پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا


خانواده چیست؟


خانواده چیست؟
از بدو پیدایش انسان بر روی کره زمین، همواره زنان و مردان، با تشکیل کانونی به نام خانواده، عمری را در کنار یکدیگر گذرانیده و فرزندانی در دامان پرمهر خویش پرورانده و از این جهان رخت بر بسته اند.
طبیعی ترین شکل خانواده، همین است که هیچ عاملی جز مرگ نتواند پیوند زناشویی را بگسلد و میان زن و شوهر جدایی بیفکند.
کوشش مصلحان جامعه - مخصوصاً پیامبران خدا - این بوده است که نظام خانواده، یک نظام مستحکم و پایداری باشد و هیچ عاملی نتواند این کانون سعادت را متلاشی گرداند.
دنیای امروز که دنیایی مضطرب و پریشان است، علی رغم پیشرفت های حیرت انگیز علم و صنعت، در مسأله خانواده با مشکلات بزرگی روبه رو است.
برای این که بتوانیم مشکلات زندگی خانوادگی را از جامعه خود ریشه کن کنیم و گامی در راه تداوم بخشیدن به کوشش مصلحان و رهبران اجتماعی برداریم، ابتدا باید بدانیم که خانواده چیست و این واحد کوچک اجتماع از دیدگاه قرآن مجید چگونه است.
خانواده را از دیدگاه های مختلف می توان تعریف کرد. که پاره ای از آنها سطحی و پاره ای دیگر عمقی است.
پر واضح است که هر چه دیدگاه ما عمیق تر باشد، به شناختی کامل تر و قابل اعتماد تر رسیده ایم و هر چه شناخت ما از خانواده کامل تر و عمیق تر باشد، بهتر می توانیم به این نهاد مقدس، رونق بخشیم و تزلزل و ناپایداری را از محیط آن دور سازیم.
در یک نگاه ظاهری متوجه می شویم که عناصر اصلی تشکیل دهنده خانواده، یک زن و یک مرد است که مطابق آداب و رسوم اجتماعی خویش با یکدیگر پیوند زناشویی بسته اند و بعد فرزند یا فرزندانی بر جمع آنها افزوده شده است.
خانواده را با همین نگاه ظاهری می شود تعریف کرد، ولی این اندازه کافی نیست، عمده این است که ببینیم چرا زن و مرد، به دنبال تشکیل زندگی مشترک می روند و آیا این یک نیاز فطری و طبیعی است یا - به قول مارکسیست ها که همه چیز را روبنای اقتصاد می دانند - یک نیاز غیر طبیعی و طبقاتی است.
در این جا نمی خواهیم درباره نظریه مارکسیسم بحثی داشته باشیم (۱) شاید کسانی باشند - و هستند - که زناشویی آنها انگیزه اقتصادی دارد.
پدری دختر خود را به خاطر سبک کردن هزینه زندگی به خانه شوهر می فرستد، یا برای استفاده از مزایای اقتصادی، دختر خود را به مرد ثروتمندی می دهد، همچنان که بعضی از مردان، دختری را به خاطر ثروت او یا ثروت پدرش به همسری انتخاب می کنند.
بعضی از ازدواج ها نیز به خاطر قدرت و موقعیت است، خانواده های قدرتمند و دارای موقعیت، در ازدواج های خود به این مسأله زیاد توجه می کنند؛ آنها می کوشند که از این راه، بر موقعیت و قدرت خود بیفزایند و نگذارند که از طبقه محروم، کسی به این خوان انحصاری دسترسی پیدا کند.
زیبایی هم یکی از انگیزه هاست. بسیارند کسانی که زیبایی اندام را اصل و محور می شناسند و به هیچ یک از ارزش های انسانی توجه نمی کنند.
در مجموع، برای کسانی که به خاطر مال یا جمال یا قدرت، تشکیل خانواده می دهند، خانواده، کانون بهره گیری مرد یا زن از ثروت یا قدرت یا زیبایی دیگری است و چون فلسفه تشکیل خانواده را همین امور می دانند، دوام و استحکام خانواده نیز در نظر آنها به همین امور بستگی دارد و هیچ مانعی نیست که با از بین رفتن آنها، زندگی خانوادگی نیز همچون سایه ای به دنبال آنها محو و زایل گردد.
البته، اسلام مخالف این نیست که زن و شوهر از مال و مقام و قدرت و جمال یکدیگر بهره مند شوند، اما به طور حتم، مخالف این است که: اساس تشکیل خانواده، این امور مادی و غیر قابل دوام باشد.
می توان علت تشکیل خانواده را رفع نیاز جنسی دانست. مسلماً نیاز جنسی زن و مرد به یکدیگر، عاملی است که آنها را به یکدیگر جذب می کند و به تحمل یک سلسله مسؤولیت ها و محدودیت ها وا می دارد، اما پر واضح است که این نیاز نیز نمی تواند علت تامه تشکیل خانواده باشد.
نیاز جنسی همیشه شدید نیست؛ در آغاز جوانی شدید است، امّا به تدریج که سن بالا می رود، این نیاز هم رو به ضعف می گذارد، با این حال می بینیم که در سنین بالا، زندگیِ خانوادگی از استحکام بیشتری برخوردار است و حتی در سنین بسیار بالا که تقریباً این نیاز از بین رفته است، زن و شوهر آن چنان به وحدت می رسند که به طور کلی در یکدیگر محو می شوند و همچنان به هم عشق می ورزند.
اگر علت تامه تشکیل خانواده نیاز جنسی باشد، باید زندگی خانوادگی تابع آن بوده، همچون خود آن نیاز در معرض تغییر باشد.
وانگهی، اگر عامل گرایش زن و مرد به یکدیگر رفع نیاز جنسی باشد، هیچ ضرورتی ندارد که زن و مرد با یکدیگر پیمان زناشویی ببندند، آنها می توانند زندگی انفرادی و آزاد داشته باشند و فقط برای رفع این نیاز طبیعی با یکدیگر تماس حاصل کنند.
خانواده بر یک اصل و پایه مهم تری استوار است؛ اصلی که نه تنها رفع نیاز جنسی تابع آن است، بلکه کلیه عوارضی که در این کانون وجود دارد، تابع آن است.
این اصل باید شناخته شود تا زن و مرد، به هنگام بستن پیمان زناشویی گرفتار انحراف نشوند و تنها تکیه آنها بر همان اصل باشد و سایر چیزها را فرع قرار دهند.
ممکن است داشتن فرزند را اصل قرار دهیم، انسان میل دارد که ادامه وجود خودش را در فرزند بنگرد، علمای روان شناس، میل به مادر شدن را طبیعی زنان می دانند و انگیزه مادری را از انگیزه های بسیار قوی می شناسند؛ البته درباره انگیزه پدری اختلاف کرده اند.
به هر حال، وجود فرزندان، از ثمرات شیرین ازدواج است. مردان و زنانی که توانسته اند فرزندانی سالم و صالح تحویل جامعه دهند، احساس سرفرازی می کنند.
بنابراین، شاید به جا باشد اگر گفته شود که: تشکیل خانواده، به خاطر توالد و تناسل است، لیکن با همه اهمیتی که برای این جنبه قائلیم، نمی توانیم این را نیز اصل و پایه یگانه و منحصر به فرد قرار دهیم.
بسیارند خانواده هایی که صاحب فرزند نشده اند، یا فرزندی برای آنها نمانده است، مع الوصف، عشق و علاقه زنان و شوهران این خانواده ها به یکدیگر، به همان اندازه قوی است که سایر زنان و شوهران؛ در عین حال، جای انکار هم نیست که بعضی از خانواده ها به خاطر فرزند دار نشدن، متلاشی شده اند.
در یکی از روایات آمده است که پیامبر گرامی اسلامْ به پیروان خود فرمود:.
تَزَوَّجُوا... أما علمتُمْ أنّی أباهی بِکُمُ الاُمَمَ حَتّی بِالسِقْطِ؛ (۲).
ازدواج کنید، زیرا من حتی به جنین های سقط شده شما بر امت های دیگر در روز قیامت مباهات می کنم.
مسلماً در این سفارش حکیمانه، به یکی از ثمرات گران بهای زناشویی اشاره شده است، ولی دلیل بر این نیست که فقط فلسفه زناشویی همین است و بس! همچنان که در روایت دیگری آمده است که:.
مَنْ تَزَوَّجَ فَقَدْ أحْرَزَ نِصْفَ دِینِهِ؛ (۳).
هر کس ازدواج کند، نصف دین خود را حفظ کرده است.
این هم کاملاً حکیمانه است، زیرا ازدواج، جوانان را از لغزش و انحراف و بی عفتی حفظ می کند و آنها را در مقابل نیمی از چیزهایی که دین را به خطر می اندازد، بیمه می نماید.
ولی دیدیم که این هم علهٔ العلل ازدواج و پیمان زناشویی نیست؛ در عین حال، عامل رفعِ نیازِ جنسی و فرزنددار شدن، از عامل قدرت، مال، مقام و زیبایی، اهمیت بیشتری دارد و حتی ازدواج هایی که به خاطر این امور، صورت می گیرد، بیشتر و بهتر قابل دوام است تا ازدواج هایی که به خاطر مال و مقام و قدرت و زیبایی.
تشکیل خانواده، فایده دیگری نیز دارد که ممکن است گفته شود: علت این که زنان و مردان به تشکیل خانواده می پردازند، همان است.
انسان یک موجود اجتماعی است و نیاز به تعاون و معاضدت دارد. در محیط خانواده، برنامه تعاون و معاضدت، به طور بسیار مطلوبی اجرا می شود. اگر یکی بیمار شود، دیگری از او پرستاری می کند واگر یکی دچار فتور و ضعف گردد، دیگری زیر بازوی او را می گیرد و اگر یکی از نظر مالی ناتوان شود، دیگری به او کمک می کند و حتی گاهی عواطف خانوادگی آنچنان قدرت پیدا می کند که اعضای خانواده، در قبال یکدیگر احساس مالکیت شخصی نمی کنند.
در بسیاری از خانواده ها، مخصوصاً در محیط اسلامی خودمان، این برنامه ها به طور کامل جریان دارد. پدران و مادران و فرزندان، نسبت به یکدیگر فداکاری می کنند و همگی مانند یک روحند در چند بدن! این خانواده ها مظهر وحدتند نه کثرت. در حقیقت، پدر و مادر همچون هسته مرکزی اتم هستند و فرزندان مانند الکترون ها برگرد آنها می چرخند و یکدیگر را حفظ می کنند.
معلوم می شود که در مسأله تشکیل خانواده، یک راز دیگری نهفته است که اگر شناخته شود و مورد توجه قرار گیرد، انسان به واسطه آن به همه چیز می رسد: هم نیاز جنسی اش رفع می شود، هم به فرزند می رسد، هم از نعمت بسیار پرارزش تعاون و تعاضد بهره مند می شود و هم به فواید دیگر می رسد.
این که در این جا می پرسیم:خانواده چیست نه برای این است که چیستی خانواده را از لحاظ وضع نابسامانی که در دنیای کنونی دارد، به دست آوریم، بلکه برای این منظور است که ماهیت آن را آن چنان که باید باشد، بشناسیم.
به عبارت دیگر: می خواهیم بدانیم خانواده از دیدگاه اسلام یعنی چه روابط فیزیکی دو جنس مخالف و تولید مثل و امور دیگری که اشاره شد، کدام یک راز اصلی و شرط کافی تشکیل خانواده است.
کلید گشایش این معما در قرآن است. از نظر این کتاب آسمانی، انسان ها طوری آفریده شده اند که جفت خواهی به سرشت و آفرینش آنها بر می گردد. تشکیل خانواده، معلول این است که هر کدام از دو عنصر زن و مرد، تا یکدیگر را نجویند و نخواهند و با یکدیگر نیامیزند و به تعاون و معاضدت یکدیگر تن ندهند، ناقصند.
این دو عنصر، مکمل یکدیگرند. تنها رابطه فیزیکی دوتن نیست که آنها را تکمیل می کند و تنها تولید فرزند نیست که آنها را دلخوش می گرداند و تنها امور مادی ظاهری نیستند که آنها را به یکدیگر جذب می کنند. نکته ای باریک تر از مو در این جا نهفته است، هم نیاز روحی است و هم نیاز جسمی. طراح آفرینش، طرح خلقت موجودات جاندار را این گونه ریخته است.
از دیدگاه قرآن، اصولاً خلقت انسان ها جفت جفت است. هیچ مردی و هیچ زنی نیست که برای او جفتی خلق نشده باشد. اینها به حسب فطرت خود، در پی یافتن جفت خود کوشش و تلاش می کنند و هر کدام با تاکتیک مخصوص خود، این وظیفه فطری را انجام می دهند. مرد با تاکتیک مردانه خود و زن با تاکتیک زنانه خود و سرانجام همدیگر را می جویند و کامل می کنند. منطق قرآن در این باره چنین است:.
۱) وَخَلَقْناکُمْ أزْواجاً؛ (۴).
ما شما را جفت جفت آفریدیم.
۲) وَمِنْ ایاتِهِ أنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أنْفُسِکُمْ أزْواجاً لِتَسْکُنُوا إلَیْها وَجَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهًٔ وَرَحْمَهًٔ؛ (۵).
یکی از آیات قدرت خداوند این است که برای شما از جنس خودتان همسر آفریده تا وسیله سکون و آرامش شما باشد و در میان شما دوستی و رحمت قرار داده است.
۳) وَاللّهُ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍٔ ثُمَّ جَعَلَکُمْ أزْواجاً؛ (۶).
خداوند شما را از خاک و سپس از نطفه آفرید و شما را جفت جفت گردانید.
۴) فِاطِرُ السَّمواتِ وَالأرْضِ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أزْواجاً وَمِنَ الأنْعامِ أزْواجاً یَذْرَؤُکُمْ فیهِ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ء؛ (۷).
خداوند، آفریدگار آسمان ها و زمین است و برای شما از جنس خودتان جفت هایی قرار داده و برای چارپایان نیز از جنس خودشان جفت هایی آفریده است. این جفت قرار دادن، وسیله تکثیر نسل های شماست و هیچ چیز مانند خدا نیست.
قرآن با این گونه تعبیرات، در حقیقت به فلسفه اساسی تشکیل خانواده اشاره کرده است. اگر جفت گرایی در سرشت انسان عجین نشده بود و همسران، وسیله سکون و آرامش یکدیگر نبودند و دوستی و رحمت در میان آنها قرار داده نمی شد، چه نیازی داشتند که با بستن پیمان زناشویی، تنهایی و استقلال فردی خود را در جمع کوچک خانواده مضمحل کنند و همه لوازم و نتایج آن را تحمل نمایند!.
درست است که جفت گرایی - به تصریح قرآن - در میان حیوانات نیز هست، اما فرقی که قرآن میان جفت گرایی انسان و حیوان می گذارد این است که در مورد حیوانات، صحبت از این که جفت ها وسیله سکون و آرامش یکدیگرند و در میان آنها مودّت و رحمت قرار داده شده است، نیست ، ولی این مطلب درباره انسان ها با صراحت هرچه بیشتر بیان شده و مورد تأکید قرار گرفته است.
در وجود انسان زمینه ای از مودت و رحمت وجود دارد که تجلی گاه آن فقط محیط خانواده است؛ البته زمینه های دیگری از مودت و رحمت نیز هست که تجلی گاه آن جامعه است. این زمینه ها باید به طور کامل بروز و ظهور کنند.
وقتی عشق و دلبستگی زن و شوهر نسبت به یکدیگر به مرحله ای می رسد که به طور کلی در غم و شادی یکدیگر شریکند و حتی غم و شادی یکی عیناً غم و شادی دیگری است و هیچ کدام بدون حضور دیگری زندگی گرم و پرنشاط و شیرینی ندارد، به خاطر همان مودت و رحمتی است که قرآن روی آن تکیه می کند.
انسان، سکون و آرامش می خواهد، در کل نظام هستی این سکون و آرامش را خدا به انسان می دهد. قرآن در این باره می فرماید:.
هُوَ الَّذی أنْزَلَ السَّکینَهَٔ فِی قُلوبِ المُؤْمِنینَ؛ (۸).
اوست که سکون و آرامش را در دل های مؤمنان نازل کرده است.
هنگامی انسان به این سکون و آرامش نایل می شود که به آن قدرت لایزالی که نظام بخش هستی است ایمان داشته باشد. در این صورت، انسان در برابر حوادث و مصایب و فراز و نشیب ها نمی لرزد و محکم و استوار می ایستد.
اما همسران نیز وسیله سکون و آرامش یکدیگرند و این، حتی به ایمان آنها هم بستگی ندارد، اگر چه ایمان، همچنان که درجاهای دیگر نقش مؤثری دارد. در این جا نیز نقش دارد.
می توان گفت: همان طوری که انسان به آب و غذا نیاز دارد و هنگامی که رفع گرسنگی و تشنگی کرد، سکون و آرامش می یابد، زنان و مردان نیز به یکدیگر نیاز دارند و هنگامی که یکدیگر را یافتند، آرامش پیدا می کنند.
بدین ترتیب، رفع نیاز جنسی یا عوامل دیگر، در تشکیل خانواده؛ اصل نیستند. اصل، این است که محیط پر از صفای خانواده، تجلی گاه مودت و رحمت زن و مرد نسبت به یکدیگر و وسیله سکون و آرامش آنها باشد، و به همین جهت است که اگر زن و مرد در انتخاب همسر، به این اصل اساسی و مهم توجه نداشته باشند و حقیقتاً در صدد یافتن وسیله سکون و آرامش برنیایند و خانواده ای تشکیل ندهند که تجلی گاه مودت و رحمت باشد، ناکام می مانند و روی خوشبختی و آرامش را نمی بینند.
عشق هایی کز پی رنگی بود عشق نبود عاقبت ننگی بود. آمیزش جنسی و فرزنددار شدن و زیبایی های ظاهری، به خودی خود امری جسمانی و بدنی هستند و در این میان، نباید آمیزش روح ها و نیازی که روان زن و مرد به یکدیگر دارند، از نظر محو گردد.
در محیط خانواده، اگر فقط روابط جسمی و واکنش های فیزیکی مطرح باشد و بس، روح ها سرگردان می مانند و در تمام عمر در حسرتِ ناکامی می سوزند و می سازند و بی تردید، هرگاه روح ها ناکام و حسرت زده باشند، جسم ها نیز پریشان و ناتوانند.
اما آن جا که روح های تشنه زن و مرد از سرچشمه زلال یکدیگر سیراب می شوند و به قول مولوی:.
هر دو بحری آشنا آموخته هر دو جان بی دوختن بردوخته.
کامیابی و سعادت برای هر دو تأمین است و نیازهای جسمی و فیزیکی نیز به طور کامل برآورده می شوند.
در خانواده هایی که فقط روابط جنسی مطرح نیست، بلکه روح ها نیز به طور کامل همدیگر را یافته اند، می توان تشابه فکری و سلیقه ای و اخلاقی را میان همسران، به روشنی مشاهده کرد. آنها به مرحله ای می رسند که خود را جدای از یکدیگر نمی بینند و حتی به جرأت می توان گفت: علاقه هر یک از آنها به خود، عین علاقه به دیگری و علاقه به دیگری، عین علاقه به خویش است.
همچو لعلی کو شود کل لعل ناب پر شود او از صفات آفتاب. وصف آن سنگی نماند اندر او پر شود از وصف خود او پشت ورو. بعد از آن گر دوست دارد خویش را دوستی خور بود آن ای فتا. ورکه خود را دوست دارد لعل ناب خواه تا او دوست دارد آفتاب.
اندر این دو دوستی خود فرق نیست هر دو جانب جز ضیای شرق نیست. این جاست که انسان با الهام از قرآن مجید پی می برد که خانواده فقط محیط آمیزش نطفه ها و سلول های نطفه ای اسپرم و اوول و تولید فرزند و تلاقی بدن ها و اصطکاک فیزیکی آنها و آمیزش جنسی نیست، بلکه محیط آمیزش روح ها و جذب و انجذاب باطنی زن و مرد و پر شدن خلأ روحی هر یک به دیگری و به وحدت رسیدن و فنای آنها در یکدیگر است.
این، همان چیزی است که هماهنگ با خلقت و آفرینش زن و مرد است و باید باشد و اگر نیست، عیب و گناه انسان هاست که با دور ماندن از اقتضای آفرینش و الهام نگرفتن از وحی الهی، گرفتار آن شده اند و به جای رسیدن به وحدت، اسیر کثرتند و البته آنهایی که از نور وحی الهی روشنی گرفته و به حیات خانوادگی خود فروغ بخشیده اند، این چنینند.
گفت: معشوقی به عاشق ز امتحان. در صبوحی کای فلان ابن الفلان. مرمرا تو دوست تر داری عجب. یا که خود را! راست گویا ذالکرب. گفت: من در تو چنان فانی شدم. که پرم از تو ز ساران تا قدم. بر من از هستی من جز نام نیست. در وجودم جز تو ای خوش کام نیست. زان سبب فانی شدم من این چنین. همچو سرکه در تو بحر انگبین.
● معیارها، در تشکیل خانواده.
وقتی از معیارها سخن می گوییم، در درجه اول باید توجه داشته باشیم که اعضای اولیه خانواده، یک زن و یک مرد می باشند و هر دو عضو تشکیل دهنده هستند و بنابراین، هر دو باید در انتخاب یکدیگر کمال دقت را به کار برند و مخصوصاً از معیارها غفلت نورزند.
زن و مرد باید توجه داشته باشند که چه می خواهند و چرا می خواهند پیمانی را امضا کنند که برای آنها ایجاد تکلیف و مسؤولیت می کند و بسیاری از آزادی های آنها را از بین می برد!.
آنها باید به این حقیقت آگاه باشند که زندگی زناشویی برای هر یک از زوجین ایجاد حق می کند و خواه ناخواه باید در برابر حقوق متقابل یکدیگر تسلیم شوند و بپذیرند که در برابر هر حقی، وظیفه ای و در برابر هر وظیفه ای، حقی ایجاد می شود و ارزش انسان به وظیفه شناسی و ادای تکالیف است.
بنابراین، نه فقط مرد باید مواظب باشد که با امضای پیمان زناشویی به چه زنی حق می دهد و در برابر چه زنی موظف و مکلف می شود، بلکه زن نیز باید مواظب این جهت باشد و هیچ یکِ آنها گرفتار ظواهر فریبنده و جلوه های بی محتوا یا کم محتوا نشوند و با معیارهای مادی، خود را به دام مسؤولیت نیفکنند، بلکه به معیارهایی متکی شوند که ارزش تحمل مسؤولیت را داشته باشند.
زن و مرد، هر کدام به تنهایی همچون الکتریسیته مثبت و منفی هستند. نه الکتریسیته مثبت به تنهایی نورافکن و حرارت بخش و انرژی زاست و نه الکتریسیته منفی! اینها هنگامی نور می دهند و حرارت می بخشند و مولد انرژی هستند که یکدیگر را بیابند. اینها هر کدام به تنهایی بی موج و بی حرکتند و حتی نشانی از هستی خود به ما نمی دهند؛ اما همین که تلاقی کردند، آشکارا از هستی خود خبر می دهند و فواید بی شماری از خود ظاهر می سازند.
نشاط و فروغ زندگی و تموج انسانیت انسان، هنگامی تحقق می یابد که این دو، براساس نیازهای روحی و جسمی و میل ترکیبیِ طبیعیِ یکدیگر را بیابند و با تمام وجود مجذوب یکدیگر شوند.
بنابراین، چه ناآگاه زنان و مردانی که فقط بر ثروت یا جمال جسمانی تکیه می کنند و یا تنها اشباع و ارضای غریزه جنسی را در نظر می گیرند و به دست خود، خویشتن را از همه مزایای زندگی خانوادگی بی بهره و محروم می سازند!.
اینها فکر می کنند کامجویی بشر فقط به رنگ پوست و درهم و دینار تأمین می شود و دل بهانه جوی انسان با سرابی از این گونه امور، سیراب و اشباع می گردد!.
واقعیت این است که این گونه زنان و مردان، در حقیقت، خویشتن خویش را نشناخته و به عمق نیازهای وجودی خود پی نبرده اند و نه تنها جنس مخالف خود را کشف نکرده، بلکه خود را هم کشف نکرده اند!.
مولوی در اوایل مثنوی، در داستان شاه و کنیزک، نکته های لطیف و ظریفی آورده و نشان داده است که تجملات و زرق و برقِ کاخ شاهی و سیم و زر و جواهرِ قیمتی و نقش و نگارها، هیچ کدام نتوانسته است قلب بی قرار کنیزک را صید کند و در کمند عشق شاه بیندازد.
مرغ جانش در قفس چون می تپید داد مال و آن کنیزک را خرید. چون خرید او را و بر خوردار شد آن کنیزک از قضا بیمار شد. آن یکی خر داشت و پالانش نبود یافت پالان، گرگ خر را در ربود. کوزه بودش آب می نامد به دست آب را چون یافت، خود کوزه شکست. سرانجام معلوم می شود که بیماری کنیزک از بیماری های جسمی نیست، بلکه از بیماری هایی است که منشأ آن، کمبودها و عقده های روانی است.
دید از زاریش کو زار دل است تن خوش است و او گرفتار دل است. عاشقی پیداست از زاری دل نیست بیماری چو بیماری دل. مادر یزید بن معاویه، زنی مسیحی و بیابان نشین بود که معاویه به خاطر زیبایی اش و با استفاده از نفوذ و قدرت خویش، او را از پدرش خواستگاری کرده و به همسری گرفته بود.
معاویه گمان کرده بود دختر ماهرویی که در هوای لطیف و آزاد و معتدل کوهستان ها و صحراهای سبز و خرم سوریه رشد کرده، در کاخ طاغوتی وی خود را کامیاب و سعادتمند می یابد و او را به عنوان یک همسر ایدآل می پذیرد و به او دل می بندد؛ اما معاویه هنگامی متوجه رؤیاهای پوچ خود شد که او را محزون و بی تاب دید و به او گفت: تو در سلطنتی بزرگ هستی و قدر آن را نمی دانی.
میسون بی درنگ، در پاسخ وی اشعاری سرود که ترجمه فارسی آنها، چنین است:.
خانه ای که در تنگنای آن، روح ها خفقان پیدا می کنند، پیش من از کاخی بلند، محبوب تر است.
پوشیدن لباس درشت و روشنی دیده، پیش من از پوشیدن لباس های شفاف محبوب تر است.
خوردن خشکه نانی در خانه ای شکسته، پیش من از خوردن گرده نان (تازه) محبوب تر است.
صدای بادهایی که از هر بیابانی می وزد، پیش من از آهنگ دف و چنگ، محبوب تر است.
سگی که در کنار من عوعو کند، پیش من از گربه ای که الفت می گیرد، محبوب تر است.
شتری که کینه توز و دشوار است، پیش من از استر رام محبوب تر است.
مردی کریم و لاغر اندام از عموزادگان، پیش من از مردی مقتدر و سختگیر محبوب تر است. (۹).
میسون با اشاره ای می فهماند که زندگی کاخ نشینی و تشریفات عریض و طویل درباری، او را خوشبخت نکرده، زیرا (قرهٔ العین) خود را نیافته است.
اصطلاح فارسی (قرهٔ العین) چشم روشنی است، لیکن در آن تعبیر عربی، لطفی نهفته است که در این تعبیر فارسی، آن لطف، نهفته نیست اگر چه بی لطف هم نیست.
قرهٔالعین، کسی است که چشم را به سوی خود می کشاند. انسان دلش می خواهد بیشتر به او نگاه کند و از دیدنش خسته نمی شود. شعر فارسی زیر، به همین حقیقت توجه دارد:.
نه آن چنان به تو مشغولم ای بهشتی روی!.
که یاد خویشتنم در ضمیر می آید.
ز دیدنت نتوانم،.
که:.
دیده، بر دوزم،.
اگر معاینه بینم که تیر می آید.
همسران ایدآل قرهٔ العین یکدیگرند، زیرا یکدیگر را بر حسب میل طبیعی و نیازهای اصیل و اساسی خویش یافته و مجذوب یکدیگر شده اند.
جالب این است که اسلام به این حقیقت توجه کامل داشته است. پیشوای عالی قدر اسلام فرمود:.
یکی از چیزهایی که مرد مسلمان را اصلاح می کند، این است که زنی داشته باشد که وقتی به او نگاه می کند، شادگردد و هنگامی که از خانه خارج می شود، شوهر را در قلب و در اعماق وجود خود حفظ کند و هرگاه به او دستوری می دهد، اطاعت کند. (۱۰).
مسلماً قضیه یک بعدی نیست. زن هم نیاز به شوهری دارد که جایی در دل وی باز کند و به دیدنش شاد گردد؛ چگونه می شود متوقع بود که زن در غیاب شوهر، در کمند علاقه به او، حافظ خانه و ناموس و زندگی اش باشد، ولی آن شوهر، به اصطلاح (قرهٔ العین) وی نباشد!.
قرهٔ العین، همان کسی است که دیدنش موجب نشاط و شادی گردد. نه تنها زنان و شوهران باید قرّهٔ العین یکدیگر باشند، بلکه فرزندان نیز برای پدران و مادران، و دوستان صمیمی برای یکدیگر و مرادها برای مریدها این چنینند.● سنخیت و تضاد.
برای این که زن و مردِ مسلمان بتوانند در چارچوب مکتب خویش همسر ایدآلی بیابند و همچون دو قطب غیر همنام، مغناطیس یکدیگر را جذب کنند، به چند معیار اساسی باید توجه شود.
این نکته مسلم است که مغناطیس، هیچ گاه، سنگ، خاک، چوب یا پارچه به خود جذب نمی کند، همچنان که دو قطب مثبت یا دو قطب منفی مغناطیس نیز یکدیگر را جذب نمی کنند و به همین جهت است که برای حصول جذب و انجذاب، از جهتی سنخیت یا تجانس و از جهتی تضاد یا عدم تجانس شرط است.
در مسأله گزینش همسر نیز قاعده همین است. یک نوع عدم تجانس، به مقتضای آفرینش، میان زن و مرد هست که همچون الکتریسیته مثبت و منفی، یکدیگر را کامل و منشأ اثر می سازند و همچون قطب مثبت و منفیِ دو آهن ربا، یکدیگر را می ربایند و به وحدت می رسند.
اما از سوی دیگر، چند نوع تجانس و سنخیت هم لازم است که در قرآن و احادیث اسلامی روی آنها تکیه شده است و ما آنها را زیر چهار عنوان ذکر می کنیم:.
۱) سنخیت در انسان بودن.
تجانس و سنخیت، از انسان بودن شروع می شود. زن و مرد، هر دو انسانند. چقدر در اشتباه بوده اند کسانی که مرد را انسان و زن را واسطه میان انسان و حیوان - یا حیوانِ شبیه انسان - تصور کرده اند! اینها نه تنها زن را نشناخته و به او توهین کرده اند، بلکه مرد را هم نشناخته اند و ارزش او را پایین آورده اند!.
چگونه ممکن است یک انسان سالم و طبیعی، مجذوب یک حیوان بشود یا حیوانی را به خود جذب نماید! به طور حتم یا مرد باید از انسانیت خود تنزل کند یا زن باید از حیوانیت خود بگذرد، تا بتوانند در حوزه جاذبه یکدیگر قرار گیرند و مجذوبِ هم شوند. فلاسفه ما می گویند: (السِنخِیَّهُٔ عِلّهُٔ الاِنْضِمامِ؛ برای هم آغوش شدن و به یکدیگر پیوستن و به وحدت رسیدن، سنخیت لازم است.).
در پدیده جذب و انجذاب، همچنان که سنخیت شرط است، تضاد نیز شرط است. تردیدی نیست که الکتریسیته، با الکتریسیته هم آغوش می شود و آهن با آهن ربا! جز این که مثبت با منفی و منفی با مثبت. مولوی این سنخیت در جذب و انجذاب را به این صورت مطرح کرده است:.
ذره ذره کاندرین ارض و سماست جنس خود را همچو کاه و کهرباست. ناریان مر ناریان را طالبند نوریان مر نوریان را جاذبند. بدین ترتیب، بهترین دلیل بر این که زن و مرد از لحاظ انسانیت تفاوتی با هم ندارند، همین قاعده سنخیت در جذب و انجذاب است.
درحیوانات نیز قاعده همین است، در میان آنها نیز تا سنخیت نباشد، مسأله جفت گیری مطرح نیست.
مگر انسان چه خصوصیتی دارد که مستثنا باشد! به چه دلیل، در تجاذب جنسی حیوانات، سنخیت شرط است و در تجاذب جنسی انسان ها عدم سنخیت! آیا آنهایی که این گونه فکر می کنند می خواهند بگویند: بر قلم صنع خطا رفته است!.
حافظ هم روزگاری گرفتار چنین اندیشه غلطی شده بود. او در دوران جوانی خود گفت:.
پیر ما گفت: خطا بر قلم صنع نرفت!. آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد!. ولی سرانجام به برکت تقوا و حکمت عملی متوجه شد که خودش خطا کرده، نه قلم صنع و به همین جهت، چنین گفت:.
نیست بر دایره یک نقطه خطا از کم و بیش. که من این مسأله بی چون و چرا می بینم (۱۱). آیا اینها هم حاضرند به تقوا و حکمت عملی روی آورند و حافظ وار این حقیقت را بی چون و چرا بپذیرند که بر دایره عظیم هستی، حتی یک نقطه خطا وجود ندارد!.
گمان نزدیک به اطمینان من این است که روی سخن خداوند در آیه قرآنی زیر، به همین گونه افراد است:.
یِا أیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدهٍٔ وَخَلَقَ مِنْها زَوْجَها؛ (۱۲).
ای مردم! در برابر پروردگارتان که شما را از یک نفس آفریده و جفتش را هم از خودش آفریده است، تقوا پیشه کنید.
آری، آنان که زن و مرد را از لحاظ انسان بودن از جنس و سنخ یکدیگر نمی دانند، هم به زن اهانت کرده اند و هم به مرد، و این، بر خلاف تقواست.
۲) سنخیت در ایمان.
همان طوری که انسان بودن، فطری و طبیعی انسان است و محال است که میان انسان و غیر انسان، جذب و انجذاب و ترکیب و توحید، صورت گیرد، ایمان به خدا هم فطری انسان است و بنابراین، غیر ممکن است که یک انسان مؤمن - که به یگانگی خداوند معتقد است - بتواند با یک انسان مادی یا مشرک، که از فطرت پاک و انسانی خود منحرف شده و فاصله گرفته است، با یک جذب و انجذابِ کامل، به وحدت برسد و از راه ترکیب، دوگانگی را به یگانگی مبدل کند؛ بر همین اساس است که قرآن کریم می فرماید:.
وَلا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتّی یُؤْمِنَّ وَلأمَهٔ مُؤْمِنَهٔ خَیْر مِنْ مُشْرِکَهٍٔ وَلَوْ أعْجَبَتْکُمْ وَلا تَنْکِحُوا المُشْرِکینَ حَتَّی یُؤْمِنُوا وَلَعَبْد مُؤْمِن خَیْر مِنْ مُشْرِکٍ وَلَوْ أعْجَبَکُمْ؛ (۱۳).
با زنان مشرک ازدواج نکنید تا این که ایمان بیاورند و کنیز با ایمان از زن مشرک بهتر است، اگر چه آن زن مشرک (از لحاظ زیبایی) مایه شگفتی شما باشد، و به مردان مشرک زن ندهید تا این که ایمان بیاورند و بنده با ایمان از مرد مشرک بهتر است، اگر چه آن مرد مشرک مایه شگفتی شما باشد.
وقتی مرد یا زن با ایمان نتوانند با مشرک ازدواج کنند، مسلماً با افراد مادی هم نمی توانند ازدواج کنند؛ زیرا به هر حال، مشرک به خدایی معتقد است، ولی مادی به هیچ چیز معتقد نیست.
قرآن نه تنها چنین ازدواجی را منع کرده است، بلکه خاطرنشان می کند که میان این گونه افراد، جاذبه ای وجود ندارد.
الزَّانی لایَنْکِحُ إلاّ زانِیَهًٔ أوْ مُشْرِکَهًٔ وَالزّانِیَهُٔ لایَنْکِحُها إلاّ زانٍ أوْ مُشْرِک؛ (۱۴).
مرد زناکار جز با زن زناکار یا مشرک و زن زناکار نیز جز با مرد زناکار یا مشرک، نمی آمیزد.
کسانی هستند که به خدا معتقدند، اما به نبوت و رسالت اعتقاد ندارند ازدواج با اینها نیز صحیح نیست؛ زیرا ایمان به خدا بدون اعتقاد به نبوت، سازندگی ندارد و به همین جهت، باز سنخیتی میان مسلمان و این گونه افراد وجود ندارد.
کسانی هم هستند که ایمان به خدا و نبوت دارند، اما به نبوت کسی معتقدند که اسلام، پیامبری او را قبول ندارد. ازدواج با اینها نیز بدون تردید صحیح نیست؛ زیرا فاصله، زیاد و سنخیت، ناچیز است.
اما یهودیان و مسیحیان، هم به خدا معتقدند و هم به نبوت حضرت موسی و عیسیی که قرآن نیز رسالت آنها را تأیید کرده است که اینها را اهل کتاب می نامند و مسلماً سنخیت میان مسلمان و اهل کتاب، زیاد است؛ زیرا در اعتقاد به مبدأ و معاد و رسالت و بسیاری از فروع و برنامه های عملی، با هم تشابه دارند؛ مانند: نماز و روزه و... مطابق بعضی از روایات، با زرتشتیان نیز باید معامله اهل کتاب کرد.
به همین جهت است که قرآن، هنگامی که در سوره مائده - که آخرین سوره ای است که بر پیامبر نازل شده و مطابق روایات رسیده، احکام این سوره ناسخ است و نه منسوخ - امور حلال را می شمارد، می فرماید:.
الْیَوْمَ اُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَطَعامُ الَّذینَ أوتُوا الکِتابَ حِلّ لَکُمْ وَطَعامُکُمْ حِلّ لَهُمْ وَالمُحْصَناتُ مِنَ المُؤْمِناتِ وَالمُحْصَناتُ مِنَ الّذینَ اُوتُوا الکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ؛ (۱۵).
امروز چیزهای پاکیزه و طعام اهل کتاب( از قبیل گندم و نخود و برنج و لوبیا) و زن های پاکدامنِ مؤمن و اهل کتاب بر شما حلال شده است.
مطابق این آیه شریفه، ازدواج مرد مسلمان با زن یهودی و مسیحی، بلا اشکال است؛ فقط بعضی گفته اند: این حکم به وسیله آیه ۲۲۱ سوره بقره - که قبلاً نقل شد - نسخ شده است؛ زیرا اهل کتاب، جزء مشرکان هستند؛ اما پاسخ این است که: اولا به اهل کتاب مشرک گفته نمی شود و ثانیاً، سوره بقره قبل از سوره مائده نازل شده است و نمی تواند ناسخ احکام سوره مائده باشد.
بعضی نیز گفته اند: این حکم به وسیله آیه زیرنسخ شده است:.
لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الکَوافِرِ؛ (۱۶).
زنان کافر را نگاه داری نکنید.
این نیز صحیح نیست؛ زیرا اولاً سوره ممتحنه قبل از سوره مائده نازل شده است و ثانیاً مقصود از این آیه این است که اگر مردی مسلمان می شود، در صورتی حق دارد زن خود را نگاه داری کند که مسلمان شود؛ اما اگر مسلمان نشود، نباید او را نگاه بدارد.
مفسر عالی قدر حضرت علاّمه طباطبایی - رضوان الله علیه - در تفسیر المیزان، ذیل آیه ۵ سوره مائده می فرمایند:
(نظر به این که این آیه در مقام امتنان و تخفیف است، به وسیله آیه: لاتَنْکِحُوا المُشْرِکاتِ وآیه: لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الکَوافِرِ قابل نسخ نیست.).
بدین ترتیب، از خود قرآن دلیلی بر منع ازدواج با زنان اهل کتاب نداریم و تفاوتی میان ازدواج دایم و منقطع هم نیست، لیکن، روایات در این باره مختلف است.
فتاوای فقها نیز مختلف است؛ صاحب جواهر - رحمهٔ الله علیه - روایات منع را حمل بر کراهت کرده است. بعضی میان ازدواج دایم و منقطع فرق گذاشته، ازدواج منقطع را تجویز و ازدواج دایم را منع کرده اند. بعضی هم در مورد ازدواج دایم، توصیه به احتیاط کرده اند و به هر حال، بر مقلدان است که مطابق رساله های عملیه مراجعِ فتوا عمل نمایند.
نکته ای که در یکی از روایات آمده، این است که امام صادق(ع) فرمود:.
من دوست نمی دارم که مرد مسلمان با زن یهودی و مسیحی ازدواج کند، زیرا بیم آن است که فرزندش یهودی یا مسیحی شود. (۱۷).
به نظر می رسد که نکته مهم همین است؛ یک زن مسلمان، سعی می کند که فرزند خود را مسلمان بار بیاورد و یک زن غیرمسلمان نیز می کوشد که فرزند خود را غیرمسلمان پرورش دهد؛ بنابراین، توجه به این حقیقت، بسیار ضروری است. اگر کسی طالب ایمان و سعادت فرزندان خود باشد، هرگز با زن غیرمسلمان ازدواج نمی کند، مگر این که فرزند نخواهد یا مطمئن باشد که بتواند وظیفه دینی خود را در قبال او به خوبی انجام دهد.
ازدواج زن مسلمان با مرد یهودی و مسیحی، بدون هیچ تردیدی ممنوع است؛ زیرا با توجه به ویژگی هایی که در خُلق و خوی زن و مرد هست و تأثیری که زنان از شوهران می پذیرند، نه تنها نمی توانند تعهد اسلامی خود را نسبت به فرزندان انجام دهند، بلکه خودشان نیز در معرض خطرند.
۳) سنخیت در احصان.
کلمه (احصان) به معنای منع است و در قرآن کریم، اسم مفعول این کلمه؛ یعنی (محصنات) در چهار معنا به کار رفته است:.
۱) زنان پاکدامن و عفیفی که خود را از آلودگی و روابط نامشروع منع و محافظت می کنند. (۱۸).
۲) زنان شوهرداری که درحصار شوهر هستند و ازدواج با آنان ممنوع است. (۱۹).
۳) زنان آزادی که دخالت دیگران در سرنوشت آنها ممنوع است. (۲۰).
۴) منظور از احصان، اسلام است و طبق این معنا، محصنات به زنان مسلمان گفته می شود.
در این جا منظور ما از سنخیت در احصان، همان معنای اول است و در حقیقت، خواسته ایم از اصطلاح قرآن خارج نشویم.
در قرآن مجید، نه تنها به احصان زن توجه شده، بلکه در مورد مرد نیز اهمیت احصان گوشزد گردیده است.
دیدیم که در آیه پنجم سوره مائده، هنگامی که حلال ها شمرده می شدند. از زنان مسلمان و اهل کتاب که هر دو به محصنات توصیف شده اند، به عنوان کسانی که ازدواج با آنها حلال است، یاد شد؛ اما در همان آیه، بلافاصله، مرد را نیز محدود به احصان کرده و می فرماید:.
إذا ءاتَیْتُمُوهُنَّ اُجُورَهُنَّ مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ وَلا مُتَّخِذی أخْدانٍ؛.
در صورتی شما می توانید با محصنات مسلمان یا اهل کتاب ازدواج کنید که کابین آنها را بدهید و خود به احصان و پاکدامنی آراسته شوید و از زنا و رفیقه بازی خودداری کنید.
آیه سوم سوره نور نیز این مطلب را به این صورت بیان کرد که: اصولا جذب و انجذابی میان مرد زناکار و زن پاکدامن و زن زناکار و مرد پاکدامن نیست، بلکه تنها زناکاران هستند که درحوزه تجاذب یکدیگر قرار می گیرند؛ زیرا به گفته شاعر:.
کبوتر با کبوتر باز با باز کند هم جنس با هم جنس پرواز. دلیل آن هم کاملا روشن است؛ آنهایی که آیینه روحشان به زنگار بی عفتی و هرزگی آلوده نیست، در اعماق وجودشان نسبت به آنانی که روحی آلوده به گناه و هرزگی دارند، احساس تنفر می کنند.
زنان پاکدامن، در نظر جامعه سرفراز و عزیزند و زن های هرزه، از چشم مردم افتاده و در منجلاب انزوا و بدبختی دست و پا می زنند؛ مردها هم همین طورند.
طبع پاکی که به گناهان آلوده نشده، طالب پاکی است؛ چنین طبعی جز مجذوب پاکی نمی شود و جز پاکی را به خود جذب نمی کند و چه در این زمینه زیبا و دلنشین است تعبیر قرآن! که می فرماید:.
اَلخَبیثاتُ لِلخَبیثینَ وَالخَبیثُونَ لِلخَبیثاتِ وَالطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبینَ وَالطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ؛ (۲۱).
زن های پلید برای مردهای پلید و مردهای پلید برای زن های پلید و زنان پاک برای مردان پاک و مردان پاک برای زنان پاکند.
▪ مولوی داستانی نقل به این مضمون می کند که:.
آن حکیمی گفت: دیدم در تکی می دویدی زاغ با یک لک لکی. در عجب ماندم بجستم حالشان تا چه قدر مشترک یابم نشان. چون شدم نزدیک، من حیران و دنگ خود بدیدم هر دوان بودند لنگ!. معلوم می شود که تا سنخیت نباشد، محال است که دو موجود متخالف، با یکدیگر اتحاد پیدا کنند. زاغ و لک لک با هم سنخیتی ندارند، لیکن عارضه لنگی توانسته است آنها را رفیق راه و همدم و مونس یکدیگر سازد.
مولوی به دنبال نقل داستان فوق چنین می گوید:.
با زبان معنوی گل با جعل این همی گوید که ای گنده بغل. گر گریزانی زگلشن بی گمان هست آن نفرت کمال گلستان. غیرت من بر سر تو دور باش می زند کای خس از این جا دور باش. ور بیامیزی تو با من ای دنی این گمان آید که ازکان منی. بلبلان را جای می زیبد چمن مر جعل را در چمن خوشتر وطن. حق مراچون از پلیدی پاک داشت چون سزد بر من پلیدی را گماشت. برای این که زن و مرد بتوانند در محیط خانواده، از سعادت واقعی برخوردار شوند، اسلام سنخیت در احصان را مورد توجه قرار داده و از این رهگذر، به دوام و استحکام خانواده ها نیز کمک فراوان کرده است.
۴) کفائت.
باز هم بر این مطلب اصرار می ورزیم که مقصود از ازدواج، تنها آمیزش جسمی و تلاقی فیزیکی نیست، بلکه آمیزش و اتحاد جان ها و روان ها نیز مورد عنایت است.
چگونه ممکن است دو انسانی که هیچ تشابه روانی ندارند، بتوانند عمری را با تفاهم در زیر یک سقف بگذرانند و از کثرت و تباین، به وحدت کامل و توافق برسند!.
می گویند: شهید بلخی که یکی از علما بود، تنها نشسته بود و مطالعه می کرد، جاهلی بر او وارد شد و گفت: تنها نشسته ای! وی در جواب گفت: حال که تو آمدی، تنها شدم!.
هم نشینی با بعضی از افراد، زجری دارد که تنهایی ندارد. سعدی بر این نکته، واقف است که: (چندان که عالم را از جاهل نفرت است، جاهل را از عالم وحشت است!).
بسیارند کسانی که از کفائت زن و شوی، هم طبقه بودن آنها از لحاظ ثروت و مقامات مادی، می فهمند؛ این گونه برداشت ها نه منطقی است و نه اسلامی.
امام صادق: به اینها فرموده است که:.
اَلمُؤمِنُونَ بَعْضُهُمْ أکْفاءُ بَعْضٍ؛ (۲۲).
بعضی از مؤمنان کفو و همتای یکدیگرند.
مردم مؤمن با یکدیگر، کفائت دارند.
در تاریخ و احادیث اسلامی آمده است که پیامبر خداْ جویبر را که مرد تهیدستی بود، به خانه زیاد بن لبید که مردی متمکن بود، فرستاد و از او خواست که دختر خود را به وی بدهد.
زیاد به حضور پیامبر آمد و گفت: ما دخترانمان را به کسانی می دهیم که با ما کفائت داشته باشند.
▪ پیامبر خداْ فرمود:.
جُوَیْبِر مُؤمِن، وَالمُؤْمِنُ کُفو لِلْمُؤْمِنَهِٔ، وَالمُسْلِمُ کُفْو لِلْمُسْلِمَهِٔ، فَزَوِّجْهُ یا زِیاد وَلا تَرْغَبْ عَنْهُ؛ (۲۳).
جویبر، مؤمن است و مرد مؤمن کفو و همتای زن مؤمنه و مرد مسلمان کفوِ زن مسلمان است. دختر را به او بده و به این کار بی میل نباش.
و با این ارشاد، ذلفا (دختر زیاد) که دختری شایسته بود، به همسری جویبر درآمد.
این مطلب که در این گونه روایات آمده، در مبحث (سنخیت در ایمان) نیز روشن شده است و چیز تازه ای نیست.
آنچه در این جا تازگی دارد، همان کفائتی است که از لحاظ رفعت و علوِّ مرتبه انسانیتِ شخص مطرح است و در این زمینه، در منابع اسلامی آمده است که:.
اگر خداوند فاطمه را برای علی خلق نمی کرد بر روی زمین از آدم به بعد، هیچ کس با او کفائت نداشت. (۲۴).
مرحوم مجلسی اول، ذیل همین حدیث می گوید:.
البته بعضی از پیامبران جد فاطمه هستند و نمی توانند با او ازدواج کنند، ولی موسی و عیسی جد او نیستند؛ اما کفو او هم نیستند و این، دلیل است بر این که مقام حضرت زهرا از مقام آن پیامبران اولو العزم بالاتر است. چنان که بر برتری مقام علی(ع) هم دلالت دارد.
در این جا مقصود ما از کفائت زن و شوی، همین مفهوم لطیف است؛ علاوه بر این که زن و شوی در انسانیت و احصان، سنخیت و کفائت دارند، باید از لحاظ اخلاقی و درجه و مرتبه انسانیت نیز سنخیت داشته باشند. این مفهوم را ما به پیروی از روایات و رهنمودهای اسلام، باواژه کفائت مشخص کرده ایم.
▪ امام صادق(ع) فرمود:.
اَلکُفْو أنْ یَکُونَ عَفِیفاً وَعِنْدَهُ یَسار؛ (۲۵).
کفائت شخص این است که پاکدامن باشد و بتواند هزینه ازدواج و خانواده را تأمین کند.
عفت و پاکدامنی یک امر اخلاقی است؛ کسی که عفیف نیست، از لحاظ اخلاقی دچار انحطاط است. پر واضح است که کسی که دچار انحطاط اخلاقی است، با کسی که در مرتبه فضیلت اخلاقی است، کفائت ندارد؛ در حدیث زیر، این حقیقت، واضح تر بیان شده است:.
▪ پیامبر خداْ فرمود:.
اِذا جا ءَکُم مَنْ تَرْضَوْنَ خُلْقَهُ وَدینَهُ فَزَوِّجُوهُ وإلاّ تَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَهٔ فِی الأرْضِ وَفَساد کَبیر؛ (۲۶).
هرگاه کسی آمد که اخلاق و دینش را می پسندید، به او همسر بدهید و اگر ندهید، در روی زمین، فتنه و فسادی بزرگ است.
و نیز فرمود:.
النِّکاحُ رِقّ فَاِذا أنْکَحَ اَحَدُکُمْ وَلیدَهُ فَقَدْ أرَقَّها، فَلْیَنْظُرْ أحَدُکُمْ لِمَنْ یرقُّ کَریمَتَهُ؛ (۲۷).
زناشویی محدود کردن آزادی است، هنگامی که دختری را شوهر می دهید، آزادی او را محدود می کنید. ببینید آزادی دخت گرامی خود را به دست چه کسی محدود می کنید.
در کتاب های فقهی ما آمده است که:.
هرگاه ولی (پدر یا جد پدری)، دختری را از ازدواج با مردی که کفائت دارد، منع کند و دختر به این ازدواج مایل باشد، اجازه ولی لازم نیست؛ اما اگر او را از ازدواج با کسی که به نظر عرف، کفائت ندارد منع کند، دختر باید اطاعت کند، بلکه اگر او را از ازدواج با کسی منع کند که کفائت شرعی دارد، ولی برای خانواده ننگ و زشتی محسوب می شود، باید اطاعت کند. (۲۸).
کفائتی که در این مسأله مورد نظر است، تنها کفائت از لحاظ ایمان و اسلام نیست، بلکه مربوط به جنبه های اخلاقی و فضایل و کمالات انسانی نیز هست.
یقینا کسانی که طالب سعادت بیشتر هستند و می خواهند فرزندانی لایق بپرورانند، به اهمیت این شرط بیشتر و بهتر توجه می کنند.
تا این جا هر چه گفتیم، درباره سنخیت ها بود. لازم است درباره تضاد یا عدم تجانس نیز مقداری بحث کنیم.
● تضاد و عدم سنخیت.
ارزش یک زن و کمال او، در زن بودن و کامل بودن در جنبه های زنانگی و ارزش و کمال یک مرد، کامل بودن او در جنبه های مردانگی است. اگر مرد، گرایش زنانه و زن گرایش مردانه پیدا کند، کمال نیست، حتی از نظر اسلام، بعضی از صفات است که زیبنده مردان و بعضی از صفات است که زیبنده زنان است.
از آن جا که زن در محافظت مرد قرار می گیرد، باید مرد دارای غیرت ناموسی باشد و ناموس خود را از دستبرد و تجاوز ناپاکان حفظ کند؛ به همین جهت، غیرت، زیبنده مردان است، نه زنان.
▪ امیرمؤمنان علی(ع) فرمود:.
غَیْرَهُٔ المَرْأهِٔ کُفْر وغَیْرَهُٔ الرَّجُلِ إیمان؛ (۲۹).
غیرت زن، کفر است و غیرت مرد، ایمان.
و نیز فرمود:.
خِیارُ خِصالِ النِسِاءِ شرارُ خِصالِ الرِجالِ: الزَهْوُ وَالجُبْنُ وَالبُخْلُ، فَإذا کانَتِ اَلمَرأهُٔ مَزْهُوّهًٔ لَمْ تُمَکِّنْ مِنْ نَفْسِها، وَإِذا کانَتْ بَخِیْلَهًٔ حَفِظَتْ مالَها وَمالَ بَعْلِها، وَإذا کانَتْ جَبانَهًٔ فَرِقَتْ مِنْ کُلِّ شَی ءٍ یَعْرِضُ لَها؛ (۳۰).
بهترین صفات زنان، بدترین صفات مردان است: تکبر، ترس و بخل. پس، هرگاه زن متکبر باشد، خود را تسلیم هر ناکسی نمی کند و هرگاه بخیل باشد، مال خود و شوهرش را حفظ می کند و هرگاه ترس داشته باشد، خود را از بدنامی دور نگاه می دارد.
زن بودن، هنر می خواهد. همچنان که مرد بودن نیز هنر می خواهد. مردی که گرایش زنانه دارد، زن نمی شود، اما از مقام مردانگی هم سقوط می کند. همچنین زنی که گرایش مردانه دارد، مرد نمی شود، اما از مقام زنانگی نیز سقوط می کند و به قول آن بانوی دانشمند عرب دکتر بنت الشاطی: (تبدیل به جنس سوم می شود!).
اسلام به قدری روی این مسأله حساسیت دارد که حتی با این که زن یا مرد، لباس یکدیگر را بپوشند مخالف است. امام صادق(ع) می فرمود:.
رسول خدا زن و مرد را از این که در پوشیدن لباس، شبیه یکدیگر شوند، منع می کرد. (۳۱).
پیامبر خداْ می فرمود:.
خداوند لعنت کند زنانی را که خود را همانند مردان می کنند و خداوند لعنت کند مردانی را که خود را همانند زنان می کنند. (۳۲).
متأسفانه، یکی از گرفتاری های بشر عصر ما که ارمغان تمدن غربی است، حالت گریز غالبِ زنان غربی از زنانگی و گرایش آنان به طرف مردانگی است. این عارضه کما بیش در مردان غربی نیز پیدا شده است.
مساحقه زنان ناشی از همین عارضه است. طرز آرایش و لباس پوشیدن و ژست های برخی از زنان، ناشی از همین انحراف است.
قاعده این است که زن، براساس سنت آفرینش، مرد را به دنبال خود می کشد و او را مجذوب خود می کند، لذا مرد به خواستگاری زن می رود و پس از توافق، امر ازدواج صورت می گیرد و زندگی مشترک، تشکیل می شود.
هر چه مرد در مردانگی و زن در زنانگی خود قوی تر باشند، این کشش، طبیعی تر و ترکیب و اتحاد، کامل تر خواهد بود.
از قدیم گفته اند: (شب زفاف، کم از تخت پادشاهی نیست!).
زنی بهتر می تواند شکار مرد باشد و در شب زفاف، برتر از تخت پادشاهی در دل و جان مرد کشش و طلب به وجود بیاورد، که: از خصلت های زنانه قوی تری برخوردار باشد.
مردی شب زفاف را گران بهاتر از تخت پادشاهی می داند که در محیط پاک و بی آلایشی زیسته باشد و روابط نامشروع، بر جامعه اش حاکم نباشد و خود واقعاً مرد و دارای خصلت های مردانه باشد.
این جاست که هر چه زن و مرد از لحاظ مردانگی و زنانگی نامتجانس تر باشند و جاذبه های زنانه و میل و طلب مردانه، قوی تر باشد، سعادت و کامیابی آنها در زندگی بهتر تأمین می شود.
▪ امام صادق(ع) فرمود:.
مِنْ أخْلاقِ الأنبیاءِ حُبُّ النِساءِ؛ (۳۳).
علاقه به زنان، از اخلاق پیامبران است.
بدیهی است، مردی که در مردانگی خود کامل باشد، به جنس مخالف علاقه مند است و پیامبران - که انسان کامل بوده اند - از این جهت الگو بوده اند و از راه مشروع، محبت خود را به جنس مخالف ابراز می داشته اند.
پیشوایان دینی ما، محبت مرد به زن را نشان زیادی ایمان دانسته اند؛ یعنی همان طوری که ایمان به خدا، برآوردن یک نیاز فطری است و کمال محسوب می شود، محبت به زنان نیز برآوردن یک نیاز فطری و کمال است.
▪ امام صادق(ع) فرمود:.
ما أظُنُّ رَجُلاً یزدادُ فی الإیمانِ خَیْراً إی ازدادَ حُبّاً للنِساء؛ (۳۴).
گمان نمی کنم مردی از لحاظ ایمان بر خیر خود بیفزاید، مگر این که بر محبتش به زنان نیز افزوده می شود.
در همین رابطه است که در مورد صفات کمالیه زن نیز تعبیراتی حکیمانه در منابع اسلامی آمده است:.
▪ پیامبر خداْ فرمود:.
أَفْضَلُ نِساءِ أمّتِی اَصْبَحُهُنَّ وَجهاً وَأقَلُّهُنَّ مهراً؛ (۳۵).
بهترین زنان امت من آنهایی هستند که صورتشان زیباتر و مهرشان کمتر باشد.
در حقیقت می خواهد بگوید: زیبایی صورت یا مهر کم، به تنهایی کمال نیست، بلکه وقتی با هم همراه می شوند، کمال است؛ زیرا معلوم می شود که زن نمی خواهد زیبایی صورت خود را به مهر بفروشد.
▪ امام باقر(ع) فرمود:.
إذا أرادَ أحَدُکُمْ أنْ یَتَزَوَّجَ فلیَسأَلْ عَنْ شَعْرِهِا کَما یَسْأَلُ عَنْ وَجْهِها، فَإنَّ الشعْرَ أحَدُ الجَمالَیْنِ؛ (۳۶).
هنگامی که یکی از شما می خواهد ازدواج کند، از موی زن سؤال کند، همان گونه که از صورتش سؤال می کند، زیرا مو یکی از زیبایی هاست.
▪ پیامبر خداْ فرمود:.
بهترین زنان شما، زنی است که فرزند بزاید و مهربان باشد و خودش را بپوشد و پاکدامن باشد؛ در میان خانواده اش عزیز و نزد شوهرش رام باشد، در برابر همسرش خود را جلوه بدهد و در برابر مردان بیگانه خود را حفظ کند، سخن شوهرش را بشنود و او را اطاعت کند و در خلوت، خود را در اختیار اوقرار دهد. (۳۷).
درباره دو تعبیر درحدیث فوق کمی دقت کنیم که عبارتند از: پوشش و پاکدامنی. زنانی که پوشش ندارند ، کمتر در جذب مرد و ایجاد حالت طلب و عطش در مردان موفقند. پوشش به زنان، وقار و عظمت می بخشد و آنها را در دل مردان به صورت بت های افسانه ای قرار می دهد، اما زنانی که به اصطلاح دست و دل بازند و با جلوه گری ها و طنازی ها، اخلاق جاهلیت را در جامعه رواج می دهند (۳۸)، بدانند که یک هزارم زنانی که پوشش دارند، در نزد مردان ارزش ندارند و به همین جهت، در کار خویش موفق هم نیستند و مردانی که به آنها دل می دهند، دلی همه جایی و وحشی دارند.
پاکدامنی نیز به گوهر وجود زن ارزش می دهد. زنان هر جایی و هرزه، خود را در حد مبلغ ناچیزی که دریافت می کنند، تنزل می دهند و به هیچ وجه نمی توانند برای خود جایی در دلی باز کنند.
آنها باید بدانند که فقط وسیله ای برای اطفای شهوات شیطانی مردان هوسباز هستند و هرگز کسی به آنها به عنوان شریک زندگی و یار و همدم و مونس نگاه نمی کند و روزی که جلوه جوانی خود را از دست دادند، متوجه می شوند که آن مردانی که مگس وار گرد شیرینی می چرخیدند، آنها را فراموش می کنند.
۱.در این باره در کتاب: اقتصاد در مکتب توحید به همین قلم به تفصیل بحث شده است.
۲.محمد تقی مجلسی، روضهٔ المتّقین، ج ۸، ص ۸۳.
۳.همان، ص ۸۲.
۴.نبأ (۷۸) آیه ۸.
۵.روم (۳۰) آیه ۲۱.
۶.فاطر (۳۵) آیه ۱۱.
۷.شوری (۴۲) آیه ۱۱.
۸.فتح (۴۸) آیه ۴.
۹. لبیت تَخفُقُ الارواحُ فِیهِ أحَبُّ إلَیَّ مِنْ قَصرٍ مُنیفِ. وَلُبسُ عباءهٍٔ وَتَقَرَّعَیْنی أحَبُّ إلَیَّ مِنْ لُبسِ الشُفُوفِ. وَأکْلُ کُسَیَرهٍٔ فی کِسْرِ بَیتٍ أحَبُّ إلَیَّ مِنْ أکْلِ الرَغیفِ. وَاَصْواتُ الرِیاحِ بِکُلِّ فَجٍ ّ أحَبُّ إلَیَّ مِنْ نقْرِ الدُفُوفِ. وَکَلب یَنبَحُ الطَرفَ دُونی أحَبُّ إلَیَّ مِنْ قِطٍّ ألُوفِ. وَبَکر یَتبَعُ الأضعانَ صَعب أحَبُّ إلَیَّ مِنْ بَغلٍ وَقُوفِ. وَخِرْق مِنْ بَنی عَمِّی نحیف أحَبُّ إلَیَّ مِنْ عَلجٍ عَنیفِ. (الجامع الشواهد، ج ۲، ص ۲۰۳؛ لغتنامه دهخدا (میسون)؛ تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۲۴۳؛ سفینهٔ البحار: یزید.).
۱۰.إنّ منَ القسمِ المصلحِ للمرءِ المسلمِ أنْ تکُونَ لهُ امراهٔ إذا نظرَ إلیها سرَّتْهُ، وإنْ غابَ عنْها حِفظَتْهُ، وإنْ أمَرها أطاعَتْهُ. (شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، باب ۹ (از ابواب نکاح) حدیث ۷.).
۱۱.هانری کوربن، ملاصدرا، ص ۴۵.
۱۲.نساء (۴) آیه ۱.
۱۳.بقره (۲) آیه ۲۲۱.
۱۴.نور(۲۴) آیه ۳.
۱۵.مائده(۵) آیه ۵.
۱۶ممتحنه (۶۰) آیه ۱۰.
۱۷.ما أحِبُّ للرجلِ المسلمِ أنْ یتزوَّجَ الیهودیّهَٔ والنصرانِیَّهَٔ مخافهَٔ أنْ یتهوّدَ ولدُهُ أو یتنصَّرَ.(وسائل الشیعه، کتاب النکاح، باب ۱ (از ابواب مایحرم بالکفر) حدیث ۵.).
۱۸.مائده (۵) آیه ۵؛ انبیاء (۲۱) آیه ۹۱؛ تحریم (۶۶) آیه ۱۲؛ نساء (۴) آیه ۲۵؛ نور (۲۴) آیه ۴ و ۲۳.
۱۹.نساء (۴) آیه ۲۴.
۲۰.همان، آیه ۲۵.
۲۱.نور (۲۴) آیه ۲۶.
۲۲. روضهٔ المتقین، ج ۸، ص ۱۲۸.
۲۳.همان، ص ۱۱۷ ض ۱۲۲.
۲۴.لولا أنّ اللّهَ خلقَ فاطمهَٔ لعلیٍّ ما کانَ لها علَی وجهِ الأرضِ کفو آدمُ فمنْ دونَهُ.روضهٔ المتقین، ج ۸، ص ۱۲۳.
۲۵.وسائل الشیعه، باب ۲۸ (از ابواب مقدمات نکاح) حدیث ۲ و ۵.
۲۶.همان.
۲۷.همان، حدیث ۸.
۲۸.سید محمد کاظم یزدی، عروهٔ الوثقی، فصل فی اولیاء العقد، مسأله ۱.
۲۹.نهج البلاغه، حکمت ۱۱۹.
۳۰.همان، حکمت ۲۲۶.
۳۱.ر .ک: شیخ مرتضی انصاری، مکاسب محرمه، النوع الرابع ... المسألهٔ /۲.
۳۲.ر .ک: شیخ مرتضی انصاری، مکاسب محرمه، النوع الرابع ... المسألهٔ /۲.
۳۳.روضهٔ المتقین، ج ۸، ص ۸۷.
۳۴.روضهٔ المتقین، ج ۸، ص ۸۷.
۳۵.همان، ص ۹۵.
۳۶.وسایل الشیعه، باب ۲۱ (از ابواب مقدمات نکاح) حدیث ۳.
۳۷.روضهٔ المتقین، ج ۸، ص ۱۰۲.
۳۸.قرآن کریم می فرماید: وَلاتَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الجاهِلِیَّهِٔ الأولی؛.
از جلوه گری ها وطنازی هایی که از اخلاق جاهلیت است، خودداری کنید.(احزاب (۳۳) آیه ۳۳.).
منبع : تبیان


همچنین مشاهده کنید