جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


نگاهی به فیلم نصف مال من، نصف مال تو


نگاهی به فیلم نصف مال من، نصف مال تو
سینمای ایران است و همین سوژه های بکر و دست نخورده اش! چنان تو را روی صندلی سینما میخکوب می کند، که دلت می خواهد همینطور چند سانس پشت سرهم بنشینی و فیلم را چند باره ببینی! و البته مضامین و مفاهیم فیلم هم، آنقدر پیچیده و سنگین است که فهمشان جز با رویت چندباره فیلم میسر نخواهد بود!
در این یادداشت یکی از این سوژه ها را- در سینمای مثلا کودک و نوجوان- با هم مرور می کنیم تا بدانیم خلوتی سینماها تنها به علت بدسلیقگی ملتی است که با بی اعتنایی به تولیدات داخلی در چهارراه های تهران، پی فیلم های هالیوود می چرخند:
پونه و سپیده با پرسش ناظم مدرسه در مورد شغل پدر (همان رسم سنتی نادرست روزهای اول مدرسه) به یکی بودن نام، سن و شغل پدران یکدیگر پی می برند و بعدتر متوجه می شوند که با هم خواهرند. (کجا پا شدی بری؟! خواهران غریب کجا بود؟ دارم داستان فیلم «نصب مال من، نصف مال تو» را برایت تعریف می کنم!) القصه، دعواهای این دو که از ابتدای فیلم آغاز شده بود، ناگهان تبدیل به اتحادی عمیق برای آشکار نشدن ماجرا نزد مادرانشان (شقایق فراهانی و مریلا زارعی) می گردد. ما- یعنی همان مخاطب گرامی- هم اصلا متوجه چگونگی و چرائی این تغییر نمی شویم! لابد نیاز نبوده دیگر! بی خیال، کلاس فلسفه که برای بچه ها نگذاشته ایم، همین که بخندند، کافی است! از سویی دیگر بهزاد وفائی، پدر بچه ها که نقشش را محمدرضا شریفی نیا بازی می کند، با خستگی از این پنهان کاری طولانی، به همراه خواهر دوقلویش (شهره لرستانی) در صدد برملا کردن حقیقت برمی آیند! (چه روح بلندی دارد این مرد، نه؟!) فرهاد آئیش هم برادر بزرگتر اوست که با تصمیمات عاقلانه اش، سعی در جبران اشتباهات آنها دارد. این تقابل ها یعنی تمام فیلم. سرانجام هم این کمدی نه چندان خنده دار با یک نسخه کاملا فانتزی به پایان می رسد: بهزاد وفائی ضمن فرار از دست همسرانش از پنجره به روی سقف ماشین می افتد و همسران او آن را تلافی کارهایش به شمار می آورند! راستی یادم رفت، عروسی هم در فیلم هست- بدون عروسی که فیلم، اصلا فیلم نیست- خواهر بهزاد وفائی در پایان فیلم با یکی از طلبکاران برادرش (نادرسلیمانی) به ماه عسل می رود با همان ماشینی که بهزاد وفائی روی آن سقوط کرده است.
این یعنی یک معجون نه چندان دلچسب از «خواهران غریب» و «مرد عوضی» که علیرغم حضور در جشنواره فیلم کودک و نوجوان و بدست آوردن جوایزی از آن، بیشتر به پدر و مادرهای کودکان تعلق دارد، تا خود آنها، داستان ازدواج مجدد یک مرد چه ربطی به سینمای کودک و نوجوان می تواند داشته باشد، را از داورانی بپرسید که با مشقت فراوان به این فیلم جایزه داده اند؟ در فیلم گرچه دو کودک حضوری پررنگ دارند، اما نه از رفتارها و دیالوگ های کودکانه خبری هست، نه از رویاها و بازی ها و شیطنت های خاص دوران کودکی. چه بد که فیلم کودک را صرفا فیلمی تعریف کنیم که تعدادی از نقش های آن را به کودکان سپرده باشیم. حتی اگر این نقشها آنقدر به تقلید از رفتارهای بزرگترها نوشته شده باشد، که گاهی فکر کنی سن این نقش ها در ۶-۷ سالی کمی کم است! ما در این فیلم با چنین کودکانی مواجه هستیم، کودکانی که تنهایی به دیدن عمویشان می روند، و تنهایی موتور دربست! می گیرند، و حرف های بزرگترها را می زنند و... اصلا کودکی که صورتش را با مثلا آبرنگ، نقاشی کرده که نمی تواند دیگر آن کودک معصوم و دوست داشتنی سینمای کودک و نوجوان ما باشد.
کارگردان چون به خیال خود برای کودکان فیلم ساخته، چندان به خویش زحمت شخصیت پردازی نداده و مخاطب بدون آشنایی چندانی با شخصیت های داستان، به پایان ماجرا می رسد. پایانی که خیلی هم پایان نیست! و مخاطب همچنان منتظر آخر ماجرا می ماند. (البته اگر وسط فیلم سینما را ترک نکرده باشد!) در عوض نویسنده و کارگردان، زحمت زیادی کشیده اند تا لحظه خبردار شدن دو زن از داشتن هوو به تعویق بیفتد و این انتظار طولانی کم کم بیننده را از پیگیری ماجرا خسته می کند.
تنها نشان کودکی فیلم هم همین کمدی سطحی کودکانه است و گرنه مضمون فیلم آنچنان که پیش از این هم گفتیم ربطی به سینمای کودک و نوجوان ندارد. حتی به نظر می رسد دیدن آن چندان برای کودکان مناسب نباشد، هرچند که مضامین آن را درک کرده و از شوخی ها(!) و کمدی های (با عرض معذرت از استاد چاپلین) فیلم بخندد.
نقش های فیلم هم چندان پیچیده نیست که بخواهیم درباره بازی ها حرف بزنیم. فقط شریفی نیا مظلوم تر شده است و شهره لرستانی، لوس تر و فرهاد آئیش، جدی تر. بخت نسبتا خوب فیلم در گیشه هم بیشتر مدیون همین ژست کودکانه بودن فیلم است که در این گرمای تعطیلات تابستانی پدر و مادرها را به سینما می کشاند. در چنین احوالی که لودگی را به جای فیلم کودک به خورد مخاطب می دهیم، چندان هم عجیب نیست که جادوی هری پاتر نوجوانان ما را مسخ کند و آنها را نیمه شب پای فلان کتاب فروشی شمال تهران بیدار نگه دارد.
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید