پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا

فلسفه چیست؟


فلسفه چیست؟
دریافتن محدوده های عقل - تنها این است فلسفه حقیقی . (نیچه)
در پاسخ به این سئوال ، هر آشنای فلسفه لحظه درنگ خواهد کرد. عموما چنین سئوالات بنظر بی خطری آنچنان هم که تصور می کنیم معصومانه نیستند. در واقع سئوال از چیستی یک پدیده مثل ِ وجود ، خدا و غیره خود به خود مشکل ساز است چه برسد به یک فعالیت انسانی که بنابر طبع آن هرکس تعریف خاصی از آن ارائه می دهد. بگذارید ابتدا از مراحل ساده تر شروع کنیم. آنگونه که در هر کتاب مقدماتی فلسفه نوشته شده است ، فلسفه واژه ای یونانی است مرکب از فیلوس به معنای عاشق یا دوست و سوفیابه معنای خرد. بنابراین معنای لغوی فلسفه همان عاشق و یا دوستدار ِ خرد است. اگرچه این تعریف ممکن است برای کسی که اولین بار به مطالعه فلسفه می پردازد قابل قبول قانع کننده باشد، اما واقعیت اینجاست که این تعریف هیچ کمی به ما نمی کند. پیش از همه اینکه مفهوم دوست داشتن و یا عاشق چیزی بودن به هیچ وجه مشخص نیست. از طرف دیگر ما نمی دانیم خرد چیست که بدانیم فیلسوف به آن عشق می ورزد. علاوه بر این ارتباط این تعریف مبهم با کل اعمالی که افراد منسوب به فیلسوف در طی تاریخ انجام داده اند به هیچوجه مشخص نیست. یعنی برای مثال نمی توان گفت کتاب شهریار ماکیاولی و یا اخلاق اسپینوزا چه ارتباطی با عشق به خرد دارد (حتی اگر واقعا بدانیم عاشق خرد بودن به چه معنا است). تا اینجا تصور می کنم آشکار شده باشد که یک تعریف لغوی هیچ کمکی به تحقیق ما نخواهد کرد.
شاید بهترین روش برای پاسخ به سئوال ما این باشد که سعی کنیم معنای «خرد» را دریابیم. اما خود پاسخ دادن به معنای خرد یک فعالیت فلسفی است. بنابراین تعریف کردن مفهوم خرد خود نیازمند تحقیقی فلسفی است که مشخص نیست به نتیجه قانع کننده ای دست پیدا کند. تعریف کردن فلسفه بوسیله تعریف کردن خرد به مانند آن است که کسی از طریق حل مسئله سیاهچاله های فضایی بخواهد فیزیک را تعریف کند. پاسخ دادن به این مسئله خود از تعریف کردن معنای فیزیک مشکل تر است. به همین میزان می توان گفت که تعریف خرد از تعریف فلسفه مشکل تر است. بنابراین بازهم باید در جستجوی روش دیگری برای تعریف فلسفه بود که دچار این مشکلات پیش رو نشود. شاید بهترین راه این باشد که فلسفه را از طریق موضوعات آن تعریف کنیم و سپس پرداختن به این موضوعات را معنای فلسفه بدانیم. بی شک موضوعات فلسفه بسیار متعدد است. در واقع می توان گفت که همه چیز می تواند موضوع فلسفه باشد. بنابراین شاید اصولا تعریف فلسفه از طریق موضوع آن آنچنان درست نباشد. اما بگذارید در اینجا هدف خود را به وضوح مشخص کنیم. قصد ما در اینجا ارائه تعریف فلسفه به طریقی است که بتواند «تمامی» گرایشهای فلسفه را در بر بگیرد. اگر بخواهیم از فلسفه تعریف جامعی ارائه دهیم که تمامی انواع فلسفه ها را در خود جای دهد باید بگوییم که فلسفه اندیشیدن ِ درباره کل (Pân) است[۱]. اینجا کل تمام ِ آنچیزهایی است که می تواند موضوع ِ اندیشه قرار گیرند. بنابراین تمامی موضوعات اندیشه ، از جمله نیستی ، هستی ، قوانین ، سنتها ، ، اشیاء ، انسان ، جامعه ، سیاست ، اجرام آسمانی و هر چیز ِ دیگری بخشی از کل است. اما این تعریف به وضوح بسیار ناکارآمد است. زیرا اگر تنها اندیشیدن به هر چیز نوعی فلسفه باشد، پس باید گفت که اندیشیدن همان فلسفه است زیرا اندیشیدن همواره شامل موضوعی می شود. اما ما معمولا هنگامی که به خراب بودن درب اتاق و یا تاریخ تولد دیگری می اندیشیم خود را در حال فلسفیدن محسوب نمی کنیم. این تعریف از فلسفه بیش از آن وسیع است که بتواند به ما کمکی ارائه دهد. بنابراین باید تعریفی از فلسفه ارائه داد که به قدری محدود باشد که همه چیز را شامل نشود و هم به اندازه ای وسیع باشد که همه گرایشهای فلسفی را در خود جای دهد. چگونه می توان چنین تعریفی ارائه داد ؟ بنظر تعریف ما از فلسفه مبانی بر اندیشیدن درباره کل تا حدودی درست باشد چون فلسفه خود را محدود به یک موضوع و یا یک امر خاص نمی کند، اما همانطور که دیدیم اندیشیدن فلسفی با سایر انواع اندیشیدن متفاوت است. پس باید فلسفه را بوسیله مشخص کردن شیوه اندیشیدن فلسفی تعریف کرد. اما مشخصه فلسفی اندیشیدن چیست ؟
اگر به مابعدالطبیعه ارسطو مراجعه کنیم می بینیم که ارسطو از پیشینیان غیر فیلسوف خود مثل هزیود بعنوان کسانی نام می برد که دغدغه اقناع دیگری را نداشته اند[۲]. به عبارت دیگر، از نظر ارسطو ،کسانی که پیش از فلاسفه می اندیشیدند تنها برای اقناع خود می اندیشیدند و نه دیگری. می توان نظر ارسطو را به تمامی دیگر انواع اندیشیدن نیز تعمیم داد. مشخصه اندیشه غیر فلسفی این است که هدف آن اقناع دیگری نیست، در حالیکه اندیشه فلسفی همواره با هدف اقناع دیگری انجام می شود. هر فیلسوفی پیشاپیش فرض می گیرد که حاصل اندیشه او قابلیت انتقال به دیگری را داراست. یعنی می توان با فرایند استدلالی دیگری را به پذیرش یک نظر ترغیب کرد. در اندیشه فلسفی پیش فرض بنیادی وجود دارد که اگر هم بتوان دیگری را با زور و یا تطمیع به موافقت وادار کرد، نمی توان به ایده ای معتقد ساخت. متقاعد کردن دیگری بواسطه استدلال، شرط امکان وجود فلسفه است. بنابراین می توان اقناع از طریق استدلال را بعنوان مشخصه اندیشیدن فلسفی در نظر گرفت. حال باید دید که آیا هیچ اصل دیگری وجود دارد که مشخصه استدلال فلسفی باشد و در عین حال آنقدر ضروری باشد که لزومی به مناقشه در مورد آن وجود نداشته باشد ؟ بنظر یکی دیگر از مشخصات استدلال فلسفی این است که در آن هیچ عقیده ای غیر قابل تشکیک و نقد نیست. به عبارت دیگر در فلسفه می توان از همه چیز سئوال کرد و اعتبار همه چیز را به زیر سئوال برد. در فلسفه تنها آنچیزی قابل پذیرش است که بتوان آنرا با استدلال اثبات کرد و مورد دفاع قرار داد. به عبارت دیگر، دومین مشخصه اندیشه فلسفی فرایند نقد دائم است که در آن هیچ اصلی از انتقاد مصون نیست.
حال بگذارید که این دو مشخصه اساسی اندیشه فلسفی، یعنی اقناع از طریق استدلال و فرایند نقد دائم را در مورد سایر انواع اندیشه استفاده کنیم تا قدرت تبیینی آنها را محک زنیم. اندیشیدن مذهبی یکی از انواع اندیشیدن است. کسی که از تجربه روحانی خود و یا ارتباطش با خداوند سخن می گوید، اگرچه خواستار اقناع دیگری باشد اما سعی ندارد از استدلال برای اقناع کردن دیگری استفاده کند. البته ممکن است این انتقاد مطرح شود که اکثر انسانهای معتقد، در مقابل افراد نامعتقد از استدلالهای مثل برهان آفرینش برای اقناع دیگری استفاده می کنند. اما توجه کنید که منظور ما در اینجا یک نمونه ایدئال از اندیشه مذهبی است. استدلالهای اقناعی مانند برهان وجود و برهان آفرینش اگرچه برای دفاع از اعتقادات مذهبی مورد استفاده قرار می گیرند اما بیش از آنکه استدلال مذهبی باشند، استدلالهای فلسفی هستند که برای اهداف مذهبی مورد استفاده قرار می گیرند. برای مثال می توان فرد دینداری را تصور کرد که برای اعتقاد خود هیچ استدلال خاصی در اختیار ندارد و تنها به تجربه شخصی و حالت روحانی خود استناد می کند. نوع دیگر اندیشیدن، علم طبیعی است. بنظر می رسد که در علم طبیعی هم از استدلال برای اقناع دیگری استفاده می شود. اما اگرچه علم از شیوه استدلالی استفاده می کند، اما با شرط دوم اندیشه فلسفی، یعنی فرایند نقد دائم محروم است. در علم نمی توان به همه چیز شک کرد. برای مثال سندیت تجربه، وجود عالم خارج و بسیاری دیگر از اصول علم طبیعی از نقد مصون است. هیچ عالم علم طبیعی نمی تواند اعتبار تجربه برای اثبات آزمایشهای علمی را به زیر سئوال ببرد.
بنظر می رسد که این دو اصل بعنوان مشخصه های اندیشه فلسفی از طرف اکثریت قابل پذیرش باشد. بدین صورت می توان گفت که فلسفه شیوه ای از اندیشیدن به چیزی است که مشخصه های آن اقناع از طریق استدلال و فرایند نقد دائم هستند. توجه کنید که این تعریف هیچ بار ِ مابعدالطبیعی و خصلت چالش برانگیزی ندارد و قصد تنها ارائه تعریفی است که شامل ِ همه نگرشهای ِ فلسفی شود.
● تحقیقی در شرایط امکان فلسفه
حال که از تعریف فلسفه فارغ شدیم می توانیم توضیح بیشتری درباره آنچه پیش از این آمده ارائه دهیم. همانطور که گفتیم فلسفه شیوه ای از اندیشیدن به کل است که مشخصه های آن اقناع از طریق استدلال و فرایند نقد دائم هستند. حال هر کدام از این مشخصه ها را جداگانه بررسی می کنیم :
الف. اقناع از طریق استدلال :
تحلیل این مفهوم اطلاعات بیشتری در مورد آن به ما ارائه می دهد. هنگامی که از اقناع سخن می گوییم، پیشاپیش در فرض گرفته ایم که اقناع لازم است. به عبارت دیگر اگر توافق کاملی در مورد موضوع مورد بحث وجود داشته باشد اصولا اقناع عملی بی معنا است. بنابراین فلسفه در صورتی می تواند وجود داشته باشد، یا به عبارت دیگر فلسفه در شرایطی ممکن است که توافق کاملی بر روی یک موضوع موجود نباشد. ایده ای که به واسطه عواملی مثل مذهب، سنت و یا روایات موجود باشد و در عین حال توافق کاملی بر روی آن موجود باشد به هیچ وجه نیازمند فلسفه نیست. به همین دلیل فلسفه نمی تواند منبعی بجز استدلال و عقل انسانی داشته باشد و اگرنه دیگر نمی توان از آن بعنوان فلسفه نام برد. به عبارت دیگر فلسفه مستقل [autonomous] است یا اگر تنها مذهب را در نظر داشته باشیم ، فلسفه سکولار است، بدین معنا که اتکایی به دین ندارد [نه بدین معنا که ضد دینی است]. در عین حال توافق ناشی از فلسفه تنها مبتنی بر استدلال است. توافقی که ناشی از عاملی بجز استدلال باشد دارای ماهیت فلسفی نیست.
ب) فرایند نقد دائم :
طبیعت فلسفه مبتنی بر نقد است. به عبارت دیگر هیچ اصلی در فلسفه بدور از انتقاد نیست. حتی توافق کاملی که بر روی یک ایده خاص صورت گرفته باشد نمی تواند باب نقد را برای همیشه ببندد. همواره ممکن است دلیل جدیدی برای انتقاد از یک اصل و یا ایده پذیرفته شده یافت شود.
همانطور که در بالا گفتیم اینها شرایط امکان فلسفه هستند. به عبارت دیگر، اگرچه در فلسفه همه چیز در معرض نقد دائم قرار دارد، اما این شرایط امکان فلسفه نمی توانند مورد تخطی و نقد قرار گیرند زیرا به محض گذر کردن از این شرایط ، ما پیشاپیش از محوطه فلسفه خارج شده ایم. برای مثال اگر معتقد باشیم که اقناع از طریق استدلال لازمه فلسفه نیست و اعتقاد شخصی به صحت یک ایده برای دیگران لازم الپذیرش است، پیشاپیش از عمل فلسفی دست کشیده ایم.
● مسئله تعریفات
اگرچه تعریف ما از فلسفه به نظر کامل می رسد اما در اینجا ممکن است مسئله دیگری پیش بیاید. ممکن است این سئوال پیش بیاید که استدلال و یا نقد چیست. اگرچه این سئوال از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است، اما برای تعریف ما چندان مشکلی ایجاد نمی کند. زیرا کسی که از چیستی استدلال و یا نقد سئوال می کند پیشاپیش خود را در فرایند استدلال و نقد وارد کرده است. در واقع خود این سئوالات شامل شرایط امکان فلسفه می شوند. برای مثال اگر از چیستی استدلال سخنی بمیان آید، طرف مقابل پیشاپیش فرض گرفته است که پاسخ او باید دارای نوعی استدلال باشد و علاوه بر این همین پاسخ می تواند شامل انتقاد شود. ممکن است در این مباحثه هیچ پاسخ کاملی به سئوال پرسیده شده بدست نیاید اما خود این گفتگو از پیش شرطهای فلسفی استفاده می کند.
رسول نمازی
[۱] پان (&#۹۲۸;&#۹۴۰;&#۹۵۷; ـ Pân) در زبان یونانی به معنای «کل» یا «همه چیز» است. کلمه پانتئیزم (Pantheism) نیز از همین ریشه گرفته شده است. در ابتدا قصد داشتم از کلمه کوسموس (&#۹۵۴;&#۹۷۲;&#۹۶۳;&#۹۵۶;&#۹۵۹;&#۹۶۲;) استفاده کنم اما از آنجایی که کوسموس یا گیتی در زبان یونانی به معنای «جهان ِ نظم یافته» بکار می رود ممکن است ، این کلمه دارای بار معرفتی خاصی شود. بنابراین از واژه Pân استفاده کردم که بار مفهومی کمتری دارد و به «کل» ، فارغ از چگونگی آن نظر دارد. در عین حال «کل» نباید به معنای «همه چیز با هم» فهمیده شود. هرچیز جداگانه و بدون بررسی رابطه آن با سایر چیزها نیز موضوع فلسفه است. پس کل در اینجا به معنی «هر چیز» استفاده شده است.
[۲] Métaphysique, ۱۰۰۰a۱۰
منبع : کلوب


همچنین مشاهده کنید