پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


مقایسۀ کیفیات ذهنی میان اشخاص


مقایسۀ کیفیات ذهنی میان اشخاص
طیف معکوس (inverted spectrum) یکی از قدیمی‌ترین معماهای فلسفی است: اگر همۀ چیزهای قرمز برای شما همان‌طوری به نظر برسند که چیزهای سبز برای من به نظر می‌رسند و بالعکس چطور؟ هر دوی ما همچنان به یک چیز قرمز می‌گوییم در حالی که من آن را قرمز و شما آن را سبز می‌نامید و بالعکس.
قائلین به تحقیق‌پذیری فرضیۀ طیف معکوس را الگویی از متافیزیک بی‌معنا می‌دانند زیرا هیچ کس در موضعی نیست که این فرضیه را بیازماید. اما امروزه هم ملاک تحقیق‌پذیری پوزیتویستهای منطقی و هم شکاکیت ویتگنشتاین راجع به تجربۀ درونی دیگر مثل قبل جذابیتی ندارند و فیلسوفان فرضیۀ طیف معکوس را جدی می‌گیرند.
سیدنی شومیکر می‌کوشد تا میان کارکردگرایی و تصور ماده‌انگارانۀ ذهن از یک‌سو و دیدگاه عامیانه از طیف معکوس از سوی دیگر آشتی دهد. استالنیکر در این مقاله با نگاهی نقادانه به دفاع شومیکر از دیدگاه عامیانه می‌نگرد. به نظر او رهیافت استدلالی شومیکر که از رابطه میان مقایسه‌های بین الاشخاصی و درون‌شخصی محتوای کیفی بهره می‌برد شمشیری دو لبه است زیرا هم می‌تواند به انسجام طیف معکوس لطمه بزند و هم می‌تواند مؤید آن باشد.
شومیکر دیدگاه عامیانه را در تقابل با دیدگاه "فرگه-شلیک" (یعنی رد معناداری مقایسۀ بین الاشخاصی خصیصۀ تجربۀ پدیداری) قرار می‌دهد. اما استالنیکر دیدگاه عامیانه را نقد و از دیدگاه فرگه-شلیک دفاع می‌کند. استالنیکر در بخش نخست از این مقاله به طور کلی اموری را بیان می‌کند که در پاسخ به این معما ممکن است از دست بروند. در بخش دوم مشکلی را که طیف معکوس برای کارکردگرایی به وجود می‌آورد بیان می‌کند سپس تبیینی از کیفیات ذهنی را که به نظر شومیکر می‌تواند میان کارکردگرایی و دیدگاه عامیانه آشتی دهد مطرح می‌کند. وی در این بخش به استدلال بینی-درونی شومیکر می‌پردازد که طیف معکوس درون‌شخصی را ممکن می‌داند و در نتیجه به نفع انسجام مقایسۀ بین الاشخاصی کیفیات ذهنی استدلال می‌کند. استالنیکر در بخش سوم از این مقاله دیدگاه فرگه-شلیک را به همراه چند تمثیل توضیح می‌دهد و انسجام آن را بیان می‌کند. در بخش چهارم پاسخی را که دیدگاه فرگه-شلیک می‌تواند به استدلال بینی-درونی بدهد بیان می‌کند. و سرانجام در بخش پنجم به تفصیل یک استدلال نقض را ملاحظه می‌کند ("پارادوکس شومیکر") یعنی مشکلی که خود شومیکر برای دیدگاهی که از آن دفاع می‌کند به وجود می‌آورد. اگر شومیکر بخواهد به این پارادوکس پاسخ دهد شهودی بودن (و مبتنی بر فهم عرفی بودن) دیدگاهش را از دست خواهد داد.
● بخش اول: محتوای کیفی و التفاتی
حالات ذهنی دو خصیصۀ متمایز دارند: نخست خصیصۀ التفاتی: مشکلی که این ویژگی برای مسئلۀ ذهن و بدن پدید می‌آورد این است که چگونه یک امر فیزیکی می‌تواند جهان را بازنمایی کند یا چگونه ممکن است یک امر فیزیکی دربارۀ چیزی باشد؟ دوم: خصیصۀ کیفی یا مشکل تجربۀ پدیداری: چگونه یک امر فیزیکی می‌تواند ویژگیهای کیفی آگاهی را داشته باشد؟ تبیین کیفیت تجربۀ رنگ، مزه و سایر ویژگیهای پدیداری در چارچوبی کاملاً فیزیکی دشوار است. فیلسوفان دیدگاه‌های گوناگونی دربارۀ نحوۀ ارتباط این دو مسئله دارند. بنابر رویکرد پدیدارگرایانه ویژگی کیفی پایه‌ای‌تر است و حیث التفاتی (محتوای بازنمودی) باید براساس آن تبیین شود. این دیدگاه امروزه چندان طرفداری ندارد اما ایده‌های بنیادین آن همچنان در قالب تبیینهای درون‌گرایانۀ حیث التفاتی باقی مانده‌اند. رویکرد دیگر می‌کوشد تا کیفیات ذهنی را برحسب توانایی بازنمود تبیین کند. حالات کیفی برحسب طرق به نظر رسیدن اشیاء برای ما تبیین می‌شوند. طرفداران این رویکرد (فِرِد درتسکی، هارمن، لایکن و مایکل تای) اخیراً به نفع این فرضیه (که ند بلاک آن را بازنمودگرایی نامیده است) استدلال کرده‌اند که خصیصۀ پدیداری صرفاً نوعی از محتوای بازنمودی است.
یکی از انگیزه‌های رویکرد دوم این است که از دیدگاهی کارکردگرایانه یا ماده‌انگارانه، مسئلۀ حیث التفاتی آسان‌تر قابل حل است تا مسئلۀ آگاهی و کیفیات ذهنی. تحلیل‌های کارکردگرایانۀ حالات التفاتی –مثل میل و باور- بدواً مقبول‌تر از تبیین‌های کارکردی آگاهی پدیداری هستند زیرا شهوداً طبیعی می‌نماید که معتقد باشیم روابط مفهومی‌ای میان حالات ذهنی التفاتی و علل محیطی و معلول‌های رفتاری وجود داشته باشد. در این صورت اگر کیفیت پدیداری را هم برحسب حیث التفاتی تبیین کنیم، مشکل آن آسان‌تر خواهد شد.
در بحثهای اخیر معمای طیف معکوس نقش برجسته‌ای را ایفا کرده است زیرا اگر طیف معکوس را ممکن بدانیم، موردی خواهیم داشت که محتوای بازنمودی و محتوای کیفی در آن از هم جدا هستند و در نتیجه تبیین کیفیات ذهنی برحسب بازنمود و التفات دچار مشکل خواهد شد.
استالنیکر در این مقاله قصد ندارد از بازنمودگرایی دفاع کند زیرا برای او این دیدگاه محتوای کیفی تجربه به وسیلۀ محتوای بازنمودی کاملاً قابل تصورند به کلی نامفهوم است. اما او فی الجمله با تبیین محتوای کیفی برحسب محتوای بازنمودی همدل است. همچنین به نظر مطابق فهم عرفی طیف معکوس ممکن و منسجم است.
● بخش دوم: آشتی دادن کیفیات ذهنی با کارکرد‌گرایی
اگر فرضیۀ طیف معکوس را معنادار بدانیم، چرا این مسئله برای کارکردگرایی مشکل‌ساز است؟ تبیین کارکردی از کیفیات آنها را برحسب ساختار ارتباطی تبیین می‌کنند. ما دارای توانایی‌های تشخیص حسی هستیم، و استعداد حکم به مشابهت‌ها و تفاوت‌هایی را در تجربۀ خود داریم و می‌توانیم برخی از انواع تجربه را با برخی دیگر مرتبط سازیم. قابلیت تشخیص معیار درون‌شخصی این‌همانی کیفیات است: تجربه‌هایی که نمی‌توانیم آنها را از هم تشخیص دهیم یکی هستند و تجربه‌هایی که می‌توانیم تشخیص دهیم متعددند. اما بیایید مثل فرضیۀ طیف معکوس فرض کنیم که این ساختار ارتباطی در خود تقارنی دارد. فرض کنید یک چینش متفاوتی از انواع تجربۀ کیفی داریم که همۀ احکام مشابهت و تفاوت و در کل، همۀ این ساختار ارتباطی را حفظ می‌کنند. اگر تجربۀ دو شخص متفاوت به همین صورت با هم تفاوت داشته باشد، در این صورت این‌همانی کارکردی را (به خاطر تقارن) خواهیم داشت با اینکه از نظر کیفی غیر از یکدیگرند. اگر چنین چیزی ممکن باشد، به نظر می‌رسد تبیین کارکردی از کیفیات دیگر درست نخواهد بود.
یک پاسخ به این مسئله انکار تقارن است. از آنجا که تحلیل کارکردی از کیفیات ذهنی آنها را براساس قابلیت تشخیص درون‌شخصی تمییز می‌دهد، ممکن است که انتظار داشته باشیم که کارکردگرایان دیدگاه فرگه-شلیک را بپذیرند و تشخیص بین الاشخاصی را انکار کنند اما شومیکر با چنین برون‌رفت ساده‌ای مخالفت می‌ورزد و می‌کوشد میان کارکردگرایی و مقایسۀ بین‌الاشخاصی کیفیات آشتی دهد. مطابق این رهیافت ما نمی‌توانیم حالات کیفی جزئی را تعریف کارکردی کنیم اما می‌توانیم مجموعه‌های حالات کیفی را (انواع آنها را) تعریف کنیم یعنی می‌توانیم به طور کارکردی شرایط این‌همانی اعضای این مجموعه را تعریف کنیم زیرا می‌توانیم روابط مشابهت و تفاوت کیفی (پدیدارشناختی) را تعریف کارکردی کنیم. این نوع از تحلیل کارکردی یک رابطۀ هم‌ارزی را برای حالات فیزیکی شخص متعین می‌کند، حالات هم‌ارز حالاتی هستند که حالت کیفی واحدی را تحقق می‌بخشند. بنابراین حالات کیفی با مصادیق (تحقق‌های) فیزیکی خود یکی گرفته می‌شوند. برای مثال، گفتن اینکه گوجۀ رسیده برای من دقیقاً همانطوری به نظر می‌رسد که برای تو به نظر می‌رسد معادل آن است که بگوییم نه تنها ما حالات کارکردی هم‌ارزی داریم بلکه حالت کیفی تو به طور فیزیکی به گونه‌ای تحقق یافته است که یکی از تحقق‌های ممکن حالتی است که من در آن هستم.
یکی از دلایل مخالفت شومیکر با دیدگاه فرگه-شلیک این است که کسی نمی‌تواند به طور مقبول انسجام فرضیۀ طیف معکوس درون‌شخصی را انکار کند و انسجام مورد درون‌شخصی مستلزم انسجام مورد بین‌الاشخاصی خواهد بود. شومیکر برای آغاز دیالکتیک درون‌شخصی/بین‌الاشخاصی متنی را از ویتگنشتاین ذکر می‌کند که در آن یک نفر گزارش می‌دهد که "من امروز همۀ قرمزها را آبی می‌بینم و برعکس". کسی دلیلی برای رد معقولیت این مورد ندارد زیرا این وارونگی در استعدادات رفتاری شخص منعکس می‌شود. اما چگونه می‌توان از این مورد به مورد بین‌الاشخاصی منتقل شد؟ استدلال این‌گونه است: اگر طیف معکوس درون‌شخصی ممکن باشد، آنگاه اگر پرویز این تغییر را تجربه کند و پریسا هیچ تغییری نکند، در این صورت تجربۀ رنگ پرویز همانند پریسا نخواهد بود چه قبل و چه بعد از تغییر. پرویز و پریسا یا باید قبل از تغییر یا بعد از آن در مقایسه با یکدیگر دچار طیف معکوس شده باشند.
این استدلال قوتی در مقابل دیدگاه فرگه-شلیک ندارد زیرا پیش‌فرض می‌گیرد که تجربه‌های رنگی پرویز و پریسا قابل مقایسه‌اند هم قبل از تغییر و هم بعد از آن و این دقیقاً همان چیزی است که دیدگاه فرگه-شلیک انکار می‌کند. نهایت چیزی که این استدلال می‌گوید این است: اگر یکی بودن تجربه‌های کیفی دو شخص ممکن باشد، آنگاه این تجربه‌ها می‌توانند متفاوت هم باشند. در حالی که مقدم این مدعا همان چیزی است که دیدگاه فرگه-شلیک انکار می‌کند. اما شومیکر مقدمۀ دیگری را نیز به استدلال مزبور می‌افزاید: "اگر روابط مشابهت و تفاوت به طور درون‌ذهنی تعریف واضحی داشته باشند، به طور بین‌الاذهانی هم تعریف واضحی خواهند داشت." در این صورت این استدلال دامنۀ بسیار محدودی خواهد داشت: کسانی که معقولیت این ادعا را می‌پذیرند که تجربه‌های کیفی می‌توانند به لحاظ کیفی یکی باشند، باید بپذیرند که این تجربه‌ها به لحاظ کیفی می‌توانند متفاوت هم باشند. البته این استدلال همچنان در مورد خاصی مثل دو شخصی که از همۀ جهات فیزیکی و کارکردی شبیه هم هستند، مؤید به شهود است زیرا در این موارد به آسانی می‌توان این‌همانی تجربه‌های دو شخص را پذیرفت. برای مثال فرض کنید پرویز دچار طیف معکوس شده است، قبل از این رویداد یک بدل داشته (پرویز۱) و بعد از آن هم بدل دیگری داشته (پرویز ۲). پرویز۱ و پرویز۲ شهوداً طیفهای معکوس بین‌الاشخاصی دارند.
دیدگاه فرگه-شلیک تصوری را از کیفیات ذهنی رد می‌کند که هم مستقل از محتوای بازنمودی است و هم میان اشخاص قابل مقایسه است.
بخشهایی از دیدگاه استالنیکر درباره کیفیات ذهنی
رابرت استالنیکر (Robert Stalnaker)


همچنین مشاهده کنید