چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


نوستالژی خونین رده ب


نوستالژی خونین رده ب
این دو فیلم با یک بلیت تارانتینو و دوست صمیمی اش بیشتر از هر چیزی بهانه مناسبی شده تا در باب سبک ها و روش های فیلمسازی امریکایی که در دهه های گذشته حسابی مرسوم بوده، دست به یک بازنگری و بررسی مجدد بزنیم. ژانر وحشت و زیرشاخه های اسلشر و اسپلتر و فیلم های فاقد کیفیت هنری و صرفاً تجاری از جمله مسائلی هستند که فوراً مطرح می شوند و نکته اصلی اینکه همگی اینها تحت تسلط سینمای رده ب یا B movie قرار دارند. فیلم هایی که به ویژه در دهه ۶۰، با هزینه های اندک و با پرداختن به مسائلی خاص چون خشونت ساخته می شدند. نکته مهم اینکه آن فیلم ها همواره به ارزش های اصیل و هنری سینما توجه می کردند و در یک کلام فقط مشکلات مادی داشتند. این بار خوره های فیلم، به سراغ این آثار رفته اند تا صفحه جدیدی را به این بخش از تاریخ سینما اضافه کنند. تارانتینو در این ادای احترام تنها به ویژگی های بصری، کارگردانی و نحوه دراماتیزه کردن این نوع روایت شلخته و عجولانه پرداخته و بدیهی است که از دردسرهای پیش تولید این نوع سینما در فیلم او خبری نبوده است. هزینه های اولیه و حضور بازیگران ستاره و مراحل پیش تولید - آن هم فقط برای یک فیلم- را فیلمسازی مثل راجر کورمن حتی در خواب هم نمی توانست ببیند. بنابراین پرداختن به اجزای فیلم و جنبه های زیبایی شناسانه رده ب در فیلم تارانتینو، به نظرم دقیق است. نکته قابل توجه فیلم تارانتینو این است که سوای بازسازی آن جنس سینمای رنگ و رو رفته و به نوعی پرت و پلا، او به شدت متوجه این نکته هم بوده که فیلم شخصی خودش را هم بسازد تا فیلم تنها برای افرادی چون او جذاب نباشد. البته نمی توان منکر این شد که آگاهی و آشنایی مخاطب از این نوع سینما چه به مفهوم تاریخی و چه از نظر نوع و سبک، لذت و تحلیل او را نسبت به اثر دقیق تر و کامل تر خواهد کرد و این باز همان وجه اصیل سینمای مدرن است؛ سینمایی که همه چیز خود را از خود سینما می گیرد. تصاویر رنگ و رو رفته و باند صوتی کثیف، دیالوگ های یکسره مزخرف و بی ربط، اتفاق های عجیب و روایتی که پر است از عناصری که قابل چشم پوشی هستند، تنها ظاهر این بازسازی را تشکیل می دهند که البته تارانتینو آگاهانه با دوقسمت کردن فیلمش وجوه و اعتبار متفاوتی را به هر یک می بخشد. از آنجایی که فیلم مثلاً رده ب است، حضور آدم ها و کاراکترهای رده ب هم طبیعی به نظر می رسد ( نکته یی که در بعضی فیلمفارسی های خودمان هم با آن آشنایی داریم).حرف های بی ربط و سطحی و واکنش های کاملاً غیر نخبه گرایانه و اتفاقات نه چندان آشنا، کلیت این نوع سبک سینمایی و پرداخت دراماتیک را به خوبی توجیه می کند و تارانتینو بسیار دقیق به این نکات توجه داشته و بازتولیدشان کرده است. در واقع تارانتینو با دگرگون ساختن ویژگی های سبکی و زیرژانری که در اینجا ترکیبی از اسلشر و اسپلتر است و با نمایان ساختن جنبه های گروتسک این نوع متون سینمایی، طرح و ساختار اصلی فیلم خود را شکل داده و بار مضمونی اثر خود را به شدت با این از سر و شکل افتادگی و قاعده گریزی جفت و جور کرده که باز متذکر می شوم دوپاره شدن فیلم او دقیقاً در راستای همین نگرش و هدف است. یعنی تغییر موقعیت ها، تغییر لحن و اجرا را نیز با خود دارد ولی برای کلیت و یکدستی اثر به معنای حفظ و ارائه یک جهان متن منسجم لازم است. از این جهت بازیگران اصلی ترین نقش را در ارائه متنی دراماتیک ایفا می کنند. بی جهت نیست که دیالوگ ها و کنش ها و واکنش های کاراکترها، بیشترین نقش در پیشبرد داستان بی منطق و آبکی فیلم را دارند و تارانتینو به نوعی با دوپاره کردن فیلم، توجه ما را بیشتر به همین نکات سوق می دهد.
یک قاتل روانی، عده یی قربانی که اغلب زن هستند و کسی که در نهایت انتقام می گیرد یا به نوعی قاتل را از ادامه اعمالش باز می دارد، سه گروه اصلی کاراکترهای فیلم های «اسلشر» را تشکیل می دهند. دسته آخر در نهایت با استفاده از ابزار قاتل (چاقو، اره و...) او را متوقف می کند. در مورد «اسپلتر» هم این توضیح را بدهم که خشونت بصری به ویژه به خاطر به کارگیری جلوه های ویژه و افکت های تصویری، اهمیت بیشتری دارد و خود همین زیرژانر قابلیت تبدیل شدن به کمدی را دارد که آن را اسلپ استیک می نامند. تارانتینو به زیبایی با همین اصول اولیه بازی کرده است. انتقام گیرنده یی با آن معنا در فیلم وجود ندارد ولی این سوال مطرح می شود که اگر قربانی ها خودشان یک پا مرد باشند تکلیف چیست؟در بین دو فصل مجزای فیلم و در بیمارستان متوجه کم کاری و ناتوانی های پلیس برای کشف حقیقت و اجرای عدالت می شویم و قاتل روانی می تواند به فعالیت هایش ادامه دهد. قاتلی که اتفاقاً در اینجا خیلی خوش تیپ و خوش هیکل است. کرت راسل در نقش این قاتل یادآور نقش های قبلی اش در فیلم های جان کارپنتر است و چه جالب که در انتها کمی دل مان به حال او می سوزد. پس در اینجا قربانیان ناگهان به انتقام گیرندگان تبدیل می شوند. هر چقدر قربانیان اولی سطحی و غیر قابل همدردی هستند، دسته دوم که در نهایت قاتل را مجازات می کنند، سمپاتیک و قابل اعتنا و ستایشند. از آنجایی که همه چیز در این نوع سینما سطحی و خام شکل می گیرد، همین معانی و پرداخت کل اثر هم کلاً سطحی است. پس نمی توان به آن معنی انتظار یک درام هستی شناسانه را داشت ولی خودآگاهی فیلمساز، همه چیز را سر جای خودش قرار می دهد. نسبی گرایی تارانتینو در ارائه یک درام فمینیستی از دیگر نکات جالب فیلم است. عده یی بدلکار و عوامل پشت صحنه سینما (دقیقاً مثل قاتل) به خاطر علم و توانایی های خاص خودشان و البته با کمی شانس جان سالم به در می برند. به نوعی این زنان سینمایی بر مرد سینمایی چیره می شوند؛ انگار قضیه کلاً یک تسویه حساب سینمایی است. فیلم آخر تارانتینو با اینکه خود به خاطر یک نوستالژی و تعلق خاطر ساخته شده ولی خود متن خالی است از هر گونه نوستالژی. با اینکه اشارات فرا متنی و بینامتنی در طول فیلم فراوانند ولی تارانتینو این توانایی را داشته تا فیلمش بی جهت وارد فضاهای غیر لازم نشود. همه چیز را در سطح نگه داشته و به ایده بساز بفروشی نیز کاملاً پایبند بوده است. «ضد مرگ» یک اثر پست مدرن و ضد خاطره است که همه چیزش از خاطرات می آید. یاد جمله پایانی «در ستایش عشق» گدار می افتم؛ «هر وقت به چیزی فکر می کنم، چیزهای دیگری به یادم می آید؛ برای اینکه به چیزی فکر کنم، بهتر است به چیزهای دیگری بیندیشم.»
«ضدمرگ» تا حدودی همین جمله را سینمایی کرده است. فیلم در ابتدا خود را اسیر حافظه و خاطراتش می بیند ولی بلافاصله از آنها دور می شود و در انتها به نوعی دیگر آنها را به یاد می آورد.
محمد باغبانی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید