جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


شب مایوس کننده


شب مایوس کننده
آن دسته از درام های جنایی که ارزش تماشا دارند از این چهار عنصر تعیین کننده جدا نیستند؛ وفاداری، خیانت، خشونت و خانواده؛ عناصری که جیمز گری نویسنده و کارگردان «شب متعلق به ماست» نیز در اثر خویش از وجود آنها سود برده است. به همین دلیل «شب متعلق به ماست» به رغم ضعف در پیرنگ داستانش که از وقوع تصادفات روایی مکرر ناشی می شود و البته بازی نه چندان مقبول خواکین فونیکس، همچنان درامی است تاثیرگذار که با استفاده از تعلیق کافی کنجکاوی مخاطبان را تحریک کرده و آنان را تا انتهای فیلم با خود همراه می کند.
بادی (خواکین فونیکس) و جوزف (مارک والبرگ) دو برادر در این فیلم هستند که هر یک شیوه زندگی متفاوتی را برای خود برگزیده اند. جو با دنباله روی از برت (رابرت دوال) در نقش پدر خشن و بد اخلاقش به خدمت نیروی پلیس نیویورک درآمده است. بادی اما به خانواده پشت کرده و مشغول اداره کلوپ شبانه سطح بالا و گران قیمتی در بروکلین است و زندگی متلاطم و شلوغی همراه با زنی به نام آماندا (اوا مندز) دارد. کلوپ بادی علاوه بر خدمات معمول، مکان امنی است برای یکی از دلالان قدرتمند مواد مخدر به نام ودیم نژینسکی (الکس ویدف) که با گروه های خلافکار روسی مرتبط است (مشابه آنچه در فیلم «وعده های شرقی» دیوید کراننبرگ دیده ایم). در این میان ماجرا از آنجا شروع می شود که جو زمانی که به همراه گروهی دیگر از افراد پلیس درصدد افشای اعمال خلاف قانون نژینسکی بر آمده اند در خلال ماموریتی مصدوم می شود. بادی که به دلیل همکاری اش با گرو ه های خلافکار خود را در این جریان مقصر می داند دچار عذاب وجدان می شود و احساس می کند وفاداری و صداقت خود به افراد خانواده اش را زیرپاگذاشته است و به همین دلیل تصمیم می گیرد در رفتار سابق خویش تا حدی تجدید نظر کند.
البته فیلم اخیر گری مانند فیلم پیشینش (The Yards) که در آن هم فونیکس و والبرگ همکار بودند، کماکان به لحاظ سیر منطقی رویدادها و ماجراها با مشکلات عدیده یی روبه روست. به عنوان مثال برای نژینسکی در مقام دلالی که ارتباطات افزونی با افراد و اشخاص مختلف دارد بعید است که قبل از به کارگیری بادی از سوابق پلیسی خانواده او بی اطلاع بوده باشد و در گیر و دار اتفاقات فیلم به آن پی ببرد. یا در جای دیگری از فیلم چطور ممکن است برای اسکورت شاهدی که تهدید به مرگ شده است تنها از یک اتومبیل استفاده شود. چنین اشکالات کوچک و بی اهمیتی از ارزش های کلی فیلم نمی کاهند اما حداقل مانع این می شوند که هنگام تماشای اثر غرق داستان فیلم شویم و لذت تام و وافری از آن ببریم.
مهمترین هوشمندی در این فیلم ، خلق رابطه خانوادگی پویا و کنشمند میان بادی ، جوزف و برت است. رابطه میان فردی بین این سه شخصیت فیلم را سر پا نگه داشته و بیش از عناصر جنایی موجود در فیلم باعث جذابیت و گیرایی آن شده است. بادی با اینکه شخصیتی تک رو و مستقل دارد و راهش را از بقیه افراد خانواده جدا کرده است اما در اعماق وجودش مهر پدر را به دل دارد. اما از سوی دیگر جو که شخصیتی مطیع و سر به راه دارد و از توجه ویژه پدرش نیز برخوردار است در دل به آزادی و بی قیدی برادرش در زندگی حسادت می ورزد. نزاعی هم که میان آن دو وجود دارد نزاعی گریزناپذیر است که به اقتضای شرایط رخ داده است. نزاعی در اوج جذابیت به این دلیل که بادی خود را در شلیک به برادرش مقصر می داند به حمایتی برادرانه تبدیل می شود و بادی را در برابر نژینسکی قرار می دهد. فیلم با چنین توصیفی به لحاظ پیرنگ شباهت هایی با فیلم ضعیف پیشین گری دارد اما همان طور که ذکر شد پیچیدگی شخصیت ها و رفتار متقابل آنها بیش از هر چیز یادآور اولین فیلم گری «ادسای کوچک» است که در مقیاس خود فیلم موفقی هم محسوب می شد.
در انتخاب بازیگران فیلم دقت بیشتری صرف شده اما نتیجه برخلاف پیش بینی با بازی های چشمگیر و به یادماندنی همراه نشده است. مارک والبرگ و رابرت دوال مانند خواکین فونیکس چندان بازی چشمگیری ندارند. اوا مندز هم به رغم جذابیت های ظاهری اش بیش از حد درگیر روابط دوستانه اش با بادی شده و از اصل داستان دور افتاده است. دلیلش هم چیزی نیست جز ضعف فیلمنامه در پردازش شخصیت های زن فیلم (همسر جو اصلاً در فیلم به چشم نمی آید و برت هم که اصلاً همسرش را مدتی پیش از دست داده است و در تجرد به سر می برد).
«شب متعلق به ماست» با چنین بازیگرانی می توانست به اثری شگفت انگیز و ماندگار بدل شود اما اثر حاضر صرفاً فیلمی است «سرگرم کننده» که در برخی قسمت ها هم به شدت مایوس کننده می نماید. فیلمی که از قواعد و لوازم یک درام جنایی - پلیسی چندان فراتر نرفته است و روابط میان شخصیت ها را هم به کندی بسط می دهد. فیلمی که فارغ از وجوه شخصیت پردازانه اش به سطح اثری ژانریک تنزل می یابد که جز به تصویر کشیدن نزاع میان گنگسترهای روسی و پلیس نیویورک در حوالی سال ۱۹۸۸ چیز دیگری در چنته نخواهد داشت.

منبع؛ ریل ویوز
جیمز براردینلی - ترجمه؛ یحیی نطنزی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید