جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


ترسناک‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما


ترسناک‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما
مجله پر‌میر در جدیدترین فهرست ترین‌های خود، اسامی تعدادی از فیلم های ترسناک را فهرست کرده که بعضی از آنها از مطرح‌ترین ساخته‌های تاریخ سینما هستند.
● تلالو (۱۹۸۰، استنلی کوبریک)
اقتباس کوبریک از رمان استفن کینگ درباره جنون تدریجی خانواده تورانس در منطقه‌ای دورافتاده و زمستانی در کلورادو. متاسفانه این فیلم بیشتر به‌خاطر جملاتی چون «جانی این‌جاست!» یا «کار زیاد و بازی‌نکردن جک را یک پسر افسرده کرده» شناخته می‌شود و کمتر کسی از آن به‌عنوان یک فیلم ترسناک زیبا یاد می‌کند. «تلالو» یکی از هنرمندانه‌ترین آثار هراس تاریخ سینماست. بهره‌گیری از موسیقی مهیج، حرکات دیوانه‌وار دوربین و همچنین دگردیسی زیبای جک نیکلسن از مردی عادی به یک جانی بالفطره، از نقاط قوت فیلم هستند. البته این نظر مخالفانی هم دارد. مشهورترین این مخالفان خود استفن کینگ است که نفرت خود را نسبت به این اقتباس چنین ابراز کرد: «فکر می‌کنم کوبریک قصد آزار تماشاگران را داشته است.» (کینگ در سال ۱۹۹۷، نسخه‌ای تلویزیونی و شش‌ساعته از کتابش ساخت.)
● جن‌گیر (۱۹۷۳، ویلیام فریدکین)
اگر گربه‌ای یک دفعه جلوی دوربین بپرد، بی‌شک همه یک‌دفعه وحشت می‌کنند اما تماشای «جن‌گیر» تجربه‌ای است که تا ماه‌ها از ذهن پاک نخواهد شد. «جن‌گیر» علاوه بر موضوع جنجالی‌اش، یکی از مهوع‌ترین و دلخراش‌ترین فیلم‌هایی است که تابه‌حال ساخته شده است. این مساله نه‌تنها ناشی از طرح مساله جسورانه‌ای چون شک در وجود خدا، بلکه به‌دلیل نمایش رسوخ شیطان در وجود دختری ۱۲ ساله نیز هست. در زمان نمایش فیلم، بسیاری از تماشاگران هنگام تماشای استفراغ‌کردن لیندا بلر روی لباس کشیش، غش کردند. گفته می‌شود هنگام ساخت فیلم، فریدکین پس از چند برداشت ناموفق، از کشیشی خواست تا واقعا مراسم جن‌گیری را سر صحنه اجرا کند. لیندا بلر در این باره می‌گوید: «شاید خیلی از مردم فکر کنند، اتفاقات عجیب و غریبی افتاده است اما حقیقتش این است که آنها به‌خاطر سن کم من نمی‌گذاشتند زیاد از چیزی سر در بیاورم.»
● کشتار با اره‌برقی در تگزاس (۱۹۷۴، تاب هوپر)
حقیقت همیشه از داستان عجیب‌تر و صدالبته ترسناک‌تر است. «کشتار با...»، که برمبنای جنایت‌هایی واقعی و وحشتناک اد گین ساخته شده است، در نگاه اول مستندی قدیمی و کم‌هزینه به‌نظر می‌رسد. فیلم با صدای هشداردهنده راوی (جان لاروکت جوان) آغاز می‌شود که به توصیف جنایت‌هایی نفرت‌انگیز می‌پردازد. سپس شاهد صحنه کوتاه از عکاسانی هستیم که از صحنه جنایت عکس می‌گیرند و در نهایت با «صورت‌چرمی» مواجه می‌شویم؛ آدمکشی روانی که پیشبند قصاب‌ها را بر تن و نقابی دوخته شده از پوست انسان بر چهره دارد. باب هوپر می‌گوید انتخاب این عنوان برای فیلم باعث شد: «دوستان زیادی را از دست بدهم. فکر می‌کنم آنها کمی زیاده‌روی کردند، شاید هم واقعا دلیلی برای این کارشان داشتند.»
● سکوت بره‌ها (۱۹۹۱، جاناتان دمی)
«یه وقتی مامور سرشماری اومده بود سراغم. منم قلوه‌شو با یه کم باقلا و یه نوشیدنی عالی خوردم..». «سکوت بره‌ها» در اولین سال از دهه ۹۰ به نمایش درآمد و تا پایان این دهه هیچ فیلم دیگری نتوانست چنین تصویر هولناکی از یک شیطان روانی ارائه دهد. با این فیلم دکتر هانیبال لکتر، قاتل زنجیره‌ای با بازی زیبای آنتونی هاپکینز، تبدیل به کابوس زنده تماشاگران سینما شد. اگرچه دکتر لکتر آدمخوار در سلولی فوق‌امنیتی نگهداری می‌شود اما کلاریس استارلینگ، کارآموز اف‌بی‌آی (جودی فاستر)، در برابر او همچون بره‌ای بی‌پناه است. اسکات گلن، که در فیلم نقش مربی استارلینگ را باز می‌کند، خطاب به شاگردش چنین می‌گوید: «جنایتکاران بزرگ همواره نقشه‌ای پلید در سر دارند. آنان قدرت زیادی برای جلب توجه دیگران دارند و همین مساله همواره باعث هراس من می‌شود.»
● آرواره‌ها (۱۹۷۵، استیون اسپیلبرگ)
«این درسته که بیشتر قربانیای کوسه‌ها، تو عمق یه متری آب شنا می‌کردن؟» از زمانی که «آرواره‌ها» با تصاویر هولناک خود از دریای آبی، گیشه‌ها را به تسخیر خود درآورد (این فیلم در فهرست ما نیز پرفروش‌ترین بوده است)، سرخ‌شدن آب دریا، مفهومی جدید پیدا کرد. طولانی‌تر‌شدن تولید فیلم از زمان پیش‌بینی شده و افزایش سرسام‌آور بودجه آن، بلای جان اسپیلبرگ شده بود. یکی از دلایل این مساله، ستاره تندمزاج فیلم بود. اشتباه نکنید، منظورمان ریچارد دریفوس نیست، بلکه کوسه مصنوعی و ۸ متری فیلم است که نام وکیل اسپیلبرگ، «بروس»، بر آن نهاده شده بود. به گفته اسپیلبرگ: «کوسه مصنوعی، آن‌طوری که می‌خواستیم از کار درنیامد اما همین مساله سبب خیر شد و مجبور شدم به سبک هیچکاک کار کنم.» و نکته اصلی فیلم هم جز این نبود. «آرواره‌ها» فیلمی ترسناک است، نه به‌خاطر اندک لحظاتی که کوسه را می‌بینیم، بلکه به‌دلیل صحنه‌های بدون کوسه آن و دلهره‌ای که مدام از ظهور مجدد او در وجودمان است.
● هالووین (۱۹۷۸، جان کارپنتر)
دنباله‌های چرند فیلم را فراموش کنید. تقلیدهای مبتذلی چون «جمعه سیزدهم» را نیز نادیده بگیرید. «هالووین» اصلی، حرف اول و آخر در میان فیلم‌های لولوخورخوره‌ای سینماست. این فیلم همچنین، با بودجه‌ای معادل ۳۰۰ هزار دلار و فروش ۵۵ میلیون دلاری خود، نامش را به‌عنوان یکی از پرسودترین آثار مستقل سینما در تاریخ ثبت کرد. تاثیر «روانی» (یا به‌قول کارپنتر: «پدربزرگ تمام فیلم‌های هراس») در جای جای فیلم مشهود است. این تاثیرگذاری از کوچک‌ترین جزئیات (نام دکتر سام لومیس با بازی دانلد پلیزنس، برگرفته از اسم دوست جنت لی در «روانی» است) شروع شده و تا حضور جیمی لی کرتیس در نقش قهرمان زن فیلم که مدام جیغ می‌زند، ادامه می‌یابد. به گفته کارپنتر: «این واقعیت که جیمی دختر جنت لی است، ابدا به ضرر فیلم نبود، چون فکر می‌کنم «روانی» فیلم مورد علاقه همه مردم است.» و این مساله در مورد «هالووین» نیز کم وبیش صادق است.
● «روانی» (۱۹۶۰، آلفرد هیچکاک)
عضو موسس تالار افتخارات فیلم‌های ترسناک (لطفا بر اساس بازسازی گاس ون‌سنت از «روانی»، درباره آن قضاوت نکنید). بسیاری از ویژگی‌های معروف فیلم، هنوز بی‌بدیل هستند. کات‌های شگفت‌انگیز (در صحنه جنایت زیر دوش، بیش از ۵۰ کات وجود دارد)، شخصیت روان‌پریش و بچه‌ننه آنتونی پرکینز و موسیقی هراس‌انگیز برنارد هرمن، تعدادی از این ویژگی‌ها هستند. با وجود این شیوه ماهرانه «روانی» در فریب تماشاگر، بر تمام این ویژگی‌ها برتری می‌یابد. فیلمبرداری صحنه جنایت زیر دوش، ۷ روز زمان برد. جنت لی طی مصاحبه‌ای در سال ۱۹۹۹ گفت که هیچکاک در این صحنه از چند چاقوی مختلف استفاده کرد زیرا بدین ترتیب «تماشاگر نمی‌توانست متوجه حضور مادر در آن محل شود. در یکی از تصاویر تونی چاقو می‌زند اما در صحنه‌ای دیگر یک زن این کار را می‌کند.»‌ نتیجه‌گیری کلی: «روانی» هنوز هم فیلمی دیدنی است.
● هفت (۱۹۹۵، دیوید فینچر)
«هفت»، از همان ابتدا و با تیتراژ عصبی‌کننده خود به تماشاگر می‌فهماند که با فیلمی پیچیده‌تر از یک تریلر معمولی با بازی براد پیت طرف است. پیش از نمایش فیلم، «پرخوری»، «حرص»، «تنبلی»، «حسادت»، «خشم»، «غرور» و «شهوت»، تنها کلمات مبهمی بودند که در دعاهای روز یکشنبه ادا می‌شدند اما با «هفت»، هفت گناه کبیره تبدیل به انگیزه‌ای هولناک برای قاتلی زنجیره‌ای می‌شود، که برای به جا نماندن اثر انگشت، پوست انگشت‌هایش را می‌تراشد. جهان «هفت»، از زمان شروعش در لوکیشنی غمگین و بارانی تا پایان تکان‌دهنده و هولناک خود، چنان تیره و تار است که گویا هیچ نور امیدی در آن راه نخواهد یافت.
● بچه رزماری (۱۹۶۸، رومن پولانسکی)
«بچه رزماری»، که بیشتر شبیه به تریلری درباره توطئه است تا فیلمی هراس، را می‌توان آغازگر آثار درباره «فوبیا» (هراس بی‌جا) دانست. رزماری (میا فارو) که فکر می‌کند شیطان به او آسیب رسانده، مدام در اطراف خود شیاطین مختلف می‌بیند: پزشکان بی‌توجه، همسایه‌های فضول (به‌ویژه راث گوردون که به‌خاطر این نقش برنده اسکار شد) و همسری خودخواه و هیولاوار (جان کاساویتس). احتمالا ضربه روحی‌ای که فارو در آن دوران از همسر خود، فرانک سیناترا، خورده بود نیز در شکل‌گیری شخصیتش در فیلم بی‌تاثیر نبوده است، چرا که در اواسط فیلمبرداری سیناترا تصمیم به طلاق فارو گرفت و همین مساله باعث رنجش فارو شده بود. حضور چارلز گوردین در نقش یک مامای بی‌رحم نیز باعث شد برای مدتی چهره‌اش نزد عموم مخدوش شود. او در این‌باره می‌گوید: «به یک مهمانی شام دعوت شده بودم. وقتی پشت میز نشستم، همه زن‌ها از کنارم بلند شدند. فکر می‌کنم باید کسی را پیدا می‌کردم تا به آنها بگوید من آدم بدی نیستم.»
● کابوس در الم‌استریت (۱۹۸۴، وس کریون)
نخستین ساخته درباره شخصیتی که باعث بدنام شدن لباس‌های راه‌راه شد. «کابوس...» برای نخستین بار هیولایی را معرفی کرد که قدم به کابوس نوجوانان می‌گذارد. کریون با بهره‌گیری از عناصر پیش پا افتاده فیلم‌های نوجوانان، محل امنی چون اتاق خواب بچه‌ها را به صحنه جنایت تبدیل کرد. اگرچه دنباله‌های بی‌شمار فیلم، از «فردی کروگر» موجودی دلقک‌مانند ساختند اما در فیلم اصلی هیچ چیز خنده‌داری وجود ندارد. از نکات جالب فیلم، حضور جانی دپ جوان است، که در صحنه‌ای توسط تختش بلعیده می‌شود.
● چیز (۱۹۸۲، جان کارپنتر)
اقتباسی از فیلم افسانه علمی هاوارد هاکس در سال ۱۹۵۱، که اثری تمثیلی درباره دوران جنگ سرد بود. این تمثیلات اما به ساخته کارپنتر راه نیافته‌اند و قصد او تنها ساخت فیلمی ترسناک درباره گروهی دانشمند است که طی سفرشان به قطب جنوب یک به یک توسط موجودی بیگانه شکار می‌شوند. بی‌شک هیچ‌یک از صحنه‌های فیلم به اندازه لحظه جنون ویلفورد بریملی هولناک نیست. سال‌ها طول کشید تا منتقدان پی به ارزش‌های «چیز» ببرند، که باعث شگفتی خود کارپنتر نیز شد، چرا که به گفته او: «چیز در زمان اکرانش، یکی از منفورترین فیلم‌های تاریخ سینما بود.» اما گذشت زمان همه چیز را عوض کرد.
● مرده شریر (۱۹۸۲، سام ریمی)
سام ریمی سال‌ها پیش از ساخت «اسپایدرمن»، پس از ترک تحصیل از دانشگاه و با ۳۸۵ هزار دلار، توانست کابوسی هولناک خلق کند. «مرده شریر» بر مبنای داستانی ساده ساخته شد: بچه‌های ابلهی که در کلبه‌ای جنگلی کتاب‌های ممنوع می‌خوانند و باعث رها‌شدن شیاطین می‌شوند اما همین خط داستانی تبدیل به الگویی برای یک نسل از سازندگان فیلم‌های هراس شد. این مساله را باید مدیون بروس کمپبل (بازیگر نقش‌ ویلیامز، که با این فیلم تبدیل به یکی از قهرمانان کلاسیک آثار هراس شد)، درختان شکارچی و کارگردانی نامتعارف ریمی دانست. تصاویر هراسناک تعقیب و گریز فیلم، ناشی از استفاده از روشی است که ریمی آن را «دوربین لرزان» می‌نامید. در این روش دوربین روی پایه‌ای قرار می‌گرفت و دو متصدی آن با فریاد «حرکت!» ریمی، دیوانه‌وار شروع به دویدن در جنگل می‌کردند. به گفته ریمی: «دوست داشتم وقتی تماشاگران «مرده شریر» را می‌بینند، از جایشان بپرند و جیغ بکشند. می‌خواستم آنها هم هیجان من را احساس کنند!‍» و ما هنوز با تماشای فیلم آن را احساس می‌کنیم.
● کری (۱۹۷۶، براین دی‌پالما)
اقتباس دی‌پالما از نخستین رمان استفن کینگ، که وقایعش در یک دبیرستان اتفاق می‌افتد و بازگوکننده داستان دختری با قابلیت‌های مافوق طبیعی (سیسی اسپیسک) است که به‌دلیل آزارهایی که در مدرسه می‌بیند و سخت‌گیری‌های مادر روانی‌اش (پایپر لوری)، تبدیل به قاتلی خطرناک می‌شود. لوری و اسپیسک به‌خاطر این فیلم نامزد دریافت اسکار شدند. به گفته لوری: «در ابتدا تصور درستی از فیلم نداشتم. فکر می‌کردم قرار است در یک هجویه بازی کنم. وقتی هنگام دورخوانی فیلمنامه، دی‌پالما مرا متوجه حقیقت موضوع کرد، نزدیک بود سکته کنم.» فصل پایانی فیلم را به جرات می‌توان بهترین نمونه در میان آثار هراس دانست.
● شب مردگان زنده (۱۹۶۸، جورج رومرو)
فیلمی هراس که زومبی‌هایش الهام‌بخش هزاران فیلم دیگر شدند. «شب مردگان زنده» به‌صورت سیاه و سفید و با ۱۰۰ هزار دلار ساخته شد، که بیشتر این بودجه نیز توسط بازیگر اصلی فمیل راسل استرینر تامین شده بود. شخصیت‌های هولناک فیلم مردگانی بودند که بر اثر تاثیرات رادیواکتیویته دوباره سر از خاک برمی‌آوردند و به شکار زندگان می‌رفتند. اگرچه فیلم با امکاناتی بسیار اندک ساخته شد اما فروش نهایی آن تا ۵۰ میلیون دلار رسید. به‌دلیل مشکلات حقوقی سازندگان فیلم با پخش‌کننده، تنها بخش اندکی از این فروش هنگفت نصیب سازندگان شد و همین امر باعث شد آنان نسخه دیگری از فیلم را در سال ۱۹۹۰ بسازند. با وجود این هنوز هم فیلم اصلی چیز دیگری است. این فیلم را می‌توان «پروژه بلرویچ» دوران خودش دانست.
● طالع نحس (۱۹۷۶، ریچارد دانر)
شاید روزی یک دانشجوی جسور سینما پیدا شود و پایان‌نامه تحصیلی‌اش را درباره این موضوع بنویسد که چرا در دوران زمامداری فورد و نیکسن، شاهد ساخت مثلث نامقدس سینمایی شامل «بچه رزماری»، «جن‌گیر» و «طالع نحس» بودیم. آخرین فرزند شیطانی این مثلث، «دیمین» بود. موجودی نحیف و ضدمسیح که روی جمجمه‌اش علامت شیطانی «۶۶۶» نقش بسته است. دانر درباره بازیگر نقش دیمین می‌گوید: «هدایت این بچه واقعا کار آسانی بود... درست مثل یک رویا.» او می‌افزاید: «در آن زمان خیلی از مردم از تماشای «طالع نحس» می‌ترسیدند، چون هنوز تجربه تماشای «جن‌گیر» از ذهن‌شان پاک نشده بود.» بدا به حال آنها که تماشای این فیلم جذاب را از دست دادند. تماشای صحنه‌ای که پرستار دیمین خود را حلق‌آویز می‌کند و می‌گوید: «دیمین، همه اینها به‌خاطر توست!» هنوز هم می‌تواند تجربه‌ای تکرار نشدنی باشد.
● مرد گرگ‌نمای آمریکایی در لندن (۱۹۸۱، جان لندیس)
بیچاره دیوید ناتان. در ابتدا به نظر می‌رسد او در کمدی رمانتیک نقش مسافری آمریکایی را بازی می‌کند که سعی می‌کند دل پرستار بریتانیایی‌اش را به‌دست آورد اما به یک‌باره سروکله رفیق زومبی او پیدا می‌شود و مرتبا از دیوید می‌خواهد پیش از درخشش مهتاب و تبدیل شدن او به مرد گرگ‌نما، خود را بکشد. ترکیب کمدی و هراس در فیلم چندان موفق از کار درنیامده و فصل پایانی آن نیز شتاب‌زده به‌نظر می‌آید اما صحنه‌های ترسناک آن بی‌شک ارزش جیغ‌کشیدن دارند! صحنه‌های حمله مرد گرگ‌نما که از دید قربانیان تصویر شده‌اند دیدنی هستند اما بهترین لحظه فیلم بی‌تردید نمایش دگردیسی مشقت‌بار و هولناک ناتان به‌صورت مرد گرگ‌نماست. این صحنه را در میان آثار مشابه می‌توان بهترین مورد دانست که حاصل زحمات استاد چهره‌پردازی ریک بیکر است. (بیکر و لندیس مدتی بعد مجددا برای خلق جلوه‌های ویژه‌ای مشابه در ویدیوکلیپ «تریلر» مایکل جکسن، با یکدیگر همکاری کردند.)
● هنری: پرتره یک قاتل زنجیره‌ای (جان مک‌ناتان)
یکی دیگر از فیلم‌های هراسی که بودجه کم، کمک زیادی به آن کرده و باعث خلق تصاویری مستندوار شده است. فیلم روایت‌گر داستان «هنری» و «اوتیس»، دستیار سبک‌عقل او در آدمکشی است. این دو در یکی از هولناک‌ترین صحنه‌های فیلم، پس از کشتن خانواده‌ای فقیر، به تماشای فیلم ویدیویی جنایت خود می‌نشینند. به گفته مایکل روکر، بازیگر نقش هنری: «یک بار که با عجله برای تماشای فیلمی به سینما می‌رفتم، با زنی برخورد کردم که داشت از سالن سینما بیرون می‌آمد. او با دیدن من یک باره سیلی محکمی به صورتم زد و همین‌طور پشت سر هم جیغ می‌کشید!» شاید کمتر کسی بداند که شخصیت «هنری» برگرفته از قاتلی واقعی به نام هنری لی و همچنین شخصیت فرانسیس دالرهید در داستان «اژدهای سرخ» نوشته تامس هریس بود.
● بزرگراه گمشده (۱۹۹۷، دیوید لینچ)
فکر نمی‌کنم کسی هنگام تماشای «بزرگراه گمشده» جیغ و داد راه انداخته باشد. تماشای یک زوج اهل لس‌انجلس (بیل پولمن و پاتریشیا آرکت) که متوجه می‌شوند شخصی مخفیانه از خانه‌شان فیلم می‌گیرد، همراه با موسیقی آنجلو بادالامنتی، احتمالا چیز زیادی ترسناکی نیست اما ناگهان به هولناک‌ترین صحنه فیلم می‌رسیم. مردی بدون ابرو، با بازی فوق‌العاده رابرت بلیک، در یک مهمانی خود را به پولمن معرفی می‌کند و ادعا می‌کند که همزمان در خانه پولمن نیز حضور دارد. وقتی قهرمان ناباور ما به خانه‌اش تلفن می‌زند و متوجه می شود که این مرد شوخی ندارد، تماشاگر باید سعی کند فقط به این صحنه بخندد، در غیر این صورت احتمالا عقلش را از دست خواهد داد.
منبع: پر میر
منبع : روزنامه تهران امروز


همچنین مشاهده کنید