جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

دور باطل فلسفی کردن اصول فقه


دور باطل فلسفی کردن اصول فقه
پرسش آن است که فلسفی کردن بیشتر اصول فقه ، آیا چاره ای بر معضلات فعلی این ساحت است؟ پاسخ نگارنده آن است که اصرار بر رسیدن به یک «اصول فقه فلسفی» برآیند عدم توجه بر تفاوت ماهوی میان دو جریان متفاوت «وحی مبنا» و «ذهنیت بسنده» در بستر سازمان علم مسلمین است ، که این اصرار در نهایت نتیجه ای جز کژتابی و ناکاری اصول فقه و بازتولید غیرفلسفی این ساحت با معضلاتی کمابیش از هم این دست ، نخواهد داشت.
امتداد جریان هستی شناسانه فلسفه اسلامی در کالبد روش شناسانه منطق کلاسیک باعث آن نگردید که به موازات این جریان ذهنیت بسنده ، اصول فقه در دامان علم الحدیث متولد نشود و همپای آنها به رشد و فربه گی نرسد ؛ این معنایی جز این نمی تواند داشته باشد که منطق کلاسیک در تمامیت خویش از توان زیرسازی روشی فرآیند استنباط دینی تهی است ؛ علت شاید آن باشد که دست کم مراتب روش شناسانه و منطقی جریان فلسفی و ذهنیت بسنده سازمان علم مسلمین به فراوانی وحی مبنا نیست.
منطق سازمان روش شناسانه ای است که اسلوب تفکر سره را تبیین می کند و در این میان وحی هم مانند سایر امور «موضوع»ی برای سازوکارهای آن است ؛ مدار کار اصول فقه اما تاملاتی است که وحی «مبدا» آغازین آنها است و در نهایت به استنباط حکم شرعی ختم می شوند؛ به دیگر معنا اگر منطق کلاسیک ، منطقی عام و ذهنیت بسنده است ، اصول فقه را می توان «منطق وحی مبنای فهم دین» دانست.
بدین ترتیب نسبت میان منطق و اصول فقه چیزی غیر از یک عموم و خصوص متعارف در مراتب یک سازمان علم است و نمی توان ادعا کرد که مثلا ساحات خاص دینی یا حجی یا اعتباری قلمرو اصول فقه است و منطق به نحو عام جریان فهم انسانی را سامان می دهد؛ این سان قیاس این دو ساحت ، با ساحاتی چون جامعه شناسی و «جامعه شناسی دین» از اساس بیراه است ، که مثلا_ یکی اعم از دیگری باشد و آن دیگری شاخه ای یا گونه ای یا رویکردی از علم بالادستی خویش.
با این همه قابل انکار نیست که فصول ، مسائلی و علایقی از اصول فقه با فلسفه و خصوصا با منطق یک چیزند و بیراه نیست اگر بخشهای حجیمی از اصول فقه را از سنخ فلسفه زبان یا «منطق گزاره» بدانیم ؛ همان طور که بخشهای دیگری از آن بی تردید علم الحدیث است و پاره هایی دیگر فقه نظری.
در نهایت اما تلاش برای باز کردن پای فلسفه زبان به اصول فقه ، یا بازگرداندن مباحث گزاره ای اصول فقه به منطق تلاشی ابتر است ؛ بدین ترتیب اصول فقه کماکان به صورت یک علم «شبه اعتباری» متشکل از پاره هایی از علوم دیگر قوام خویش را حفظ کرده است و در عین حال تن به تعیین هیچ «موضوع علم»ی در باب خود را نمی دهد.این مسائل زمانی چهره جدی تری به خود می گیرد که مقادیری بر پس و پیش دو ساحت منطق و اصول فقه به مثابه دو علم همگون و هم گستره دقت هایی را روا داریم ؛ منطق از تبار فلسفه است و اصول فقه از تبار کلام ؛ منطق به ساحات عامی از علم ختم می شود و اصول فقه به علم دین و به بیانی درست تر هر علمی برای دینی بودن ناگزیر باید تبار و روش خویش را اصولی بدارد.با این مقدمات می توان گفت شکاف بغرنج میان منطق و اصول فقه استمراری از گسل ژرف و قدیم میان فلسفه و کلام است ؛ دو ساحتی که اتفاقا آن دو نیز هر کدام داعیه دار تملک و تامل بر فصول و مسائل و کارکردهایی بس مشابه و یکسان هستند.حال اگر به پرسش ابتدایی خویش برگردیم ، درخواهیم یافت که تلاش در جهت فلسفی کردن اصول فقه کاری مشابه ایجاد یک منطق متکلمانه است.
به بیانی دیگر این کار تنها انتقال یک صورت مساله حل ناشده تفاهم فلسفه و کلام به مراتب پایین دست سازمان علم است و آغشتن آن مراتب پایینی منطق و اصول فقه به مقادیری از جریان تبار مقابل ، به جای رفع تخاصم از ساحات فلسفه و کلام.
تردیدی نیست که ما ناگزیر از حل چالش میان فلسفه و کلام در مرتبه خود آنها هستیم و این مثلا با فلسفه کردن کلام ، یا کلام کردن فلسفه ، یا گداخت این هر دو به امری سوم تحقق می یابد و به یکدستی و یک تایی مراتب پایینی سازمان علم دینی منتهی می شود. لیکن «دور باطل فلسفی کردن اصول فقه» همانا صرف توانی است که می تواند جهت ایجاد آن تفاهم میان فلسفه و کلام ، یا توسعه منطق برای نزدیکی به فضای «ذهنیت نابسنده گی» و «غیب باوری» مصروف شود و ما در برساختن اصول فقه منطق زده ای آن را هزینه می کنیم که در فرض تحقق چیزی جز بدیلی ضعیف از همین منطق کلاسیک موجود نیست و این البته آغاز بازتولید اصول فقه است.
مهدی صدر
منبع : روزنامه جام‌جم


همچنین مشاهده کنید