پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا


از «فرار سیاه» تا «زنده‌گی سیاه»، یا شاید «عینک سیاه»


از «فرار سیاه» تا «زنده‌گی سیاه»، یا شاید «عینک سیاه»
در فیلم «سفر سیاه»، مشکل مهاجرت خارجی‌ها برای سفر و زنده‌گی در سرزمینی جدید به تصویر کشیده می‌شود. از ارتباط با قاچاق‌چیانی که مهاجران را به آن سوی مرز می‌برند تا عبور از مرزداران‌، استقرار در کمپ و حتا پس از سال‌ها زنده‌گی‌، مشکلات مهاجران ‌به پایان نرسیده و ممکن است در هر بخش از این سفر به نوعی وا مانده‌، برگرداننده شده و چه بسا کشته شوند. اقدامات پلیس و مرزداران نیز، علاوه بر این که مشکل قاچاق انسان را برطرف نساخته‌، فجایع انسانی آن را پنهانی‌تر و زیرزمینی‌تر ساخته است‌.
اما پرسش اساسی هم‌چنان باقی‌ست‌، با وجود تمامی مشکلات فوق‌، چرا هنوز خیل مهاجران از سرزمینی به سرزمینی دیگر متوقف ‌نمی‌شود و بسیاری هم‌چنان درصددند تا به هر قیمتی که شده است‌، خود را به آن سوی مرزها برسانند؟ اگر کمپ را جهنم می‌دانند، چرا اصلا بدان‌جا آمده‌اند و به چه سبب باز نمی‌گردند؟
برداشت‌های مختلفی برای پاسخ به آن می‌توان یافت‌. از منظری‌، آنان در کشور خود، افرادی ناموفق و سربار جامعه را تشکیل می‌دهند و هنگام زنده‌گی در جامعه‌یی دیگر نیز موفق نیستند، از این رو عادت کرده‌اند که تنها کاستی‌ها را دیده و متوقع باشند که همه چیز برای‌شان آماده و مهیا باشد.
اما آن افراد، نه تنها از اشخاص بی‌غم و رنج جامعه‌ی خویش نیستند، بلکه اکثرا با کارهای پست و دشوار بزرگ شده و آن قدر سختی دیده‌اند که با هر یک از تجارب آن‌ها می‌توان کتابی نوشت یا فیلمی ساخت‌! حداقل آن در مورد بسیاری از مهاجران صادق نخواهد بود.
مهاجران توجه ندارند که بسیاری از قوانین و هنجارهای سرزمینی را که بدان‌جا مهاجرت کرده‌اند، زیر پا گذاشته‌اند، ولی تنها به مشکل خود فکر می‌کنند و مردم و خواسته‌های ‌جامعه‌یی را که به آن‌جا مهاجرت کرده‌اند، نادیده می‌گیرند. آیا آنان بسیاری از چیزهایی را که تصور می‌کردند از آن‌ها بیزارند، خود «آبستن» نبوده‌اند؟ نادیده گرفتن‌، تنها به فکر خود بودن‌، تنها بر کاستی‌ها انگشت گذاشتن و ...
استنباط دیگر آن است که آن‌چه علت اصلی مهاجرت یا به عبارت دقیق‌تر، فرار آن‌ها را می‌سازد، شرایط حاکم بر جوامع دیگر نیست‌، بلکه اوضاع حاکم بر جامعه و کشور خودشان است‌. آن‌ها پس از مدت‌ها زنده‌گی در کشور خویش‌، یک چیز را با تمام وجود تجربه کرده‌اند: دیگر امکان ادامه‌ی زنده‌گی کنونی خود را ندارند، حال جامعه‌یی دیگر چه بهشت باشد چه نباشد.
جامعه‌ی آن‌ها از آن ظرفیت برخوردار نیست که برای تمامی اعضای خود، فرصت‌های مشابه پدید آورد، به همین علت همواره آن‌هایی که در طبقات زیرین در حال له شدن‌اند، جامعه‌شان آنان را مجبور به ترک دیار خواهد کرد. حال کجا، آن تنها مسأله‌ی بعدی‌ست که پیش از مشکل شرایط حاکم بر جامعه‌شان مطرح نمی‌شود.
اما برداشت دیگر بر این نکته تأکید دارد که مهاجران پس از فرار سیاه و زنده‌گی در کمپ‌هایی که جهنم می‌خوانندش‌، با واقعیت‌های جامعه‌یی روبه‌رو می‌شوند که چندان آشنایی نسبت به آن ندارند. جامعه‌یی که به آن مهاجرت کرده‌اند، نه آن بهشتی‌ست که پیش از مهاجرت‌، تمامی آرزوهای خود را در آن تحقق‌یافته می‌پنداشتند و نه جهنمی که از آن فرار کرده‌اند، بلکه جامعه‌یی‌ست با تمامی ‌کاستی‌های یک زنده‌گی واقعی‌.
در آن جامعه‌، انسان‌هایی زنده‌گی می‌کنند که تمامی هم و غم‌شان برطرف کردن کم‌بودهای مهاجران ‌نیست‌، بلکه زنده‌گی خود و مشکلات خویش را دارند.
با این همه‌، با افزایش مهاجران و مشکلات اجتناب‌ناپذیر آنان‌، بی‌تفاوتی‌ها آن‌قدر افزون می‌شود که به نادیده گرفتن بدل می‌گردد.
برای مهاجرانی که با بی‌تفاوتی جامعه‌ی خود مواجه بودند و به سرزمینی دیگر پناه برده‌اند، آن مساوی با یک یأس تمام عیار خواهد بود؛ به همان شدتی که مسافران در انتهای سفر سیاه تجربه می‌کنند.
اما مگر مهاجران از جوامعی گله‌مند نبودند که از شیره‌ی وجودشان تغذیه می‌کردند و در عین حال ایشان را حذف می‌کردند، و به همین خاطر از وطن خویش فرار نکرده بودند؟ مگر در جست‌وجوی جایی نبودند تا آن‌ها را به خود وا گذارند تا آن طور که می‌پسندند، زنده‌گی ‌کنند؟
پس به چه سبب‌، اکنون از این که ایشان را به حال خود وا گذارده‌اند، شکایت دارند؟ مهاجران توجه ندارند که بسیاری از قوانین و هنجارهای سرزمینی را که بدان‌جا مهاجرت کرده‌اند، زیر پا گذاشته‌اند، ولی تنها به مشکل خود فکر می‌کنند و مردم و خواسته‌های ‌جامعه‌یی را که به آن‌جا مهاجرت کرده‌اند، نادیده می‌گیرند. آیا آنان بسیاری از چیزهایی را که تصور می‌کردند از آن‌ها بیزارند، خود «آبستن» نبوده‌اند؟ نادیده گرفتن‌، تنها به فکر خود بودن‌، تنها بر کاستی‌ها انگشت گذاشتن و ... آیا اینک آنان‌، خود بخشی از مشکل ‌نشده‌اند، به طوری که با «حذف مشکل»، خود نیز حذف می‌شوند؟
پس آن‌ها دو دسته تأویل خواهند بود. تأویلی که با وجود درک کاستی‌های سرزمین جدید، بر زیبایی‌ها و نکات مثبت آن و به‌بود شرایط‌شان نسبت به گذشته نیز صحه گذاشته و از آن لذت می‌برد، و تأویلی که تنها با تکیه بر کاستی‌ها، جهنمی را که در وطن تجربه کردند، در سرزمین جدیدی که مهاجرت کرده‌اند، بازآفرینی می‌کنند! و شاید روزی چشم باز کرده و دریابند آن لکه‌ی سیاهی که در همه جا می‌دیدند، در «عینک یا چشمان‌شان» بود؟
کاوه احمدی علی‌آبادی
منبع : دو هفته نامه فروغ


همچنین مشاهده کنید