شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


برای مردن تا آخرین روز فرصت داریم


برای مردن تا آخرین روز فرصت داریم
«پدرجان خیلی بهانه گیر شده ای، کلا ه را روی سرت می گذارم می گویی: چرا کلا ه سرم می گذاری، از سرت برمی دارم، می گویی چرا کلا ه برداری می کنی» این جمله را کامیار شاپور می گوید: پسری که حاصل زندگی پرویز شاپور و فروغ فرخزاد است و حالا اگر در سالگرد فروغ گاهی به ظهیرالدوله سری بزنید احتمالا در یکی از گوشه ها نشسته و با عده ای حرف می زند. بعد از تولدش احمد شاملو شعری برای کامیار نوشت، دلیلش تنهایی «کامی» بود و این که پدر و مادرش از هم جدا شده بودند، «ما روزی دوباره کبوترهای مان را پیدا خواهیم کرد و دوستی دست زیبایی را خواهد گرفت، روزی که کمترین سرود بوسه است...» بهانه این نوشتار پرویز شاپور است. او که در گرمای یکی از همین تابستان ها در سال ۷۸ از این جهان رفت. او پایه گذار نوشتاری بود که احمد شاملو نام آن را «کاریکلماتور» گذاشت. چیزی بین کاریکاتور و شعر یا کاریکاتور کلمات یا کلماتی که کاریکاتور شده اند.
پرویز شاپور شخصیت عجیبی داشت، این قدر که شوخی کردن در بطن زندگی اش بود. برخی از صاحبنظران درباره اندیشه و حرکت او در حوزه طنز و اتفاقاتی که توسط او برای ادبیات طنز ایران افتاد نظریاتی داده اند که با هم می خوانیم:
● عمران صلاحی و پرویز شاپور
عمران صلاحی که روزگاری خنده را به لب دوستانش هدیه می داد و حالا مدتی است که دیگر خودش نیست و آثارش جای خالی او را ... می کند (دلم نمی آید بنویسم پر می کند) درباره شاپور معتقد بود که او بنیان گذار مکتب تازه ای در طنزنویسی است. «کاریکلماتور» اکنون به عنوان یک قالب ویک عنصر جای خود را در ادبیات ما باز کرده است و پیروان زیادی هم دارد. کاریکلماتور تلفیقی است از کاریکاتور و کلمات. به عبارت دیگر کاریکاتوری است که به جای خط با کلمات بیان می شود. کاریکاتور گاهی فراتر از این تعریف است. شاپور علا وه بر طنز نویسی، کاریکاتوریست و طراح تاثیرگذاری هم هست. کاریکاتوریست نامداری چون اردشیر محصص بعضی جاها از افکار و آثار او تاثیر پذیرفته است. شاپور در کاریکاتورهایش هم ایجاز را رعایت کرده است، یعنی با کمترین و ساده ترین خط ها، تخیل شاعرانه اش را نشان داده است. شاپور حتی در شعر امروز ما هم تاثیرگذار است، نحوه نگاه او با دیگران فرق می کند، اودنیا را گاهی وارونه می بیند. مثلا به جای این که بگوید«گربه از درخت بالا رفت» می گوید«درخت از گربه پایین آمد» یدالله رویایی وقتی در شعر می گوید: من از درخت بالا افتادم نگاه شاپورانه ای دارد. صلا حی در مجله «امیدایران» در بهار ۱۳۴۹ پرویز شاپور و تاثیر او را با عبید زاکانی طنزپرداز شهیر ایران مقایسه و به توجه هر دو شاعر به موش و گربه اشاره کرده است. عبیدزاکانی هم منظومه ای دارد با عنوان «موش و گربه». صلا حی در این مقاله نوشت: کاریکاتور خون تازه ای است در رگ های طنز ایران، از«موش و گربه» عبیدزاکانی به این طرف، طنز ما قوس نزولی را پیمود و در این اواخر به ابتذال کشیده شد ولی موش و گربه شاپور نوید آغاز راه دیگری را می دهد.
شاپور تمام حرف هایی را که در صحبت های روزمره خود می زند کاریکلماتور است.
وقتی وارد مجلسی می شود خداحافظی می کند و هنگامی که مجلس را ترک می کند سلا م می دهد. خط های ابتدایی شاپور به قدری حالا ت را خوب بیان می کند که بسیاری از طراحان بادومن رنگ و روغن و صرف چند روز وقت نمی توانند آن حالا ت را آن طور که باید برسانند. او با خط های ساده اش اشیا را قابل لمس می سازد. شاپور کوتاه ترین خط را برای طرح و کوتاه ترین کلمه را برای طنز به کار می برد. می گوید: چرا بی خود ولخرجی کنم و یک خط اضافی در طرحم مصرف کنم، این خط را نگه می دارم و با آن طرح دیگری می سازم. در مورد طنز و کلمه ای که برای بیان آن به کار می برد نیز همین عقیده را دارد. شاپور را می توان با «جیمز تربر» آمریکایی مقایسه کرد که سادگی را در طنزها و طرح های خود حفظ کرده با این تفاوت که شاپور راه دیگری برای خود دارد.
● شاملو و پرویز شاپور
دکتر نورالدین سالمی در «بامداد آینه» که گفت وگویی است با احمد شاملو از او پرسیده است: شما کتاب «هوای تازه» را به پرویز شاپور تقدیم کرده اید، واقعا آن خصوصیاتی که به او نسبت داده اید این آدم دارد؟ شاملو گفته: بله دقیقا، بسیار موجود نازنینی است و دکتر سالمی پرسیده آیا کاریکلماتور را شما ساخته اید و شاملو پاسخ داده بله، این طور شد که به شوخی چیزی سر هم کردیم و جا افتاد. اولین بار کارهایش را آورده بود مجله «خوشه» من این کلمات را پیشنهاد کردم و آنها را چاپ کردم. منتها اشکال کارش این است که به یک موضوع پیله می کند و آدم را خسته می کند من بارها به او پیشنهاد کردم که این ها را بر بزن.
● هوشنگ گلشیری و پرویز شاپور
این قسمت را به سبک «شاپور» زیاد پر و بال نمی دهیم، گلشیری در فیلم «سرو سبز» که پیرامون و درباره زندگی فروغ فرخزاد است درباره پرویز شاپور می گوید: (نقل به مضمون) شاعر که نه یه چیز هایی می نوشت و خط هایی می کشید! یاد هوشنگ خان گلشیری بخیر و یاد شاپور گرامی باد.
● جواد مجابی و پرویز شاپور
«آقای ذوزنقه» از همان کارهای ابتدایی شاعر و نویسنده ای است که هم شاعر است و هم نویسنده! البته به همان اندازه هم نقاش و منتقد. خلا صه دکتر جواد مجابی دستی بر آتش و آب و باد و خاک دارد و خلا صه روزنامه نگار روزنامه اطلا عات هم بوده است. حالا دیگر خودتان فرض کنید چه اتفاقی می افتد. دکتر مجابی مرد دوست داشتنی ادبیات معاصر ایران درباره شاپور می گوید: شاپور با خط های سست و ابتدایی شروع کرد با سنجاق قفلی اطواری و عنکبوت های فضولش که بالا خره او را به دام انداختند. در شبکه تار عنکبوتی وشلوغی که طرح های شاپور دارد حیوانات اهلی بی شماری وول می خورند. از مرغ و ماهی و گربه و موش گرفته تا بعضی آدم ها که بازی آزادانه خود را در فضایی پر از هزل و مطایبه دنبال می کنند. گاهی مطایبه دردناک است: موش کوچولویی که برخلاف تمام موش های گنده، اما گریزان، می دود. شاپور خیلی دیر شروع کرد، اما این امید هست که زودتمام نشود. چرا که با خط های ساده اش به مرز دنیایی رسیده است که چندان ساده نیست.
● اردشیر محصص و پرویز شاپور
سال ۱۳۴۷ در مجله «خوشه» مجله ای که آن روزها مورد توجه روشنفکران هم بود مقاله ای با عنوان حرف هایی درباره طرح های شاپور منتشر می کند. در این مقاله اردشیر محصص به کاریکاتورهای شاپور توجه می کند، نه به کاریکلماتورها. او در این مقاله می نویسد: تکنیک و دید پرویز شاپور مخصوص به خود اوست. اشیای ظریف و موجودات ذره بینی و حشرات کوچک چیزهایی هستند که توجه او را به خود جلب می کنند و در اینهاست که اندیشه سایتریکش آزاد می شود و به کار می افتد، سنجاق قفلی هایی که با حالتی استفهام آمیز به تغییرات خارق العاده ای که در اعضا و جوارحشان به وقوع می پیوندند خیره شده اند بی آنکه وحشت زده باشند، عنکبوتی که به جای گل از گلدان روییده و مشغول جلوه گری است و بالاخره گل و برگ هایی که بدون آنکه به ساقه و شاخه ای متکی باشند توانسته اند تعادل و شکل معمولی خود را روی گلدان حفظ کنند. در واقع پرویز شاپور همان طور می نویسد که می کشد و در طرح های مطایبه آمیزش همان ماهیت نوشته های طنزآمیز را می بینیم، انکار ابتذال و اجتناب از سوژه های معمول به اضافه یک ظرافت عالی و استفاده حداقل کلمات و خطوط برای بیان مقصود. زیبایی و ظرافت در آثار شاپور همیشه با هم ظاهر می شوند.
● منوچهر نیستانی و پرویز شاپور
یک بار دیگر کلمات قصار «پرویز شاپور» را زیر عنوان «کاریکلماتور» خواندم. من از این مرد خیلی خوشم می آید و با او دوستی ده پانزده ساله دارم! این روح طنز و فکاهی گویی را از همان قدیم ها داشت و تازگی آنها را می نویسد و رسم می کند و چه خوب و نیشدار و پر معنی هم، می دهد به مجلات. من شباهتی دیدم بین این کلمات قصار و بعضی از شعرهای بچه ها. مثلا مال همین دوست همشهری «منشی زاده»، با این تفاوت که پرویز از این ادعا که کلمات قصار من شعر هستند، بری است.
کیومرث صابری فومنی و پرویز شاپور
مدیر مجله گل آقا. خدایا چقدر دلم می گیرد وقتی نام هایی را می نویسم که دیگر نیستند، کسانی که ادبیات ایران اوج شکوفایی خود را با حضور آنها جشن می گرفت و حالا دیگر نیستند. یکی دیگر از آنها کیومرث صابری است که درباره شاپور می گوید: وقتی شاپور کتابی را لا ی روزنامه به من داد، جا خوردم، آن روزها رد و بدل کردن کتاب های ممنوعه، به این صورت شایع بود. ولی پرویز اهل سیاست نبود این کتاب، چه مساله ای را در خود نهفته دارد که شاپور آن را این چنین محتاطانه به من می دهد؟ در حضور جمع نمی شد روزنامه را که با نوار چسب بسته شده بود بازکرد. اگر چیزی نبود به این محکم کاری چه نیازی بود؟ دلم طاقت نیاورد صبر کنم تا به منزل برسم. به بهانه ای از جمع فاصله گرفتم، گوشه روزنامه را پاره کردم. مجموعه کاریکلماتور بود. اولین کتاب او. شاپور- به قول خودش- «اهل کتاب» شده بود.
سال هزار و سیصد و پنجاه، به اشاره چشم و لبخندی از شاپور تشکر کردم، اگر شاپور می خواست کتابش را به همه دوستانش هدیه کند، سهم مولف ده- بیست نسخه که بیشتر نبود؟ نمی دانم کتاب اش را اول به من هدیه کرد یا به عمران صلا حی که شیفته شاپور بود و یکسالی پیش از آن مقاله ای از او در معرفی کاریکلماتور و کار ارزشمند شاپور در یکی از مجلا ت چاپ شده بود و پرویز او را مثل فرزندش دوست می داشت. شاپور اهل سیاست نبود. کله اش بوی قورمه سبزی نمی داد. در همان سال اول آشنایی با او در تحریریه توفیق وقتی که دیگر به هم اعتماد داشتیم چیزی به ایما و اشاره گفتم، پرسید: کله ات بوی قورمه سبزی می دهد؟ وقتی فهمید که تا حدودی همین طور است کمی به فکر فرو رفت و گفت: «ولی مال من بوی هر چیزی می دهد الا قورمه سبزی»! از آن روز به بعد من و شاپور روزها و شب ها از آسمان و ریسمان به هم گفتیم اما از سیاست ابدا. در تحریریه توفیق، همان سال ۴۰ - ۵۰ به شاپور گفتم «پرویز به نظر من تو تنها طراح و کاریکاتوریست هنرمند جهانی که نمی تواند خط راست بکشد». به همان شوخی و شنگی که فقط در وجود خودش بود گفت: خط راست؟ من چهل سال است غصه این را می خورم، که چرا چپ دست نیستم، آن وقت توقع داری خط راست بکشم؟ آن روزها البته واژه «چپ» و «راست» معنای دیگری داشت. آن روز وقتی به عادت هر روزه، انبوه کاغذهایش را که در آن طرح ها و کاریکاتورهایش نقش بسته بود از روی میز جمع می کرد، یکی از کاغذها را روی میزم گذاشت. کاریکاتور من بود. این حرف ها را کیومرث صابری فومنی در ماهنامه گل آقا شماره ۹۶ شهریور سال ۷۸ نوشته است.
● روزهای پایانی
شاپور ریش زیادی داشت این قدر که وقتی حسین توفیق او را می دید می گفت شاپور را باید با «نی» بوسید. روزهای پایانی عمرش عمران صلا حی زیاد به دیدن او می رفت.
در یکی از دیدارها متوجه تغییر قیافه شاپور می شود.
صورتی که همیشه مملو از ریش بود، حالا همه را از ته زده بودند. به عمران گفته چهل سال برای این موها و ریش ها زحمت کشیده ام و عمران گفته بود غصه نخور در می آید. شاپور در جوابش گفته بود همه مرا با این مو و ریش می شناسند حالا آن دنیا هیچکس مرا نمی شناسد.
حتی در آن روزها و شرایط دشوار بدنی او همان طنازی بود که میان دوستانش می خندید و دلش را برای دوستانش می گذاشت.
پرویز شاپور- همسر فروغ فرخزاد- زندگی مشترک خوبی نداشت و این نداشتن زندگی خوب دلا یل زیادی داشت.
شاید از این دریچه کمتر به زندگی پرویز شاپور و فروغ فرخزاد توجه شده باشد که پرویز دلش نمی خواست همسرش خیلی آزادانه و بیشتر از عرف روشنفکری آن دوران آزادانه رفتار اجتماعی داشته باشد.
همین مساله هم البته باعث شد دلا یل دیگری به اختلا ف نظر این دو هنرمند اضافه شود و جدایی آنها شکل بگیرد. نامه های این دو به هم نشان می دهد که رابطه عاطفی آن ها با هم وضع مطلوبی داشته اما مساله، مساله جاودانگی بوده و این که فروغ شاید تاب ماندن نداشته است. فروغ سرکش به مناسبات رفتاری و خانوادگی چندان پایبند نبوده و البته این مساله چندان هم نمی تواند وجه نیکویی داشته باشد. چه بسیار هنرمندانی که توانستند سرکش باشند و باز به گونه ای زندگی کنند که خانواده در راس زندگی شان قرار داشته باشد. اگرچه هنرمند خود خانواده ای است با افرادی که در ذهنش می پروراند اما داشتن پیوستی مستحکم آدم را از نظر آرامش و تسلی خاطر کمک می کند. پرویز شاپور سرانجام از فروغ فرخزاد جدا شد و فروغ رفت تا به شعر برسد و پرویز هم میان همین کاریکلماتورها زیست تا تابستان گرم سال ۷۸ از این دنیا، بدون مو وریش سفر کند.
بهروز صوراسرافیل در مجله آیندگان سال ۵۴ گفت وگویی با پرویز شاپور انجام داده بود. از برخی پاسخ های پرویز شاپور می توان دریچه ای به آثارش پیدا کرد. مثلا این که می گوید: «ما خانواده گربه دوستی هستیم، از قدیم همیشه گربه توی خانه مان داشتیم. یادم می آید که زمستان ها این گربه ها می آمدند و با ژست های مختلف روی کرسی می نشستند، گاهی خوابیده بودند، یک وقت نشسته بودند و یک وقت هم با هم بازی می کردند. این است که من با خطوط تن گربه خیلی آشنا هستم و می توانم بکشمش، در صورتی که مثلا فیل را نمی توانم بکشم چون ندیده ام. فکر می کنم که خیلی صلا حیت دارم که گربه بکشم حتی گاهی می شد که مثلا دوازده تا گربه توی منزل داشتیم. آنها از روی چینه می آمدند و می رفتند، دعوا می کردند و به طور کلی توی محل اگر دو تا گربه با هم دعوا می کردند، همسایه ها ناراحت می شدند و می گفتند: حتما گربه های این ها هستند! در هر سال فصلی هست که موی گربه ها شروع می کند به ریختن. در این زمان ها، واقعا غرق مو بودیم به طوری که قبل از این که بروم اداره، هر روز صبح می رفتم روی نیمکت پارک شهر می نشستم و نیم ساعت یا بیشتر - تا جایی که فرصت بود - موهای گربه را از لباس هایم می گرفتم. گربه مثل یک لوکوموتیو است که دو تا واگن دارد: موش و ماهی. می توانم بگویم که کشیدن ماهی هم برایم آسان است چون خیلی ایستاده ام و ماهی ها را توی تنگ یا حوض نگاه کرده ام، از طرف دیگر مثل هر دوره ای از کار آدم، بالا خره روزی دوره موش و گربه و ماهی هم تمام می شود. بیشتر از این مثلا موضوع «سنجاق قفلی» را می کشیدم، آن قدر سنجاق قفلی کشیدم که شاید بشود یک مجموعه بزرگ از طرح ها فراهم کرد. اما بالا خره یک روز تمام شد و کنارش گذاشتم.
توی نوشته هایم هم همین طور است. مثلا به رنگین کمان می پردازم و درباره اش کاریکلماتورهای زیاد می نویسم، بعد رهایش می کنم. یک وقت یادم میآید که در نوشته هایم «تصویر» چیزها خیلی وجود داشت، تصویر آب در چیزها، مثلا گفته بودم «وقتی تصویر گل محمدی در آب افتاد، ماهی ها صلوات فرستادند».
● خودشناسی پرویز شاپور
به طور کلی حس می کنم که توانسته ام خودم را بشناسم. از بچگی «خیام» را ازبر بودم، از رباعیات خیام، که از نظر حجم خیلی هم کم است، مفاهیم زیادی گرفته بودم، خیلی بیشتر از آن چه که شاید آدم از خواندن یک دیوان پر از قصیده بلند، می گیرد. هر وقت چیزی می دیدم که نظرم را جلب می کردم می آمدم درباره اش با پدرم و مادرم صحبت می کردم اما آن ها حرفم را نمی فهمیدند. حتما چند بار سر این موضوع کتک خوردم. حرفم می خوردم و جویده، جویده صحبت می کردم. خلا صه از همان اول، عامل کوتاه نویسی و کوتاه گویی با من بود، البته شاید هم سعی کرده ام که «شاعرانه» ها در نوشته هایم بیشتر باشد برای این که حس کرده ام که هم گفتنشان برایم آسان تر است و هم مردم بیشتر دوست شان دارند. اما خودم بیشتر آنهایی را دوست دارم که جنبه طنزشان قوی تر است. فرض بفرمایید مثل آن که گفته بودم «گربه وقتی از درخت بالا می رفت به ریش قوه جاذبه می خندید».
● پرویز شاپور و طنز
من همیشه نگران آن هستم که از من بپرسند« طنز یعنی چی؟» چه بسا شب ها از ناراحتی و نگرانی این سوال خوابم نبرده است.
دلیلش هم این است که تعریفی از طنز ندارم مگر یک چیز و آن هم آن که مثلا یکی از همین کاریکاتورها را به جای معنی طنز بگوییم.
من حدود ۱۰ سال است که خط می کشم و این کار را مدیون اردشیر محصص هستم. ۹ سال و نیم از این ۱۰ سال طرح های سیاه و سفید کشیدم.
به طور کلی گفته اند که بی کاری آدم را به یاد بدهکاری می اندازد. وقتی که آدم کار نکند، هم این ضرب المثل در مورد او صدق می کند و هم این که وقتی شب می خواهد بخوابد می بیند که هیچ چیز مثبتی در زندگی روزانه اش وجود نداشته است. آن وقت از خودش بدش می آید و فکر می کند که در آن روز آدم سازنده ای نبوده است. بنابراین وقتی آدم کار می کند هم لحظات را خوش گذرانده و هم اگر شب احیانا در آینه نگاه کند، می تواند به خودش بگوید«آفرین شاپور».
تعدادی از کاریکلماتورهای پرویز شاپور را با هم می خوانیم.
- هیچ جنایتکاری به اندازه قلبم با خون سرو کار ندارد.
- فکر پرنده محبوس، آزاد است.
- در زمستان کفن پشمی می پوشم.
- جنس ژاپنی خیلی آب می رود و به این دلیل خودشان این قدر کوتاه قد هستند.
- در شیشه عمرم بستری شدم .
- برای مردن تا آخرین روز فرصت داریم.
- گوش خسته عاشق خداحافظی است .
- خواب غفلت احتیاج به لالایی ندارد .
● اتوبیوگرافی شاپور
۱۳۰۳ تولد، از تولدم فقط موهای سفید را به یاد دارم که رنگش به مرور زمان به فلفل نمکی گرایید و حالیه که این سطور را رقم می زنم یکدست سیاه شده است. از هفت سالگی به مدرسه رفتم خوب یادم می آید، زنگ های دیکته وقتی «جا» می انداختم کیفم را زیر سرم می گذاشتم و در آن «جا» آسوده به خواب عمیق فرو می رفتم. دوره دبستان و دبیرستان سپری شد و چون عقل معاشم ضعیف بود به همین جهت رشته اقتصاد دانشکده حقوق را برای ادامه تحصیل انتخاب کردم و به پایان رساندم. ولی نتیجه متاسفانه کاملا عکس آن بود که انتظار داشتم. در دوره تحصیل به علت وضع خراب مالی ناگزیر بودم خود نویسم را از سیاهی شب پرکنم. در روزی که می خواستم به مجلس ختم یکی از هم کلاسی هایم بروم به علت نداشتن لباس تیره رنگ ناگزیر شدم سایه ام را راهی مجلس کنم زیرا هنوز به این مرحله از تکامل نرسیده بودم که با سیاهی شب برای خودم لباس رسمی بدوزم و در جشن تولد ماه شرکت نمایم. حالا که از جشن تولد صحبت به میان آمد بد نیست این را هم بدانید که چون تاریخ تولد جسم و روحم با هم فرق می کند مجبورم سالی دوبار برای خودم جشن تولد بگیرم... بازی نان بیار کباب ببر و اتل متل توتوله و کلاغ پر را فوق العاده دوست دارم ولی نسبت به بازی با کلمات عشق می ورزم. تصمیم دارم پس از مرگم رونوشت سنگ قبرم را محض اطلاع پسرم با پست سفارشی برای او بفرستم.
نویسنده : حسن گوهرپور
منبع : روزنامه مردم سالاری


همچنین مشاهده کنید