پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


یک انار ترک خورده توی سینه


یک انار ترک خورده توی سینه
۱) «دو قدم مانده به صبح» این روزها از شبکه چهار تلویزیون پخش می‌شود و توانسته کلی مخاطب برای خودش دست و پا کند. هر چند ساعت پخشش در نگاه اول خیلی دیر به نظر می‌رسد، اما بودن چهره‌هایی که تا به حال زیاد به حضورشان در تلویزیون عادت نداشته‌ایم به عنوان مجری-کارشناس در کنار حضور محمد صالح‌علا خودش بهانه مناسبی است که باقی چیزها را فید می‌کند. اسامی را نگاه کنید: محمد رحمانیان، فریدون جیرانی، دکتر آذرنوش و...
۲) صالح‌علا وقتی می‌خندد، دستش را جلوی صورتش می‌گیرد. امکان ندارد از کنارش رد بشوی و بتوانی زودتر به او سلام کنی. اگر نشسته باشد و کسی وارد اتاق شود – هر کس که باشد- به احترامش می‌ایستد، اگر کوچک‌ترین تلنگری به او بزنی، اشک در چشمانش جاری می‌شود و... در یک کلام به قول خودش جان است. کسی که همیشه حرف و کارش را با بسم‌الله شروع می‌کند و این کلام که «پروردگارا فراهم کن و کمکم کن». جلوی تلویزیون که نشسته‌ای یهو به تو می‌گوید:‌ «هم‌وطن پیشانی بلند، روی‌سپید جان و...» و دلت غنج می‌رود. جملات و حرکت‌ها و رفتارهایی که فقط و فقط متعلق به خود خود اوست.
۳) یک شب چهارشنبه‌ای به لطف سعید بشیری چهار ساعت مهمان «دو قدم مانده به صبح» بودم و با محمد صالح‌علا درباره تلویزیون و رادیو و البته برنامه گفت‌وگو کردم که بخشی از آن را در ادامه می‌خوانید. همین.
▪ بعد از یک مدت طولانی برگشته‌اید به تلویزیون و اجرا.
ـ بسم‌الله ‌الرحمن الرحیم. واقعیتش این است که من مجری نیستم، اما یک بار که دفعتاً مجموعه‌ای برای شبکه سه سیما می‌ساختم به اسم «نقد خنده» قرار بود یکی از هنرمندان طراحمان که قیافه خوبی هم داشت، کار را اجرا کند. (یکی از کارهای من در این سال‌ها در خلال برنامه‌سازی، پیدا کردن و معرفی مجری‌های جدید بوده که اغلب هم موفق بوده‌اند و الان در عرصه کاری خودشان آدم‌های شناخته‌شده‌ای هستند.) طرح جالبی برای این دوست داشتم.
می‌خواستم دماغشان را گنده کنم و بعد هر شب برنامه کوچک شود تا قسمت آخر و یا بالعکس. اول کوچک باشد و بعد رفته رفته بزرگ شود. اما همان شبی که همه‌جا اعلام شده بود «نقد خنده» پخش می‌شود، ناگهان ایشان اعلام کردند نمی‌آیند و مدیر شبکه و مدیر گروه هم اصرار کردند که خودم اجرا کنم. من هم با مسئولیت کارگردانی و طراحی و نویسندگی و تهیه‌کنندگی و همه این کارها مجبور شدم که خودم اجرا کنم و این تقریباً تنها اجرای من بود. بعداً گاهی برای اجرا دنبالم آمدند، اما من قبول نکردم.
▪ شما در رادیو هم برنامه دارید و خودتان اجرا می‌کنید...
ـ من سال‌های سال است از قدیم در کنار کارهای دیگرم، قصه‌های شفاهی می‌نوشتم و سال‌ها آن را در رادیو سراسری اجرا می‌کردم و لطف هم‌وطنانمان طوری بود که آن برنامه سال‌ها استمرار داشت. بعدش در میان همه هنگامه کارهای مختلفی که من می‌کنم، یک پیشنهاد شد که در شبکه پیام حرف بزنم و من هم با خشنودی پذیرفتم. فکر می‌کنم تقریباً از افتتاح این شبکه من شب‌های جمعه خدمتگزارم و در آنجا حرف می‌زنم. ضمن این در رادیوهای دیگری هم حرف می‌زنم. مثلاً جمعه‌ها شب شنبه رادیو تهران حرف می‌زنم. یکشنبه‌ها رادیوی صدای آشنا که برای هم‌وطنان خارج از کشورمان است حرف می‌زنم که الان به دلیل این برنامه «دو قدم مانده به صبح» فترتی در آن افتاده و مجبور می‌شوم گاهی به صورت تولیدی آنجا حرف می‌زنم.
▪ خودتان کار رادیو را بیشتر دوست دارید یا تلویزیون را؟
ـ به‌عنوان کسی که تمام عمرم در این حرفه و در صدا و سیما بوده‌ام، فکر می‌کنم از نظر تئوری تفاوت‌های ماهوی دارد کار تلویزیون با رادیو. واقعاً دو تا رسانه شگفت‌انگیز هستند و وجوه اختلافشان از وجوه اتفاقشان خیلی بیشتر است. به نظرم یک شباهت‌های ظاهری دارند، اما به شکل حاق و عمیقی زاویه‌های بزرگی نسبت به همدیگر دارند.
اما در حوزه تجربه هم من با تجربیات تاریخی که دارم، دیگر واقعاً آن تئوری‌های نظری یک جورهایی برایم تبیین شده که اجرا در تلویزیون خیلی متفاوت است با اجرا در رادیو. همچنان که رسانه رادیو با رسانه تلویزیون دو تا رسانه خیلی متفاوت با هم هستند. من اغلب گفته‌ام رادیو مثل شعر می‌ماند، یعنی این‌که وقتی من در رادیو حرف می‌زنم مخاطبم مثل کسی است که شعر را می‌خواند. یعنی در همان احوالاتی قرار می‌گیرد که شاعر قرار گرفته و همان تصورات را پیدا می‌کند. رادیو خیلی مقدس و خیلی تجریدی است.
یعنی این‌که مخاطب شما هر چه که دلش می‌خواهد فکر می‌کند. اما تلویزیون این‌طور نیست. ما به او نشان می‌دهیم چطوری فکر می‌کند. اگر من یک شب پیراهن آبی بپوشم با شبی که پیراهن سفید می‌پوشم خیلی متفاوت است. یعنی اطوار و ظاهر با آن محتوا یک جور ترکیب دارد.
▪ وقتی به «دو قدم مانده به صبح» نگاه می‌کنیم، ردپای محمد صلاح‌علا در آن به خوبی مشخص است. سوای اجرای برنامه شما چقدر در این برنامه دخالت دارید و چه کارهایی می‌کنید؟
ـ چند تا روزنامه را هم خوانده‌ام که خیلی به من اظهار لطف کرده بودند. مثلاً یکی نوشته بود که بعد از سال‌ها صالح‌علا می‌آید و حتماً یک کار متفاوتی می‌بینیم و از این جور حرف‌ها. اما واقعیتش این است که دوست دارم درباره کاری که خودم به‌طور واقعی انجام می‌دهم، تشویق بشوم نه به خاطر کارهایی که نکردم. این‌که این برنامه خیلی نزدیک است به حال و هوای من و جهان‌بینی و جمال‌شناسی من، خب طبیعی است. اگر غیر از این بود که من این کار را قبول نمی‌کردم.
▪ بخش اجرای خودتان بداهه هست دیگر؟
ـ بله. ولی خب خیلی کار می‌برد، یعنی این‌که من باید دائم به‌روز باشم. من در مقابل مردم درس می‌گیرم، اما مثل یک‌جور درس دادن می‌ماند. می‌گویند استاد آن کسی است که یک شب از دانشجو جلوتر باشد. شما وقتی فردا کلاس دارید، باید درس‌های فردا را برای خودتان دوره کنید که بتوانید به دانشجو توضیحش بدهید. این هم کمی به آن شباهت دارد که من چند ساعتی در روز وقت می‌گذارم برای این‌که ببینم درباره این ماده‌ای که امشب صحبت می‌شود چه‌کار می‌توانیم بکنیم.
▪ کلمه‌های قشنگی را در اجرا به کار می‌برید. نمونه‌اش همین بینندگان جان و... این کلمه‌های قشنگ را از کجا می‌آورد؟
ـ من اینها را از قلبم می‌آورم. یک انار ترک‌خورده‌ای توی سینه‌ام هست که آن کمکم می‌کند که اینها را به مردم بگویم. من واقعاً نه سیاستمدارم نه می‌خواهم وکیل یا وزیر بشوم و از سن من هم این حرف‌ها گذشته. یعنی این هیچ باجی نیست که من به کسی یا مردم بدهم. آنهایی که من را از نزدیک می‌شناسند، می‌دانند که چه احترام عمیقی برای آنها قائل هستم و در تمام این سال‌هایی که کار کرده‌ام شرافتمندانه اگر رنجی بوده یا شادی با هم تقسیم کرده‌ایم. این حرف‌هایی که می‌زنم، از دلم برمی‌خیزد، یعنی اینها باورهای شخصی من است. اختراع نیست واقعاً.
▪ حرف‌هایی است که فقط مختص شماست نه مال کس دیگری.
ـ آقای دکتر دینانی عزیزمان که استاد اکبر هستند و در فلسفه یکی از اساتید فهل هستند و جزو نوادر روزگار ما، شبی که در همین برنامه «دو قدم مانده به صبح» خدمتشان رسیدم، ایشان هم معتقد بودند که من یک زبان شفاهی در اجرای رسانه دارم که سهل و ممتنع است، یعنی گاهی واژگانی که مستعمل نیست در زبان و ادبیات فارسی را به کار می‌برم که اینها باعث خوشحالی ایشان بود و من خدا را شکر می‌کنم.
▪ حضور مجری-متخصص در «دو قدم مانده به صبح» چقدر به شما در کار اجرا کمک می‌کند؟
ـ کسانی مثل آقای رحمانیان، آقای جیرانی،‌ آقای دکتر آذرنوش و...
این فکر خود تهیه‌کننده آقای بشیری بود. یعنی شبکه و آقای بشیری همیشه سعی می‌کنند کارشناسانی را انتخاب کنند که در آن کار یک الگو و متر و سرامد کسان باشند. حالا امکان دارد کسانی بهتر از اینها هم باشند، ولی خب یا نیامده‌اند یا اتفاق دیگری باعث شده نیایند. ولی به نظر من اینهایی که می‌آیند از بهترین‌ها هستند که تمام مشخصات یک کارشناس خوب را دارند. بگذارید یک چیز را اینجا عرض کنم. بعضی‌ها می‌آیند می‌گویند بحث‌هایی که در «دو قدم مانده به صبح» باز می‌شود، بحث‌های مغلقی است که به ظاهر مخاطب عام را به زحمت می‌اندازد. من می‌خواهم بگویم نه.
برنامه ترکیبی خوب در شبکه چهار آن نیست که فقط طبقه الیت و دانشگاهی و فرهیختگان آن را بفهمند. خدا را شکر «دو قدم مانده به صبح» با مردم عادی هم زلف گره زده. چرا این را می‌گویم، چون ما متأسفانه اغلب مردممان را دست‌کم می‌گیریم.
شاید کسانی که مخاطب «دو قدم مانده به صبح» در بخش فلسفه هستند سهروردی را نشناسند و یا شاید هیولا را نشناسند یا ندانند مطیع شیء فاقد شیء یعنی چی؟ شاید سواد این را نداشته باشند، اما مردم ما مردم با فرهنگی هستند و اینها را احساس می‌کنند. یعنی این‌که برایشان تبیین می‌شود. شاید آن واژگان را نشناسند، اما می‌توانند حقیقت را دریافت بکنند و برای همین هم هست که با آن رابطه برقرار می‌کنند و با این کار زلف گره می‌زنند.
▪ خودتان تا حالا چقدر از برنامه راضی بوده‌اید؟
ـ من فکر می‌کنم اگر خدا بخواهد من این خیز را برداشته‌ام که برنامه روز به روز بهتر شود. ضمن این‌که این برنامه خیلی برنامه مشخصی است و خیلی تلاش و انرژی می‌خواهد و عمر و زحمت می‌برد. مطمئنم که برای یک کار دو ساعته، ۵۰ – ۶۰ نفر شب و روز دارند تلاش می‌کنند. من در حد خودم که کوچک‌ترین عضو این مجموعه هستم، حداقل روزی بین هشت تا ۱۰ ساعت برای این کار وقت می‌گذارم. بد نیست. امیدوارم که بهتر از این بشود، چون مردم ما لیاقت برنامه‌های خوب را دارند.
▪ با توجه به این‌که همیشه گفته‌اید ترانه در کنارتان حضور دارد، تا حالا برای «دو قدم مانده به صبح» چیزی با خودتان مزه مزه کرده‌اید؟
ـ نه. چون که به این سادگی هم نیست. من هیچ وقت ترانه را نمی‌گویم. همیشه این ترانه است که می‌آید سراغ من و یقه من را می‌گیرد. اغلب هم وقت‌هایی می‌آید که من هم کار دارم یا درگیر چیزی هستم. ناگهان مثلاً نصف شب ترانه یقه من را می‌گیرد، یا وقتی آدم در حال استحمام است یا در حال رانندگی. معمولاً این‌طور نیست که من سمت ترانه بروم. اغلب ترانه است که به سراغ من می‌آید. ولی خیلی از طرف مردم پیشنهاد داشته‌ام که ترانه‌هایم را در این برنامه بخوانم. می‌ترسم که وقت دیگران را بگیرم وگرنه ترانه‌ها را برای مردم گفته‌ام و چیز قابل داری هم نیست و هر وقت صلاح باشد می‌خوانم.
▪ اگر الان به شما بگویند که فقط می‌توانید یک برنامه تلویزیونی دیگر بسازید و همه چیزش هم دست خودتان است و هر کاری دلتان می‌خواهد بکنید، درباره چه چیزی برنامه می‌سازید؟
ـ واقعاً سؤال غافلگیر کننده‌ای پرسیدید. من هر کاری را که می‌کنم باید عاشقش باشم و بدانم که یک کاری می‌کند و جریانی درست می‌کند و یک چیز به جامعه اضافه می‌کند. من هر کاری که می‌کنم قربتاً الی الله می‌کنم.
▪ در همان ابتدا گفتید مجری‌های خوبی را معرفی کرده‌اید. الان که به اجراهای تلویزیونی نگاه می‌کنیم، اغلب مخاطب را اذیت می‌کند تا به دل آدم بنشیند. به نظر شما یک مجری خوب باید چه آیتم‌هایی در اجرایش داشته باشد.
ـ من سال‌ها کارم این بود. سال‌ها در صدا و سیما به مجری‌های شبکه‌های مختلف درس می‌دادم و شاید بعد از انقلاب تا الان حدود ۵۰-۴۰ مجموعه از ۱۳ قسمت تا ۳۶۰ قسمت برای سازمان ساخته‌ام و خدا خواسته و توفیق داشته‌ام که مجری‌های زیادی را معرفی بکنم. فکر می‌کنم مجری اول باید به کاری که می‌کند اعتقاد داشته باشد، عاشق مردمش باشد و کارش را بشناسد و با سواد باشد. الان جهان، جهان تخصصی است و شما در هر رشته‌ای که بخواهید به مهارت فنی برسید، باید آن تخصص را پی گیری کنید. اما برای اجرا در رسانه باید تقریباً زمینه اغلب تخصص‌ها را داشته باشیم. اجرای ترکیبی را عرض می‌کنم. بنابراین هیچ راهی جز این نمی‌ماند که آدمی دایم با کتاب محشور باشد، دایم مطالعه بکند، بشنود، بخواند، ببیند و خودش را در معرض زیبایی‌شناسی جهانی قرار بدهد.
▪ دوست دارم گفت‌وگو را با یک چکه ترانه از شما تمام کنیم.
ـ الان دستم توی تشت سه تا ترانه است. الان زیاد توی حافظه‌ام نیست. یکی «وقت دیدار شد همه مستیم/ من و این جام و ساقی هم‌دستیم...». یکی دیگر ترجمه بسم الله الرحمن الرحیم است «به نام خداوند بخشنده مهربان/ خداوند گل‌ها، خداوند رنگین کمان/ خدای عزیزی که هر صبح زود/ کشانده‌ست خورشید را بر سر نردبان...» یکی دیگر هم با مطلع «باز شقایق شکفت...» یادم رفته. اگر آماده شد خدمتتان تقدیم می‌کنم.
منبع : چلچراغ


همچنین مشاهده کنید