جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


فرزندان امروز، والدین دیروز


فرزندان امروز، والدین دیروز
مقاله را با طرح یک پژوهش آغاز می کنم، جایگاه ما در جامعه کنونی کجاست؟
پاسخ من اینست که جایگاه فرزندان به تناسب جامعه متفاوت می باشد. به گونه ای که در جامعه ای سنتی مدیریت خانواده به عهده پدر بود و فرزندان جای تعریف شده خود را داشتند و در آن جایگاه آنان به رشد مناسبتر اجتماعی، عاطفی، فرهنگی، شخصیتی و شناختی دست می یافتند و همه اعضاء خانواده در کنار هم احساس آرامش می کردند. در جامعه صنعتی و فراصنعتی فرزندان حداکثر تا سن ۲۱ سالگی در کنار خانواده هستند و از آن پس از خانواده جدا شده و مستقل می شوند
به گونه ایکه معمولاً افراد در ۲۱ سالگی به آن اندازه از مهارت های زندگی و مهارت های اجتماعی که برای مستقل زندگی کردن لازم است برخوردار می شوند.
ولی در جامعه های نیمه صنعتی و نیمه سنتی که کشورهای در حال پیشرفت را در بر می گیرد، فرزندان بدون تجربه، آگاهی، شناخت و احساس مسئولیت را هبر خانواده شده و همین طور بدون رشد یافتگی کامل عاطفی، اجتماعی، اخلاقی و شناختی حتی بدون بلوغ جسمانی جای پدران خود را می گیرند. در رفتار فرزندان این گونه جوامع به گونه ای خودمختاری منفی همراه با ناسازگاری رفتاری به چشم می آید و متاسفانه خانواده ها پیوسته با رفتارهای باج دهی در پی دستیابی به رضایتمندی کوتاه مدت می باشند.
اگر بخواهیم حد و مرز آزادی و رها کردن(ول کردن) و کنترل و سختگیری را روشن و مشخص کنیم نخست لازم بگفتن می دانم که آزادی برای رشد و شکوفایی لازم است به گونه ای که اگر گیاهی را در زمینی مناسب بکارند که ریشه هایش درون خاک آزاد باشد و بتواند به آسانی در هر جهتی حرکت کند و مانعی جلوی حرکت ریشه هایش را نگیرد آن گیاه خوب رشد خواهد کرد. ولی در مورد انسان این آزادی تا آنجا پسندیده و مجاز است که پا را از خط قرمزهای اجتماعی، اخلاقی و اصولی فراتر نگذارند یعنی دامنه این آزادی تا آنجایی که منجر به گسترش توانمندی های مثبت اجتماعی ،اخلاقی ،شناختی و ارتباطی گردد و مجاز می باشد.
بدین معنی که همیشه خانواده ها برای فرزندان، روند به سوی دو" ت" را مشخص کنید ،یکی تعالی و دیگر تباهی. پدر و مادرها پیوسته به فرزندان خود تأکید داشته باشند که ما با آنچه منجر به تعالی شما در آینده شود موافق و با روندی که بسوی تباهی باشد مخالف خواهیم بود. بهتر است در این راستا ،برای یک داوری مناسب که منجر به رضایتمندی دو طرف گردد از کمک یک مشاور و یا روانشناس متخصص بی نظیر و صاحب نظر نیز بهره ببریم.
کنترل کردن و سخت گیری دو مقوله متفاوت می باشند. برای درک بهتر موضوع، خود به داوری بنشینید. اگر در گذشته خانواده کنترل کننده ای داشتید که رفتار آنها برای شما در آن زمان سخت و ناپسند تلقی می شده اما امروز با بلوغ فکری به این نتیجه رسیده اید که آن برخوردها بجا بوده و در دل شما کینه، نفرت و عقده ای بر جای نخواهد ماند و علاوه بر این شما نیز ترجیح می دهید با فرزند خود بدین گونه رفتار کنید، لازم است بدانید این دسته اعمال در گروه کنترل جای دارند. اما اگر در بزرگسالی نسبت به رفتارهایی که در گذشته نسبت به شما صورت گرفته که به سبب آن رفتار امروز احساس آزردگی و آسیب می کنید و صلاح نمی دانید در مورد فرزند خود نیز آنگونه رفتار را بکار برید، آگاه باشید این گونه رفتارها سختگیری نامیده می شوند. پس کنترل، لازمه نظم پذیری و در کل جامعه پذیری و فرهنگ پذیری می باشد. در صورتی که سخت گیری می تواند منجر به آسیب های روانی و شخصیتی شود
● در برخورد با فرزندانتان متعادل رفتار کنید:
روشن است که افراط و تفریط در کارها دوری کردن از هنجارها(norms) است، بهتر است در بییشتر موارد هنجارها را رعایت کنیم. بهترین ابزار در این زمینه مورد توجه و ملاک قرار دادن (( الگوهای پیگیری رشد)) است. یعنی هر پدر و مادری لازم است فرزندان خود را همه ساله دست کم با ده نفر از کودکان هم سن، هم جنس و هم طبقه خود در زمینه های رشد جسمانی، رشد علمی و شناختی ،رشد عاطفی و احساسی، رشد اخلاقی و رشد اجتماعی-فرهنگی و ارتباطی مقایسه کرده تا پی ببرد که فرزند او در این زمینه ها بهنجار است یا پائینتر و یا بالاتر از بهنجار و بر پایه این روش از رشد متوسط، بالا یا پایین فرزند خود در زمینه های یاد شده آگاهی یابد.
دانستنی است که در جامعه گروهی از افراد (بی رحم) ارزیابی می شوند آنان کسانی هستند که در پروسه"رشد احساسی و عاطفی" متوقف گشته و آنانیکه "خجالتی" ارزیابی می شوند در زمینه "رشد اجتماعی- ارتباطی" از روند سالم برخوردار نبوده و در این زمینه متوقف مانده اند یا کسانی در لیست سوء استفاده چی، فرصت طلب و کلاه بردارها قرار می گیرند که در زمینه رشد اخلاقی با دشواری روبرو بوده اند. برای برخورد درمانی با چنین پدیده هائی لازم است که از مشاوران، روانشناسان و روانپزشکان و حتی مددکاران اجتماعی یاری بگیریم.
● چه عواملی سبب شکاف و اختلاف بین پدر و مادرها و گسستگی خانوادگی می شود؟
گفتنی است که همه کسانی که فرزندی بوجود می آورند نبایستی"پدر و مادر" نامید، بلکه بیشتر آنها را باید در لیست "تولید‎کنندگان بیولوژیک" جای داد و گروه کوچکی را "تباه کننده زندگی" و گروه کوچکتر را تنها" پدر و مادر "نامید
حال شما خواننده گرامی به تناسب تجربه و برداشت خود نسبت به توانمندی، انرژی ،روحیه، آگاهی واعتماد به نفس شناخت مهارت های حل مسئله ای، سازگاری رفتاری و... که از آن برخوردارید و همین طور نگاه مثبت و منفی که در خود سراغ دارید می توانید نسبت به آن که از پدر و مادر، تولید کننده بیولوژیکی و یا تباه کننده زندگی برخودار بوده اید داوری کنید.
در فرهنگ همگانی ما بسیار بجا بوده هر گاه به کسی با استاندارهای بالای انسانی روبرو می شوند او را فردی"با پدر و مادر" و افراد نادرست را برعکس"بی پدر و مادر" می نامیدند. پس پدر و مادر به آنانی باید گفت که در درجه نخست، محیطی:
۱) ایمن
۲) با نشاط
۳) همراه با امیدواری
برای فرزندان خود پدید آورده اند. پدر و مادر موفق کسانی هستند که از همه نیرو و توان، انرژی و امکانات خود در راستای تبدیل توانائی های بالقوه مثبت فرزندشان جهت بالفعل شدن سود ببرند. آنچه که بایستی مورد توجه قرار داد این است که بیشتر پدر و مادرهای کنونی، محصول زمانی متفاوت و استانداردهای متفاوتی هستند. یعنی جامعه ای با ساختار متفاوت. ما از جامعه سنتی فاصله گرفته ولی به جامعه صنعتی هنوز نرسیده ایم و در حال تجربه جامعه نیمه سنتی و نیمه صنعتی هستیم همان ساختاری که در بیشتر کشورهای در حال پیشرفت دیده می شود.
از این روی در بسیاری از موارد فرزندان مان ما را درک نخواهند کرد ولی ما باید بکوشیم تا آنها را درک کنیم، فراموش نکنیم که "فرزندان ما محصول ما ولی ما مسئول آنها هستیم" و در این راستا بایستی توجه ما افزون بر نیازهای زیستی، متوجه نیازهای روانی اجتماعی آنها نیز باشد. زیرا آنچه که دیده می شود و گرفتاری آفرین است این است که خانواده ها تنها نیازهای زیستی را شناخته، بها داده و به آن می پردازند و از این رو گرفتاری ها زیاد می شوند آنچه برای ما بسیار اهمیت دارد، نیازهای زیستی است بگونه ای که ما از میزان مواد غذائی موجود در خانه، یخچال، فریزر و انبارمان آگاهیم، از این که دارویمان را خورده ایم یا نه، واکسن کودکانمان را زده ایم یا خیر باخبریم، اما از شما خواننده گرامی می پرسم که آیا از کمبودها و کاستی های روانی، عاطفی احساسی و یا از بحران ها و ناکامی های احساسی خودمان و فرزندمان و یا همسرمان آگاهیم؟
باور من این است که نگاه بسیاری از پدر و مادرها بفرزندان شان در این راستا نگاه به مرغ و جوجه است این گونه که مرغ و جوجه به یک پیاله آب و یک پیاله دانه نیاز دارد. آنها نیز تنها از بامداد تا شامگاه در تدارک این گونه نیازمندیها می باشند که این در جای خودش هم لازم است و هم با ارزش ولی کافی نیست، چون اگر چنین بود بایستی فرزندان خانواده های مرفه جامعه همه از روان و رفتاری بهنجار و فرابهنجاری برخوردار می بودند. ناآگاهی از دیگر نیازها و ناکامی های ناشی از آنها زمینه ساز بسیاری از آسیب های اجتماعی و کجروی ها می شود. از این رو بایستی به همه نیازهای زیستی، روانی، اجتماعی و معنوی در جای خود به اندازه کافی توجه نمود. پس می بینید که ناتوانی های تربیتی دوران کودکی می تواند به مزمن شدن احساس ناکامی و این احساس به احساس باخت و احساس باخت به افسردگی و افسردگی به خودکشی و اعتیاد بینجامد.
برای تبدیل شدن به انسانی توانا بایستی تربیت درستی در مورد افراد اعمال شود تا بتوانند توانمندی های حل مساله ای خود را بالا ببرند یعنی گذشته از ماهی خوردن ماهی گیری را نیز آموخته باشند، پس بایستی پدر و مادری توانا در حل مشکلات را به عنوان الگو پیش روی خود داشته باشند،
● تعریف های گوناگون از تربیت یا پرورش:
۱) پرورش استعداد ها در جهت مطلوب
۲) رشد روش داوری درست
۳) ارائه بهترین پاسخ به محرک ها
۴) تبدیل توانائی مثبت بالقوه هر کس به بالفعل
۵) دانستنی است که پدر و مادرها که اثر گذارترین الگوها هستند بایستی اختلاف های خود را حل کرده، سوء تفاهم ها را به تفاهم تبدیل کنند،" یار" هم شوند نه " بار" هم و نه تنها در " کنار" هم، از نقطه بیگانگی فاصله گرفته به نقطه یگانگی پیوسته و بهم نزدیک تر شوند تا بتوانند برای فرزندان خود محیطی"ایمن" ، "با نشاط" و " امیدوار" پدید آورند.
۶) باور نویسنده مقاله این است که انسان را مادرش نمی زاید بلکه محیطش می زاید و از این روی محیط مناسب گلستان استعددها و محیط نامناسب گورستان استعدادها. بهتر است بدانیم که تربیت هر کس دست کم بیست سال پیش از بدنیا آمدنش آغاز شده یعنی همان هنگام که پدر و مادرش تربیت می شده اند.
● هدف های تربیتی چه باید باشند؟
این گونه می اندیشیم که اگر خانواده ها در همه جای گیتی فرزندان خود را با توجه به این سه هدف تربیت می کردند هم خود افراد احساس خوشبختی می نمودند و هم آنکه از جامعه ای بهنجار، سازگار و رو به پیشرفت برخوردار می شوند و هم گرفتاری های بین افراد کاهش می یافت.
۱) توانایی
۲) سازگاری
۳) مسئولیت پذیری
منظور از توانایی یعنی توانا بودن در حل مشکلاتی که حل آن مشکل ها از یک انسان عادی ساخته است
گفتنی است هر کس مالک ۰۰۰/۰۰۰/۷۰/۱ (یک هفتاد میلیونم) کشور خود ما و مالک ۰۰۰/۰۰۰/۰۰۰/۷/۱(یک هفت میلیاردیم) کره زمین بگونه مشاء در طول عمرش می باشد. دریافت و یا دسترسی به این حق مالکیت به میزان توانمندی هر کس وابسته است. در گذشته ها بر سردر زورخانه ها که باشگاههای ورزشی جامعه سنتی بودند همانند آن که بر سر در هر دبستانی نوشته بوده:
" توانا بود هر که دانا بود"
این شعر به چشم می خورد:
● برو قوی شود اگر راحت جهان طلبی که در نظام طبیعت، ضعیف پایمال است
باور بر این است که از آنجایی که این شعر بر سر در زورخانه ها نوشته شده بود، نیرومندی را تنها از جنبه جسمانی اش می دیدند، به آن بها داده و به آن می پرداختند. ولی ما می دانیم که امروز، توانایی های شناختی، اطلاعاتها، روانی و شخصیتی، اهمیتی بیشتر از توانایی های جسمانی دارند.
در جهان کنونی، هر کس برای دستیابی به حق السهمی که در بالا به ان اشاره شد، بایستی از مجموع توانایی های خود استفاده کند، و بدانگونه بر پایه توانمندیهایش دستاوردهایی نیز خواهد داشت که به لحاظ دستاوردها هر کسی در یکی از این ۳ گروه قرار می گیرد:
۱) برنده: یعنی فردی با احساس برد
۲) عادی: یعنی کسی که هم در کارنامه اش برد است، هم باخت
۳) بازنده: کسی که نتوانسته به موقعیت های دلخواهش دست یابد.
حال کسی که به احساس باخت دست پیدا کند، آمادگی دچار شدن به افسردگی را می یابد که از فراگیرترین بیماریهای روانی است و افسردگی می تواند به اعتیاد و خودکشی نیز بینجامد.
دکتر غفاری کارشناس مرکز مشاوره ای صنعت نفت
منبع : مرکز خدمات مشاوره‌ای صنعت نفت


همچنین مشاهده کنید