جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

جایگاه اندیشه فلسفی نزد ایرانیان


جایگاه اندیشه فلسفی نزد ایرانیان
همه تعاریفی که از فلسفه می شود در یک امر مشترک اند و آن این است که در فلسفه، انسان می اندیشد و از اندیشه های خود بطور نظام مند استفاده می کند. فلسفه یعنی اندیشیدن و در جامعه ای که فلسفه جایگاه ویژه ای دارد، اندیشه هم از موقعیتی والا برخوردار است.
یک واقعیت تاریخی وجود دارد و آن این که جامعه ایرانی تنها جامعه ای است که خارج از جامعه غربی و تمدن غربی صاحب فکر فلسفی است.
سؤالات فلسفی یک موضوع عام است که در چین و هند هم یافت می شود و همیشه برای مردمان تمامی کشور ها سؤال های فلسفی مطرح بوده است، اما از دیرباز اندیشه فلسفی برای ایرانیان جایگاه ویژه ای داشته است؛ بویژه پس از اسلام که مکتب های مختلف فلسفی گسترش پیدا می کنند.
تفکر فلسفی برای اسلام اهمیت داشته است و ایرانیان در تفکر اسلامی نقش عمده ای داشته اند؛ به گفته ابن خلدون ، ایرانیان در علوم عقلی صاحب نظر هستند.
بنابراین اگر تفکر ایرانی قبل از اسلام را هم ملاحظه کنیم، اندیشه فلسفی به معنی عام رایج بوده است و از زمان ساسانیان بود که ما با فلسفه یونان آشنا شدیم.
حتی فلاسفه یونان به ایران می آمدند چون جامعه ایران را جامعه اندیشمند می دیدند.
در تمدن اسلامی، فلسفه رونق خاصی داشته و تا امروز هم ادامه دارد. این که غربی ها می گویند با مرگ «ابن رشد» فلسفه اسلامی از بین رفته اشتباه است، آنها سنت فلسفی ما را درست نمی شناسند. فکر فلسفی هنوز هم وجود دارد، امانسبت به گذشته رواج کمتری دارد که این به مسائل سیاسی باز می گردد.
ما در عصر صفوی شاهد ظهور مکتب های اصیل فلسفی هستیم، اما پس از آن عصر، ما با مسائلی مواجه شدیم. بعد از حکمت متعالیه صدرایی، آثار اصیل و نظام های فلسفی جدید کمتر وجود دارد و بیشتر فلاسفه به شرح آثار گذشتگان می پردازند. البته شرح نویسی همیشه حتی در دوره باستانی نیز وجود داشته است و گاهی فیلسوف در تفسیر هم، آرای بدیعی را می نویسد، اما این شارح، فیلسوف جدیدی نیست.
این موضوع در ادبیات نیز مشهود است و ادیبان هم در دوره بازگشت آثار گذشتگان را صرفاً بازنویسی می کردند. اما از اواسط قرن سیزدهم و با ترجمه آثار غربی فلسفه ما دچار تحول شد. از آن به بعد جامعه ما با دو نوع فلسفه مواجه می شود یکی فلسفه غربی که مدرنیته را با خود آورد و دیگری فلسفه اسلامی که از دل جامعه برخاسته است.
یعنی ما یک سری فلسفه های وارداتی داریم که با جامعه بیگانه بودند و از دل تحولات دیگرجوامع برخاسته بودندو بر جامعه ما تحمیل شدند.
غرب با سیطره سیاسی و اقتصادی خود این متون را به جامعه ما تحمیل کرد که نتیجه آن ترجمه هایی اغلب ناصواب است. حتی گاهی اوقات مطالب عکس آن چیزی که در متن وجود داشت منتقل می شد. یعنی جامعه ما با تمامیت فلسفه غرب آشنا نشد. همچنین ما نسبت به فلسفه غرب کاملاً مترجم و مصرف کننده بودیم.
از طرف دیگر فلسفه اسلامی در دو شاخه صدرایی و مشایی وجود داشت، با این وجود کمتر به پژوهش های بنیادی و آرای بدیع توجه می شد که از ما ایرانیانی که دارای هزار سال فلسفه هستیم انتظار بیشتری بود.
فلسفه غرب در ایران حالت ژورنالیستی پیدا کرد وما آن را به شکل مد روز قبول کردیم.
ما باید با دیگران تعامل داشته باشیم و سنت فلسفی خود را به نوعی روز آمد و آن را باز اندیشی کنیم. ما همان راهی را باید برویم که بزرگان اندیشه ما رفتند.
چرا ما در قرون نخستین هجری ترجمه کردیم اما پس از آن به تأسیس فلسفه رسیدیم درست است که اکنون ارتباطات ، نظام جهان را دچار تحول کرده است، اما مشکل جای دیگری است.
یکی از دلایلی که فلسفه ها جایگاه خاصی ندارند مسأله پژوهش است؛ تا پژوهشگر خوبی نباشیم فیلسوف خوبی نخواهیم بود. در همین راستا باید از پژوهشکده های فلسفه در ایران خیلی بیشتر از این حمایت شود.
دکتر محمد ایلخانی‎/ استاد فلسفه دانشگاه شهید بهشتی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید