تمام گناهان و حوادثی می دانند که برایش پیش آمده؛ از مرگ شوهر تا زخمی شدن دخترش.
از اساطیر یونانی تا افسانه های سامی، دانایی همیشه با رنج توام بوده و هست. سرچشمه رنج پرومته و ادیپ دانایی است و این دانایی و معرفت، منشاء گناهان آنها است. خدایان نیز آنها را به خاطر گناهان شان مجازات کردند. در فیلم نیز لیندا به خاطر همین آگاهی به امر واقع بیرون از زندگی، توسط دیگری، که این آگاهی و خارج شدن از زنجیر اجتماع را نمی پذیرد مجازات می شود.
او را بعد از بستری کردن در بیمارستان، دست و پایش را می بندند و به او مانند موشی دارو تزریق می کنند. در واقع فیلم با برش هایی که از یک صحنه به صحنه بعد می رود، به تماشاگرش اطلاعاتی از وقایع بعدی روایت می دهد؛ اطلاعاتی که نباید در سکانس های بعدی تاثیرگذار باشد. در واقع این تماشاگر است که با آگاهی از آن فیلم را دنبال می کند، ولی شخصیت فیلم - لیندا- اطلاعات صحنه قبل را که فیلمساز آن را از نظر زمانی جلوتر تدوین کرده، حفظ می کند و به همین خاطر خودش را به چالش می اندازد. فیلم از زاویه دید دانای کل محدود به ذهن لیندا روایت می شود، یعنی تماشاگر همان چیزی را می داند و می بیند که لیندا. در واقع لیندا نیز همراه با تماشاگر از اطلاعات داده شده در سکانس های قبل تاثیر پذیرفته است اما چون برخلاف تماشاگر منفعل سینما، در صحنه بعدی، روایت کننده فیلم است، سعی می کند جلوی حوادث را بگیرد و روایت را به جهت دیگری بکشاند.
در واقع فیلم نه نشانی از اوهام دارد و نه خیال و ماورا، بلکه به هم ریختگی زمانی در روایت فیلم همراه با حفظ این آگاهی توسط شخصیت، باعث ایجاد گره اصلی داستان شده است. البته فیلمساز برای حرکت از سکانسی به سکانس دیگر از راه حل خوابیدن شخصیت استفاده کرده است که این خود باعث می شود این احتمال را بدهیم که او همه این صحنه ها را در خواب می بیند. خواب سنگینی که انگار لیندا کنترلی بر آن ندارد و ناخواسته محتوم به خوابیدن و رویا دیدن است.
طی فیلم لیندا و به همراه او، ما به عنوان تماشاگر متوجه می شویم که جیم به خاطر مشکلاتی که با لیندا داشته با زن دیگری (یکی از همکارانش) در ارتباط بوده و مدت ها به همسر و بچه هایش دروغ می گفته است. لیندا بعد از آگاهی از دروغ های شوهرش، به مرگ شوهرش راضی می شود و... این بخش از روایتً فیلم یعنی نوع و چرایی رابطه جیم با همکارش در اکران فیلم حذف شده و به چند اطلاعات کوچک محدود شده است ( بهتر نیست فیلم هایی که نیاز به سانسور کمتری دارند، اکران شوند؟)
در نهایت لیندا متوجه به هم ریختگی زمان و گناهان شوهرش می شود و هر چند تمام سعی اش را می کند تا جلوی حوادث را بگیرد ولی به جیم یادآور می شود که آنها فرصت کوتاهی در اختیار دارند و بهتر که به یکدیگر دروغ نگویند و با صداقت بیشتری کنار هم باشند. جیم که متوجه منظور لیندا می شود در همان روز حادثه سعی می کند به گناهش اعتراف کند. لیندا هم سعی می کند که او را از مسافرت پشیمان کند تا جلوی حادثه یی را که قرار است اتفاق بیفتد بگیرد، ولی اتفاقاً همین کار او باعث به وجود آوردن آن تصادف، طبق همان چیزی که در ابتدای فیلم گفته شد می شود. در واقع فیلم با زبان و شیوه خودش موضوعی را مطرح می کند که سال ها در ادبیات و سینما گفته شده است. اینکه یکدیگر را دوست داشته باشیم، از زمان استفاده کنیم و لذت آن لحظه یی را که با یکدیگر هستیم ببریم. چیزهایی که اگر با گفتنش درست می شد تا به حال درست شده بود. ولی خب، به قولی، وقتی قبول کردیم که زندگی یک تراژدی است، اجازه بدهید در فیلم های رمانتیک کمی آسوده خاطر شویم.
مهدی فاتحی
irmehdi@yahoo.com
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید