پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


اما هزار حیف که یک دست بی صداست...


اما هزار حیف که یک دست بی صداست...
فرهنگ ملی ایران آکنده از نشانه هایی ا ست که روزهای بزرگ سال بهانه ای می شوند در بازخوانی و دوباره اندیشی به آن. و «حضرت ابوالفضل العباس(ع)» یکی از پررنگ ترین این نشانه هاست. واژه «ملی» را از آن رو با «فرهنگ» به کار بردم که اعتقاد به حضرت عباس را فراتر از یک اعتقاد صرفا شیعی می دانم و شاهد آن احترام ویژه ای است که ایرانیان اهل تسنن و پیروان دیگر آیین های غیر از اسلام نیز در این سرزمین برای حضرتش قائل هستند.
شاهد دیگر این ادعا اعتقاد ویژه در تمسک به حضرت عباس(ع) بین کسانی است که حتی پایبندی مستحکمی به احکام شرع مقدس ندارند. برای آنان حضرت ابوالفضل(ع) یک دلگرمی روحانی است، بهانه ای است برای ایجاد اعتماد میان کسانی که یکدیگر را نمی شناسند، انگار یک آشنای مشترک که پلی می شود میان بی اعتمادی ها و این ریشه ای دیرینه در فرهنگ عامیانه ایران دارد.
ایرانیان در برخورد با اعجاب انگیزترین پدیده ها بی اختیار به ابوالفضل العباس پناه می برند. کمی جست وجو در مونولوگ های یکایک ما این نکته را یادآور می شود. وقتی که ممکن است در مقابل یک ساختمان بلندمرتبه بایستیم و یکباره بگوییم: «ابوالفضل! چه ساختمونی.»
اگرچه این پناه جویی تنها جنبه ای صوری دارد، اما پناه بردن به حضرت عباس(ع) در هراس هایمان یک اعتقاد عمیق قلبی است. چند وقت پیش خانم محترمی تعریف می کرد که در سفری به یکی از شهرهای ایران چند مهمان خارجی نیز همراه او بوده اند.
اتوبوس دچار سانحه می شود و خانم راوی می گفت که در آن لحظه که در چند سانتی متری سقوطی هولناک بوده اند، تنها کلمه ای که بر زبانش جاری شده، نام حضرت عباس(ع) بوده که به فریاد او را خوانده است. سانحه به خیر و خوشی پشت سرگذاشته می شود، اما نکته جالب برخورد چند خانم خارجی همراه بوده که قلم و کاغذ بیرون می آورند تا نام کسی که خانم راوی به فریاد او را خوانده است را بنویسند.
از همین بابت است که ایرانیان سوگند خوردن به حضرت ابوالفضل(ع) را (اگر نگوییم محترم ترین سوگند) دست کم به عنوان یکی از محترم ترین سوگندهای این فرهنگ می دانند. قسم هایی چون به ابوالفضل، به حضرت عباس یا به قمربنی هاشم یا حتی جزئی تر، به دو دست بریده حضرت، از مستحکم ترین قسم های ایرانیان بوده و هست. همین دست های بریده است که در بی پناهی آدم ها، همیشه کار ظالم به آن حواله داده شده است. اصطلاحاتی چنین را به یاد بیاورید:
حواله ات به دست بریده حضرت عباس، یا به تیغ برهنه ابوالفضل...
آن کس که به ما به دیده دل نگرد/دست قمر بنی به همراهش باد
آن کس که دل از نکوهش ما نبرد/تیغ قمر بنی به فرقش بخورد
در روایت مربوط به شهادت حضرت ابوالفضل، «دست» کارکردی به شدت دراماتیک دارد. در شبیه خوانی ها و نقالی ها از همان ابتدای روایت به دست حضرت اشاره می شود، بدون آن که هنوز آن اتفاق غم انگیز (نحوه شهادت حضرت) توسط شنونده دانسته شده باشد.
استادان تعزیه شاهگل تعزیه های مذهبی را «تعزیه حضرت عباس(ع)» می دانند و تعزیه خوانان اوج این روایت را لحظه قطع شدن دو دست حضرت. دراماتیک ترین کارکرد اعضای بدن در یک شکل نمایشی. این دست مقدس افتاده بر زمین کربلا، در فرهنگ ایرانی نه تنها نماد و نشانه شجاعت است که نشانه ای از «آب» و تقدس آن نیز به شمار می رود. کاسه های سقاخانه ها را به یاد بیاورید با آن پنج انگشت افراشته در میانش.
گرچه اصطلاح «شرکت با ابوالفضل» در فرهنگ امروز ما کمتر مورد استفاده قرار می گیرد، اما تا همین سی، چهل سال پیش یک اصطلاح آشنا بوده است. در بسیاری از دکان ها تابلویی نصب می کرده اند با این مضمون و صاحب مغازه با این شعار می کوشیده تا مشتری را متقاعد کند که در کسب او از کم فروشی و گران فروشی اثری نیست.
در بعضی مناطق معدود دیگر نوشتن اصطلاح «شرکت با ابوالفضل» به این معنا بوده که فروشنده بخشی از درآمد خود را در راه حضرت صرف می کرده است. اگر دوست دارید سری به کتاب «روزنامه توفیق و کاکا توفیق» بیندازید و در آن استفاده روزنامه نویسان از این اصطلاح را هم ببینید. در ابتدای دهه ۱۳۵۰، دولت وقت فشار زیادی بر نشریه طنز و انتقادی «توفیق» وارد می آورد تا نویسندگان آن سر به راه شوند، پس از توقیف موقت نشریه، آخرین پیشنهاد دولت این بوده که «توفیق» تبدیل به یک شرکت سهامی شود تا از این راه ایادی دولت سهم ها را بخرند و در وقت مقتضی هیات مدیره و راه و روش نشریه را تغییر دهند. و در مقابل دولت هم تضمین می کند ظرف ۲۴ ساعت نشریه را از توقیف خارج کند.
توفیق پیشنهاد تشکیل شرکت را می پذیرد و نامه ای را بدین شرح به اداره کل مطبوعات وزارت اطلاعات وقت می فرستد:
«اداره کل مطبوعات وزارت اطلاعات، پیرو مذاکرات حضوری در مورد اعتراض مجدد ما نسبت به جلوگیری از انتشار روزنامه توفیق و قول آن وزارتخانه که چنانچه روزنامه توفیق شرکت تشکیل دهد ۲۴ ساعته انتشار آن آزاد خواهد شد، بدین وسیله اطلاع می دهد که ما با پیشنهاد آن وزارتخانه موافقت کرده و شرکت تشکیل داده ایم، منتهی «شرکت با ابوالفضل(ع)». امیدواریم به شرکت ما با حضرت ابوالفضل(ع) رضایت داده، طبق قول خودتان تا ۲۴ ساعت دیگر دستور رفع مزاحمت از توفیق را صادر نمایید... من الله التوفیق علیه التکلان، مدیر و صاحب امتیاز روزنامه توفیق ،حسن توفیق»
از دیگر نشانه های حضور حضرت ابوالفضل (ع) در فرهنگ ایرانی اعتقاد به کارگشایی حضرت و نذر سفره حضرت ابوالفضل(ع) است. احمد شاملو در جاودانه کتاب «کوچه» قصه سفره ابوالفضل (ع) را در آیینه فولکلور ایران به تفصیل نقل می کند.
قصه دختر فقیری که عاشق پسر پادشاه می شود و به توصیه پیرزنی حکیم سفره حضرت ابوالفضل نذر می کند تا به مرادش برسد. سفره ای که شامل خربزه می شده و کاچی. دختر به مرادش می رسد، اما شاهزاده بی اعتقاد ، به همسرش اجازه نمی دهد که نذر خود را ادا کند. روزی شاهزاده با پسران دو وزیر به جنگل می رود تا چند روزی به استراحت بپردازد.
زن فرصت را غنیمت می شمارد و دو خربزه تهیه می کند و مشغول کاچی پختن می شود. شاهزاده که چیزی جا گذاشته بوده از نیمه راه بازمی گردد و همسر خود را مشغول ادای نذر حضرت ابوالفضل(ع) می بیند. اوقاتش تلخ می شود و خربزه ها را در خورجینش می گذارد و دیگ کاچی را هم با لگدی سرنگون می کند. غافل از آن که کاچی ها بر کفش هایش ریخته است. وقتی به جنگل می رسد، می بیند که دو وزیر به خونخواهی پسرانشان آمده اند.
آنها می پندارند که پسرانشان را شاهزاده کشته و سر آنها را در خورجین اسب گذاشته و خون آنها هم بر کفش هایش ریخته است. شاهزاده به زندان می افتد . زن خود را هر طور بوده به شاهزاده می رساند و می گوید این تهمت نتیجه بی ایمانی توست و این که نگذاشتی من نذر خود نسبت به حضرت ابوالفضل(ع) را ادا کنم. شاهزاده پشیمان می شود و خود سفره ای نذر می کند و می گوید: «یا ابوالفضل! اگر حقیقت بی گناهی من روشن بشه و از این گرفتاری خلاصی پیدا کنم. نذر می کنم که از این به بعد هر سال یه سفره به نوم تو بزرگوار پهن کنم.»
هنوز نجوای شاهزاده تمام نشده که می بیند در زندان باز می شود و پسران دو وزیر داخل می شوند و از تهمتی که پدرا نشان به او زده اند عذرخواهی می کنند و ... الخ، گرچه این روایت تنها یک افسانه ایرانی است، اما دلیلی نمی شود که آیین های مربوط به این سفره (که گاه متاسفانه در روزگار ما زیبایی آن تحت الشعاع تجملات قرار می گیرد) برپا نشود.
گرچه این نوشته طولانی تر از آن چه شد که بچه ها سفارش داده بودند، اما حیفم می آید که این بحر طویل خراسانی را در پایان نیاورم. روایتی که زنان روضه خوان خراسانی در آیین سفره حضرت ابوالفضل(ع) می خوانده اند. این روایت را ابراهیم شکورزاده در مجموعه ای که از فرهنگ عامیانه خراسان تهیه کرده آورده است و انگار تمام خوش ذوقی، اعتماد، قصه گویی و عشق ملت ایران نسبت به مرد زیبارو و شجاع خاندان علی (ع) را یک جا در خود جمع کرده است:
«گفت آن دم خلف پاک نبوت، وصی حیدر صفدر، علی آن ساقی کوثر که بود نام نکویش به جهان شاه شهیدان، به جنان سید خوبان، به فلک چون مه تابان، ز ازل خواست به جان گشت خریدار بسی رنج و بلا را.
گفت عباس به شاه شهدا با ادب و صدق و صفا، کای شه دین! بهر خدا حال بده رخصت میدان که روم بهر یتیمان به بر فرقه دونان، طلب آب کنم زان سپه و لشکر کفار جفاکار ستم کیش بد اندیش، که شاید به حرم جرعه آبی برسانیم، ز دل آتش سوزان (و) کنم رفع همی شور و نوا را.
گفت آن دم شه خوبان به دل زار و پریشان: چه روی جانب میدان؟ مکن آهنگ تو بر جنگ بر این فرقه پر ننگ! تو را مقصد دل آب بود بهر یتیمان من امروز، که یک سر همه لب تشنه و دلخسته و پژمرده شده روح به تن هیچ ندارند همی از ستم و رنج و محن. زود روان شو، تو بیاور ز برای جگر تشنه ما آب بقا را!
گشت عباس روان جانب میدان، چو یکی شیر ژیان حمله برآورد بر آن قوم خسان. روی به سردار بدان کرد و بگفتا: اسدالله! نذاریم دگر زنده شما را!»
نویسنده : منصور ضابطیان
تیتر برگرفته از این دو بیتی است:
افتاد دست راست، خدایا، ز پیکرم/بر دامن حسین رسان دست دیگرم!
دست چپم به جاست، اگر نیست دست راست/اما هزار حیف که یک دست بی صداست
منبع : سایر منابع


همچنین مشاهده کنید