پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا


پیوند اکشن و اندیشه


پیوند اکشن و اندیشه
● «اسکندر»
▪ کارگردان: الیور استون
▪ تهیه‌کننده: موریتز بورمن
▪ فیلمنامه‌نویسان: الیور استون، کریستوفر کیل، لیتا کالوگریدیس
▪ موسیقی اصلی: ونجلیس
▪ مدیر فیلمبرداری: رودریگو پریه‌تو
ی تدوین: یان هرو، گلادیس ژویو، آلکس مارکز، توماس نوردبرگ
▪ بازیگران:
آنتونی هاپکینز: پتولمی پیر، آنجلینا جولی: المپیا، ول کیلمر: فیلیپ، کریستوفر پلامر: ارسطو، ژارد لتو: هفایستیون، رزاریو داووسن: رکسانا، گری استرچ: کلیتوس
▪ محصول: آمریکا، انگلستان، آلمان، هلند
▪ ۱۷۳ دقیقه
برای خشونت، جنسیت، برهنگی
پخش از ۲۴ نوامبر ۲۰۰
● خلاصه داستان:
فاتح ۹۰ درصد از جهان شناخته شده در سن ۲۵ سالگی، اسکندر کبیر (فارل) سپاهیانش را در خلال ۲۲ هزار مایل از محاصرات و فتوحات، فقط در مدت هشت‌سال رهبری کرده است. او از مقدونیهٔ کوچک سپاهیانش را تا مقابل امپراتوری قدرتمند ایران به پیش برده است. از غرب به مصر و در شرق راهش را تا هند هموار کرد.
این فیلم به این هشت‌سال جنگ و روابطش با دوست دوران کودکی و معاون نظامی‌اش، هفایستیون می‌پردازد. او در سن ۳۳ سالگی، به‌خاطر بیماری می‌میرد. فتوحات او راه را برای گسترش فرهنگ یونانی (و تسهیل گسترش مسیحیت در قرون بعدی) هموار می‌کند.
و بسیاری از موانعی که ممکن بود از توسعهٔ امپراتوری روم جلوگیری کند را بر می‌کند. به عبارت دیگر شاید بتوان گفت دنیایی که ما امروز می‌شناسیم؛ هرگز این‌گونه نیست مگر به‌خاطر خونریزیها و رهبری اسکندر در این فتوحات.
هر کسی قدرتمندتر باشد از ارتفاع بلندتری سقوط می‌کند. مانند اسکندر کبیر و همچنین «اسکندر» الیور استون. فیلمِ روراست و بلندپروازانه‌ای که برای یافتن کانون در موضوعی گریزان ناکام می‌ماند. استون به وسیلهٔ دو جنبهٔ زندگی اسکندر مسحور شده است.
وحدت‌طلبی ملی و وحدت‌طلبی جنسی. او نشان می‌دهد که اسکندر سعی در اتحاد مردمان مختلف، تحت یک امپراتوری و به همان اندازه اتحاد بین معشوقهایش را دارد.
ولی باز این جنبه، مبهم باقی می‌ماند؛ حتی اگر اسکندر آن مردمان را متحد می‌کرد و یا به سادگی شکستشان می‌داد. روابط او به دلیل ابای فیلم، در همجنس‌گرایی تاریک و به دلیل نسبتش با عروس بربر و مادر درندهٔ خویش دوپهلو است.
از صحنه‌های مفصل و مجلل جنگ خشنود می‌شویم؛ چون دست‌کم ما را از مسائل سیاسی ـ اجتماعی و روایتهای بی‌پایان پتولمی مورخ رها می‌کند. («هیچ‌وقت چیز زیادی عاید یک مستبد نمی‌شود...»).
وقایع به‌سرعت خلاصه می‌شود. اسکندر (کالین فارل) پسر پادشاه مقدونیه، فیلیپ (ول کیلمر) و المپیا (آنجلینا جولی). پسری که پدرش را فقط با ایذاء مادرش می‌شناسد. مادری که اصرار دارد که پدر واقعی او زئوس است. اسکندر جوان پدرش را با رام کردن اسب سرکشی تحت تأثیر قرار می‌دهد ولی مادر و پسر از طرف سلطنت تبعید می‌شوند
. المپیا به او توصیه می‌کند قبل از آنکه فیلیپ کشته شود؛ تاج و تخت را به دست آورد. و این‌گونه فیلیپ کشته می‌شود و اسکندر بر مقدونیه فرمانروایی می‌کند.
اسکندر در زمانی که مرد بسیار جوانی است رهسپار می‌شود تا جهان شناخته شده را فتح کند. همان‌طور که ارسطو (کریستوفر پلامر) گفته است، آنجایی که جهان به پایان می‌رسد؛ او ادامه می‌دهد و بر فتوحاتش می‌افزاید.
دیگر حکومتهای یونانی، ایرانیان و تمام مردمانی که مقابل او قرار می‌گیرند؛ را شکست می‌دهد. تا زمانی که در نهایت در هند شکست می‌خورد به‌خاطر قواعد هندوستان. و در ۳۳ سالگی می‌میرد.
اسکندر به‌عنوان یک مستبد در نسخهٔ استون به نحو چشم‌گیری، روشنفکرانه عمل می‌کند. صحنه‌های بسیاری از گفت‌وگوهای او با سپاهیانش دربارهٔ استراتژی نظامی و اهداف آن در فیلم وجود دارد. چیزی که در مورد فیلیپ (یا ژنرال پیتون) به‌راحتی نمی‌توانیم تصور کنیم.
او به‌رغم توصیه‌های مشاورانش برای انتخاب دختر یونانی مناسبی، عروسی آسیایی را ـ رکسانا (روزاریو داووسن) ـ انتخاب می‌کند. او هشت سال را در جنگ می‌گذراند به همراه سپاهیان، همسرانشان، معشوقهایشان، خدمتکاران و خانواده‌هایشان. شبیه یک امپراتوری سیار. و همیشه هفایستیون (ژارد لتو) نزدیک‌ترین دوست دوران کودکی‌اش را همراه دارد.
شنیده‌ایم که دوران باستان مردان قدرتمند، مردان و پسران را به‌عنوان معشوقهایشان و زنان را برای نگهداری کودکان و از این قبیل کارها انتخاب می‌کردند. اسکندر نیز ظاهراً این شیوه را تا جایی که استون (و احتمالاً شورای درجه‌گذاری) اجازه می‌دهند، ادامه می‌دهد.
هفایستیون هیچ علاقه‌ای به گرفتن همسر نشان نمی‌دهد. او همیشه در کنار اسکندر است ولی برای چه؟
روابط اسکندر با رکسانا شگفت‌انگیز نیست ولی باید توجه داشت که معاملهٔ بزرگی با او به جای هفایستیون شده است. مشاهدهٔ روابط آنان که با جنگیدن رکسانا برای راندن او و در پایان دلبستگی‌شان با شور افسارگسیخته‌ای که شما امید دارید به کسی صدمه‌ای وارد نکند.
خوب، پس آنها با هم روابطی دارند. ناگهان متوجه می‌شویم که سه سال گذشته و رکسانا در تمام این سالها فرزندی نزاده است. شاید مشکل از زئوس باشد.
این به اندازهٔ کافی واضح است که اسکندر «هفایستیون» را دوست دارد و ازدواجش با رکسانا یک ژست سیاسی است. پیش‌بینی استون برای قرار دادن هفایستیون عبوس در نقشی فرعی که محدود در اشارات گذرا و مبهم است اشتباه بوده است.
حتی اگر قصد این را هم نداشته باشد، هنگامی که او رکسانا را در جهنمی برآشفته قرار می‌دهد، دیگر امید نداریم اسکندر بگذارد زمان بیشتری را با او بگذرانیم. رکسانا واقعاً جذاب است ولی هفایستیون حتی اجازه ندارد شبیه مردی زیبا دیده شود. او با خط چشمی شبیه الیزابت تیلور در «کلئوپاترا» است. اگر استون نخواسته است که حداقل هفایستیون را بالقوه جذاب شبیه شخصیت رکسانا نشان دهد، واقعاً منطق داستان را گردن نمی‌گیرد.
کشورگشا بودن کارلین فارل باورپذیر نیست. فارل بازیگر خوبی است ولی در معیارهای انسانی شبیه یک پادشاه فیلسوف نیست. همه شورانگیزی و جنون را می‌ستایند؛ جرج سی اسکات آن را برای پیتون آورد، و همچنین پیتر اتول آن را برای لارنس، کلاوس کینسکی برای فیتز کارالدو، و مل گیبسون آن را برای ویلیام والاس داشت و ویلیام دافو برای «جوخهٔ» استون.
ولی فارل بسیار معقول است و مهارتش در هدایت نیروها به انتهای دنیا با ارادهٔ سستش؛ پیش پا افتاده به نظر می‌رسد خصوصاً نسبت به دیگر بازیگرانی که استون با آنها کار کرده مثل وودی هارلسون با برق غریبی در چشمانش که این نقش به آن احتیاج داشت.
روایات مداوم پتولمی (آنتونی هاپکینز) راهنمایی است در درون سه دهه از تاریخ، ولی نامها، مکانها و تاریخهای زیادی وجود دارد. نهایتاً می‌خواهیم بدانیم که آیا اینها لزومی دارد؟ گویا روایتهای پراکنده مجبور بوده شکافهای این داستان از هم گسیخته را پر کند.
با این وجود فیلم در لحظات پایانی با عبارت «مقدونیه، هشت سال قبل» دچار وقفه‌ای نامناسب می‌شود و ما صحنه‌های گرفتاری فیلیپ را می‌بینیم که در هر صورت «فلاش‌بک» نیست بلکه شبیه مطالب گلچین شده‌ای از این برههٔ زمانی است که بعداً مورد توجه قرار گرفته و فیلمساز ترسیده، در مورد آن دچار سوءتفاهم شویم.
اسکندر و پتولمی دربارهٔ متحد کردن سرزمینهای فتح شده در درون یک امپراتوری گسترده زیاد صحبت می‌کنند. لباسها، زبانها، غذاها و وسایلشان قابل قبول است ولی فیلم نیروی بیشتری را صرف تعریف کردن می‌کند تا نشان دادن.
اگرچه صحنه‌های نبرد فیلم مؤثر و در برخی لحظات درخشان است. اما دشمنان اسکندر که دارای ابعاد انسانی بازیهای ویدیویی هستند؛ حمله می‌کنند، شکست می‌خورند و دوباره دشمن جدیدی، جایگزین آنها می‌شود. جنگهای هندوستان، هنگامی که فیلها سپاهیان اسکندر و اسبهایشان را می‌ترسانند استادانه ساخته شده و نیز جنگ قبل از آن در برابر ایرانیان عظیم و شکوهمند است.
در عوض سربازانی که مثل حشرات دیجیتالی در «تروا»، می‌‌جنگیدند این افراد اگر واقعاً روی زمین وجود داشتند به همین شکل واقعی و نیرومند بودند. ولی در مقابل هیچ احساسی از انسانیت در طرف مقابل سپاه اسکندر، درک نمی‌کنیم.
برای مقایسه لازم است یادی از فیلم حماسی «تروا» ساختهٔ ولفگانگ پترسون در سال ۲۰۰۴ بکنیم. «اسکندر» در جاه‌طلبی پا را بسیار فراتر از «تروا» می‌گذارد. حداقل صحنه‌های زد و خوردش امکان‌پذیر و باورکردنی و اندیشیده شده است؛ نه فقط استفاده از فرمولها. با این حال تروا داستانی را تعریف می‌کند که دارای ساختار و وضوح است.
و این‌دو دقیقاً کیفیاتی است که «اسکندر» از نبود آن رنج می‌برد. در «اسکندر» تکه‌‌ها به هم نمی‌آیند تحول و سیرِ موضوع از دست رفته است و احساس می‌کنیم که قطعات پراکنده از کلیت بسیار بزرگ‌تری را می‌بینیم.
دو کلیت؛ شاید یکی گرفتاریهای نظامی و مسئولیتهای سیاسی اسکندر و دیگری زندگی احساسی آشفته او.
قبل از آنکه نهایتاً متوجه شویم در راه ازدواج با رکسانا مشکلاتی وجود دارد (او علاقه‌اش را از دست داده است). از روابط پیچیده او با مادرش هیچ نتیجه‌ای نگرفته‌ایم. آنجلینا جولی به نقش المپیا، بسیار جوان و جذاب به نظر می‌رسد. مخصوصاً در صحنه‌هایی که برای اسکندر مشکلاتی پیش می‌آید. بیشتر شگفت‌زده می‌شویم اگر او به جای مقبره‌ها به گهواره‌ها هجوم بیاورد. او از فیلیپ متنفر است. هیچ عجیب نیست؛ او یک مست بی‌شعور است.
ولی علاقهٔ المپیا به اسکندر کاملاً به‌خاطر موقعیت سیاسی است؟ او همیشه به دلیلی به اسکندر وابسته است که رکسانا نبوده. و یکی از دلایل فلاش‌بک «هشت سال قبل» بازگرداندن دوبارهٔ او به فیلم بعد از غیبتی طولانی است.
من همیشه الیور استون را تحسین کرده‌ام. به‌خاطر شجاعتش در ساخت فیلمهای بزرگ و چالش‌برانگیز و استعدادش در پیوند اکشن و اندیشه‌ها. «اسکندر» موفق نیست ولی بلندپروازانه، پرمخاطره و خالی از حماقتهای «تروا» است.
استون مجذوب سوژه‌اش شده و چیزهایی داشته که ضرورتاً می‌خواسته دربارهٔ اسکندر بیان کند. و این ضرورت، روایت داستان را از نفس انداخته است. او یادداشتها و طرحهای اغواگرانه‌ای به ما نشان می‌دهد ولی نه نسخهٔ نهایی کامل. فیلم با خودش احساس راحتی نمی‌کند. بسیار پرگویی می‌کند درحالی‌که هنوز بسیاری چیزها را ناگفته رها کرده است.
راجر ایبرت -ترجمهٔ ناصر رفیع
منبع : سورۀ مهر


همچنین مشاهده کنید