شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


اینجا کجاست


اینجا کجاست
برخی فیلم های سینمایی خصوصاً در سینمای ایران به لحاظ «سینمایی» تا حدی در حد نازل و زیر کیفیت استاندارد هستند که تصحیح و نقد آنها یک فرآیند فرسایشی را می طلبد.
جالب این که برخی از این نوع فیلم ها خود را منتسب به بعضی از ژانرهای سینمایی آمریکا نیز می دانند و در صورتی که در مقام مقایسه قرار گرفته شوند، روند فرسایشی وسعت ناپیدایی به خود می گیرد. «توفیق اجباری» از این دست فیلم هاست. فیلم هایی که با «ابله» قرار دادن شخصیت فیلم هایشان قرار است از زیر دین همه چیز (از فیلمنامه، روایت، شخصیت پردازی، بافت و همه عناصر سینما) شانه خالی کنند. این وجوه در اصل مستمسکی شده تا ویژگی این نوع سینما شکل بگیرد. شخصیت اصلی فیلم ، محمدرضا گلزار، بازیگر معروفی است که خودش نقش خود را بازی می کند و قرار است از همسرش جدا شود. اما فرآیند جدایی این دو از هم و اتفاقات پیرامونی مبتنی بر وضع فیلمنامه در آن مقطع سکانس مورد نظر است. اگر قرار باشد سین سین و محمدرضا به هم برسند «باید» سیمین (باران کوثری) سر به سر او نگذارد. اگر قرار است سین سین کنار بکشد «باید» محمدرضا بگوید من عاشق زنم هستم تا اینها به هم برسند. بسیاری از ایده ها همین طور شکل گرفته اند.
مشخص نیست گلزار زنش را دوست دارد، از او متنفر است، قرار است با او به هم بزند، نزند. دختر از جای دیگر (لیدا) زن ضدمردی که وکیل است خط می گیرد و یا تصمیمات دیگری دارد. در این فیلم آدم ها دائم با خودشان حرف می زنند و این عمل در اصل جای خود را به انتقال قصه فیلمنامه به لحاظ منطقی داده است. یعنی هر جا که قرار است درونیات یا چیزی که در ذهن شخصیت می گذرد تصویرسازی و به لحاظ سینمایی و شیوه های بیانی ( از طریق ابزار سینما) ارائه شود جای خود را به تک گویی ها و حرف زدن زیر لب با خود و در واقع برای روشن شدن دیدگاه و نظر آدم فیلم در آن لحظه داده است. بعد از این که در ابتدای فیلم سیمین (کوثری) اتومبیل گلزار را می گیرد، گلزار شروع می کند به شکستن لیوان، گلدان و ظرف و ظروف خانه و با خودش صحبت می کند.
عکس سیمین را دستش می گیرد و به او بد و بیراه می گوید. حتی زمانی که پدربزرگ سین سین از در خارج می شود مجدداً گلزار جمله ای می گوید که پدربزرگ تصور می کند خطاب به اوست اما گلزار تکذیب می کند. از طرف دیگر برای ایجاد درام سین سین دختری که پس از ۲۰ سال از فرانسه بازگشته است وارد ماجرا می شود. او که سن و سال مشخصی ندارد تا بتوان تخمین زد که از چه سن و سالی فارسی را یاد گرفته (به دلیل این که اصلاً ۲۰ سال ایران نیامده است) و بهتر از سیمین (کوثری) آن را صحبت می کند، با ترتیب فیلمنامه خود را در انتهای ماجرا کنار می کشد. بموقع در باند لیدا نقشه های آنها را اجرا می کند، بموقع پزشک می شود و درد سیمین را معالجه می کند.
در واقع آدمی مکانیکی از طرف فیلمنامه نویس طراحی شده است تا زمانی که لازم باشد به فیلمنامه کمک کند تا همه چیز با هم جور دربیاید. بدون این که خود سین سین تعریف درستی داشته باشد. او که در ابتدا دختری پاک و معصوم و بی شیله پیله معرفی شده است به وقتش از بقیه در مناسبات اجتماعی ایرانی زرنگ تر جلوه می کند و در زمان لازم نیز از فیلم حذف می شود و سرنوشتش نامعلوم می گردد. وضعیت عطا (عطاران) نیز تقریباً شبیه سین سین است.
او برادر سیمین (کوثری) است. آدم بذله گو و شوخی که شبیه وردست های فیلمفارسی های قبل از انقلاب است. او که برای جور شدن فیلمنامه برادر سیمین طراحی شده، گاهی مدیر برنامه گلزار خود را معرفی می کند، یک وقت می بینیم درحال تمرین برای نقش مقابل گلزار در فیلم جدید مشغول فعالیت است و درنهایت آس و پاس و بی خانمان و ولگرد است. یعنی هم گلزار و هم عطا که آدم های پولداری در فیلم به لحاظ شهرت بازی (خصوصاً گلزار) معرفی می شوند تا این حد کودن و عقب افتاده و شیرین عقل هستند. سؤال اینجاست که اینها چطور خود را اداره می کنند چه رسد به اداره زندگیشان. از طرفی کل فیلم موش و گربه بازی اینهاست و گلزار را هیچ گاه نمی بینیم که به دفتر فیلمسازی یا استودیویی سر بزند و کارش را پیگیری کند.
به هرحال بخش مهمی از زندگی او بازیگر بودن وی و شغلش است و فیلمساز می توانست به جای این که چندین بار بیتا (بهاره رهنما) و پیتزا فروش را درب خانه وی سبز کند تا متراژ حلقه فیلم بالا برود. یکبار او را مشغول انجام کار نشان دهد. تنها جایی که لازم دیده شده تیتراژ فیلم و انتهای فیلم (تمرین با عطا و سین سین) بوده است که آن هم صرفاً برای این که طرح و توطئه عطا و سررسیدن سیمین (که به شکلی لوده و از قبل لو رفته) را نشان دهد، کار شده است. برای این که سین سین وارد ماجرای زندگی سیمین و گلزار شود چه دلایلی وجوددارد: سوسک دیدن!
سارا علاوه بر این چقدر به زندگی یک دختربچه که عمرش در فرانسه گذشته شباهت دارد.
آیا جز این است که نه کارگردان، نه فیلمنامه نویس به این مسأله اصلاً فکر نکرده اند.
اصلاً مشخص است چرا پدر بزرگ و مادر بزرگ او تا این حد برای مرگ عنایت الله خان گریه می کنند. اما او با شنیدن این قضیه بلافاصله می خندد، واقعاً سن و سال عنایت الله تا این حد خنده دار است که یک دختر که آنقدر هم تأکید کرده اند که متوجه مرگ عنایت الله نشود از شنیدن این خبر خنده اش می گیرد یا باید آن پنهانکاری بی منطق فرض شود یا خندیدن سین سین یا سن و سال عنایت الله. فیلمنامه نویس و کارگردان در بخش هایی بی توجه به نوع کلی روایت فیلم از تمهیدات و دکوپاژ شبه پلیسی برای ایجاد تعلیق استفاده کرده اند که با بافت فرضی فیلم (اگر بتوان بافتی تصور کرد) در تعارض است. چرا باید وقتی سیمین از پله ها پائین می آید نمای نیم تنه ای ازاو گرفته شود که چاقو در دست دارد و وانمود شود که می خواهد گلزار را بکشد. اما کیک قرار است برش بدهند.
این نوع ارائه اطلاعات به شکل دیگری هم طراحی شده که با واقعیت زندگی یک آدم بازیگر و ستاره تناسب ندارد. او با دختری مشغول صرف شام است. با او صحبت می کند. اصل اطلاعات ارائه می شود و مشخص می گردد او یک مجسمه دست ساز بوده است. از طرفی طرح و توطئه قصه فیلم هم عمدتاً شبیه و در سطح دبیرستان های هنرآموزی طراحی شده است.
برای نمونه زمانی که گلزار و سین سین سفارت فرانسه برای انجام کاری رفته اند، لیدا هم از آنجا سر درمی آورد.
و بلافاصله بدون هیچ معطلی با دوربین تلفن همراهش از آنها عکس می اندازد و شب هنگام وقتی سیمین مشغول تعریف از گلزار است در همان لحظه لیدا سر می رسد و عکس ها را به وی نشان می دهد و یا زمانی که فیلم یک برگ برنده در فیلمنامه رو می کند و آن عدم توجه و اطلاع سین سین از شخصیت گلزار است وقتی او پوستر گلزار را در خیابان می بیند فقط خوشحال می شود بدون این که از آن لحظه به بعد اتفاق خاصی میانشان رخ بدهد. یعنی فیلمنامه مایه درستی از کدهایی که ارائه می دهد، ندارد. نمی دانیم و متوجه نمی شویم دختر با این عنصر موجود در فیلمنامه قرار است رشد کند، متوقف شود، ادامه دهد، نقش جدیدی ایفا کند به همین خاطر است که کد اولیه ای که عطا در فیلمنامه ارائه می دهدو سین سین را دراشتباه می اندازد در ادامه چه انتظاری می توان از آن داشت.
سببیت طرح و نتیجه این مشخصه ها بر چه اساسی باید ادامه پیدا کند و مخاطب این کدهای طراحی شده و ارائه شده را با چه هدفی بپذیرد و دنبال کند. برای نمونه گلزار که به گونه ای معرفی شده است که به کسی باج نمی دهد چرا باید اتومبیل بیتا را بپذیرد تا آن وقایع بعدی براساس آن شکل بگیرد. غیر از این است که نیاز به وقایع بعدی (دلخوری بیتا از او و قضیه سفارت) روی یک چنین مبنای بی منطقی باید استوار شود. یا سین سین فردی خانه دار و طرفدار فرهنگ ایران که غذا و صبحانه مفصل درست می کند و در نخستین صبح ورودش نیز ، این امر را به گلزار ثابت می کند زمانی که قرار است به یک بهانه به خانه گلزار وارد شود تا اتفاقات بعدی (ورود و سوءظن سیمین) شکل بگیرد. این بهانه عدم توان او در پختن پیازداغ است که در آشپزی برای یک چنین دختری که از او تعریف می شود آب خوردن است. حتی در صورتی که بپذیریم نقشه بوده است نه با شخصیت سین سین می توان جمعش نمود و نه اشاره ای به این موضوع در فیلم می شود.
برخی شخصیت ها مانند مونا ۶۹ که به وسیله «چت» وارد ماجرا می شوند و عطا از ابتدا در یک فصل با او چت کرده است آدم های اضافه فیلم هستند. گلزار، پدربزرگ و عطاکه برای آشتی با سیمین راه افتاده اند و این فرآیند رسیدن به خانه سیمین هم کشدار و طولانی است اتفاقی مونا ۶۹ را در خیابان می بینند و بدون اینکه اتفاق قابل توجه و هیجان انگیزی رخ بدهد (ظاهراً کارگردان قصد داشته خیلی هیجان انگیز این فصل را در بیاورد) خداحافظی می کنند. ایده ورود به بنگاه معاملات املاک و جازدن او به جای شوهر توسط سیمین هم ایده دستمالی شده آثار خارجی است که متأسفانه توان کارگردانی و اجرای این موقعیت هم به لحاظ کیفی در پائین ترین سطح است.
از طرفی زمانی که گلزار می فهمد قضیه چیست یعنی درست زمانی سر می رسد که سیمین، سین سین، لیدا و باندش از منزل خارج می شوندو دقیقاً اشاره به دروغ بودن قضیه بچه می کنند و اتومبیل گلزار که مشخص نیست در کدام نقطه است و چرا جلوی درب منزل نگه نداشته است و اگر فاصله دارد چقدر با آنها فاصله دارد که هم صدای آنها را به راحتی می شنود و هم آنها او را نمی بینند سر می رسد و قضیه لو می رود و اینجاست که تازه مشخص می شود گلزار خیلی بچه دوست داشته (اقتضای فیلمنامه) و نباید او را بازی می دادند. او غیب می شود و بازار فیلمنامه اقتضا می کند که فرنگیس به یاد سیمین بیندازد که اگر او ناراحت شد کجا باید برود و لیدا و فرنگیس از یکسو، پدر بزرگ و عطا از سوی دیگر و سیمین هم از این سو می روند به یک منطقه سرسبز لب یک جوی آب که معلوم نیست شمال رفته اند یا اطراف تهران و اگر شمال رفته اند چطور با این سرعت خود را رسانده اند و آیا فقط یک مکان مشخص بوده که باید گلزار به آنجا می رفته و همه از آنجا مطلع بوده اند چون رضا و پدربزرگ زودتر از بقیه آنجا حضور یافته اند و از این نظر مشخص نیست پدربزرگ و رضا از طریق چه کسی اطلاع پیدا کردند.
بعد جالب اینجاست که مدیر تبلیغاتی و اسپانسر فیلم برای این که کالاهای تبلیغاتی اش در فیلم تبلیغ شود یک پسربچه را در فیلم پیشنهاد می دهد که علاوه بر فروش کالایش نقش یک رئیس شورای حل اختلاف را بازی کند و رضا که معلوم نشده چه آدمی است و چه طراحی برای این شخصیت صورت گرفته است درد دل هایش را با او می کند و او آن دو را آشتی می دهد (از این نمونه بچه ها در فیلم های فارسی قبل از انقلاب که عین این نقش ها بازی می کنند فراون هستند) و در نهایت طوری که جعبه تبلیغاتی نصف بیشتر قاب را پر کرده و مشخص است که وقتی گلزار کل کالای او را خریده و پولی هم میانشان رد و بدل نشده چطور این جعبه را دستش گرفته است. در این فصل گلزار برای این که فیلمنامه جور شود کلی از خوبی های همسرش تعریف می کند.
در همین لحظه که او از زنش و خوبی هایش تعریف می کند سیمین از پشت گل و بوته ها او را می پاید و حالتی شرمنده به خود می گیرد اما بعد از این که نزد این دو می آید بچه می گوید که گلزار از تو خیلی تعریف کرد اما سیمین گویا تازه شنیده است. توجه به موقعیت خانه ها و آدم های قصه هم نشان می دهد که برای سهولت در امر کارگردانی آدم هایی مانند لیدا (بدون همسر)، فرنگیس (بی خانمان و ساکن در منزل لیدا)، سیمین (بدون پدر ومادر و ساکن در خانه لیدا)، عطا (بی خانمان و آویزان در خانه گلزار و محل کار لیدا) هستند. بهترین فرصت برای کم کردن منطقی شخصیت های فرعی لازم و تمرکز روی یک لوکیشن مانند یک یا دو خانه که همه را گرد هم بیاورند و هزینه تولید را در حداقل قرار دهند.
علی اصغر کشانی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید