شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


هگل و فلسفه تاریخ


هگل و فلسفه تاریخ
▪ نویسنده: جوزف مک کارنی
▪ مترجم: اکبر معصوم‌بیگی
▪ نشر: آگاه
تاریخ را می‌توان با سه نگره خواند. دست اول، بازاندیشانه و فلسفه تاریخی، در رویکرد دست اول روح مورخ با روح کنش‌هایی که گزارش می‌دهد، یکی است. در نگره بازاندیشان ،‌اندیشه بازتابی از موضوع است و فاصله بین ذهن و عین در رویکردی به تاریخ شکل می‌گیرد. اما آنچه به عنوان تاریخ مدنظر هگل است، نگره فلسفه تاریخی است که در پیوندی با دو درجه امروزی فلسفه تاریخ انتقادی و فلسفه تاریخ نظرورزانه باید مورد توجه قرار گیرد. فلسفه تاریخ انتقادی کنکاش در تاریخ به مثابه فعالیت‌ها و دستاوردهای تاریخ به مثابه فعالیت‌ها و دستاوردهای تاریخدان می‌باشد و عینیت و حقیقتی که او می‌تواند بدان دست یابد، مدنظر قرار می‌گیرد. این نگرش پیوندی تنگاتنگ با فلسفه علم دارد و پرسش اصلی آن این است که تاریخ تا کجا به راستی علمی است؟
فلسفه تاریخ نظرورزانه، تاریخی است که به ربط رویدادها و ساز و کار پیوند دهنده آنها می‌پردازد. این نگره می‌خواهد معنا یا الگوی مستقر در رویدادها را کشف کند و به گشودن گره‌های رازآلود ارتباط آنها و نتیجه‌ای که به سوی آنها می‌گرایند نائل شود; ضمن آنکه تمایل دارد الگو یا معنای درونی رویدادها را روشن سازد: این جنبه تمایل دارد مقصودی توجیه کننده را در رویدادها بجوید که در تقابل با رنج و شری است که در پس آنها نهفته است و قصد دارد انسان را با گذشته خود آشتی دهد. هگل را عموما در فلسفه تاریخ نوع دوم جای می‌دهند; گرچه او سعی می‌کند مرزهای آشکار دیدگاه‌خود با فلسفه تاریخ انتقادی را نیز بشکند و از یک طرف فلسفه و تاریخ نظرورزانه، اموری را به عنوان امور پیشینی به تاریخ تحمیل می‌کند. به عنوان مثال فرض می‌گیرد که انسان‌ها در مراحل پیشاتاریخی به همان اندازه معقول بودند که اکنون هستند، در صورتی که هگل این اتهام را از تاریخ انتقادی سلب می‌کند. به تعبیری او معتقد است بعضی از امور پیشینی که بر تاریخ حمل می‌شوند، درون رویدادها نیستند بلکه بر رویدادها حمل می‌شوند; از سوی دیگر او معتقد است عقلا‌نی دانستن عمل انسان‌های پیشاتاریخی امری تجربی است که البته خود هگل نیز به تجربه ناب اعتقاد ندارد و آنگونه که در استقراگرایان پیشرفته دیده می‌شود، تجربه را مبتنی بر نظریه می‌داند.
از دیگر سو هگل همانند آنچه در فلسفه تاریخ انتقادی دیده می‌شود، علاقه دارد دارد که دوگانگی موجود در مفهوم‌ روایت تاریخ از یک طرف و پیشامدها و حوادث تاریخی از طرف دیگر‌ را بنیاد مشترک درونی درآیند و بر شمارد که آنها را به یکدیگر ارتباط می‌دهد و نه ضرورت و امکانی بیرونی و هگل معتقد است این دو سویه لزوما ضد یکدیگر نیستند. هگل از این ابهام در معنای تاریخ استقبال می‌کند چراکه این ابهام به انعطاف‌پذیری موقعیت می‌انجامد. هگل منظورش از فلسفه تاریخ جهان، فلسفه رویدادهای انجام‌یافته و هدفش از تاریخ فلسفی جهانی، روایت رویدادهاست. مفاهیمی چون ایده، عقل، خداوند، روح، آگاهی و آزادی مفاهیمی هستند که نقش کلیدی در فلسفه هگل دارند که گاه به شناسایی سوژه تکامل بخش تاریخ و گاه به شناخت موضوعی که دستخوش این تحول قرار می‌گیرد و گاه هر دو می‌پردازند.
عقل مفهومی‌بنیادی در فلسفه هگل است که بر جهان حکومت می‌کند. جریان تاریخ در بطن خود عقلا‌نی است. عقل ماده بیکران زندگی طبیعی و روحی و همچنین صورت بیکران فعلیت‌‌بخشی خود‌ به عنوان ماده است. عقل قدرت بیکران است و چنان بی‌قدرت نیست که نتواند به آنچه در حد یک آرمان یا وظیفه اخلا‌قی در ذهن چند نفر است، برسد. بدین‌ترتیب عقل برخلا‌ف فعالیت کرانمند نیاز به ابراز و مواد خارجی ندارد تا به یاری آن خود را پرورش دهد. عقل صورتی است بیکران که پیش‌فرض خود است و هدفش هدف غایی مطلق است. عقل همانا فعال‌سازی و به نمود درآوردن درون سویی نه فقط در جهان طبیعی که در امر روحی و تاریخ جهان است.
سه‌گانه ایده، عقل و خداوند را می‌توان سه سویه از یک مفهوم در نظر آورد. در واقع کمک گرفتن از ایده همان یاری‌طلبیدن از عقل است. در حالیکه «ایده» اصطلا‌ح و معنای فلسفی واقعی آن دو مفهوم دیگر به شمار می‌رود و کاربرد جایگزین این سه‌گانه به جای یکدیگر را مباح می‌شمارد. هگل مدعی است که در پدیدارشناسی روح آگاهی را به پیش از تقابل آن با موضوع مورد بررسی یا برابر ایستایش(gegehstand) حرکت می‌دهد و مسیر این حرکت عبارت از اشکال مختلف رابطه آگاهی با موضوع خود و این مسیر مفهوم علم را نتیجه می‌دهد، اما باید توجه کرد همه اشکال مواجهه (و تقابل) آگاهی با موضوع در مفهوم علم منحل می‌شوند; اما علم ناب پیش از هر چیز از این تقابل و ستیزه خود را جدا می‌کند. علم ناب دربردارنده‌اندیشه‌ای است که این اندیشه چیزی در خور ایستاست و یا موضوعی در خود ایستاست که به این واسط تبدیل به‌اندیشه می‌شود. به واسطه دیدگاه پدیدارشناسانه، اندیشه همچون برابر ایستا پدیدار می‌شود و برابر ایستا نیز اندیشه‌ای ناب است. (این همانی عین و ذهن) از نظر هگل آگاهی دارای منطق خاص خود‌ و به زبان او دیالکتیک خاص خود‌ است. لذا نیازی به کسب داده‌ها از بیرون ندارد.
از آنجا که آگاهی وارسی می‌کند، خویشتن خویش است، همه آنچه برای ما می‌ماند، این است که فقط نظاره کنیم. بنابراین هر مدعایی از آگاهی که برپایه تقابل آن و برابر ایستا باشد، برپایه منطق درونی خود منحل می‌گردند.
هگل نخستین تقابل بی‌واسطه آگاهی و موضوع را «یقین حسی» می‌نامد و از آن رو بازاندیشانه است که هیچ لحظه‌ای از بازاندیشی، میانجی آن قرار نمی‌گیرد. از سوی دیگر شناخت امر مورد شناخت صرفا براساس ملا‌ک‌های مندرج در یقین حسی قابل کسب نیست; چراکه پیش از هر چیز باید آن را به مثابه نمونه‌ای از یک امر کلی دریابد و پس از آن صفاتی را به آن متصف کند که این صفات نیز نمونه اعلا‌ی کلی‌ها هستند. (هگل ادراک برابر ایستا همچون چیزی دارای صفات را «دریافت» می‌خواند) از این رو آگاهی می‌تواند آن چیزی را که در خود نیست، به شکلی دیالکتیکی دریابد. به زبان فنی هگل می‌توان گفت که نفی هر مرحله همانا نفی‌ای معین است. بدین‌سان گفته می‌شود که تسلیم به زندگی برابر ایستا همان حکم را دارد که «رویارویی با ضرورت درونی آن و بیان آن».
امین فیروزگر
منبع : روزنامه حیات نو


همچنین مشاهده کنید