شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


کلاغ پر


کلاغ پر
"کلاغ پر" نخستین ساخته ی بلند شهرام شاه حسینی، در زمره ی آثار ناامید کننده ی سینمای موسوم به بدنه جای می گیرد. نمونه ی کاملی از فیلم هایی که بر پایه ی "هیچ" بنا می شوند ، فیلم هایی که بالکل نقش فیلمنامه ی مستحکم و قابل دفاع را نادیده گرفته و گویی از وجود کارگردانی هوشمندانه نیز بی بهره اند.
حسن انصاریان ، نویسنده فیلمنامه ی کلاغ پر که علاوه بر "عروس فراری" و "گیس بریده" ، نگارش فیلمنامه "مهمان" را نیز در کارنامه ی خویش دارد و در آنجا توانسته بود با تکیه بر توانائی ها و خلاقیت های فردی امین حیایی، به موفقیت نسبی در گیشه دست یابد، این بار یک شکست خورده ی تمام عیار قلمداد می گردد. چه در فیلمنامه ی وی نه موقعیت کمیک بامزه ای تعبیه شده و نه حادثه پردازی جالب توجهی به چشم می خورد. جالب اینجاست که کارگردانی ضعیف و بازی های ضعیف تر نیز به این مجموعه افزوده گشته تا فیلم حتی از جلب رضایت تماشاگران همیشگی این قبیل آثار نیز ناتوان نشان دهد.
"کلاغ پر" روایتگر قصه ی جوانی آس و پاس به نام رضا (محمدرضا گلزار) است که پس از یافتن شغلی مناسب، خیال برپایی مراسم ازدواج با نامزدش رؤیا (بهنوش طباطبایی) به سرش می زند، غافل از این که دخترک، ظاهراً بنا به درخواست و پافشاری مادر (مریم سعادت)، مسعود (حسام نواب صفوی)، جوان چرب زبانی که گویی پولش از پارو بالا می رود را برگزیده است. مسافرت خانوادگی دختر به همراه نامزد جدید ، رضا را بر آن می دارد تا شغل جدید را به فراموشی سپرده و توسط موتورسیکلت خویش درصدد تعقیب آنها برآمده و راه شمال کشور را در پیش گیرد.
از همین لحظات نخستین ضعف های مشهود فیلم رخ می نماید. جایی که حضور لحظه به لحظه و آشکار رضا، هیچ توجهی را از جانب دختر و سایر همسفران وی برنمی انگیزد و سکانس تعقیب و گریز جاده ای به مثابه ی آثار نازل سینمایی، به سطحی ترین شکل ممکن برگزار می شود.
حسام نواب صفوی همچون همیشه ایفاگر نقش بدمن قصه است. شخصیت خبیثی که او نیز نامزد سابق خویش سارا (مهناز افشار) را رها ساخته و دل در گرو دیگری سپرده است. نواب صفوی آن قدر در اجرای دوباره و چند باره ی این کاراکتر کلیشه ای در فیلم های مختلف، اصرار دارد که به تدریج قابلیت های خویش را زیر سؤال برده است. شاید هم مقصر آن تهیه کنندگان و فیلمسازانی باشند که شهامت ریسک کردن ندارند و سود جستن از بازیگران امتحان پس داده را بهترین و آسان ترین راه برای جذب مخاطب قلمداد می کنند.
در اینجا نیز به نظر می رسد تمام فکر و ذهن دست اندرکاران ساخت "کلاغ پر"، در فتح گیشه ها خلاصه شده است. از همین رو است که زوج پول ساز گلزار – افشار را برگزیده و سعی کرده اند از مؤلفه های موفق و امتحان پس داده ی روابط این دو در فیلم "آتش بس"، کپی برداری نعل به نعل و کم نقصی داشته باشند. بطوریکه در آنونس فیلم نیز این مساله را لحاظ کرده و مشاهده شوخی ها و کشمکش های میان آنها، ناخودآگاه تماشاگر را به یاد اثر پرفروش تهمینه میلانی می اندازد.
اما در کمال تاسف فیلم در بازسازی آن اثر نیز ناتوان نشان می دهد. چه بهرحال "آتش بس" صاحب تفکری آموزشی و ایده ای خلاقانه بود و در جای جای آن، ردپای کارگردانی مسلط به اجزای صحنه هویدا بود، اما در اینجا نه تنها خبری از نوآوری و خلاقیت های هنری نیست، بلکه نقش عنصری به نام کارگردانی آنچنان کمرنگ است که چندان به چشم نمی آید.
محمدرضا گلزار که پس از نقش آفرینی در "بوتیک"، به سبب تسلط کارگردان (حمید نعمت اله) بر عملکرد وی و مهار کنش ها و واکنش های ذاتی او، امیدواری بسیاری را برانگیخته بود، در اینجا کاملاً رها گشته است. بطوریکه گویی هیچ نظارتی بر وی نبوده و نتیجه ی آن، تصویر آزار دهنده ای است که این روزها بر پرده ی سینماها نقش بسته است. حضور او چه در صحنه های غم بار تنهایی و زمزمه کردن با خویش و چه در سکانس های شادمانی و انجام حرکات موزون، آنقدر ابتدایی و ناشیانه است که آدمی را به شگفت وا می دارد.
گرچه "کلاغ پر" مملو از گاف های تصویری و محتوایی - از تغییر لباس بازیگر اصلی فیلم در دو صحنه ی پی در پی گرفته تا به فراموشی سپردن قضیه ی پنچر کردن ماشین و به حرکت در آمدن ناباورانه ی آن و ... – است، با این وجود شگفت انگیزترین سکانس های فیلم در ویلای محل اقامت رضا و سارا خلق می شود. جایی که آن ها به منظور زیر نظر گرفتن ویلای کناری، به استفاده از دوربین های کارگذاشته شده متوسل می شوند. در طول این صحنه ها حرکت دوربین ها و سوئیچ تصاویر آن ها، حضور کارگردان تلویزیونی را در ذهن متبادر می کند. کارگردانی که بنا به مقتضیات صحنه، دوربین خاصی را بر می گزیند و در لحظه ای، کلوزآپ یکی از افراد حاضر در خانه را در محلی دوردست، شکار می کند!
یکی از ویژگی های "کلاغ پر"، استفاده از انواع و اقسام اسپانسرهای تبلیغاتی - از لوستر گرفته تا فلان مارک صوتی و تصویری معروف و ... - است. اسپانسرهایی که هر از گاهی سر و کله شان در قاب تصویر پیدا می شود تا جایی که بالاخره یکی از آن ها (تولیدی پوشاک مردانه) خودش را به فیلم تحمیل کرده و بخش قابل توجهی از فیلمنامه را به خود اختصاص می دهد. قضیه مزون لباس و حضور مانکن ها و بعد رها ساختن تعدادی موش زبان بسته میان جمعیت ، از آن وصله های ناجوری است که به هیچ طریقی دلچسب نمی نماید ، هر چند این قضایا مجالی را ایجاد می کند تا کارگردان بار دیگر جذابیت و خوش تیپی جناب گلزار را یادآور شود!
در این میان تنها نقش آفرینی کوتاه مدت اکبر عبدی است که جلب نظر می کند. بازیگری که با آن گریم متفاوت عبدا... اسکندری و استفاده از لهجه و گویش مازندرانی، موفق می شود در پاره ای لحظات، خنده را مهمان لبان تماشاگر سازد و اندکی از فضای کسالت بار فیلم بکاهد.
سکانس های پایانی فیلم دقیقاً مطابق انتظار تماشاگر ترسیم می شود . جایی که رضا و سارا به یکباره تلاش های گذشته شان برای به چنگ آوردن عشق هایشان را از یاد می برند و همراه با درویش، کلام "و عشق ..." را زیر لب زمزمه می کنند و خوشحال و سرمست، روانه ی شهر و دیار خود می گردند.
به نظر می رسد با تداوم تولید و نمایش فیلم هایی اینچنین سهل انگارانه،که آشکارا مخاطب خویش را دست کم می گیرند و با نادیده انگاشتن عقل، شعور و حتی احساس وی ، زمینه ی دلزدگی تدریجی وی را فراهم می سازند، آسیب های جدی تری سینمای تجاری ایران را تهدید می کند.
در شرایطی که سینمای ایران با مشکل عظیمی چون بی اعتنایی عمومی تماشاگران دست به گریبان است ، یافتن راهی برای جذب و کشاندن مخاطب افزون تر به سینماها، قابل تامل و شایسته ی تقدیر است. در این میان استفاده از چهره های محبوب و مورد پسند جامعه نیز از جمله راهکارهایی است که اگر بجا و مناسب مورد استفاده قرار گیرد، نه تنها مذموم نیست بلکه می تواند چرخهای اقتصادی این سینمای نیمه جان را با سرعت بیشتری به حرکت در آورد، البته به شرطی که اندکی حسابگری، تعقل و دوراندیشی ضمیمه ی کار فیلمسازانمان گردد!
منبع : سایت سیمرغ


همچنین مشاهده کنید