چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

فلسفه‌های تحلیلی


فلسفه‌های تحلیلی
توماس آکوئیناس در فلسفۀ قرون وسطی در حل مشکل شمارش فرشتگان (و موجودات مجرد) ادعا کرد که هر فرد فرشته ای نوع منحصر به فرد است؛ یعنی فرشتگان افراد یک نوع نیستند تا خصوصیات فردی آنها را از هم متمایر سازد بلکه هر کدام به تمام ذات از بقیه متمایزند. دربارۀ تقسیم فلسفۀ تحلیلی هم هرچه بیشتر در آن غور کنیم بالاخره باید به همین نتیجۀ تومیستی برسیم: هر فیلسوف تحلیلی یک نوع منحصر به فرد است و فیلسوفان تحلیلی به تمام ذات از هم جدایند؛ یعنی هیچ وجه مشترکی جز یک جنس مبهم و غیرمتحصل میان آنها وجود ندارد.
گیلبرت رایل، فیلسوف بزرگ آکسفوردی (که به زبان متعارف گرایش داشت) شیوۀ خاص به خود و بسیار متفاوتی نسبت به دیگر فیلسوفان تحلیلی دارد. پیام اصلی رایل در کتاب ارزشمند و عمیق مفهوم ذهن این است: "مردم با خیلی از مفاهیم سخن می گویند اما نمی توانند دربارۀ آنها سخن بگویند". فلسفه تحلیلی اطلاعات جدیدی به ما نمی دهد؛ شما پس از تحلیلهای موشکافانه چیز جدیدی راجع به موضوع تحلیل (مثلاً ذهن، علم، زبان و ...) نمی آموزید بلکه ابهامها برای شما روشن می شوند. ویتگنشتاین هم بر نبود مسألۀ فلسفی تأکید دارد. به باور او در فلسفه هیچ مسأله ای حل نمی شود بلکه صرفاً مسائل منحل می شوند. همین امر در ملاقات ۱۰-۱۲ دقیقه ای او با کارل پوپر (کسی که فیلسوفان تحلیلی را مانع شهرت خود می دید!) مورد بحث آنها بود. چون ویتگنشتاین چیزی در این باره نگفت و ننوشت، پوپر این ملاقات را به نفع خود مصادره کرد. آنطور که خود پوپر در زندگینامۀ خودنوشتش جستار بی پایان می گوید "بحث ما به اخلاق کشید در حالی که ویتگنشتاین با سیخ شومینه بازی می کرد. از من پرسید یک مسألۀ اخلاقی مثال بزن! من گفتم: در حضور مهمان سیخ به روی او نکش! ویتگنشتاین با خشم برخاست و از اتاق بیرون رفت." (بسیاری از مورخان معتقدند پوپر دروغ گفته است!)
کواین با نقدی جسورانه بر دو جزم فلسفه تحلیلی یعنی تحلیلیت (analyticity) و تحویل (reduction) انقلابی را در فلسفه تحلیلی پدید آورد. (بگذریم از اینکه پیتر هکر –شارح برجستۀ ویتگنشتاین- کواین را اصلاً فیلسوف تحلیلی نمی داند.) دانلد دیویدسن با تفاوتهای چشمگیری مسیر استادش ویلیارد ون اُرمن کواین را ادامه داد.
آنچه در اینجا مدنظر من است تأثیر حیرت آور لودویگ یوزف یوهان ویتگنشتاین است بر ابعاد مختلف فلسفۀ تحلیلی. مفاهیم و مثالهای ویتگنشتاین همانند تکیه کلام یا ترجیع بند بر زبان فیلسوفان تحلیلی جاری می شوند. بازی زبانی، صورت زندگی، سوسک در جعبه، شباهت خانوادگی و ... . او فلسفه را از درون گرایی و گرایش به ساحت شدیداً خصوصی نجات داد. فلسه باید بیرونی باشد. البته فیلسوفان حلقه وین این را به نفع علم گرایی و پوزیتویسم مصادره کردند. بیرونی بودن فلسفه به معنای عمومی بودن، مشاهده پذیر بودن و سرانجام قابل آزمون ساختن مفاهیم است. نباید از مفاهیم امر مرموزی ساخت که فقط خود شخص می داند و بس. مفاهیم باید بیرونی و عمومی باشند. این همۀ تلاش ویتگنشتاین است. ویتگنشتاین کاری به متافیزیک ندارد؛ متافیزیک در عرف فلسفه تحلیلی یعنی بحث از آنچه هست (on what there is). اگر او برای بیرونی ساختن حالات ذهنی آنها را به رفتار پیوند می دهد، قصد ندارد نظریه ای متافیزیکی از انتولوژی ذهن ارائه دهد.
هدف او این است که واژگان ذهنی (مثلاً "درد"، "ترس"...) از طریق مشارکت انسانها در یک فعالیت اجتماعی و استفاده از این مفاهیم در بازیهای زبانی مختلف پدید می آیند. زیرا واژگان باید در نهایت به یک تعریف اشاری ختم شوند؛ از آنجا که تعریف اشاری درونی یا خصوصی امکان پذیر نیست (زیرا چنین اشاره ای را خود شخص می فهمد و بس)، باید واژگان ذهنی به امری بیرونی و قابل اشاره ارجاع دهند و این چیزی نیست جز رفتار. رفتار منشأ نامیده شدن حالات ذهنی است. پس نظریۀ ویتگنشتاین در باب ذهن، به نظر من، یک نظریۀ زبانی است نه یک نظریۀ متافیزیکی. ویتگنشتاین نه به مسألۀ ذهن و بدن پرداخته و نه به مسألۀ اذهان دیگر آنطور که ما می فهمیم. او اساساً به این سنخ مسائل بی علاقه است.
برای برخی این سوء تفاهم پیش آمده که ویتگنشتاین در جای جای تراکتاتوس (رساله منطقی-فلسفی) گرایش خود را به مقولات متافیزیکی نشان می دهد مانند آنجا که از امر رازآمیز سخن می گوید یا اواخر این رساله که از مرگ سخن می گوید. یک فرد ناآشنا با ویتگنشتاین هنگام خواندن این فقرات احساس می کند در حال خواندن یک متن ادبی یا شاعرانه است؛ گویی ویتگنشتاین برای چاشنی بحثهای خشک و منطقی رساله اینها را نوشته است. ولی به نظر من این بحثها همگی اساساً در همان چارچوب منطقی و فلسفی حاکم بر کل رساله می گنجند و اصلاً ویتگنشتاین در آنها هیچ تمایلی به بحثهای متافیزیکی ندارد. مثلاً امر رازآمیز نهایتاً چیزی نیست جز مفاهیمی که وضع اموری را در خارج تصویر نمی کنند و قابل گفتن نیستند بلکه صرفاً خود را نشان می دهند.
ویتگنشتاین اول زبان را تصویر مناظر خارج می داند. از سویی علاقه ندارد همانند پوزیتویستهای منطقی اخلاق، دین و هنر را بی معنا بداند. این امور هم وضع اموری را در خارج نمایندگی نمی کنند. راه چاره چیست؟ راه این است که بگوییم هرچند این امور حاکی از وضع امور خارجی نیستند، می توان آنها را در خارج نشان داد. مثلاً مهربانی خودش یک وضع امور نیست اما در رفتار من –که یک وضع امور است- نشان داده شده و ظاهر می شود. بنابراین، این مفاهیم دارای پایگاهی در خارج هستند و معنا دارند. پس معناداری نزد ویتگنشتاین اول دو معیار دارد: حکایت از وضع امور خارجی، ظاهر شدن در وضع امور خارجی. مفهوم معناداری در ویتگنشتاین متأخر به کلی تغییر می کند و این مفاهیم هم عرض مفاهیم اتمی معنادارند. پس امر رازآمیز به هیچ وجه مفهومی متافیزیکی ندارد بلکه کاملاً زبانی و منطقی است. (به نظر من این سوء تفاهم از ترجمه انگلیسی و فارسی پدید می آید زیرا کلمۀ mystic در انگلیسی با عرفان و رازورزی مرتبط است اما کلمۀ mystiche در آلمانی چنین معنایی را افاده نمی کند.)
مسألۀ دیگر مرگ است. عبارتهای ویتگنشتاین در باب مرگ در اواخر رساله بسیار غلط انداز و شبه متافیزیک است. (این نکته را در نظر داشته باشید که متافیزیک را در اینجا به معنای متافیزیک تحلیلی نفهمید بلکه به معنای متافیزیک قاره ای بفهمید.) نقل این عبارات خالی از فایده نیست. در ۶.۴۳۱ می گوید:
Wie auch beim Tod die Welt sich nicht ändert, sondern aufhört"
به وسیلۀ مرگ، جهان تغییر نمی کند بلکه متوقف می شود."
و در عبارت بعد از آن:
Der Tod ist kein Ereignis des Lebens. Den Tod erlebt man nicht"
مرگ رویدادی در زندگی نیست. انسان مرگ را تجربه نمی کند."
اجازه بدهید من با توجه به سیاق این عبارات و ارتباط آن با مطلبی که ویتگنشتاین قبل از آنها بدان می پردازد، این دو جمله را تفسیر کنم تا به سستی تفسیر متافیزیکی و عرفانی از این عبارات پی ببرید.
ویتگنشتاین دربارۀ جهان هر انسانی سخن می گوید. او جهان هر انسان را به میدان دید تشبیه می کند. به نظر او جهان هر انسانی نامحدود است همانطور که میدان دید نامحدود است. مقصود او از نامحدود امری است که مجاوری ندارد که با رسیدن به آن پایان پذیرد و امر دیگر آغاز شود. میدان دید شما هیچ پایانی ندارد و چیزی در مجاورت آن نیست که میدان دید شما در آنجا پایان گرفته و امر دیگری آغاز شود. جهان من یعنی دیدگاه و منظری که دارم، به همین معنا نامحدود است یعنی چیزی در مجاورت جهان من نیست که در آنجا پایان گیرد و آن چیز دیگر آغاز شود. بعضی معتقدند که ویتگنشتاین در اینجا به خودگرایی (solipsism) نزدیک شده است ولی چنین چیزی از اساس نادرست است. (در این باره بعداً مفصل خواهم نوشت و نشان خواهم داد چرا این بحث در تراکتاتوس مطرح شده و مقصود از آن چیست.) تا اینجا دریافتیم که ویتگنشتاین جهان هر شخصی را نامحدود می داند.
در گزاره ۶.۴۳۱ که در بالا دیدیم ویتگنشتاین در صدد پاسخ به یک اعتراض احتمالی است. اعتراض از این قرار است: جهان هر انسانی محدود است زیرا با مرگ پایان می پذیرد. ویتگنشتاین پاسخ می دهد که جهان انسان با مرگ به پایان نمی رسد یعنی مرگ حد و مجاور زندگی نیست به گونه ای که با پایان زندگی مرگ آغاز شود. بلکه زندگی با مرگ به کلی متوقف می شود و هیچ چیز دیگری بعد از آن آغاز نمی شود. در گزاره بعدی همین مطلب بیشتر توضیح داده می شود: مرگ رویدادی در زندگی نیست به این معنا که انسان چه قبل از مرگ و چه بعد از آن زنده باشد و مرگ را به عنوان یک حادثه تجربه کند و وارد زندگی دیگری شود: تا مرگ هست ما نیستیم و تا ما هستیم مرگ نیست.
ویتگنشتاین در اینجا احتمال زندگی پس از مرگ را منتفی می داند. به نظر او فرض زندگی ابدی پس از مرگ نه تنها معمای زندگی را حل نمی کند بلکه معما را پیچیده تر می سازد؛ زیرا ما از پس حل معمای این زندگی موقت برنیامده ایم؛ چگونه معمای زندگی ابدی را حل کنیم؟!
من در این نوشتۀ کوتاه وارد دیگر فقرات شبه متافیزیکی در رساله منطقی-فلسفی نمی شوم. من به وحدت ویتگنشتاین معتقدم و به نظرم تعدد او تنها در مسألۀ زبان است و در سایر موارد تعددی وجود ندارد. در مسألۀ زبان هم –آنطور که اشاره کوتاهی کردم- نتیجه ویتگنشتاین اول و دوم در دامنۀ گزاره های معنادار هیچ تفاوتی ندارد و تنها تفاوت در نحوۀ معناداری است. امیدوارم پس از فراغت از بعضی از پروژه ها و کارهایی که فعلاً مجبورم انجام بدهم مفصلتر از قبل روی ویتگنشتاین (که به نظر من منبع بی پایان فلسفه تحلیلی است) کار کنم و مقالات مفصلی به خصوص دربارۀ دفاع از دیدگاه خود راجع به وحدت ویتگنشتاین بنویسم. از دوست خوبم رسول نمازی که این حس مدفون در روزمرگی را دوباره در من زنده کرد تشکر می کنم. راجع به مسأله ای هم که با من مطرح کردند بعداً به صورت مفصلتر خواهم نوشت. فعلاً سربسته و تلگرافی به ایشان جوابی دادم که امیدوارم برای ایشان سودمند بوده باشد.
نوشته: یاسر پوراسماعیل


همچنین مشاهده کنید