پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا

شمّه ای از اخلاق ، صفات و کرامات ابوالقاسم محمّد بن حسن المهدی علیه ماالسلام


شمّه ای از اخلاق ، صفات و کرامات ابوالقاسم محمّد بن حسن المهدی علیه ماالسلام
ابن طلحه می گوید: (۱۱۴۱) حضرت مهدی علیه السلام در دامان تبار نبوت قرار گرفته ، و از سرچشمه های ذلال نبوت سیراب گشته و به خاطر خویشاوندی و نزدیکی به عصر رسالت ، از آن کانون فیض بهره بسیار برگرفته ، در صفات والا برازنده شد و به کمال رسید، از نظر نسب بالاترین نسب را به خود اختصاص داده و در نسبت به عالی ترین تبار پیوسته است و گوهرهای هدایت را از معادن و جایگاه های اصلی اش چیده است ، زیرا که او از اولاد پاک فاطمه بتول ، پاره تن پیامبر صلی اللّه علیه و اله است و رسالت که بالاترین عناصر و اصول است ریشه اوست . می گوید: لقب آن حضرت ، حجت ، خلف صالح و به قولی منتظر است .
طبرسی می گوید: (۱۱۴۲) آن بزرگوار ملقب به حجت ، قائم ، مهدی ، خلف صالح ، صاحب الزمان و صاحب است . و شیعه در زمان نخستین غیبت آن حضرت از او و غیبتش به ناحیه مقدسه تعبیر می کرد و این در بین شیعیان رمزی بود که بدان وسیله آن حضرت را می شناختند و نیز به طور رمز کلمه ((عریم )) را به جای نام آن حضرت به کار می بردند.
شیخ مفید می گوید: (۱۱۴۳) سن آن حضرت در وقت وفات پدرش ، پنج سال بود، خداوند حکمت و فصل الخطاب را به وی مرحمت کرده و او را حجتی برای جهانیان مقرر فرموده و به او همچون یحیی علیه السلام در کودکی حکمت عطا کرده بود و چون عیسی بن مریم علیه السلام که در گهواره پیامبر شد، او را در حال طفولیت ظاهری امام قرار داد، در حالی که نصّ صریح در بین ملت اسلام از پیامبر هدایت کننده و بعد از آن امیرالمؤ منین علیه السلام ، بر امامت آن حضرت ، از قبل رسیده بود و ائمه علیهم السلام یکی پس از دیگری تا پدرش امام حسن عسکری علیه السلام بر امامت او تصریح کرده بودند و پدر بزرگوارش در نزد افراد مورد اعتماد و خواص و شیعیانش به صراحت فرموده بود و داستان غیبتش پیش از به دنیا آمدنش ثابت بوده و جریان دولتش پیش از غیبت آن حضرت به تواتر رسیده و به موجب خبرهای رسیده ، غیبت آن حضرت طولانی تر از دولت اوست .
امّا غیبت صغرا از هنگام ولادت آن حضرت است تا انقطاع سفارت بین او و شیعیانش در اثر وفات سفیران آن حضرت و امّا غیبت کبرا پس از نخستین غیبت آغاز می شود و با قیام نظامی آن حضرت پایان می پذیرد. خدای متعال می فرماید: (( و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمهٔ و نجعلهم الوارثین و نمکن لهم فی الارض و نری فرعون و هامان و جنودهما منهم ما کانوا یحذرون )) (۱۱۴۴) و نیز فرموده است :
(( و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر انّ الارض یرثها عبادی الصالحون . )) (۱۱۴۵) و رسول خدا صلی اللّه علیه و اله فرموده است : ((هرگز روزها و شبها پایان نخواهد گرت تا آن که خداوند مردی از اهل بیت مرا که همنام من است برانگیزد تا زمین را پر از عدل و داد کند همان طوری که پر از ظلم و جور شده است )). و نیز آن حضرت فرموده است : ((اگر از دنیا جز یک روز باقی نمانده باشد، هر آینه خداوند آن روز را طولانی خواهد کرد تا مردی از فرزندان مرا که همنام من است در آن روز برانگیزاند و وی دنیا را پر از عدل و داد کند چنان که پر از ظلم و جور شده است )).
به نقل از مفضل بن عمر جعفی آورده است که گفت : از اباعبداللّه جعفر بن محمّد علیه السلام شنیدم که می فرمود: ((وقتی که خدای تعالی به قائم علیه السلام اجازه قیام دهد، وی به منبر بر شود و مردم را به پیروی از خود بخواند و آنان را به خدا سوگند دهد و به قبول حقانیت خود دعوت کند و در میان آنها به سنت رسول خدا صلی اللّه علیه و اله رفتار و مطابق عمل او عمل کند، پس خداوند جبرئیل را بفرستد تا به نزد او بیاید، جبرئیل بر حطیم (دیوار کعبه یا ما بین زمزم و رکن و مقام ) فرود آید و عرض کند: به چه چیز دعوت می کنی ؟ قائم علیه السلام پاسخ او را می دهد. پس جبرئیل می گوید: من نخستین کسی هستم که به تو ایمان آوردم ، دستت را باز کن ، دست او را مسح می کند در حالی که سیصد و ده و اندی مرد نزد او آمده و با آن حضرت بیعت می کنند و در مکه می ماند تا یارانش به ده هزار نفر می رسند سپس از آن جا راهی مدینه می شود.))(۱۱۴۶)
محمّد بن عجلان از امام صادق علیه السلام نقل کرده که فرمود: ((وقتی که قائم علیه السلام قیام کند مردی را به اسلام نوین دعوت کند و آنان را به امری که کهنه شده و عموم مردم در پیروی از آن به گمراهی افتاده اند، هدایت کند. از این رو قائم علیه السلام را مهدی می گویند که (امت را) به امری گم شده هدایت می کند و از جهت قیامش به حق ، او را قائم می نامند.))(۱۱۴۷)
ابوخدیجه از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: ((وقتی قائم علیه السلام قیام کند امر تازه ای بیاورد همان طوری که رسول خدا صلی اللّه علیه و اله در آغاز اسلام ، امر تازه ای آورد)).(۱۱۴۸)
از علی بن عقبه به نقل از پدرش روایت شده که : ((وقتی قائم علیه السلام قیام کند به عدل و داد حکم کند و در روزگار وی ظلم و جور برداشته شود و راه ها به وسیله او امن گردند و زمین برکاتش را ظاهر کند و هر حقی به صاحبش باز گردانده شود.
و هیچ دینداری نماند مگر آن که اسلام و ایمانش ‍ را بر ملا سازد. مگر قول خدای تعالی را نشنیده ای که می فرماید: (( و له اسلم من فی السموات و الارض طوعا و کرها و الیه یرجعون . )) (۱۱۴۹) و به حکم داوود علیه السلام و محمّد صلی اللّه علیه و اله در بین مردم داوری کند، و در آن هنگام زمین گنجهایش را ظاهر و برکاتش را آشکار سازد، پس ‍ در آن زمان به خاطر بی نیازی همگانی مؤ منان ، کسی از شما جایی برای صدقه دادن و احسان کردن نیابد. سپس فرمود: همانا دولت ما آخرین دولتهاست ، هیچ خاندان صاحب دولتی نمی ماند مگر این که پیش از ما سلطنت می کنند، تا هرگاه راه و روش ما را ببینند، نگویند: هرگاه ما هم به سلطنت می رسیدیم به روش اینان رفتار می کردیم . و همان است فرموده خدا: (( و العاقبهٔ للمتقین . )) (۱۱۵۰)
مفضل به عمر روایت کرده ، می گوید: از ابوعبداللّه علیه السلام شنیدم که می فرمود: ((هرگاه قائم ما قیام کند، زمین به نور او روشن گردد و بندگان خدا از نور خورشید بی نیاز شوند و تاریکی رخت بر بندد و هر مردی در زمان حکومت آن حضرت به قدری عمر کند که هزار پسر آورد و هیچ دختری در آن میان نداشته باشد. زمین گنجهایش را ظاهر سازد که مردم در روی زمین آنها را ببینند و مردی از شما کسی را بجوید تا مالش را به او عرضه بدارد. تا او زکات مالش را بگیرد امّا چنین کسی را نباید که آن مال و زکات را از وی بپذیرد. (در آن روزگار) مردم با آنچه از لطف خدا نصیبشان شده است بی نیاز گردند.))(۱۱۵۱)
از عبدالکریم خثعمی نقل است که می گوید: به امام صادق علیه السلام گفتم :
((قائم علیه السلام چند سال حکومت می کند؟ فرمود: هفت سال که خداوند روزها و شبهای آن را به قدری طولانی کند که هر سالش به مقدار ده سال شما باشد. بنابراین سالهای حکومت وی برابر هفتاد سال از سالهای شما می شود و چون هنگام قیام آن حضرت فرا رسد، در جمادی الاخر و ده روز از ماه رجب بر مردم بارانی ببارد که نظیر آن را مردمان ندیده اند. پس ‍ بدان وسیله خداوند گوشتهای مؤ منان و اندامهایشان را در قبر برویاند، گویا که به ایشان می نگرم از طرف جهینه می آیند و خاک موهایشان را می تکانند)).(۱۱۵۲)
● فصل :
شیخ طبرسی - رحمه اللّه - از جابر جعفی به نقل از جابر انصاری روایت کرده ، می گوید: (۱۱۵۳) رسول خدا صلی اللّه علیه و اله فرمود: ((مهدی از فرزندان من است ، نامش ، نام من و کنیه اش کنیه من و از همه مردم در خلق و خلق به من شبیه تر است . او را غیبت و حیرتی است که امتها درباره او گمراه می شوند سپس همانند شهابی می آید و زمین را از عدل و داد پر می کند، همان طوری که از ظلم و جور پر شده است .))
از ابن عباس نقل کرده ، می گوید:
رسول خدا صلی اللّه علیه و اله فرمود: ((علی بن ابی طالب امام امت من و پس از من جانشین من در میان امت است . و از فرزندان من قائم منتظری خواهد بود که خداوند به وسیله او زمین را پر از عدل و داد می کند چنان که پر از ظلم و جور شده است . سوگند به خدایی که مرا به عنوان بشارت دهنده به حق فرستاده است کسی که در اعتقاد به امامت او در زمان غیبتش پایدار باشد ارزشمندتر از کبریت احمر است . جابر بن عبداللّه انصاری پس از شنیدن این سخنان عرض کرد: یا رسول اللّه ، آیا قائم از فرزندان تو را غیبتی است ؟ فرمود:
آری به خدا قسم البته خداوند مؤ منان را می آزماید و کافران را هلاک می کند. ای جابر این امری از امور الهی و رازی از رازهای خداست ، علت آن از بندگان خدا پوشیده است ، زنهار، مبادا در این باره شک کنی زیرا شک در امر خدا کفر است .))(۱۱۵۴)
از امام رضا علیه السلام به نقل از پدرانش آورده است که علی بن ابی طالب علیه السلام به امام حسین علیه السلام فرمود: ((یا حسین نهمین تن از فرزندان تو قائم به حق و ظاهر کننده دین او گسترنده عدل و داد است . حسین علیه السلام می گوید:
عرض کردم : آیا این حتمی است ؟ فرمود: آری ، به خدایی که محمّد صلی اللّه علیه و اله را به نبوت معبوث و بر همه خلایق برگزیده است ، امّا پس از غیبت و سرگردانی که جز مخلصان که در ایمان خود به یقین رسیده اند در آن زمان پایدار نمانند. کسانی که خداوند از آنان به ولایت ما پیمان گرفته و در دلهای ایشان ایمان را مقرر ساخته و به وسیله روحی از جانب خود ایشان را تاءیید کرده است )).(۱۱۵۵)
از آن جمله مطالبی است که در آن کتاب از حسن بن علی بن ابی طالب علیه السلام آورده است : چون حسن بن علی علیه السلام با معاویه صلح کرد بعضی از شیعیان او را به خاطر بیعتش (۱۱۵۶) ملامت کردند. فرمود:
((وای بر شما، نمی دانید که من چه کرده ام ، به خدا سوگند، آنچه من کردم برای شیعیانم بهتر از آن چیزی است که آفتاب بر آن طلوع و غروب می کند. آیا نمی دانید که من امام شما هستم و اطاعت از من بر شما واجب است و من - مطابق نصّی که رسول خدا صلی اللّه علیه و اله درباره من فرموده است - یکی از دو سرور اهل بهشتم ؟ گفتند: آری می دانیم ، فرمود:
آیا نمی دانید که حضر علیه السلام چون کشتی را سوراخ کرد و آن پسر بچه را کشت و دیوار را ساخت ، باعث خشم موسی علیه السلام شد؛ چون حکمت این کارها بر او پوشیده بود در صورتی که نزد خدا حکمت و مصلحت داشت ؟ آیا نمی دانید که هیچ یک از ما (ائمه علیهم السلام ) نیست مگر این که در گردن او بیعتی با طاغوت زمانش هست جز قائم علیه السلام که عیسی بن مریم پشت سر او نماز می خواند و خدای تعالی ولادت او را مخفی و شخص او را از انظار غایب می سازد تا موقعی که این نهمین فرزند برادرم حسین علیه السلام و پسر بانوی زنان خروج کند و تکلیف بیعت با هیچ کس بر گردن او نباشد. خداوند عمر او را در زمان غیبت طولانی سازد سپس وی را به قدرت خویش به صورت جوانی کمتر از چهل ساله ظاهر گرداند تا بدانند که خداوند بر هر کاری تواناست )).(۱۱۵۷)
از علی بن حسین علیه السلام نقل است که فرمود: ((قائم ما از شش تن از پیامبران سنتهایی دارد، سنتی از نوح ، سنتی از ابراهیم ، سنتی از موسی ، سنتی از عیسی ، سنتی از ایوب و سنتی از محمّد (( - صلوات اللّه علیهم اجمعین - )) امّا از نوح ، طول عمر را از ابراهیم ، مخفی بودن ولادت و کناره گیری از مردم را، از موسی ، بیمناکی و غیبت از انظار را، از عیسی ، مورد اختلاف مردم بودن را امّا از ایوب ، گشایش پس از گرفتاری را و از محمّد صلی اللّه علیه و اله ، خروج به شمشیر را)). راوی می گوید: از آن حضرت شنیدم که می فرمود: ((ولادت قائم ما از مردم مخفی می ماند به طوری که می گویند:
((هنوز به دنیا نیامده است ! باید بموقع خروج کند و کسی را بر گردن او حق بیعت نیست .))(۱۱۵۸)
سپس شیخ طبرسی به نصوص سایر ائمه علیهم السلام درباره آن حضرت پرداخته تا به پدر بزرگوارش رسیده و گفته است : از احمد بن اسحاق بن سعد اشعری نقل شده است که بر ابومحمّد حسن عسکری علیه السلام وارد شدم ، قصد داشتم که از جانشین آن حضرت بپرسم ، پیش از این که من چیزی بپرسم فرمود:
((ای احمد بن اسحاق خدای تعالی از آغاز آفرینش ‍ آدم ، زمین را از حجت خدا بر خلق خالی نگذاشته و تا روز قیامت هم خالی نمی گذارد، به واسطه حجت خدا بلا از اهل زمین بر طرف و بدان وسیله باران نازل می شود و برکات زمین ظاهر می گردد. احمد می گوید: عرض ‍ کردم :
یابن رسول اللّه بنابراین خلیفه و امام بعد از شما چه کسی است ؟ امام علیه السلام با شنیدن سؤ ال من از جا برخاست و شتابان وارد خانه شد سپس بیرون آمد در حالی که پسر بچه ای روی گردنش بود که حدود سه سال سن داشت و صورتش مانند ماه شب چهارده می درخشید. فرمود: احمد بن اسحاق ! اگر حرمت تو پیش خدا و حجتهای الهی نبود، هر آینه این پسرم را به تو نشان نمی دادم . وی همنام و هم کنیه رسول خدا صلی اللّه علیه و اله است او زمین را پر از عدل و داد می کند، همان طور که پر از ظلم و جور شده است .
ای احمد بن اسحاق ، مثل او در میان امت همانند خضر و مثل ذوالقرنین است . به خدا سوگند او چنان غیبتی خواهد داشت که کسی از هلاکت خلاص نخواهد شد مگر آن که خداوندی وی را بر اعتقاد به امامت فرزندم ثابت بدارد و توفیق دعا برای تعجیل فرجش را به او مرحمت کند. احمد بن اسحاق می گوید: عرض کردم : مولای من آیا نشانه ای در او هست ، تا اطمینان قلب پیدا کنم ؟ پس آن کودک به زبان عربی فصیح سخن گفت و فرمود: منم بقیهٔ اللّه در زمین و انتقام گیرنده از دشمنان خداوند، ای احمد بن اسحاق با وجود دیدن حقیقت در جست و جوی نشانه نباش . احمد می گوید:
شادمان و خوشحال بیرون شدم . فردای آن روز دوباره برگشتم و عرض کردم : یابن رسول اللّه با منتی که بر من نهادید، مرا بسیار خشنود کردید، بفرمایید آن سنتی که از خضر و ذوالقرنین در او جاری است چه سنتی است ؟ فرمود: پسر اسحاق ، آن سنت طول غیبت است . گفتم : تا این که بیشتر معتقدان به امر امامت از عقیده شان برگردند و جز کسانی که خداوند از ایشان عهد و پیمان بر ولایت ما گرفته و ایمان را در قلبشان استوار کرده و به وسیله وحی از جانب خود تاءییدشان فرموده است ، کس دیگری بر این عقیده نماند. ای احمد بن اسحاق این امری است از جانب خدا و رازی از رازها و غیبی از غیبهای الهی است ، آنچه گفتم حفظ کن و مخفی بدار و از جمله سپاسگزاران باش تا فردای قیامت با ما در درجه علیین باشی )).(۱۱۵۹)
● فصل :
از طریق عامه از انس بن مالک نقل شده که گفت : از رسول خدا صلی اللّه علیه و اله شنیدم که می فرمود: ((ما فرزندان عبدالمطلب : من ، حمزه ، علی ، جعفر، حسن ، حسین و مهدی سروران اهل بهشتیم .))(۱۱۶۰)
از ابوسعید خدری نقل شده که گفت : رسول خدا صلی اللّه علیه و اله فرمود: ((از ماست کسی که عیسی بن مریم پشت سرش نماز می خواند)).(۱۱۶۱)
همچنین از او نقل شده که گفت : رسول خدا صلی اللّه علیه و اله فرمود: ((مهدی با پیشانی بلند و بینی برجسته و عقابی از ماست ، زمین را پر از عدل و داد می کند همان طوری که پر از ظلم و جور شده است و هفت سال سلطنت می کند)).(۱۱۶۲)
از حذیفه بن یمان به نقل از پیامبر صلی اللّه علیه و اله آمده است که فرمود: ((مهدی از فرزندان من است ، رنگ رخسار او همچون رنگ چهره اعراب و اندامش همانند اندام بنی اسرائیل (آل یعقوب ) و بر گونه راستش خالی است که گویی ستاره درخشانی است . زمین را از عدل و داد پر می کند، همان طور که پر از ظلم و جور شده است ، همه اهل زمین و اهل آسمان و پرندگان هوا از خلافت او راضی اند)).(۱۱۶۳)
در روایت ابوامامه باهلی آورده است : ((حضرت مهدی علیه السلام دو عبای قطوانی بر تن دارد، گویی یکی از رجال بنی اسرائیل است . او گنجها را استخراج و شهرهای مشرکان را فتح می کند.))(۱۱۶۴)
در روایت جابر بن عبداللّه است : ((در آخر الزمان برای امت من خلیفه ای است ، وی به قدری مال و ثروت می پراکند که قابل شمارش ‍ نباشد)).(۱۱۶۵)
در روایت ابوسعید آمده است : ((حضرت مهدی علیه السلام اموال را صحیح تقسیم می کند، مردی پرسید: صحیح یعنی چه ؟ فرمود: بین مردم به طور مساوی تقسیم می کند و خدا دلهای امت محمّد صلی اللّه علیه و اله را از بی نیازی پر می کند و بین ایشان عدالت را می گسترد)). و در روایت دیگری است : ((بخشش آن حضرت گوارا خواهد بود)).(۱۱۶۶)
از ابوسعید خدری به نقل از پیامبر صلی اللّه علیه و اله آمده است که : ((مردی از اهل بیت من خروج و به من سنت من عمل خواهد کرد خداوند برای او برکت نازل می کند و زمین به خاطر او برکتش را ظاهر می سازد و به وسیله او زمین پر از عدل و داد می شود همان طوری که از ظلم و جور پر شده است و هفت سال بر این امت حکومت می کند و در بیت المقدس ‍ فرود می آید.))(۱۱۶۷)
از ابوسعید خدری به نقل از پیامبر صلی اللّه علیه و اله روایت است که فرمود: ((امت من در دوران ظهور حضرت مهدی علیه السلام متنعم به نعمتی هستند که هرگز چنان نبودند، آسمان همواره بر ایشان باران رحمت می بارد و زمین چیزی از روییدنیهایش را دریغ نمی دارد بلکه همه آنها را بیرون می دهد.))(۱۱۶۸)
در روایت دیگری آمده است که فرمود: پس از وی خیری در زندگی نیست .
شیخ ما مفید - رحمه اللّه - در کتاب حلیه خود از جابر جعفی روایت کرده است (۱۱۶۹) که گفت : از امام باقر علیه السلام شنیدم که می فرمود:
((عمر بن خطاب از امیرالمؤ منین علیه السلام پرسید: بفرمایید که نام مهدی چیست ؟ فرمود: امّا نام او را حبیبم - پیامبر صلی اللّه علیه و اله - از من پیمان گرفته است به کسی نگویم تا خداوند او را برانگیزاند. عرض کرد: پس از اوصافش ‍ بفرمایید. فرمود: جوانی است با طراوت ، خوش صورت ، نیکو دندان ، موهایش روی شانه ها ریخته و نور سیمایش بر سیاهی موهای سر و ریشش ‍ غلبه دارد، پدرم فدای پسر بانوی کنیزان باد)).
● فصل :
طبرسی از امام باقر علیه السلام روایت کرده است که فرمود: ((قائم ما با ترسی که خداوند از او بر دل دشمنان می اندازد، منصور و به یاری خداوند مؤ ید است . زمین برای او درهم می پیچد و گنجها برایش ظاهر می شود و سیطره حکومتش خاور و باختر را می گیرد و به وسیله او خداوند دین خود را بر خلاف خواست همه مشرکان ، بر همه آیینها پیروز می گرداند. ویرانه ای در روی زمین نیست مگر آن را آباد می سازد و روح اللّه ؛ عیسی بن مریم از آسمان فرود می آید و پشت سر او نماز می گزارد. راوی می گوید: عرض ‍ کردم : یابن رسول اللّه ، قائم شما چه وقت ظاهر می شود؟ فرمود:
وقتی که مردان شبیه زنان و زنان شبیه مردان گردند، مردان به مردان و زنان به زنان اکتفا کنند و زنان روی زینها سوار شوند و گواهیهای دروغ و باطل ، پذیرفته و شهادتهای عادلانه ، مردود باشد. مردم خونریزی ، زناکاری و رباخواری را سبک شمارند و از اشرار به دلیل ترس از بد زبانیشان بر حذر باشند. سفیانی از شام و یمانی از یمن خروج کند و در بیداء به زمین فرو رود و نوجوانی از آل محمّد به نام محمّد بن حسن نفس زکیه بین رکن و مقام کشته شود و فریادی از آسمان بر آید که حق با او و با شیعه اوست .
در آن هنگام است که قائم ما خروج می کند و چون ظاهر شود پشت به خانه کعبه دهد و سیصد و سیزده مرد پیرامون او گرد آیند پس نخستین سخنی که می گوید: این آیه مبارک است : (( بقیهٔ اللّه خیر لکم ان کنتم مومنین )) سپس می گوید: منم بقیهٔ اللّه و خلیفه و حجت بر شما، پس هیچ کس به او سلام نمی دهد مگر آن که می گوید: (( السلام علیک یا بقیهٔ اللّه فی الارض . )) چون پیمان ده هزار مرد برای او فراهم بیاید، هیچ نوع بتی به عنوان معبود در زمین نخواهد بود مگر آن که آتش در آن افتد و بسوزد و تمام اینها پس از غیبتی طولانی روی دهد تا خداوند بداند چه کسی به غیبت از او طاعت می کند و به او ایمان دارد.))(۱۱۷۰)
شیخ مفید - رحمه اللّه - درباره علائم ظهور آن حضرت ، موارد ذیل را نام برده است :
خروج سفیانی ، قتل حسنی ، اختلاف بنی عباس بر سر سلطنت ، خورشید گرفتگی در نیمه شعبان (در اصل ماءخذ، نیمه رمضان آمده است ) و ماه گرفتگی - بر خلاف معمول - در آخر ماه ، فرو رفتن در بیداء (زمین خشکی بین مکه و مدینه )، فرو رفتن به باختر، فرو رفتن به خاور زمین ، توقف خورشید از موقع ظهر تا نیمه عصر، طلوع خورشید از مغرب و کشته شدن نفس زکیه با هفتاد تن از صالحان در پشت کوفه ، بریدن سر مردهای هاشمی بین رکن و مقام ، خراب کردن دیوار مسجد کوفه ، آمدن پرچمهای سیاه از سمت خراسان ، خروج یمانی ، ظهور مغربی در مصر و تسلطش بر شامات ، فرود آمدن ترکها در جزیره و رومیان در رمله ، بر آمدن ستاره ای در مغرب که همچون ماه می تابد سپس آن چنان خمیده می گردد که نزدیک می شود دو طرفش به هم برسد، سرخیی در آسمان پدید می آید و اطراف آن را فرا می گیرد و آتشی در امتداد مشرق ظاهر می شود
سه یا هفت روز در فضا می ماند، برداشتن لجامهای مردم عرب و تسلط ایشان بر بلاد و بیرون رفتن از زیر سلطه غیر عرب ، کشتن مردم مصر فرمانروایشان را، ویران شدن شام و برخورد سه پرچم در آن ، وارد شدن پرچمهای قیس و عرب میان مردم مصر و پرچمهای کنده به خراسان ، وارد شدن سوارانی از مغرب جهت مرزداری کنار شهر حیره و آمدن پرچمهای سیاه از سمت مشرق به طرف حیره ، طغیان کردن آب فرات به حدی که آب وارد کوچه های کوفه شود، بیرون آمدن شصت دروغگو که همگی ادعای پیغمبری کنند و خروج دوازده تن از آل ابی طالب که هر کدام مدعی امامت برای خود باشند،
آتش ‍ زدن مردی جلیل القدری از شیعیان بنی عباس بین جلولاء و خانقین و بستن پلی پشت محله کرخ در شهر بغداد، وزیدن باد سیاه در اول روز و زلزله در بغداد به طوری که بیشتر شهر به زمین فرو رود، بیم و ترسی که مردم عراق را فرا گیرد و مرگ و میر گسترده و کاستی اموال و نفوس و میوه جات ، همزمان به طور غیر مترقبه ملخ به زراعت و غلات هجوم می آورد به طوری که از آنچه مردم می کارند محصول اندکی به دست می آید و اختلاف دو گروه غیر عرب و خونریزی زیاد در بین آنها و سرکشی بردگان از اطاعت اربابانشان و کشتن اربابان خود را و مسخ شدن گروهی از بدعتگزاران حتی به شکل بوزینگان و خوکان و تسلط بردگان بر سرزمینهای اربابان خود و برآمدن ندای آسمانی به طوری که همه مردم ؛ اهل هر زبانی که هستند، به زبان خودشان آن را بشنوند،
در چشمه خورشید صورت و سینه ای برای مردم ظاهر می شود و مردگانی از قبرها برانگیخته می شوند تا به دنیا بر می گردند و در آن جا یکدیگر را می شناسند و رفت و آمد دارد سپس با آمدن بیست و چهار باران پیاپی این وضع پایان می گیرد و بعد زمین مرده بدان وسیله زنده می شود و برکاتش را ظاهر می سازد و پس از آن هر نوع آفت و بلایی از معتقدان حق که پیرو مهدی علیه السلام هستند بر طرف می شود و در آن هنگام از ظهور آن حضرت در مکه مطلع می شوند پس برای یاری او - چنان که در اخبار آمده - به سمت مکه عزیمت می کنند.
شیخ مفید می گوید: بعضی از این رویدادها حتمی و بعضی مشروطند و خدا بهتر می داند که چه می شود و ما این علامتها را مطابق آنچه در اصول ثابت شده و در آثار منقول آمده نقل کردیم و از خدای یاری و درخواست توفیق داریم .(۱۱۷۱)
شیخ مفید به اسناد خود از ابوبصیر به نقل از امام صادق علیه السلام آورده است : ((قائم علیه السلام خروج نخواهد کرد مگر در یکی از سالهای طاق : سال یک یا سه یا پنج یا هفت یا نه )).(۱۱۷۲)
و نیز از آن حضرت نقل کرده است که فرمود: ((در شب بیست و سوم نام قائم را صدا می زنند و در روز عاشورا یعنی روزی که امام حسین علیه السلام را شهید کردند، قیام می کند گویا او در روز شنبه دهم محرم بین رکن و مقام می ایستد جبرئیل از سمت راستش صدا می زند: بیعت برای خدا! پس ‍ شیعیان از اطراف زمین به سوی او می روند در حالی که زمین زیر پایشان درهم نوردیده می شود، با آن حضرت بیعت می کنند پس خداوند به وسیله او زمین را پر از عدل و داد می کند همان طوری که پر از ظلم و جور شده است )).(۱۱۷۳)
از ابوبکر حضرمی به نقل از امام باقر علیه السلام آمده است که فرمود: ((گویا می بینم که قائم علیه السلام با پنجهزار فرشته از مکه به نجف و کوفه آمده است ، جبرئیل در طرف راست ، میکائیل در سمت چپش و مؤ منان در مقابلش و او سپاهیان را در شهرها پراکنده می سازد.))(۱۱۷۴)
در روایت عمرو بن شمر به نقل از امام باقر علیه السلام آمده است که : وی نام حضرت مهدی علیه السلام را برد و فرمود: ((وارد کوفه می شود در حالی که سه پرچم در آن جا به او اهتزاز است با این وجود موانع بر طرف شده و او وارد می شود و به منبر می رود و خطبه می خواند. مردم از فرط گریه در نمی یابند که او چه می گوید و چون جمعه دوم فرا می رسد مردم از او درخواست می کنند تا نماز جمعه بخواند، دستور می دهد تا مسجدی در نجف برای خودشان تعیین کنند و در آن جا با ایشان نماز می خواند سپس به شخصی فرمان می دهد تا پشت قتلگاه امام حسین علیه السلام جویی را حفر کند، که از آن آب به سمت نجف می رود و روی دهانه آن پلها و آسیاهایی می سازد. گویا می بینم پیرزنی روی سرش انبان گندمی را به آن آسیاها می آورد و بدون اجرت آن را آرد می کند.))(۱۱۷۵)
● فصل :
امّا کرامات آن حضرت در کتاب راوندی به نقل از حکیمه آمده که گفت :
روزی بر ابومحمّد علیه السلام وارد شدم ، فرمود: امشب را نزد ما بمان زیرا امشب جانشین ما ظاهر می شود. گفتم : از چه کسی ؟ من در نرجس اثر حمل نمی بینم . فرمود:
عمه ، مثل نرجس همانند مادر موسی علیه السلام است ، تا وقت ولادت اثر حمل در او ظاهر نمی شود. من کنار نرجس ماندم . آخر شب شد، من و او نماز شب را خواندیم ، با خود گفتم ، صبح نزدیک است ، گفته ابومحمّد علیه السلام ظاهر نشد. پس ابومحمّد علیه السلام صدا زد: عمه شتاب نکن . خجالت زده به آن حجره برگشتم ، نرگس در حالی که می لرزید به استقبال من آمد. او را به سینه چسبانیدم سوره (( قل هو اللّه و انا انزلنا و آیهٔ الکرسی )) را بر او خواندم . کودک از داخل شکم جواب می داد و مانند من قرائت می کرد. حکیمه می گوید: نوری در خانه تابید، نگاه کردم دیدم کودک در حال سجده رو به قبله است . او را برداشتم ، پس ‍ ابومحمّد علیه السلام از حجره صدا زد:
عمه پسرم را نزد من بیاور. می گوید: کودک را آوردم و به او دادم ، زبانش را در دهان او نهاد و روی زانویش نشاند فرمود: پسرم به اذن خدا سخن بگو، گفت : (( اءعوذ باللّه من الشیطان الرجیم ، بسم اللّه الرحمن الرحیم و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمهٔ و نجعلهم الوارثین و نمکن لهم الارض و نری فرعون و هامان و جنودهما منهم ما کانوا یحذرون و صلی اللّه علی محمّد المصطفی و علی علیّ المرتضی و فاطمهٔ الزهراء و الحسن و الحسین و علی بن الحسین و محمّد بن علی و جعفر بن محمّد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمّد بن علی و علی بن محمّد و الحسن بن علی اءبی . )) حکیمه می گوید: اطراف ما را پرندگان سبزی گرفتند، ابومحمّد علیه السلام به یکی از آن پرندگان نگاه کرد و او را صدا زد و فرمود: او را بگیر و نگه دار تا خداوند در آن باره اجازه دهد که خداوند امرش را می رساند. حکیمه می گوید: به ابومحمّد علیه السلام عرض کردم :
این پرنده و این پرندگان چیستند؟ فرمود: این جبرئیل است و اینان فرشتگان رحمتند. سپس فرمود: عمه ، او را به مادرش برگردان تا خوشحال شود و غمگین نباشد و بداند که وعده خدا حق است ولی بیشتر مردم نمی دانند. پس او را به مادرش دادم . وقتی که آن حضرت به دنیا آمد پاکیزه بود، نیازی به نظافت نداشت و بر بازوی راستش نوشته بود:
(( جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا)). )) (۱۱۷۶)
از جمله به نقل از سیّاری روایت کرده می گوید: نسیم و ماریه گفتند: وقتی که صاحب الزمان علیه السلام از مادرش متولد شد روی دو زانو نشست و انگشت سبابه اش را به طرف آسمان بلند کرد، پس عطسه ای زد و گفت : (( الحمدللّه رب العالمین و صلی اللّه علی محمّد و آله عبدا داخرا غیر مستنکف و لا مستکبر. )) سپس فرمود: ستمگران می پندارند که حجت خدا منقطع است ! و اگر خداوند به ما اذن می داد تا سخن بگوییم هر آینه شک و تردید از میان می رفت .(۱۱۷۷)
از جمله روایتی است از ظریف ابونصر خادم که می گوید: خدمت صاحب الزمان علیه السلام موقعی که در گهواره بود، شرفیاب شدم ، رو به من کرد و فرمود: ((آن چوب صندل قرمز را برای من بیاور، خدمتش آوردم ، فرمود: آیا مرا می شناسی ؟ عرض کردم : آری شما سرور و فرزند سرور منید، فرمود: این پاسخ سؤ ال من نیست . عرض کردم : برای من توضیح بفرمایید. فرمود: منم خاتم الا وصیاء و به وسیله من خداوند بلا را از خاندان من و شیعیانم بر طرف می سازد)).(۱۱۷۸)
از جمله روایتی است از ابونعیم محمّد بن احمد انصاری ، می گوید: گروهی از مفوضه ، کامل بن ابراهیم را خدمت امام عسگری علیه السلام فرستادند، کامل می گوید: با خود گفتم وقتی که شرفیاب شدم ، درباره این حدیث بپرسم که از آن حضرت روایت کرده اند: ((کسی وارد بهشت نمی شود مگر آن که مرا به حق بشناسد)) کنار دری نشسته بودم که پرده ای بر آن آویخته بود، بادی وزید یک طرف پرده ، بالا رفت . چشمم به کودکی تقریبا چهار ساله افتاد چون پاره ماه ، رو به من کرد و فرمود:
((کامل بن ابراهیم ! من از شنیدن این ندا به خود لرزیدم و به دلم افتاد که بگویم : بلی سرورم . فرمود: خدمت ولی خدا رسیده ای تا از این حدیث بپرسی : وارد بهشت نمی شود مگر آن که مرا به حق بشناسد و با تو هم عقیده باشد. عرض کردم : آری به خدا قسم . فرمود: بنابراین به خدا سوگند که واردین به بهشت اندکند، و به خدا سوگند که گروهی به نام حقّیه وارده بهشت می شوند. گفتم :
آن گروه کیستند؟ فرمود: گروهی که به دلیل محبتشان به علی علیه السلام ، به حق آن حضرت قسم می خورند ولی (عمیقا) به حق او و فضیلتش آشنایی ندارند یعنی به طور اجمال با واجباتی از قبیل معرفت خدا و رسول و ائمه و نظایر اینها آشنایند ولی به تفصیل به این معانی آگاهی ندارند. سپس فرمود: آمده ای تا از عقاید مفوضه بپرسی ، آنها دروغ می گویند بلکه دلهای ما ظرف مشیت خداست پس هرگاه خدا بخواهد ما و خدای تعالی می فرماید:
(( و ما تشاؤ ن إ لا ان یشاء اللّه . )) کامل می گوید: آنگاه امام عسکری علیه السلام رو به من کرد و فرمود: چرا نشسته ای ؟ او تو را از حاجتت آگاه ساخت )).(۱۱۷۹)
از جمله روایتی است از رشیق حاجب مادرانی که می گوید: معتضد کسی را نزد ما فرستاد، ما سه نفر بودیم ، دستور داد که مخفیانه سوار بر مرکب و دور از انظار دیگران بیرون شویم . گفته بود: به سامراء بروید و ناگهان وارد خانه حسن بن علی علیه السلام شوید. او خود از دنیا رفته است ؛ هر که را در خانه او یافتید سرش را ببرید و نزد من بیاورید.
پس ما رفتیم و ناگهانی - طبق دستور معتضد - وارد خانه آن حضرت شدیم دیدیم خانه آبرومندی است ولی کسی در داخل آن نیست . پس پرده را بالا زدیم ، دیدیم داخل خانه دیگر سردابی است وارد سرداب شدیم دیدیم آب فراوانی است و در آخر آن حصیری گسترده است . فهمیدیم که حصیر روی آب است و بر حصیر فردی خوش سیما ایستاده نماز می خواند و به ما و وسایل ما هیچ توجهی ندارد پس احمد بن عبداللّه جلو رفت تا از آب بگذرد امّا در آب غرقه شد و همچنان مضطرب و نگران بود تا من دستم را دراز کردم و او را بیرون آوردم و نجات و او بیهوش شد. ساعتی گذشت ، رفیق دومی من رفت تا از آب بگذرد برای او نیز همان وضع پیش آمد.
من سرگردان ماندم ، رو کردم به آن صاحب خانه و گفتم : از خدا و از شما معذرت می خواهم به خدا قسم من از جریان بی خبر بودم و نمی دانستم نزد چه کسی می آییم . من در پیشگاه خدا توبه می کنم ، نسبت به گفته های من هیچ توجهی نکرد. نزد معتضد برگشتیم ، گفت : این قضیه را مخفی بدارید، اگر نه گردنتان را می زنم .(۱۱۸۰)
از جمله نقل شده است که علی بن زیاد صیمری نامه ای خدمت آن حضرت نوشت و کفنی از آن حضرت طلب کرد. امام علیه السلام در پاسخ نوشت : ((تو در هشتاد سالگی به کفن احتیاج خواهی داشت )) و پیش از درگذشت او کفن را فرستاد.(۱۱۸۱)
از جمله روایتی است از نسیم خدمتگزار ابومحمّد علیه السلام می گوید: ده شب پس از تولد صاحب الزمان علیه السلام بر آن حضرت وارد شدم و در محضرش عطسه زدم ، فرمود: (( ((یرحمک اللّه )) )) من از شنیدن این جمله خوشحال شدم ، فرمود: ((می خواهی بشارت بدهم که عطسه باعث ایمنی از مرگ تا سه روز است .(۱۱۸۲)
از جمله روایتی است از حکیمه که می گوید: چهل روز پس از تولد آن حضرت از نرجس ، وارد شدم دیدم مولایم صاحب الا مر علیه السلام میان منزل راه می رود، زبانی فصیح تر از زبان او ندیده بودم ، پس ابومحمّد علیه السلام لبخندی زد و فرمود: ما گروه امامان در هر روز به قدر یک ماه دیگران و هر ماه به قدر یک سال دیگران رشد می کنیم . سپس از حال آن حضرت پرسیدم ، امام می فرمود: او را به کسی امانت سپردیم که مادر موسی ، فرزندش را به او سپرده .(۱۱۸۳)
از جمله روایتی است از ابوالحسن مسترق ضریر که می گوید: روزی در مجلس حسن بن عبداللّه بن حمدان ناصر الدوله بودم درباره ناحیه مقدسه صحبت می کردیم گفت : من آن را ناچیز می شمردم تا این که روزی به مجلس عمویم حسین حضور یافتم و خواستم در آن باره صحبت کنم ، گفت :
پسرم من هم سخن تو را می گفتم تا این که ماءمور ولایت قم شدم و این در هنگامی بود که کار بر حکومت تنگ شده بود و هر که از طرف خلیفه وارد آن جا می شد مردم با او می جنگیدند به من لشکری دادند و عازم قم شدم ، همین که به آن ناحیه رسیدم شکاری را دنبال کردم ، شکار از نظر پنهان شد، در پی آن گشتم و به دنبال آن مسافت زیادی رفتم تا به رودی رسیدم ، کنار رود حرکت می کردم ، هرچه می رفتیم رود پهن تر می شد تا این که در آن میان سواری پیدا شد که جز چشمانش را نمی دیدم ، کفش قرمزی در پایش ‍ بود، رو به من کرد و گفت :
ای حسین - به من نه عنوان امیر داد و نه کنیه مرا گفت - گفتم : چه می خواهید؟ فرمود: چرا ناحیه مقدسه را ناچیز می شماری ؟ و چرا از دادن خمس مالت به اصحاب من مانع می شوی ؟ با این که من مردی با وقارم از چیزی نمی ترسم ولی به خود لرزیدم و از هیبت او ترسیدم . عرض کردم : سرورم هر چه شما بفرمایید انجام می دهم ، فرمود:
وقتی که به مقصدی که داری رسیدی و به سلامت به آن جا وارد شدی ، آنچه به دست آوردی خمسش را به مستحقان بده ! عرض کردم : اطاعت می کنم . پس فرمود: برو به سلامت ، افسار اسبش را پیچاند و برگشت و نفهمیدم به کدام راه رفت . در جانب راست و چپ او را جستم ولی وضع او بر من مخفی ماند، بیشتر ترسیدم و به جانب سپاهم برگشتم و داستان را به فراموشی سپردم .
وقتی به قم رسیدم در اندیشه جنگیدن با مردم آن جا بودم ، امّا مرد نزد من آمدند و گفتند:
ما با هر که این جا می آمد به دلیل مخالفتش با ما می جنگیدیم امّا اکنون که تو آمده ای با تو اختلافی نداریم ، وارد شهر ما بشو و آن را هر طور مایلی اداره کن ! من مدتی در آن جا ماندم و اموال فراوانی بیش از توانم به دست آوردم ، تا این که سخن چینان در نزد خلیفه از من بدگویی کردند و به خاطر طول مدت ریاست و اموال زیادی که به دست آورده بودم مورد حسد قرار گرفتم و از مقامم بر کنار شدم ، به بغداد برگشتم ، ابتدا به دربار خلافت رفتم و سلام دادم بعد به منزل خود رفتم ، مردم به دیدن من آمدند از جمله محمّد بن عثمان عمریّ (از نواب خاص امام زمان علیه السلام ) آمد، از میان مردم گذشت تا به پشتی من تکیه داد، من از این رفتار ناراحت شدم .
او همچنان نشسته بود و مردم می آمدند و می رفتند و بر خشم من افزوده می شد. همین که مجلس پایان گرفت ، به من نزدیک شد و گفت بین من و تو رازی است که باید بشنوی ! گفتم : بگو. گفت : صاحب اسب خاکستری و صاحب آن رودخانه می گوید: ما به عهد خود وفا کردیم . و جریان را نقل کرد. من به خود لرزیدم و گفتم : اطاعت می کنم از جا بلند شدم و دست محمّد بن عثمان را گرفتم و در خزانه ها را باز کردم و او خمس ‍ همه را جدا کرد، حتی از چیزهایی که من فراموش کرده بودم . از مجموع اموالی که فراهم کرده بودم خمسش را در آورد و برگشت و از آن به بعد من تردید به خود راه ندادم و این امر بر من ثابت شد، راوی می گوید: من از وقتی که این جریان را از عمویم ابوعبداللّه شنیدم شک و تردیدی که داشتم بر طرف شد.(۱۱۸۴)
از جمله روایتی است از ابوالقاسم جعفر بن محمّد بن قولویه که می گوید: وقتی در سن سی و هفت سالگی در سفر حج به بغداد رسیدم - و آن سالی بود که قرامطه در آن سال حجرالاسود را به جای خود یعنی خانه کعبه بازگرداندند - بیشتر قصدم این بود که ببینم چه کسی حجر را نصب می کند زیرا در کتابها، داستان بردن حجر و نصب کردن آن وسیله حجت زمان در جای اولیه اش ، آمده بود چنان که در زمان حجاج ، امام زین العابدین علیه السلام آن را در جای خودش قرار داد و استقرار گرفت .
مریض سختی شدم به طوری که می ترسیدم بمیرم و به مقصودم نرسم . کسی را به نام ابن هشام نایب گرفتم و نامه ای مهر و موم شده به او دادم که در آن نامه از مدت عمرم پرسیده بودم و این که آیا در این بیماری می میرم یا نه ؟ و به او گفتم : هدف من رساندن این نامه و گرفتن پاسخ از کسی است که حجر را در جای خودش قرار می دهد. از این رو تو را به این ماءموریت می فرستم می گوید: آن مرد - معروف به ابن هشام - گفت : وقتی که به مکه رسیدم و بنا شد حجر را در جای اول قرار دهند، مبلغی را به پرده داران کعبه دادم تا بتوانم در جایی قرار گیرم که از آن جا کسی را که حجر را در جای خودش قرار می دهد، ببینم و کسی از آنها را با خود نگهداشتم تا از ازدحام مردم جلوگیری کند.
هر که خواست آن سنگ را در جای خودش قرار دهد لغزید و در جای خود قرار نگرفت تا این که نوجوانی گندمگون و خوش سیما آمد سنگ را بلند کرد و در جای خودش قرار داد. به گونه ای استوار شد که گویی برداشته نشده بود. از هر طرف فریادها بلند شد و او رفت و از در مسجد بیرون شد. من از جا شدم و او را دنبال کردم ، مردم را از راست و چپ دور می کردم به طوری که گمان می بردند من اختلال حواس پیدا کرده ام ، از این رو از اطرافم پراکنده می شدند و من چشم از او بر نمی گرفتم تا این که مردم از من فاصله گرفتند و من با سرعت بیشتری دنبال او دویدم ، ولی در حالی که او به آرامی حرکت می کرد، من به او نمی رسیدم و چون به جایی رسید که جز من کسی او را نمی دید، ایستاد و نگاهی به من کرد و فرمود: نامه ات را به من بده ، نامه را دادم . بدون این که نگاهی بکند فرمود: به او بگو:
از این بیماری تو را گزندی نیست ولی پس از سی سال مرگ تو حتمی است . ابن هشام می گوید: لرزه بر اندامم افتاد به حدی که قادر به حرکت نبودم ، او مرا ترک گفت و رفت . ابوالقاسم می گوید:
ابن هشام جریان را به من گفت . همین که ابوالقاسم به شصت و هفت سالگی رسید، بیمار شد و به سر و سامان دادن کارها و آماده کردن وسایل کفن و دفن خود پرداخت (راوی می گوید) من وصی او بودم و او به طور جدی کار خود را پی می گرفت به او گفتند: این چه بیمی است که به خود راه داده ای ، امیدواریم به لطف خدا تندرستی را بازیابی و خطری برایت نباشد. گفت : این همان سالی است که به من وعده داده اند و من بر خود بیمناکم . تا این که در آن بیماری از دنیا رفت .(۱۱۸۵)
در ارشاد مفید به نقل از محمّد بن مهران آمده است که : وقتی ابومحمّد حسن بن علی علیه السلام از دنیا رفت ، من در حال شک و تردید بودم ، نزد پدرم اموال زیادی جمع شده بود آنها را بار می کرد، من هم همراه وی به کشتی سوار شدم تا او را بدرقه کنم ، درد شدیدی بر او عارض شد. گفت : پسرم مرا برگردان که این حالت مرگ است و رو به من کرد و گفت
درباره این اموال از خدا بترس ، وصیتهایش را کرد و پس از سه روز از دنیا رفت . من با خود گفتم : پدرم وصیت نابجایی به من نکرد، من این اموال را به عراق می برم و در کنار شطّ، خانه ای اجاره می کنم و به کسی چیزی نمی گویم ، اگر مطلب مانند زمان ابومحمّد علیه السلام برای من آشکار شد، دستور پدرم را اجرا می کنم وگرنه آن را در راه کامجوییها و تمایلاتم خرج می کنم . به عراق رفتم و منزلی کنار شطّ اجاره کردم . چند روزی که ماندم ناگهان نامه ای وسیله قاصدی رسید، در نامه نوشته بود:
محمّد! همراه تو اموالی چنین و چنان است ، به گونه ای که تمام موجودی همراه مرا بیان کرده و از جمله چیزی نوشته بود که من از آن آگاهی نداشتم . پس اموال را به قاصد دادم و چند روزی ماندم هیچ کس به سراغ من نیامد از این رو غمگین بودم که نامه ای دیگر ب دستم رسید به این مضمون که من تو را به جای پدرت گماردم ، خدا را سپاسگزار باش .(۱۱۸۶)
از جمله به نقل از محمّد بن ابی عبداللّه سیّاری آورده است که وی گفت : من اشیائی از جمله النگوی طلایی را از طرف مرزبانی حارثی برای امام زمان علیه السلام بردم . همه اموال را پذیرفتند جز النگو که آن را باز گرداندند و دستور دادند آن را بشکنم . و من آن را درهم شکستم . وسطش چند مثقال آهن و مس و برنج بود، آنها را درآوردم و سپس طلا را دادم ، قبول کردند.(۱۱۸۷)
از جمله به نقل از علی بن محمّد آمده است که : مردی از بادیه نشینان مالی خدمت آن حضرت آورد. لیکن آن حضرت مال را برگرداند و فرمود: حق عمو زاده هایت را از آن جدا کن و آن چهارصد درهم است . آن مرد ملکی در اختیار داشت که عموزاده هایش در آن شریک بودند و او حق آنها را از آن ملک نداده بود. نگاه کرد دید حق عموزاده هایش چهارصد درهم می شود آنها را جدا کرد و بقیه را به امام داد، پذیرفته شد.(۱۱۸۸)
از جمله از قاسم بن علاء نقل کرده که گفت :
خداوند چند پسر به من داد و من نامه ای خدمت امام زمان علیه السلام نوشتم و خواستم برای آنها دعا کنند. چیزی درباره آنها پاسخ نداد و همه آنها از دنیا رفتند تا این که پسرم حسین به دنیا آمد. نامه ای نوشتم و درخواست کردم برای او دعا کند، اجابت فرمود: (( الحمدللّه )) باقی ماند.(۱۱۸۹)
همچنین از محمّد بن یوسف شاشی نقل کرده ، می گوید:
زخم چرکینی در بدنم پیدا شد به پزشکان نشان دادم و پول زیادی خرج کردم ولی دارو هیچ اثری نکرد تا این که نامه ای به امام علیه السلام نوشتم و درخواست دعا کردم ، جواب دادند خداوند تو را عافیت بخشد و در دنیا و آخرت با ما محشور فرماید! هنوز جمعه نرسیده بود که بهبود یافتم و محل زخم مثل اول شد. یکی از پزشکان شیعه را طلبیدم و موضع زخم را به او نشان دادم . گفت : ما دارویی برای این سراغ نداریم و تو سلامت خود را از طرف خدا و بی حساب باز نیافته ای .(۱۱۹۰)
از جمله به نقل از علی بن حسین یمانی نقل کرده که گفت : من در بغداد بودم ، کاروانی از یمنی ها آماده حرکت بود و من می خواستم یا آنها همراهی کنم . نامه ای به محضر امام زمان علیه السلام نوشتم و اجازه مرخصی خواستم . پاسخ آمد که با آنها نرو، خبری برای تو در سفر با آنها نیست ، در کوفه بمان ! در کوفه اقامت گزیدم ، کاروان بیرون شد، قبیله بنی حنظله بر آنها خروج کردند و آنها را از بین بردند. می گوید: نامه دیگری نوشتم و اجازه خواستم از راه دریا بروم . باز هم اجازه نفرمودند.
بعدها راجع به کشتیهایی که آن سال در دریا می رفتند پرسیدم ، فهمیدم که هیچ کشتی سلامت به مقصد نرسیده است . زیرا گروهی به نام بوارح سر راه آنها را می گرفته و به راهزنی می پرداخته اند.(۱۱۹۱)
از جمله به نقل از احمد بن حسن آورده است که می گفت : من وارد جبل شدم در حالی که اعتقاد به امامت نداشتم و از دوستداران ائمه علیه السلام نبودم تا این که یزید بن عبداللّه از دنیا رفت و در مرض موتش به من وصیت کرد که اسب مخصوص ، شمشیر و کمربندش را به آقایش برسانم .
ترسیدم که اگر آن اسب ، شمشیر و کمربند را پیش خودم به هفت صد دینار قیمت کردم و کسی را از این قضیه مطلع نساختم و اسب را به (( ((اذکوتکین )) ((ع دادم . ناگهان نامه ای از عراق رسید که در آن نوشته شده بود: ((آن هفتصد دیناری را که از بهای ، اسب ، شمشیر و کمربند از ما در نزد تو است ، بفرست )).(۱۱۹۲)
از جمله به نقل از علی بن محمّد آمده است که : یکی از شیعیان برای من نقل کرد که خداوند فرزندی به من داد، نامه ای به امام علیه السلام نوشتم و اجازه خواستم تا در روز هفتم تطهیرش کنم . جواب آمد: این کار را نکن ! و او در روز هفتم یا هشتم از دنیا رفت . سپس نامه ای نوشتم که فرزندم از دنیا رفت . جواب آمد: بزودی دیگری و دیگری جایگزین او خواهند شد، نام اولی را احمد و دومی را جعفر بگذار. همان طوری که فرموده بود، اتفاق افتاد. می گوید:
آماده رفتن حج شدم و از مردم خداحافظی کردم و نامه ای به محضر امام علیه السلام نوشتم و اجازه حرکت خواستم . جواب آمد که ما از این سفر ناراضی هستیم ، اختیار با خودت است . می گوید: دلتنگ و غمگین شدم و نوشتم : اطاعت می کنم و می مانم امّا از این که به حج نرفته ام غمگینم . جواب آمد دلتنگ مباش که در آینده نزدیک (( - ان شاء اللّه - )) به حج خواهی رفت . می گوید: سال بعد فرا رسید، نامه ای نوشتم و اجازه خواستم ، اجازه فرمود، و نوشتم با محمّد بن عباس که به دیانت و صیانتش اطمینان دارم هم کجاوه ام . پاسخ آمد که اسدی خوب هم کجاوه ای است اگر آمد دیگری را بر او مگزین . پس اسدی آمد و با او هم کجاوه شدم .(۱۱۹۳)
شیخ مفید - رحمه اللّه - مطالب دیگری از این قبیل نقل کرده است و آنگاه می گوید: احادیث در این باره فراوان است و در کتابهایی که راجع به اخبار حضرت قائم علیه السلام نوشته اند، مذکور است و اگر بنا بود که همه آنها را نقل کنم . این کتاب به درازا می کشید و آنچه نوشته ام کافی است و خدای را منت که این توفیق را عطا فرمود.
پاورقی ها :
۱۱۴۱- (( مطالب السؤ ول ، )) ص ۸۹.
۱۱۴۲- (( اعلام الوری ، )) ص ۳۹۳.
۱۱۴۳- ارشاد، ص ۳۲۶.
۱۱۴۴- قصص / ۵ و ۶: اراده ما بر این قرار گرفته است که به مستضعفین نعمت بخشیم و آنها را پیشوایان و وارثین زمین قرار دهیم ، حکومتشان را پا بر جا سازیم و به فرعون و هامان و لشکریان آنها آنچه را بیم داشتند از این گره نشان دهیم .
۱۱۴۵- انبیاء / ۱۰۵: ما در زبور بعد از ذکر (تورات ) نوشتیم که بندگان صالح من ارث (حکومت ) زمین خواهند شد.
۱۱۴۶- ارشاد، ص ۳۴۳.
۱۱۴۷- همان ماءخذ، همان ص .
۱۱۴۸- همان ماءخذ، همان ص .
۱۱۴۹- آل عمران / ۸۳: و تمام کسانی که در آسمان و زمینند از روی اختیار و یا اجبار در برابر فرمان او تسلیمند و به سوی او باز می گردند.
۱۱۵۰- ارشاد، ص ۳۴۲.
۱۱۵۱- همان ماءخذ، همان ص .
۱۱۵۲- همان ماءخذ، همان ص .
۱۱۵۳- (( اعلام الوری ، )) ص ۳۹۹.
۱۱۵۴- همان ماءخذ، همان ص .
۱۱۵۵- همان ماءخذ، ص ۴۰۰.
۱۱۵۶- کلمه بیعت به غلط به جای کلمه صلح به کار رفته است چون امام حسن علیه السلام هرگز با معاویه بیعت نکرد. - م .
۱۱۵۷- (( اعلام الوری ، )) ص ۴۰۱.
۱۱۵۸- همان ماءخذ، ص ۴۰۲.
۱۱۵۹- (( اعلام الوری ، ص ۴۱۲.
۱۱۶۰- این حدیث را ابن ماجه در سنن به شماره ۴۰۸۷ آورده است .
۱۱۶۱- این حدیث را ابوداوود در سنن ج ۲، ص ۴۲۲ و حاکم در مستدرک ، ج ۴، ص ۵۵۷ آورده است .
۱۱۶۲- این حدیث را احمد در مسند ج ۳ ص ۱۸، ۳۶، ۲۸، و ابوداوود در سنن ج ۲، ص ۴۲۲ آورده و در مستدرک حاکم ج ۴، ص ۵۵۷ نظیر این حدیث آمده است .
۱۱۶۳- (( کشف الغمه ، )) ص ۲۲۲ به نقل از کتاب (( البیان فی اخبار صاحب الزمان محمّد بن یوسف بن محمّد گنجی شافعی . ))
۱۱۶۴- (( کشف الغمه ، )) ص ۲۲۲ به نقل از کتاب (( البیان فی اخبار صاحب الزمان محمّد بن یوسف بن محمّد گنجی شافعی . ))
۱۱۶۵- (( کشف الغمه ، )) ص ۲۲۲ به نقل از کتاب (( البیان فی اخبار صاحب الزمان محمّد بن یوسف بن محمّد گنجی شافعی . ))
۱۱۶۶- همان ماءخذ، ص ۳۲۲ تا ۳۲۴.
۱۱۶۷- همان ماءخذ، ص ۳۲۲ تا ۳۲۴.
۱۱۶۸- همان ماءخذ، ص ۳۲۴.
۱۱۶۹- ارشاد، ص ۳۴۲.
۱۱۷۰- (( اعلام الوری ، )) ص ۴۳۳. آیه شریفه : هود / ۸۶: سرمایه جلالی که خداوند برای شما باقی گذارده برایتان بهتر است اگر ایمان داشته باشید.
۱۱۷۱- ارشاد، ص ۳۳۶.
۱۱۷۲- همان ماءخذ، ص ۳۴۱.
۱۱۷۳- همان ماءخذ، ص ۳۴۱.
۱۱۷۴- همان ماءخذ، همان ص .
۱۱۷۵- همان ماءخذ، همان ص .
۱۱۷۶- خرائج ، ص ۲۱۶.
۱۱۷۷- خرائج ، ص ۲۱۶.
۱۱۷۸- همان ماءخذ، همان ص .
۱۱۷۹- همان ماءخذ، همان ص .
۱۱۸۰- همان ماءخذ، همان ص .
۱۱۸۱- همان ماءخذ، همان ص .
۱۱۸۲- همان ماءخذ، ص ۲۱۶ و ۲۱۸.
۱۱۸۳- همان ماءخذ، ص ۲۱۶ و ۲۱۸.
۱۱۸۴- همان ماءخذ، ص ۲۱۸.
۱۱۸۵- (( کشف الغمه )) ، ص ۳۳۳.
۱۱۸۶- ارشاد، ص ۳۳۱.
۱۱۸۷- ارشاد، ص ۳۳۱.
۱۱۸۸- ارشاد، ص ۳۳۱.
۱۱۸۹- همان ماءخذ، ص ۳۳۲.
۱۱۹۰- همان ماءخذ، ص ۳۳۲.
۱۱۹۱- همان ماءخذ، همان ص .
۱۱۹۲- همان ماءخذ، ص ۳۳۴.
۱۱۹۳- همان ماءخذ، همان ص .
ملا محسن فیض کاشانی
منبع : بلاغ


همچنین مشاهده کنید