پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا


الزام به اعتراف


الزام به اعتراف
سنگی بر گوری، که محصول واپسین سال های حیات آل احمد است و بیش از یک دهه پس از مرگش، در سال۱۳۶۰ منتشر شد شرح مفصل و مؤثری است از وقایع خصوصی و دردناک خود او و شاید شگفت ترین نوشته ای است که یک نویسنده حساس و «اخلاقی» از ماجراهای پنهانی خود برای مردم نقل می کند؛ گیرم کسانی بوده اند و احتمالاً هنوز هستند، که چاپ آن را «مخدوش کردن چهره نجیب» نویسنده می دانند. پرسشی که آن کسان باید به آن پاسخ بدهند این است که آیا نوشتن سنگی بر گوری، توسط خود نویسنده، چهره او را مخدوش کرده است یا عده ای با نشر آن این خدشه را پدید آورده اند؟ جواب، البته، روشن است و واقع بینی حکم می کند که در اینجا به جای «خدشه» کلمه «شفاف» را بگذاریم، که واژه ای رایج و دلپذیری هم هست.
به گمان من برآشفتن عده ای از خوانندگان پس از خواندن سنگی بر گوری احتمالاً از این جهت نیست که آل احمد در آن کتاب خود را در برابر «نیستی» می بیند و بلاعقب بودن را «مردن بالقوه» و «نقطه ختام» خلقت می داند. فاش کردن این واقعیت که «دیگران جان خودشان را در فرزندانشان می کارند» و آل احمد، در مقام نویسنده، جان خودش را در «کلمات» درج می کند انگیزه، یا توجیهی، برای برآشفتگی نیست. گفتن این حقیقت که «تو زندگی می کنی که بنویسی. آنهای دیگر بی هیچ قصدی فقط زندگی می کنند» و نویسنده «قدرت عمل» خود را فقط «روی کاغذ» نشان می دهد- اگرچه قدری تفرعن، یا احساس امتیاز از نویسنده بودن، در آن به چشم می خورد- منطقاً نباید کسی را برآشوبد.
آنچه ممکن است برای عده ای، حتی برای نزدیکترین فرد به آل احمد، ناخوشایند و احیاناً «آزار» دهنده باشد این تعبیر است که «هر نویسنده ای به مرور زمان تغییر و تحول می یابد، چنان که حتی عشق و وفا هم ممکن است در او پایدار نباشد». این، البته کلام خود آل احمد نیست، اما گونه ای تعبیر از سنگی بر گوری است، که آل احمد، صراحتاً، متعرض آن نشده است. آنچه این تعبیر و احتمالاً آن آشفتگی را پدید آورده است فاش کردن «اسرار»ی است که با دسته ای از عقاید سیاسی و مفاهیم اخلاقی مربوط به آنکه از قضا آل احمد را مبشر و مدافع سرسخت آن می شناسند، جور درنمی آید و حتی با آن در تضاد است. اما آنچه معمولاً درباره این «اسرار مگو» گفته نمی شود این است که نویسنده، نخستین بار، با قلم خودش، «به دست جسارت صراحت»، آن را در سنگی بر گوری فاش کرده است. آل احمد نخستین نویسنده معاصری است که نشان داد در نویسنده «اجبار اعتراف» هست، بی آن که کسی او را تحت فشار گذاشته باشد و به گمان من او با همین سنگی بر گوری به اندازه ۳ نسل از نویسندگان ما اعتراف کرده است. اما اعتراف در اینجا برای خود اعتراف، برای نفس اعتراف، نیست؛ زیرا نویسنده با «قدرت عمل» خود، با نوشتن، می کوشد «مطلب را دست کم برای خود»ش حل کند و سپس آن را در معرض قضاوت دیگران بگذارد.
من هسته سنگی بر گوری را در خود این کتاب نمی بینم، چون معتقدم که آل احمد پیشتر از آن، در داستان کوتاه پرورده و تقریباً گمنامی به نام «گناه»، متعرض این مایه شده است. در داستان گناه، که شرح وسوسه پاکدلانه دخترک نورسیده ای است، راوی - یعنی همان دخترک - آرمیدن روی رختخواب پدر را شرم آور و معصیت آلود می داند. راوی که زن ۴۰ ساله ای است، شبی از گذشته های دور را به خاطر می آورد که به صرافت می افتد، دور از چشم دیگران، برود روی رختخواب پدر، که خودش روی پشت بام پهن کرده است، دراز بکشد. او به یاد می آورد تا مدتها حتی جرأت آن را نداشته است که آرزو کند روی آن رختخواب بخوابد، تا این که سفیدی مثل برف ملافه رختخواب، در تاریکی سر شب، در نور قرص کامل ماه، این خیال را به سر او می اندازد. پدر راوی یک روحانی است و آن شب در خانه آنها مجلس روضه برپا است. آنچه راوی از حریم بسته خانه پدر نقل می کند و توصیف مجلس روضه، آن هم دزدکی و از لب بام، فضای روانی و اخلاقی حاکم بر داستان را شکل می دهد و خوانندگانی که مختصر آشنایی با زندگی آل احمد دارند می دانند که این یک داستان «اتوبیوگرافیک» است و از حیث «صحنه» (ستینگ) و «فضا» (اتمسفر) درامتداد داستان های «خواهرم و عنکبوت»، «جشن فرخنده» و «گل دسته ها و فلک» قراردارد.خواننده ای که داستان «گناه» را می خواند به آسانی می تواند تصور کند که آل احمد از چه نوع آدمی سخن می گوید.راوی داستان یک دختر یا زن نمونه وار است که نمی تواند خود را از میراثی که خانواده اش در وجدان او سپرده است خلاص کند و در تلاش خود برای وانهادن این میراث دچار عذاب وجدان می شود.
در این داستان ما درواقع با نوعی «حساسیت» روبه رو هستیم. اگر نویسنده بر این حساسیت با آن «پیش زمینه»، فضای روانی و اخلاقی آن خانواده بسته و سنتی، تأکید نمی ورزید چه بسا خواننده داستان را - عمل دختر و وسوسه او را- بیهوده و بی معنی تلقی می کرد؛ زیرا تعمیم دادن عمل او به هر دختری ناممکن است.
راوی سعی می کند آن گونه که اقتضای داستان است مطالبی درباره خودش به ما بگوید: کجا، در چه خانه ای، زندگی می کند؟ چه آرزویی دارد؟ (او دوست دارد از لبه پشت بام، بی آن که دیده شود، مردهایی را که به مجلس روضه می آیند تماشا کند. دلش می خواهد، مانند مردها، نمازش را با صدای بلند بخواند و سرانجام، چنان که اشاره کردیم، روی رختخواب پدرش دراز می کشد و خوابش می برد و وقتی که چشم باز می کند پدرش را کنار خودش می بیند که دارد چپق می کشد و انگار که مرتکب «گناه کبیره» شده باشد آرزو می کند که مانند دود چپق پدرش به آسمان برود و نیست بشود.) این جزئیات، هرچند سرسری به نظر می رسند، پاره ای از ارزش ها و قراردادهای خانه و محیطی را که راوی در آن زندگی می کند به دست می دهند. احساسات راوی، از پس حجاب، در تلاطم و تردید و تشویق، نشان داده می شوند و ما آن ها را به صورت جزئی از زندگی او می پذیریم.
«گناه» راوی او را در موقعیتی «برتر» و چه بسا «پاک تر» و «شریف تر» از موقعی قرار می دهد که او هنوز «بی گناهی» خود را حفظ کرده است.
در حقیقت احساس گناه راوی فقط در محک خوردن با واقعیت از میان می رود. اگر راوی، در کمال معصومیت، وسوسه خود را نادیده می گرفت، یا در برابر آن مقاومت می کرد، فقط می توانست آن را پس بزند، بی آن که توانسته باشد آن را ناپدید کند؛ در آن صورت، از نظر ذهنی و اخلاقی، او باز خود را گناهکار می دانست، چون آن وسوسه او را رها نمی کرد، در ناخودآگاه، یا ضمیر ناهوشیار، او باقی می ماند. در اصطلاح یونگی، آن وسوسه فقط در راوی به «خواب» می رفت، باز روزی در او سر برمی آورد و او را دچار «بحران» می کرد. بنابراین «گناه» داستانی است درباره «ضرورت» که در بسیاری از آثار آل احمد تکثیر شده است. من آل احمد را از اعقاب راوی داستان گناه، همزاد او و در واقع خود او، می دانم.
«گناه» راوی- اگر واقعاً راوی گناهی مرتکب شده باشد- به صورت ژرف تر و بحرانی تر، در سنگی بر گوری تکرار می شود. آل احمد به «گناه» خود اعتراف می کند و معصومیت او در تنهایی و آسیب پذیری و عقوبتی است که با اعتراف به گناه خود به جان می خرد. او عقوبت اعتراف را بر بحران کتمان کردن ترجیح می دهد؛ زیرا رسالت نویسنده را دریدن پرده خفقان و سکوت و حجاب می داند. او راه حل های خود را با استعانت از حرفه نویسندگی، بانوشتن، برمی گزیند. در واقع نوشتن برای او یک «ضرورت»، یک «اجبار» و نوعی «تزکیه نفس» است. بازگفتن و وانویس کردن یک تجربه باعث می شود که نویسنده با آن تجربه یک فاصله زیبایی شناختی برقرار کند؛ به گونه ای که انگار تجربه هر خواننده ای است که آن را می خواند. در واقع نوشتن به منزله واسازی تجربه ای است که در لحظه نوشتن کیفیت دیگری پیدا می کند. تجربه دیگر در محدوده خودسری نویسنده (راوی یا صاحب تجربه) محبوس نمی ماند.
اما آل احمد، چنان که گناه و سنگی بر گوری و بسیاری دیگر از آثار او نشان می دهند، هر کجا که در معرض وسوسه ای قرار گرفته است- چه به آن تن داده باشد وچه در برابر آن مقاومت کرده باشد- آن را نوشته است. او، خواه در مقام راوی گناه و خواه در مقام نویسنده سنگی بر گوری، می داند که انسان تجربه یا «شایستگی» لازم را به دست نمی آورد، مگر آن که بار مسئولیت تشخیص و سبک سنگین کردن «نیک» و «بد» را با تجربه کردن از دوش خود بردارد. احساسات پنهان و سرکوب شده ما، هر چقدر هم که زندگی زاهدانه و پرهیزکارانه ای داشته باشیم، جزئی از زندگی ما است. کسانی که بدون تجربه- بدون «رسوایی» و بدون «تحسین»- زیسته اند، به تعبیر دانته، «هیچ گاه زنده نبوده اند»؛ چنان که گویی اصلاً متولد نشده و پا به هستی نگذاشته اند.
از نظر آل احمد حتی «بداخلاقی» نویسنده یا شاعر خود «نوعی اخلاق جدید» است؛ زیرا نویسنده و شاعر؛ ذاتاً، درجست و جوی «تعالی» است و در جست وجوی «فردا»، و سراپا پرسش و کوشش و پژوهش. من، شخصاً،آن آثاری از آل احمد را می پسندم که، چه در مقام راوی و چه در مقام نویسنده، همه آنچه را که در اختیار خواننده قرار می دهد خود تمام وکمال نمی داند، با پرسش آغاز می کند و به پرسش ختم می کند؛ در واقع تمام نمی کند، رها می کند.
محمد بهارلو‎/ منتقد ادبی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید