جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


بازگشت فیلسوف


بازگشت فیلسوف
کتاب دارای مقدمه مترجم، مقدمه نویسنده، و فصول: اصول، فرم و تدبیر؛ میراث محافظه‌کاری جدید؛ تهدید، مخاطره و جنگ پیشگیرانه؛ استثناگرایی امریکایی و مشروعیت بین‌المللی؛‌ مهندسی اجتماعی و مشکل توسعه؛ بازاندیشی درباره ایجاد نهادهایی برای نظم جهان؛ سیاست خارجی برای امریکا از نوعی دیگر، می‌باشد.
فرانسیس فوکویاما، فیلسوف محافظه‌کار جدید امریکایی، نویسنده کتاب «پایان تاریخ و فرجام انسان» (The End of History and the Lost man) که دموکراسی لیبرال را شکل نهایی حکومت در جوامع بشری در سال ۱۹۹۲ اعلام کرد و شهرت زیادی در این مورد یافت و کتابش به ۲۰ زبان ترجمه شد و وسیله تبلیغات طرفداران لیبرال دموکراسی غرب در جهان عقب‌مانده شد، با نوشتن کتاب «امریکا بر سر تقاطع» از محافظه‌کاران جدید امریکا فاصله گرفت. این فیلسوف، با فروپاشی شوروی، دستپاچه شد و پنداشت که «لیبرالیسم از این پس بر اذهان چیره شد، چرا که دیگر در برابر خود رقیب نظری و هماورد معتبری نمی‌یابد.» هر چند تحولات جهان اسلام و بروز ناسیونالیسم روسی و... ارکان اندیشه او را متزلزل کرد، ولی او همچنان از حمله امریکا به عراق دفاع می‌کرد و درواقع با دیگر محافظه‌کاران جدید متنفذ امریکایی بر طبل جنگ ضد صدام می‌کوبید.
او پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، مأمور تدوین گزارشی برای پنتاگون در مورد راهبرد بلندمدت جنگ با تروریسم شد و به این نتیجه رسید که «چالش تروریسم درنهایت مسابقه‌ای سیاسی است که نمی‌توان با ابزار نظامی به آن پرداخت.» خود او می‌نویسد: «حدود یک سال پیش از جنگ نیز بر من آشکار شد که جنگ با عراق در کمترین حالت، انحرافی بزرگ است و در عمل نیز این جنگ به شکستی بزرگ بدل شد که وضع تروریسم را وخیم‌تر کرده است.»
با این اقرار صریح، این پرسش بدون جواب می‌ماند که چرا از حمله امریکا به عراق حمایت می‌کرد؟! فوکویاما در این کتاب از صدور دموکراسی بوش به خاورمیانه انتقاد می‌کند و ضمناً بی‌اعتنایی او را به نهادهای بین‌المللی دارای اشکال می‌داند، ولی سؤال دیگر این است که این فیلسوف چگونه حالا به این امر واقف شده است؟!
صراحت سخن او را بخوانیم: «امریکا، هرگز، هیچ‌وقت و در هیچ کشوری نتوانسته است دموکراسی را از خارج به آن کشور تحمیل کند. مردم جوامعی که خواستار دموکراسی‌اند، باید خودشان آن را به‌وجود آورند. این‌گونه نیست که ایالات‌متحده بتواند به‌سادگی تصمیم بگیرد که بخشی از دنیا را دموکراتیزه‌ کند و سپس به‌راحتی بتواند در تحقق آن نیز موفق شود. این امر مستلزم گفتمان‌ها و فشارهای داخلی است.» یا در جای دیگر می‌گوید: «سیاست خارجی امریکا برای ایجاد دموکراسی از طریق حمله نظامی کارساز نیست.» و یا در جای دیگر می‌گوید: «بوش و همفکرانش به‌دنبال فرایند سریعی بودند و برای تحقق سریع آن نیز به حمله نظامی متوسل شدند، اما ماحصل چنین روندی معکوس بود. هر چه بیشتر فشار آوردند، بنیادگرایی و تروریسم بیشتر رشد کرد و نیروهای افسارگسیخته رها شدند.»
از همه اینها جالب‌تر نظر فیلسوف در مورد اسلام است. خلاصه نظراتش در مورد اسلام عبارتند از:
۱) مخالفت جهان اسلام با مدرنیته منشأ دینی ندارد.
۲) کشورهایی چون ترکیه، سنگال، مالی، مالزی و اندونزی در عین اسلامی‌بودن با مدرنیته به نحو مطلوبی کنار آمده‌اند.
۳) فرهنگ عربی مانع اصلی دموکراسی در کشورهای عربی است و نه اسلام.
۴) درگیری‌ جهان اسلام و غرب به‌دلیل تفسیرهای ویژه‌ای که از اسلام وجود دارد، می‌باشد، نه با اسلام به‌عنوان یک مذهب.
۵) جوامع اسلامی باید از درون متحول شوند.
۶) اگر کشوری وجود داشته باشد که بتواند جهان اسلام را از وضعیت کنونی بیرون بیاورد، ایران است. اگر ایران بتواند شکل مدرن‌تر و متساهل‌تری از اسلام ارائه کند، در آن صورت به الگویی قدرتمند برای بقیه جهان اسلام تبدیل خواهد شد.
۷) اسلام‌گرایی افراطی برای اروپا بیش از امریکا خطر دارد.
۸) ریشه اصلی اسلام‌گرایی افراطی معاصر نه در خاورمیانه که در اروپای غربی نهفته است.
۹) افراط‌گرایی معاصر در میان مسلمانان دقیقاً محصول «زوال اسلام» است.
۱۰) اسلام‌گرایی افراطی، همان‌قدر که پدیده‌ای مذهبی است محصول مدرنیته و جهانی‌شدن نیز هست.
این نظرات که در مواردی بدیع و درست هم هستند از زبان فیلسوفی مطرح می‌شود که خود از چهره‌های مؤثر در دستگاه بوش برای حمله به خاورمیانه بوده است! او سعی می‌کند دلایلی برای خروج خود از جرگه محافظه‌کاران جدید ارائه کند. او برای این منظور به چند مورد اشاره می‌کند:
▪ محافظه‌کاران جدید مشروعیت و کارایی سازمان‌های بین‌المللی را برای دستیابی به عدالت و امنیت به دیده تردید می‌نگرند.
▪ به‌گمان محافظه‌کاران جدید، امریکا باید عملکردش مانند آنچه در برابر هیتلر بود، باشد و اهدافی اخلاقی داشته باشد.
▪ شکل‌گیری یک نظام تک‌قطبی و به هم وابسته ممکن نیست.
▪ محافظه‌کاران جدید وجوه مشترک زیادی با لنینیست‌ها دارند. تمایل دارند دنیا آن‌گونه باشد که آنها فکر می‌کنند.
▪ محافظه‌کاران جدید توسل به زور را برای اهدافشان انتخاب کرده‌اند.
▪ پس از واقعیات عراق هنوز هم از درک واقعیات غافل‌اند. اسراییل هم گرفتار همین ایده است.
فوکویاما، در این مقطع، مخالف حمله نظامی امریکا به ایران است و نتیجه این کار را معکوس ارزیابی می‌کند. هرچند معتقد است که محافظه‌کاران جدیدی هستند که درصدد حمله به ایران می‌باشند و ممکن است گوش شنوایی در درون دولت بوش بیابند.
کتاب امریکا بر سر تقاطع، ضمن این‌که می‌خواهد جدایی فوکویاما از محافظه‌کاران جدید را برای خواننده القا کند، در عین حال برای امریکا توصیه‌هایی دارد که به عقیده او «نیروی امریکا بیشتر در شکل‌دادن سازمان‌های جهانی، پیمان‌ها و اتحادیه‌های بین‌المللی ـ و نه در قدرت نظامی این کشور ـ است.» درضمن برای خروج امریکا از انزوا در عرصه جهانی «مدل بیسمارک صدر اعظم قرن نوزدهم آلمان» را برای سیاست خارجی امریکا پیشنهاد می‌کند. درباره این دو محور پیشنهادی فیلسوف و اهداف پشت صحنه آن، جداگانه باید سخن گفت. ولی یک پرسش اصلی باز هم باقی است و آن این که فوکویاما دوست و همکار نزدیک متعصب‌ترین فرد محافظه‌کار جدید، پل ولفوویتز، شخصیت مؤثر در دخالت‌های نظامی امریکا در خاورمیانه و محقق و اندیشمند بیشتر نهادهای تحقیقاتی و اجرایی دستگاه محافظه‌کاران جدید و کسی که از۱۹۹۸ طرفدار حمله به عراق بوده است و در ۳ آوریل ۲۰۰۲ با نامه‌ای سرگشاده، که وی به همراه سرشناس‌ترین محافظه‌کاران جدید به بوش نوشت و در آن به صراحت از بوش خواستند که «در اجرای برنامه حذف صدام تسریع کند، زیرا صدام به همراه ایران تأمین‌کننده مالی و حامی تروریسم ضد اسراییلی‌اند.» چرا چنین از عملکرد گذشته خود و محافظه‌کاران جدید انتقاد می‌کند؟!
شاید آینده آن را روشن کند. به هر حال این کتاب ضمن این‌که حاوی تغییر نظرات فیلسوف است، دارای نظرات و اطلاعات نو و جالبی نیز می‌باشد. مطالعه آن، بخصوص برای نسل جوان، مفید خواهد بود.
▪ نام کتاب: امریکا بر سر تقاطع؛ دموکراسی، قدرت و میراث جریان نومحافظه‌کاری در امریکا
▪ نویسنده: فرانسیس فوکویاما
▪ مترجم: مجتبی امیری وحید
▪ نشر نی، چاپ اول ۱۳۸۶
▪ ۳۱۲ صفحه،
حسین رفیعی
منبع : ماهنامه چشم انداز ایران


همچنین مشاهده کنید