پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

ادای دین به فلسفه


ادای دین به فلسفه
در جستاری که ریچارد رورتی با نام «دموکراسی و فلسفه» در میان دانشجویان ایرانی ارائه کرد، اصرار داشت که بصیرت‌های اخلاقی «فرآورده بازاندیشی خردورزانه نیستند، بلکه حاصل تصور آینده‌ای بهتر و مشاهده نتایج کوشش‌های صورت گرفته در ایجاد آن است» بلا ایگاید معتقد است این دیدگاه به نسبی باوری تاریخی و فرهنگی می‌انجامد و موجب ترک کردن عقلانیت انتقادی می‌شود.
این یادداشت را هنگام آماده شدن برای بازگشت از کانادا پس از شش هفته شگفت‌انگیز و بسیار مفید در براتیسلاوا نوشتم. من در طول این مدت ضمن تجربه مواجهه با پرسش‌های سیاسی و فلسفی هیجان‌انگیزی را با همکارانم در مدرسه بین‌المللی فنون آزاد آنجا داشتم. جدیت و ژرفای این مباحث من را به یاد دوران دانشجویی و جوانی‌ام انداخت. همچنین من بار دیگر با شماری از دانشجویان شکاک که در باب اهمیت مطالعه فلسفه بحث‌های داغ می‌کردند مواجه شدم. البته همیشه آسان نیست که به سادگی به ایشان قبولاند که «جمهوری» افلاطون هنوز هم می‌تواند به ما درس‌های مهمی درباره سیاست، اخلاق، تعلیم و تربیت و فلسفه دهد. مباحث ما با همکاران همچنین در مورد این پرسش اساسی بود که ما ضمن ترک مطلق‌گرایی افلاطونی، چه چیز را از سنت فلسفی می‌توانیم نگه داریم. در این فرآیند جست و جوی بدیل‌ها، احساس کردیم که عینیت (objectivity) و عقلانیت انتقادی را نباید از دست داد.
از قضا سفر من مصادف بود با سالروز انتشار «نقد و زمینه» (Kritika & Kontaxt) با دیدن مقاله‌ای از ریچارد رورتی در این مجموعه خوشحال شدم. باید صادقانه اعتراف کنم که واکنش نخست من به این مقاله منفی بود. از یکسو می‌کوشم مصائبی را که در تحصیل فلسفه تحمل کرده‌ام به دانشجویانم منتقل کنم، به خصوص برای متون دشوار فلسفی و از سوی دیگر رورتی موضوع بی‌ارتباطی فلسفه و دموکراسی را نشان می‌دهد. سردبیر نشریه به من گفت که این مقاله در اصل سخنرانی رورتی برای مخاطبان دانشجویی ایران بوده است. آنچه به سرعت به نظرم رسید آن بود که یک فیلسوف مشهور که برای شماری از دانشجویان علاقه‌مند به فهم انتقادی از سنتشان صحبت می‌کند، نباید ایشان را تشویق به وانهادن تفکر فلسفی کند. آیا بهتر نیست که یک منتقد افلاطون چون رورتی به بحث جدی فلسفی در باب آرای او بپردازد؟
آیا رورتی کوشیده است برای تمرین هم که شده تدریس کند؟ باتوجه به نقد او از جامعه خودش، آیا تاکنون سعی کرده که اهمیت نگرش انتقادی را به مخاطبانش نشان دهد؟ متاسفانه حتی اگر او چنین هم می‌کرد، من با نقد او از نسبیت فلسفی غرب موافقت نداشتم. او با تاکید کردن بر نقش عوامل اقتصادی و نظامی در داشتن حق سیاسی کمتر به تحلیل عواملی که به محافظه‌کاری اجتماعی می‌انجامد، می‌پردازد. یکی از مسائل قابل توجه آن است که یکی از دلایلی که هیچ یک از جناح‌های آمریکا چه چپ و چه راست، حرفی در باب حقوق دینی نمی‌زنند آن است که دلایل اخلاقی کافی و فلسفی در این باب ندارند.
همچنین من نمی‌توانم با رورتی موافق باشم که «ارزش‌های روشنگری مختص به غرب هستند» آیا رورتی به اخبار نگاه نمی‌کند؟ آیا در باب «طرح امنیتی» و یا مسائل قوانین جدید جنسیتی خوانده است؟ آیا رورتی نمی‌داند که این مباحث از بنیادهای عمیق فلسفی سرچشمه می‌گیرند و البته بیشتر محافظه‌کاران هستند که بر این بنیاد قرار گرفته‌اند؟ می‌توان با رورتی بر سر اینکه روشنگری در غرب در برخی نقاط اهمیتش را از دست داده و فلسفه را به گوشه‌ای رانده موافق بود. اما من کاملا با خوشحالی رورتی از این باب همراه نیستم. به عقیده من، این امر دقیقا به این دلیل است که جنبش چپ نقش تاریخی‌اش در ارائه پرسش‌های نوین و بازآرایی پرسش‌های کهن را فراموش کرده است و این امر به ضعف مباحث بنیادین انجامیده است.
مشکل اساسی رورتی در این مقاله آن است که با مفهوم ضعیفی از «تاریخ باوری» و «ضدبنیادباوری»
(anti foundationalism) عمل می‌کند. می‌توان با رورتی در مورد نقش اساسی تاریخ در تعیین «خودآگاهی اخلاقی عام» موافق بود، در حالی که نسبی‌باوری تاریخی و فرهنگی ریشه‌ای او را نپذیرفت.
او چه توجیهی برای این گفته خود دارد: «در کشورهایی که سکولاریزاسیون اروپا را تجربه نکرده‌اند، تاریخ فلسفه غرب حوزه سودمندی برای مطالعه نیست؟» آیا منظور او آن است که این کشورها باید نخست سکولار شوند و بعد فلسفه بخوانند؟ آیامنظور او آن است که تاریخ فلسفه غرب هیچ نقشی در سکولاریزاسیون نداشته است؟ و آیا معتقد است که سکولاریزاسیون امری خواستنی برای این کشورها نیست؟ همه این مدعیات، اگر او بپذیرد، در بردارنده مشکلات فراوان هستند. به غیر از ادعای اول که به باور من سست و بی‌بنیاد است، دیگر ادعاها نیز برای پاسخ نیازمند تاریخ فلسفه غرب هستند. من نمی‌توانم بپذیرم که اندیشه‌های افلاطون، اسپینوزا، کانت، هگل، نیچه یا حتی هابرماس ارتباط ناچیزی با دانشجویان ایرانی یا هر کشور دیگری در حل معضل آشتی باورهای سنتی و مدرنیته تخیل شده، داشته باشد. حتی شک دارم که هیچ یک از مخاطبان روشنفکر ایرانی رورتی، بیانات تحقیرآمیز او در باب فلسفه غرب را جدی گرفته باشد.
همانطور که در مورد بحث خود با دانشجویان اسلواکی‌ام گفتم، به نحو مرموزی حس می‌کنم که مقاومت این دانشجویان و بی‌تفاوتی‌شان نسبت به افلاطون، به دلیل مطالعه کتاب «نقد و زمینه» بوده است. این امر سبب شد که مخالفت خود را با رورتی آشکار کنم. همچنین ناگزیرم بیان کنم که آثار رورتی را تحسین می‌کنم و با بی‌اعتمادی او نسبت به «ذات باوری» همراهم اما با «ضد بنیاد باوری» او موافق نیستم. در سراسر مقاله مخالفت او با «بنیادهای فلسفی» مشهود است.
این دیدگاه به معنای بیهوده انگاشتن بنیادهای امن و جاودانه باورهای انسان در مورد دموکراسی یا حتی اخلاق است. اگرچه این دیدگاه بدین معنا نیست انسان نباید کوششی در جهت حل معمای خود در زندگی براساس روش‌های عقلانی بکند. همچنین بدان معنا نیست که فیلسوفان نمی‌توانند نقش مفیدی در این بازی ایفا کنند.
نقش ایشان در این فرآیند انتقادی موقتی و نسبی است. ایشان همچون گذشته می‌توانند مسیر را نشان دهند. همچنین ایشان می‌توانند «طرح درون ماندگار» تاریخی خود را بسازند. به دیگر سخن، ایشان می‌توانند به بشر نشان دهند که در وضعیت‌های گوناگون چگونه می‌توانند برای خودشان نگرش‌های کم و بیش ارزشمند بسازند. آیا این کاری نیست که افلاطون با «ایده خیر»، اسپینوزا با «خدا» و کانت با «ایده‌آل عقل» کرد؟ و آیا این همان مسیری نیست که بسیاری از فیلسوفان «ضد بنیادباور» امروز انجام می‌دهند؟
از این رو به نظرم می‌رسد که رورتی از ضد بنیادباوری خود بسیار دور شده است.
او غافل شده است که ما می‌توانیم و باید دیدگاه‌های اخلاقی، سیاسی و اجتماعی با بنیاد منسجم برای خود فراهم سازیم.
به نظر من فلسفه سهم بزرگی در این وظیفه مهم دارد. البته حرف رورتی درست است که امروز «چیزهای تازه‌ای در پرتو خورشید قرار گرفته‌اند». اما این امور دقیقاً به دلیل شکل نسبت امروزین ما با ایشان و آنچه از پیش می‌دانستیم و آنچه هنوز نمی‌دانیم، جدید و تازه‌اند.
همانطور که در آغاز گفتم، رهاورد سفرم به براتیسلاوا بسیار مهم بود. بدون بحث‌هایی که آنجا با همکاران و دانشجویان داشتم، قطعاً شانس نگارش این یادداشت را نمی‌یافتم. براین اساس، امیدوارم هواداران رورتی این نوشتار را دوستانه تلقی کنند و ضمن آنکه از مطالعه مقاله رورتی بهره برده‌اند، با خواندن این یادداشت فهم عمیق‌تری از آنچه رورتی «ضد بنیادباور» می‌نامد، به دست آورند.
۲۵ فوریه ۲۰۰۷
منبع: www.Eurozine.com
منبع : روزنامه تهران امروز


همچنین مشاهده کنید