شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

فلسفه و آیندهٔ ایران


فلسفه و آیندهٔ ایران
من به دلایل مختلف این عنوان «فلسفه و آیندهٔ ایران» را انتخاب کرده‌ام؛ می‌دانم که آینده روشن‌ترین و در عین حال مبهم‌ترین مفهوم است اما من به مفهوم آینده کاری ندارم زیرا زمان مفهوم نیست بلکه یک راز است و هر وقت و هر جا که به عنوان مساله مطرح شده، به جایی رسیده است که متفکران اذعان کرده‌اند که دیگر نمی‌توانند پیش بروند اما آنچه معلوم است اینکه آینده با تفکر در نظر می‌آید پس اینکه چرا عنوان را فلسفه و آینده گذاشته‌ام مهم‌ترین دلیلش این است که آینده بی‌فلسفه و یا به عبارت عام‌تر، بی‌تفکر به دست نمی‌آید.
ارسطو نکته‌ای دارد که این نکته را فارابی تفصیل داده است اما شاید در ترجمه‌هایی که ما از ارسطو داریم این تطبیق به آسانی میسر نباشد؛ فارابی فضایل ارسطو را به چهار دسته تقسیم کرده است که عبارتند از :
۱) فضائل نظری،
۲) فضائل فکری،
۳) فضائل اخلاقی
۴) فضائل عملی.
این چهار فضیلت با هم متناسبند و اولین آنها فضیلت نظری است و بعد از فضائل نظری به فضائل فکری می‌رسیم. با این فضائل است که می‌توانیم بدانیم کی، کجا و چگونه تصمیم بگیریم و چه بکنیم. بعد به فضائل اخلاقی می‌رسیم که به قول ارسطو غایت فضائل است. من نمی‌خواهم در مسائل فلسفه وارد شوم. منظورم چیز دیگر است نه بیان دیدگاههای ارسطو وفارابی اما اینکه تا تفکر و علم «نظر» نباشد، عمل و برنامه‌ریزی و طراحی بدرستی صورت نمی‌گیرد و کارها دستخوش آشوب می‌شود، سخن درستی است. ما الآن قوانین، مقررات و برنامه‌ریزی داریم. کاش می‌توانستیم اینها را بررسی کنیم تا ببینیم با چه عباراتی و با چه دقتی نوشته شده و چه ضبط و ربطی دارند؟
سی سال پیش در انتخابات فرانسه هنوز ژان پل سارتر قدری از شهرت بعد از جنگش را حفظ کرده بود. سارتر فیلسوفی بود که در اوج شهرت رسید و بعد در اواخر عمرش قدری از این شهرت کم شد. در آن انتخابات که رقابت بین فرانسوا میتران و ژیسکاردستن بود همه منتظر بودند که ژان پل سارتر حرفی بزند و موضعی بگیرد. سارتر در آن زمان چپ بود و جناح چپ متحد شده بودند که به فرانسوا میتران رأی بدهند. روز قبل از انتخابات یک روزنامه فرانسوی با حروف درشت از قول سارتر نوشت که: من به بی‌قانونی رأی می‌دهم. این سخن در نظر بسیاری کسان عجیب می‌آمد. مگر می‌توان بدون قانون زندگی کرد ولی اقتضای اگزیستانسیالیسم هم همین بود یعنی ژان پل سارتر از موضع خود درست گفته بود اما جامعه قانون می‌خواهد. اینکه جامعه با قانون و با اگزیستانسیالیسم چه نسبت دارد مساله مهمی است که نمی‌توان در این مجال به آن پرداخت. من هم اکنون به اگزیستانسیالیسم ژان پل سارتر کاری ندارم ونمی‌خواهم درباره آن چیزی بگویم اما گاهی به یاد گفته فیلسوف اگزیستانسیالیست می‌افتم و این فکر بسرم می‌زند که چه می‌شد اگر یک روز صبح بلند می‌شدیم و می‌گفتند همه قوانین و مقررات و بخشنامه‌ها ملغی شده است؟ راستی در آن صورت چه می‌کردیم؟ ما اکنون با این مقررات اداری و مالی در شرایطی هستیم که اگر مدیر و مسئول سازمانی باشیم یا نباید هیچ کاری بکنیم یا باید تخلف کنیم؛ همه دنبال آن هستیم که قانون را دور بزنیم اما نمی‌پرسیم و اعتراض نمی‌کنیم که این چه قانون و مقرراتی است که به جای اینکه راهنمای عمل باشد مانع و بند متصدیان امور و مجریان قانون است. شاید حتی متوجه عیب و نقص هم نمی‌شویم.البته زبان حقوق، زبان خصوصی است که در حد خودش زبان روشنی است اما وقتی زبان روشن حقوق و قانون به زبان پیچیده و پریشان مبدل می‌شود چه بسا که مضمون هم دچار آفت شده باشد. قانون دستور عمل است و دستور عمل تحقق عقل عملی است.هرجا قانون خوب وجود داشته باشد و مردم به آن عمل کنند عقل حاکم است و اگر در جایی فهم قانون ضعیف باشد و مردم در رعایت آن اهمال کنند باید اندیشناک وضع خود و آینده خود باشند.
فکر آینده با فکر تاریخی به وجود آمده است یعنی آینده بینی و آینده نگری با تجدد مناسبت دارد نه اینکه تقسیم زمان به گذشته، حال و آینده با تجدد به وجود آمده باشد، نه اینطور نیست، در فکر متفکران همه دوره‌ها آینده هم بوده است. اصلا تفکر، آینده است؛ تفکر،‌زمان است. به نظر من وقت، چهار معنا دارد: یکی وقتی است که پیامبر (ص) فرمود: من وقتی با خدا دارم. این وقت، وقت زاینده و بنیانگذار و زمانی است که آینده در آن ظهور و بسط پیدا می‌کند. دیگری تفصیل آن چیزی است که در این وقت اخذ می‌شود. این وقت، وقت نشاط و توسعه است. این وقت را می‌توان وقت تمدن‌ها خواند.
وقت به معنی اول وقت پیامبران و فیلسوفان و شاعران است. وقت که شاید، آینده پدید می‌آید. آینده در حال، یعنی در وقت متفکران پدید می‌آید. سپس این آینده در علم نظری و نشاط اخلاقی مردمان ظاهر می‌شود و به بهره‌دهی می‌رسد. رونقی که غرب در آخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم داشت با قرن هفدهم و هجدهم قابل قیاس نیست. علم و تکنولوژی اخیر غرب را هم نمی‌توان با تکنولوژی قرن هفدهم و هجدهم قیاس کرد اما این وقت نشاط در دنباله وقت تفکر بود. یک صورت دیگر وقت داریم که وقت تکرار است یعنی زمانه‌ای که روزها از پی هم تکرار می‌شوند و ما فقط شاهد گردش شب و روزیم. وقت دیگر، وقت انحطاط است که در آن مردمان وقت را به پرمدعایی و لفاظی می‌گذرانند. این زمان، زمان بدی است. زمان دوزخ است و خدا نکند که هیچ قومی در این زمان گرفتار شود. من نمی‌خواهم بپرسم که ما در کدام یک از این زمانها به سر می‌بریم و نمی‌توانیم بپرسیم اما به هر حال ناگزیریم که به فکر آینده باشیم. می‌دانیم که اگر به طور جدی به آینده فکر کنیم احساس درد می‌کنیم. به آینده فکر کردن مشکل است؛ این جهان در روزهایی که ما در آن به سر می‌بریم چه آینده‌ای می‌تواند داشته باشد؟ یکی با نظر ظاهربین به حوادث قبل نگاه می‌کند و اظهار یأس می‌کند. یکی دیگر خوش بینانه و ساده لوحانه به علم و تکنولوژی نگاه می‌کند و می‌گوید همه مسائل حل می‌شود. به نظر او قدرت موجود در علم و تکنولوژی هم این مسائل را حل می‌کند. من جرات هیچ کدام از این دو موضع‌گیری را ندارم و مخصوصا نمی‌توانم با جرات خوش بینانه نسبت به آینده جهان اظهار نظر کنم.
رنه‌شار، شاعر فرانسوی، در حدود پنجاه سال پیش گفته بود که ما بر سر نیروگاههای اتمی خانه ساخته‌ایم.
معنی سخن شاعر این است که اگر به این وضع نیندیشیم آینده جهان به خطر می‌افتد. وقتی افق پیش روی ما تاریک باشد زمان و آینده هم نیست. با وجود این نمی‌توان از زندگی و زمان استعفا کرد زیرا لااقل از نظر سیاسی و اجتماعی برنامه‌ریزی یک امر ناگزیر شده است. برنامه‌ریزی برای رسیدن به کجا؟ برای رسیدن به آینده؟ آینده ما کجاست؟ آیا فکر نمی‌کنیم این آینده در جای دیگری در گذشته متحقق شده است؟ اکنون به طور صریح می‌پرسیم: آیا آینده‌ای که ما به آن مایلیم گذشته غرب نیست؟ درست است که مدرنیته غربی تکرار نمی‌شود اما مدرنیزاسیون نوعی تحقق مجدد است. ما که نمی‌توانیم راه مدرنیزاسیون را رها کنیم؛ راه مدرنیزاسیون راهی است که خواهی نخواهی به مدرنیته ربط دارد. آیا آینده رشد تمدنی ما، گذشته غرب است؟ اگر چنین باشد به نظر می‌رسد که آشوبی در تاریخ به وجود آمده است و نوعی ناهمزمانی در تاریخ معاصر وجود دارد؟ البته در تاریخ همیشه یک ناهمزمانی وجود داشته است ولی این ناهمزمانی، ناهمزمانی دیگری است؛ این ناهمزمانی در ارگانیسم و در یک زمان تقریبی و نجومی است. عوالم گذشته زمانهای متفاوت داشته‌اند و سعدی که فرمود:«بنی آدم اعضای یکدیگرند»، حکمت گفت اما جهان کنونی جهانی یگانه است و این ناهمزمانی تاریخی، آشوبی در عالم کنونی به وجود آورده است.
این آشوب را چگونه باید دریافت و درمان کرد؟ در غرب، در آغاز رنسانس طراحی‌هایی شده بود اما اینها برنامه‌ریزی نبود بلکه تصور صورت خیالی جهان متجدد بود یعنی طراحی‌های خیالی و رؤیایی (ناکجا آباد سهروردی را به کار می‌برم زیرا ناکجا آباد با اوتوپی قدری متفاوت است؛ ناکجا آباد، مدینه فضیلت و مدینه ارتقای انسانی بود نه مدینه رفاه و توسعه که در دوره جدید طراحی شد) بود. این طراحی‌ها در فکر قرن هجدهم با اندیشه پیشرفت و آزادی کم و بیش متحق شد و تاریخ تجدد ادامه پیدا کرد تا به زمان برنامه‌ریزی (زمان برنامه‌ریزی زمان جهل توسعه نیافته است) رسید. غرب با برنامه‌ریزی ساخته نشده است. درست است که نگاه رنسانس متوجه به آینده بود اما نگاه به آینده نگاهی بود که از درون فکر و عمل اروپایی را هماهنگ می‌کرد و راه می‌برد. وقتی یک عالم قوام می‌یابد در درون آن معمولا نیرویی هست که نظرها را یک جهت می‌کند و دست‌ها را هماهنگ می‌سازد. این نیرو با تدبیر و فکر محاسبه بدست می‌آید. جامعه‌ای که وقت به معنای اول، یعنی وقت تفکر دارد از این نیروی درونی نیز بهره‌مند است و در دستهایش با هم و با سرش هماهنگی دارد.
این نیروی هماهنگ‌ کننده و جهت دهنده نسبتی با تفکر و فلسفه دارد پس فلسفه الفاظ و عباراتی نیست که آن را یاد بگیرند و تکرار کنند. فلسفه‌ای که به لفظ صرف تبدیل می‌شود تفکر نیست. اصلا هیچ نیست مگر مایه ملال. چه بسا کسانی که از فلسفه هیچ نفهمیده باشند و هزار جمله و عبارت فلسفی را تکرار کنند. فلسفه را تکرار کنند. فلسفه اینها به هیچ کار نمی‌آید. مقصود من از فلسفه صرف لفظی آن چیزی نیست که در کتابهای فلاسفه آمده است. آن الفاظ و کلمات معنی و جانی دارند که جانهای مردمان را متوجه آینده می‌کنند و بر اثر این توجه یا بی‌توجهی است که امور زندگی آدمیان هماهنگ می‌شود یا از هم می‌پاشد. هم اکنون در اینجا و آنجا جامعه‌هایی هست که اجزایشان از هم گسیخته است و هر چند در ظاهر صاحب فکر و درکند و در مسائل اظهار نظر می‌کنند، دست‌ها فکرها و نیت‌های خوبشان با هم هماهنگ نیست. می‌پندارند که چون شغل من فلسفه است تدریس فلسفه را مشکل گشای همه چیز و حلال مسائل می‌دانم و می‌گویند اگر فلسفه بخوانیم راه آینده باز می‌شود. من این را نمی‌گویم و مخصوصا متوجهم که فلسفه‌ای داریم که تکرار الفاظ است که اگر این تکرار الفاظ به قصد آموختن باشد (زیرا باید زمینه‌ای فراهم باشد) غنیمت است اما اگر به آن اکتفا شود، فایده‌ای ندارد و گاهی به جای اینکه فایده داشته باشد مایه زیان می‌شود. مساله را به صورت دیگری مطرح کنیم: آینده داشتن، یعنی مساله داشتن، یعنی اینکه کجا بودیم؟ اکنون در کجا هستیم؟ و به کجا می‌رویم؟ و به کجا می‌توانیم برویم؟ در تمام طول تاریخ فلسفه به صراحت یا با اشاره و در دوران اخیر به صراحت فلسفه را به شرایط امکان علم و عمل تعریف کرده‌اند. این تعریف مهم است. تفکری که امروز مورد نظر ما است دامنه‌اش چندان وسیع است که ما مساله و بحث عمده‌اش تعیین شرایط امکان علم و عمل است.
اگر آینده می‌خواهیم، اگر به فکر آینده هستیم باید از اوهام و از آنچه که اسمش را گاهی به غلط ایده‌ال می‌گذاریم صرف نظر کنیم و مطلوبی را بجوییم که رسیدن به آن در توانایی ما باشد. شرط چنین طلبی این است که بدانیم چه می‌توانیم بکنیم و چه راهی پیش پای ما است؟ چنانکه گفته شد فعلا به این پرسش نمی‌پردازیم که آیا آینده ما گذشته غرب است یا نه اما اگر فکر می‌کنیم که راه طی شده غرب را می‌پیماییم بدانیم این گذشته تکرار نمی‌شود. گذشته غرب هیچ جا تکرار نمی‌شود. نباید تاریخ مدرنیته را با تاریخ مدرنیزاسیون اشتباه کرد؛ مدرنیته یک تاریخ است و مدرنیزاسیون تاریخ دیگری است. در قیاس این دو هم شباهت‌ها و هم اختلاف‌ها را باید دید. حتی اگر همه اقوام و ملل جهان ناچار باشند که راه توسعه و بسط طرح غربی جهان را طی کنند بدانند که این راه دیگر باز نیست. راه تاریخ، راه بسته است.
این راه را راهرو باز می‌کند. آینده یعنی گشایش راه، ممکن است کسی بگوید راه و افق آینده بسته و پوشیده است و درست هم می‌گوید اما بسته بودن و پوشیده بودن راه و افق به معنی امتناع تفکر نیست و نمی‌توان و نباید گفت که چون زمستان است و سقف آسمان کوتاه پس به آنچه هست تن در باید داد، چه مانعی دارد که بگوییم سقف آسمان کوتاه است اما نگاهمان را از آنجا برنداریم و امیدمان را بر نگیریم تا شاید نور هدایتی پیدا شود. آن وقت می‌توان این راه را گشود ولی به هر حال راه را باید رهرو بگشاید. بدون تفکر و تأمل و بدون مشارکت با دیگران این راه را نمی‌توان پیمود و اگر کسی یا کسانی خیال می‌کنند که بدون فراهم شدن مقدمات در راهند در واقع به گرد خویش می‌چرخند.ما باید بیندیشیم که چه آینده‌ای می‌خواهیم. اگر نظم علمی – تکنیکی می‌خواهیم ناگزیر باید شرایط توسعه عمل و تکنیک را – البته از سر فکر و با تفکر – فراهم کنیم. اگر فکر و طراحی مبتنی بر تفکر و نه طراحی تقلیدی (چون اکنون در عصر کامپیوتر طراحی از هرکاری آسانتر است) باشد می‌توان امید داشت که راهی گشوده و پیموده شود. به عبارت دیگر اگر برنامه‌ریزی‌ها پشتوانه فکری داشته باشد با امیدواری نسبت به آینده می‌توانیم گام برداریم. پشتوانه معاصر تاریخی و تفکر اسلامی نیز می‌تواند به ما اعتماد به نفس لازم (و نه غرور و خودبینی) بدهد که راه را مطمئن‌تر بپیمائیم.
نویسنده: رضا - داوری اردکانی
منبع : باشگاه اندیشه


همچنین مشاهده کنید