جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


جهان مدرن خالق سیاه و سفید


جهان مدرن خالق سیاه و سفید
● مقدمه‌ای براقتصاد دستوری و اقتصاد آزاد
اقتصاد دستوری در برابر اقتصاد آزاد تعریف شده است. به عبارتی می‌توان از خلق سیاه و سفید در اقتصاد حرف زد بدون آن که بخواهیم قضاوتی ارزشی دربارهء آن انجام بدهیم. آیا تاریخ دربارهء آن‌ها قضاوت نکرده است؟ آلن وود در کتاب دیکتاتور توتالیتر در توضیح استالین و استالینیسم نظام اقتصاد دستوری را نظامی می‌داند که طبق دستور یک سازمان یا یک نهاد غیر خصوصی شکل گرفته است. او نظام سوسیالیستی و اقتصاد دولتی کمونیستی را شکل‌هایی از اقتصاد دستوری می‌داند. سوسیالیسم اندیشه‌ای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است که هدف آن لغو مالکیت خصوصی و برقراری مالکیت احتماعی بر ابزارهای تولید است. «مالکیت اجتماعی» ممکن است مستقیم باشد، ‌مانند مالکیت و ادارهء صنایع توسط شوراهای کارگری، یا غیرمستقیم باشد، از طریق مالکیت و ادارهء دولتی صنایع.
اگرچه اندیشه‌های مبتنی بر لغو مالکیت خصوصی پیشینهء زیادی در تاریخ دارد ولی جنبش سوسیالیستی بیش‌تر پس از شکل‌گیری جنبش کارگری در قرن نوزدهم میلادی اهمیت سیاسی پیدا کرد. در آن قرن حزب‌های گوناگون که خود را سوسیالیست، سوسیال دموکرات و کمونیست می‌نامیدند با هدف لغو مالکیت خصوصی در اروپا و آمریکا شکل گرفت. پیروزی شاخهء بلشویک حزب سوسیال دموکرات روسیه در انقلاب اکتبر روسیه موجب انشعابی بزرگ در جنبش سوسیالیستی جهان شد و حزب‌هایی که با روش بلشویک‌ها در حکومت شوروی موافق نبودند اغلب با نام حزب سوسیال دموکرات مدافع حقوق کارگران شدند. بنابراین در اقتصاد دستوری با وجود ایدئولوژیک بودن آن تحولاتی روی داد. این تحول در قالب سوسیال دموکراسی در اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ بود.
البته در اوایل پیدایش، سوسیال دموکراسی انواع گرایش‌های انقلابی همچون رزالوگزامبورگ و ولادیمیر لنین از یک سو و کائوتسکی و برنشتاین در سوی دیگر را شامل می‌شد. اما گویی جنگ جهانی اول و انقلاب اکتبر روسیه آب سردی بود که سوسیال دموکراسی را به گرایشات غیرانقلابی سوق داد. به عبارت دیگر این سرنوشت مکاتب انقلابی است که پس از نهادینه شدن در یک قالب سیاسی خاص به نام دولت یا حکومت، به تدریج اضداد خود را در درون خود می‌پروراند و به نظر می‌رسد که در این باره گریزی نیست. این موضوع تا آن جا پیش رفت که اندیشهء تجدیدنظرطلبانهء برنشتاین مبنی بر این‌که سوسیالیسم نه از طریق انقلاب که از طریق اصلاحات تدریجی به دست می‌‌آید تقریبا بر کل سوسیال دموکراسی حاکم شد. شعار بعضی سوسیال دموکرات‌ها «نه به انقلاب، آری به اصلاح» نتیجه همین رویکرد تجدیدنظرطلبانه تلقی می‌شود.
در اواسط سدهء بیستم سوسیال ‌دموکرات‌ها از اعمال قوانین جدی‌تر کار، ملی کردن صنایع اصلی و ایجاد دولت رفاه هواداری می‌کردند. ادوارد برنشتاین، متفکر سوسیال دموکرات و از رهبران بزرگ سوسیال دموکراسی در آلمان معتقد بود که: «سوسیالیسم چیزی نیست جز اعمال اصل دموکراسی در اقتصاد.» اما آنچه در تحول و فروپاشی شوروی نقش ایفا کرد بخشی مربوط به نقادی نویسندگان و فعالان سیاسی دربارهء کمونیسم بود که از میان ناراضیان بلوک شوروی می‌توان به الکساندر سولژنیتسین و واتسلاو ‌هاول، از میان نظریه‌پردازان علوم اجتماعی می‌توان به آرنت، ریمون آرون، رالف دارندورف، سیمور مارتین لیپست و کارل ویتفوگل، از میان اقتصاددانان به فردریش فون‌هایک، لودویگ وان میزز میلتون فریدمن و از میان مورخان و دانشمندان علوم اجتماعی به رابرت کانکوست، استفان کورتیوس، ریچارد پالی اشاره کرد. همچنین از چپ‌گراهای ضدکمونیست می‌توان از ایگنازیو سیلون، جرج اورول، سال آلینکس، ریچارد رابرت، آرتور کستلر و برنارد هنری‌‌‌‌‌‌‌‌‌لوی، از رمان‌نویسان از آین راند و از فلاسفه از لشک کوالوفسکی و کارل پوپر نام برد.
برخلاف اقتصاد دستوری سرمایه‌داری مطابق تعریف دایره‌المعارف آکسفورد ۱۹۸۸۸) «یک نظام سازمان‌دهی اقتصادی، مبتنی بر رقابت بازار است که در آن ابزار تولید، توزیع و مبادله تحت مالکیت خصوصی هستند و افراد یا شرکت‌ها آن را مدیریت می‌کنند.» از نظر لیبرال‌ها، پایبندی به آزادی مستلزم تایید نهادهای مالکیت خصوصی و بازار آزاد است. بازار، قدرت را پراکنده و تجزیه و تصمیم‌گیری را آسان می‌کند. بازار برای تحقق آزادی سیاسی نیز لازم است. وقتی که دولت تنها منبع درآمد و اشتغال باشد، جایی برای آزادی یا مخالف واقعی وجود ندارد. بعضی اقتصاددانان معتقدند نظام مبتنی بر سرمایه و بدون دخالت دولت، تنها در جوامعی امکان دارد که طبقهء متوسط، اکثریت جامعه را تشکیل دهند و در کشورهای فقیر، عملکرد لیبرالیستی باعث عمیق‌تر شدن شکاف بین دو طبقهء فقیر و سرمایه‌دار می‌شود یعنی به فقیرتر شدن فقرا و ثروتمندتر شدن ثروتمندان می‌انجامد. از نظر همین اندیشمندان چنین شرایطی می‌تواند به جنبش فقرا در برابر ثروتمندان بینجامد.
هر چند چنین جنبشی می‌تواند انحرافی در تامین منافع تهیدستان نیز تلقی شود ولی انحراف حرکت‌های اجتماعی، از نتایج غم‌انگیز محرومیت اجتماعی و اقتصادی تلقی می‌شود که در نهایت می‌تواند تحقق ثمرهء واقعی اقتصاد مبتنی بر سرمایه‌داری یعنی جامعه آزاد را به تاخیر بیندازد اما اقتصاد سرمایه‌داری در درون خود به زودی مکتب جدیدی و نوینی را پروراند به نام لیبرالیسم. اصطلاح لیبرالیسم برگرفته از ریشهء لاتینی Liber به معنای آزادی است. لیبرالیسم در فلسفهء سیاسی‌اش، نظریه‌ای است که خواهان حفظ درجاتی از آزادی در برابر هر نهادی است که تهدیدکنندهء آزادی بشر باشد. لیبرالیسم در زمینهء اندیشه‌های اقتصادی به معنای مقاومت در برابر تسلط دولت بر حیات اقتصادی در برابر هر نوع انحصار و مداخلهء دولت در تولید و توزیع ثروت است. این نگاه لیبرال به شدت در برابر آن اقتصاد دستوری‌ای قرار دارد که سعی می‌کند با دخالت در امر توزیع و تولید ثروت برابری تام و تمامی را حاکم کند.
با همهء دوری لیبرالیسم از انقلابی‌گری، اما این نحله به یک جریان سیاسی بورژوازی اطلاق می‌شد که در عصر مترقی بودن آن یعنی در زمانی که سرمایه‌داری صنعتی علیه اشرافیت فئودالی مبارزه می‌کرد و درصدد گرفتن قدرت بود، به وجود آمد و رشد کرد. لیبرال‌ها در آن زمان بیانگر منافع و مدافع طبقه‌ای در حال رشد و بالنده بودند و آزادی از قید و بندهای اقتصادی و اجتماعی دوران فئودالیسم را طلب می‌کردند، آنان می‌خواستند که قدرت مطلقهء سلطنت محدود شود، در مجلس عناصر لیبرال راه یابند و حق رای آزاد و سایر حقوق سیاسی در محدودهء خاص آن دوران و به مفهوم بورژوایی آن به رسمیت شناخته شود.
فروزان آصف نخعی
منبع : روزنامه سرمایه


همچنین مشاهده کنید