شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


حس و حساسیت


حس و حساسیت
( گاه موسیقی، گاه فیلم ) و گوش دادن به آهنگی همیشه حالت های مختلفی را در تک تک افرادی که مستقل به آن اثر نگاه می کنند، گوش می دهند و یا اثری را خلق می کنند، به وجود می آورد.
وقتی نویسنده ای متنی را می نویسد یا گرمش می شود و عرق می کند یا نوک انگشتان دست و پایش یخ می کند و یا آنقدر اضطراب قهرمان قصه رویش تاثیر می گذارد که تب می کند. ساخت یک قطعه موسیقی و ساخت یک اثر سینمایی هم به فراخور نوع اثر، واکنش های مختلفی را از صاحب اثر بر می انگیزاند.
اما هنگام خواندن همان رمان یا دیدن و شنیدن همان فیلم و قطعه موسیقی وقتی مخاطب درگیر یک حس ناگهانی می شود سهمش از آن اثر به قدری است که سازنده اثر برایش انرژی گذاشته است. ابوالقاسم طالبی پیش از آنکه به نام یک کارگردان و صاحب اثر بشناسیمش به عنوان یک روزنامه نگار معترض همیشه مطالبش نقل محافل بوده. شاید همین اعتراض ها یش باعث شده که آثار گذشته اش همچون ( آقای رییس جمهور ) و ( نغمه ) هم سراسر دلزدگی از جامعه و دوران خودش باشد. دستهای خالی آخرین ساخته این کارگردان اما حکایت دیگری دارد.
این اثر همچون طفل تازه بالغی می ماند که دوست دارد بزرگ جلوه کند اما در فواصلی اشتباهات ساده انگارانه اش و شعارزدگی اش کار دستش می دهد. قصه، ماجرای مادر و دختری است که سالها بدون حضور همسر و پدر زندگی کرده اند و به امید اینکه پدر آزاده و دربند اسارت شان باز می گردد و امیدوارانه زندگی می کنند.
مادر قصه، صبورانه فرزندش را بزرگ می کند و دخترش در نبود پدر یک انسان موفق و خلف است. زندگی این خانواده که نماهای اول فیلم و درست کردن غذاهای رنگ و وارنگ، واگویه هایی از آن را به نمایش می گذارد با یک تماس تلفن که مخاطبش دخترک است از هم می پاشد. تلفنی که مدام خبر از رابطه های مشکوک مادر با مردی غریبه را بیان می کند و دختر که با رفتارهای عجیب و غریب مادرش در چند وقت اخیر بر شک خود می افزاید، در تعقیب و گریزی مادرش را با پدرش می بیند. پدری که بعد از سالها اسارت به کشور بازگشته و در بیمارستان روانی بستری است. وقتی پدر از بیمارستان مرخص می شود و به دلیل شکنجه های زیاد در زمان اسارت و موجی بودنش نمی تواند خود را کنترل کند، پزشکان پیشنهاد می دهند مدتی پدر در فضا و هوای بدون دود و سر سبز زندگی کند.
صحنه های رفتن و رسیدن و ماندن خانواده سه نفره با بازی خوب مریلا زارعی و نماهای رنگ و وارنگ و چیدمان بصری ابوالقاسم طالبی و تدوین هنرمندانه نازنین مفخم یکی از صحنه های به یاد ماندنی فیلم را بر جای گذاشته است که در کنار حس مشترک بین کارگردان و تماشاگر همانقدر کارگردان با اثرش عشق می کند که تماشاگر مو بر بدنش راست می شود.
اما وقتی تمام این خوشی ها با یک تماس مشکوک دیگر و قتل دختری به اشتباه توسط دخترک قصه تبدیل به بستر مناسبی برای شعارزدگی های بی مورد فیلمساز می شود دیگر نه از آن حس ها خبری است و نه کارگردان توان گفتن حرفهایش را به غیر از شعار دادن دارد که بارزترین صحنه اش جمع شدن همرزم های سابق پدر برای نجات دخترک است. گویی تمام آن تلفن های مشکوک تنها برای این بود که تعلیق بی منطقی در قصه جریان داشته باشد تا زمان کشته شود، چرا که بعد از آن دیگر خبری از تلفن نیست و حتی دلیلی هم برای این تهدید ها نیست.
گو اینکه در جایی از فیلم اشاره ای به انتقام دختر یک رزمنده از اسارت برگشته به میان می آید( خسرو شکیبایی ) که فرمانده گردان بوده و مسوول یکی از رزمنده های شهید اما این دو پاره بودن فیلم را توجیه نمی کند. حتی با ورود کاراکتر مسعود رایگان، مرد دائم الخمر ی که دخترش کشته شده، سراسیمگی ای که در اثر کاملا مشهود است از بین نمی رود. دستهای خالی دو عنصر بسیار موفق برای یک اثر نیمه متوسط را به همراه دارد.
اول بازی بازیگرانش که البته بالا بودن سن مریلا زارعی نسبت به شخصیت دخترک کمی از انرژی بازیگر می کاهد و دوم کارگردانی پخته ابوالقاسم طالبی که نسبت به کارهای قبلی اش یک سر و گردن بالاتر بود و ای کاش تا آخرین لحظه این مسیر ادامه پیدا می کرد تا کارگردان دیگر هم قافیه و هم قاعده بازی را یکجا با هم نمی باخت.
درست مثل همان حس هایی که اول گفتم. حس هایی که گاه آنقدر زیبا و دلنشین اند که به کمک هنرمند می آیند و گاه آنقدر خسته و سراسیمه که به کلیت کار لطمه می زند. حس هایی که اگر حساسیت های کار کمکش نکنند از هم می پاشد.
علی نعیمی(جاوید)
منبع : روزنامه جوان


همچنین مشاهده کنید