جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

شهریور ۱۳۲۰ پایانی شوم برای رضاخان


شهریور ۱۳۲۰ پایانی شوم برای رضاخان
مهمترین مناسبت شهریورماه در تاریخ سیاسی معاصر، نقض بی طرفی ایران بر خلاف تمام اصول حقوقی جنگ و صلح از سوی متفقین در شهریور ۱۳۲۰ بود. اما با وجود اعلام بی طرفی کشورمان در این جنگ دلایل حمله انگلیس و شوروی به ایران و سقوط رضاخان چه بود؟ رضاخان میرپنج مهره ای بود که با اتکا به دول استعماری به روی کار آمد، اما چرا از دستورات آنها سرپیچی کرد و موجبات قهر و غضبشان را بوجود آورد و دست آخر هم در آتشی سوخت که خود به پا کرده بود؟
● برآمدن رضاخان به دست انگلیس
رضاخان را علی التحقیق و بلا شک، انگلیسی ها آوردند و بردند. دلایل غیرقابل انکار در باب دخالت مستقیم انگلیسی ها در به قدرت رسیدن رضاخان پهلوی، چند نوع است: یک نوع، دلایل نقلی و مدارک مستند تاریخی است، مثل یادداشت های لرد آیرون ساید، اسناد وزارت امور خارجه ایران و انگلیس، خاطرات سردار ظفر بختیاری، اظهارات سپهبد مرتضی یزدان پناه، خاطرات دکترمحمد مصدق و...; یک نوع دیگر، دلایل عقلی، مثل این که چرا و چگونه برای حفظ منافع دولت استعماری بریتانیا، حکومت دیکتاتوری نظامی متمرکز بر ملوک الطوایفی و هرج و مرج و آشفتگی سیاسی و اداری اواخر قاجار مرجح بود; یک نوع دلایل دیگر، امارات و قرائن و سوابق و لواحق امر است که چگونه پس از شکست قرارداد ۱۹۱۹ وثوق الدوله دائر به تحت الحمایگی ایران و هشدار و اعلان خطر مستقیم به احمدشاه دائر به انقراض سلسله قاجاریه، دولت انگلیس به فکر تعویض رژیم از طریق کودتا افتاد و برای این کودتا با چندین نفر (از جمله نصرت الدوله فیروز، سید ضیا»الدین طباطبایی، سردار اسعد بختیاری، امیر موثق نخجوان، سالار جنگ و رضاخان میرپنج ) مذاکره کردند.
برکشیدن رضاخان از سوی انگلیس، دو دلیل عمده داشت: اول، جلوگیری از گسترش سوسیالیسم (به همین دلیل در دوره سلطنت رضاخان، گرایش به "مرام اشتراکی" جرم بود و محاکمه ۵۳ نفر بهترین شاهد این رویه سیاسی) و دوم، تامین درازمدت منافع استراتژیک نیروی دریایی انگلیس که برای سوخت خود به منابع نفتی ایران و برای تسلط بر آبراه های دریایی به تسلط بر خلیج فارس نیازمند بود (رضاخان به رغم علاقه به الغای قرارداد دارسی و اعلان حاکمیت ایران بر بحرین و جزایر ایرانی و خلیج فارس، عملا در هر دو مورد در برابر انگلیس کوتاه آمد).
● اختلافات رضاخان با انگلیس
حمایت اولیه انگلیسی ها از کودتا، فی نفسه دلیل بر ادامه این سیاست در جمیع امور که در آن هنگام اتفاق افتاد یا در سرتاسر طول سلطنت رضاخان نیست، آن هم به چند دلیل:
اولا، سر رابرت کلایوClive Rodert Sir وزیر مختار انگلیس در ۲۰ آوریل ۱۹۳۱ / اردیبهشت ۱۳۱۰، خطاب به عبدالحسین تیمورتاش (وزیر دربار رضاخان) می نویسد که: دولت بریتانیا "برای استقرار رژیم جدید، همکاری و همراهی مداومی داشته است، به طوری که اگر حمایت دولت بریتانیا نمی بود، رژیم پهلوی مستقر نمی شد، اما دولت ایران توجهات و حمایت دولت بریتانیای کبیر را به دیده ناسپاسی نگریسته و نادیده شمرده است."
تیمورتاش در نامه مورخ ۲۱ خرداد ۱۳۱۰ / ۱۱ ژوئن ۱۹۳۱، ضمن اقرار به کلیدی بودن حمایت انگلیس در استقرار رژیم پهلوی، در مقام دفاع می گوید که: بریتانیا نباید از سال ۱۹۲۱ (کودتای اسفند ۱۲۹۹) به روابط خود با ایران بنگرد، بلکه باید به سال ۱۹۰۷ (سال انعقاد قرارداد تقسیم ایران به دو منطقه نفوذ بین انگلیس و روسیه) برگردد و به ویژه تحکم بریتانیا را در انعقاد قرارداد ۱۹۱۹ و سپس تاسیس پلیس انگلیسی جنوبRifles Persian South را از نظر دور ندارد... بریتانیا... پس از جلوس... رضاشاه... در مقام تحکیم دولت متمرکز و منسجم که خواسته آن دولت بود، نمی بایست در تنازعات صرفا داخلی... دخالت و... از شیخ خزعل حمایت کند... اگر ایران هم دوژور و هم دوفاکتو دولت مستقلی ست، بریتانیا نباید در تلاش های دولت مرکزی در جهت ایجاد تمرکز اخلال کند...".
ثانیا رضاخان بی کس و کار فاقد امکانات، به اتکای ابعاد شخصیتی خویش توانست در ایران هزارفامیل از سربازی به سرداری برسد و با وجود این که سلطنتش را مدیون انگلیس و شوروی بود و در سال های اول فرمانروایی خود، روابط دوستانه و محکمی با این دو دولت داشت، پس از اینکه سوار کار شد، اندک اندک به استبداد و استقلال رای عمل کرد و با روی کارآمدن هیتلر و نازی ها در آلمان، به تدریج به اقدام هایی دست زد که موجب نارضایی آن دو دولت شد. از یک سو بازرگانی خارجی ایران را که در درجه اول با شوروی بود، به سوی آلمان که رقیب شوروی تصور می شد، متوجه کرد و کارشناسان متعددی از آلمان استخدام کرد، و از سوی دیگر راه تبلیغات نازی را علیه انگلیس و شوروی بازگذاشت، به طوری که موج هواداری از نازیسم و هیتلرپرستی در ایران گسترش یافت. افزون بر این، در آستانه آغاز جنگ جهانی دوم، با شرکت نفت انگلیس درافتاد و آن را تهدید کرد که اگر از پرداخت چهارمیلیون لیره ای را که طبق قرارداد سالیانه باید به ایران بپردازد، خودداری کند، جلوی عملیات آن را خواهد گرفت.
رضاخان با این که در مساله نفت، قصد احقاق حقوق ایران و الغای قرارداد دارسی را داشت و چون زورش نرسید و انگلیسی ها تهدید به اشغال نظامی خوزستان کردند، تقی زاده را "آلت فعل" ساخت و تن به تمدید قرارداد (به تصویب مجلس و با سلب حق حاکمیت ایران به الغای آن!) داد.
● حمله آلمان به روسیه
یک سال قبل از حمله برق آسای هیتلر، رهبر آلمان، به کشورهای لهستان، فرانسه، بلژیک و هلند، و پیروزی های سریع ارتش آلمان که تا مرز شوروی ادامه یافت، فن ریبنتروپ، وزیر امورخارجه آلمان، با مولوتف، وزیرخارجه شوروی، با تشریفات کامل و تبلیغات شدید در مسکو پیمان عدم تعرض امضا کردند، ولی علی رغم آن در ژوئن ۱۹۴۰ دولت آلمان به فرمان هیتلر این عهدنامه را زیر پا نهاد و دولت نازی با تجهیزات کامل و آخرین سلاح های آن روز، و خصوصا نیروی هوایی کارآمد به فرماندهی مارشال گورینگ به خاک اتحاد جماهیر شوروی حمله بردند و برق آسا به دروازه های لنینگراد (سنپطرزبورغ) و مسکو رسیدند. مردم جهان غالبا شکست روسها را محرز می دانستند و بر اثر تبلیغات گوبلز، وزیر اطلاعات آلمان، چنین تصور می کردند که هیتلر اشتباهات ناپلئون را مرتکب نخواهد شد و قبل از فرارسیدن زمستان سخت روسیه، شاهد شکست شوروی خواهند بود. رضاخان با شروع جنگ جهانی دوم، به پیشرفت آلمانی ها امیدوار بود و با انگلیس و شوروی، سیاست کجدار و مریز داشت، یعنی لحظه شماری می کرد که آلمان در جنگ پیروز شود.
آلمان در ۳۰ تیر ۱۳۲۰ / ۲۲ ژوئن ۱۹۴۱، به شوروی حمله کرد. در نتیجه این حمله، میلیون ها سرباز روسی کشته و اسیر شدند و پیشرفت آلمانی ها تا قلب روسیه، شهرهای بزرگ شوروی مثل مسکو، استالینگراد و لنینگراد را به خطر انداخت. اگر آلمان، روسیه را شکست میداد، جنگ را برده بود و ایران خواهی نخواهی تسلیم می شد.
● شادی مردم ایران از پیروزی آلمان
با شرایط پیش آمده اکثریت مردم ایران از پیروزی های آلمان در خاک شوروی احساس شادی میکردند. این سرور و شادی یک مقدار بابت ظلم و ستمی بود که طی قرون گذشته از همسایه شمالی دیده بودند و عامل دوم نفرتی بود که قاطبه ملت از رژیم کمونیزم داشتند و هیتلر را رهبری می دانستند که این خطر را رفع خواهد کرد و طبیعی بود که هیجان زده هر شب ساعت هشت ونیم پای رادیو به صدای برلین گوش فرادهند.
کسانی که شم سیاسی بیشتری داشتند و قضایا را تجزیه و تحلیل می کردند، به خوبی می دانستند که دول متفق (انگلیس و امریکا) علی رغم تنفری که از رژیم کمونیستی داشتند، در آن موقعیت حساس برای کوبیدن هیتلر نژادپرست که خطر نازیسم را مهمتر و بزرگتر از کمونیزم جلوه می دادند، علیه آلمان و به سود استالین با وجود کشتارهای دسته جمعی او وارد صحنه خواهند شد. خصوصا آنکه وینستون چرچیل، نخست وزیر سیاستمدار کهنه کار انگلستان، دیری نپایید که فرانکلین روزولت، رییس جمهور امریکا را در کشتی آتلانتیک بر روی آبهای اقیانوس اطلس متقاعد کرد که وارد جنگ جهانی دوم شود و شالوده پیمان آتلانتیک گذارده شد و دولت ژاپن خواسته یا ناخواسته با حمله هوایی سنگین به بندر پرل هاربور در جزایر هاوایی، امریکا را تشویق کرد که برای امنیت قاره امریکا و ایجاد صلح در سراسر جهان به خواهش چرچیل پاسخ مثبت دهد.
انگلیس و متفقین می توانستند نه از طریق اقیانوس کبیر (به دلیل حضور ژاپن که متحد آلمان بود) و نه از طریق بالتیک و مدیترانه (به دلیل پیشرفت آلمانها) به شوروی کمک برسانند، بنابراین، مساعدترین راه ارسال تسلیحات به شوروی فلات ایران بود. به همین جهت، بی درنگ پس از حمله آلمان به شوروی، انگلیس به تجاوزات خود به حریم هوایی ایران که پس از قیام رشید عالی در اردیبهشت ۱۳۲۰ / آپریل ۱۹۴۱ در عراق (در همسویی با آلمان) شروع شده بود، شدت داد; چرا که به نوشته چرچیل "لزوم ارسال انواع و اقسام ساز و برگ و مهمات برای شوروی" این کشور را وادار می کرد که ایران را به کمک شوروی اشغال کند.
این سردی روابط میان ایران و همسایه بزرگش، همپای دوستی روزافزون آن با آلمان و متحدانش در دو سال اول جنگ جهانی، ادامه یافت. اما پس از حمله آلمان به شوروی در ژوئن ۱۹۴۱ (تیر ۱۳۲۰)، اوضاع آشفته شد و با پیشرفت برق آسای نیروهای آلمان در خاک شوروی و رسیدن آنها به مرزهای شمالی قفقاز، موضع سیاسی ایران نسبت به طرفین متخاصم اهمیت ویژه ای یافت. هم شوروی و هم انگلیس می ترسیدند که حکومتی هوادار آلمان و دولی محور در ایران روی کار آید و منافع حیاتی آنها در خطر افتد. شوروی می ترسید آلمان به کمک چنین دولتی منابع نفت باکو را بمباران کند و ویران سازد و انگلیس همین خطر را برای تاسیسات نفت خود در جنوب ایران و عراق و کویت و بحرین احساس می کرد. از سوی دیگر کمک تجهیزاتی امریکا و انگلیس به شوروی برای مقاومت و ایستادگی در برابر آلمان، اهمیت اساسی داشت و آسانترین راه این کمک - بلکه یگانه راه آن - از طریق ایران بود. بنابراین متفقین ناچار بودند از حمایت دولت ایران از هدف های جنگی خود مطمئن شوند.
اما تنها مانعی که در این راه وجود داشت، اعلان بی طرفی ایران در جنگ جهانی بود که متفقین هم آن را پذیرفته بودند. از این رو، متفقین وجود کارشناسان آلمانی را در ایران بهانه کردند و اخراج آنها را از ایران خواستار شدند. دولت شوروی می گفت اینها کارشناس نیستند، بلکه جاسوس و خرابکارند و ادعا می کرد که آنها نقشه بمباران و انفجار صنایع نفت باکو را طراحی کرده اند. دولت انگلیس هم مدعی بود که آنها درصدد خرابکاری در نفت جنوب و راهآهن سراسری ایران اند.
در حقیقت تنی چند از این کارشناسان، مانند مایر و شولتسه هولتوس با مقامات امنیتی آلمان ارتباط داشتند و چنان که شولتسه در خاطرات خود نوشته است، قصد خرابکاری در تاسیسات نفت باکو را نیز داشته اند. همچنین بعضی از آنها مانند مایر با ایرانیان هوادار آلمان و سران عشایر قشقایی ارتباط داشته و آنها را علیه متفقین تحریک می کرده اند، اما اکثریت آنها به انجام وظایف خود می پرداختند و از اتهام جاسوسی یا خرابکاری بری بودند. افزون بر این، متفقین به ویژه انگلستان نیز کارشناسان زیادی در ایران داشتند که بی شک در میان آنها کسانی وابسته به مقامات امنیتی دول متبوعشان می شد یافت. بنابراین اگر به این اتهام، کارشناسان آلمانی را دولت ایران اخراج می کرد، بیطرفی ایران ایجاب می نمود که کارشناسان انگلیسی و دول متخاصم دیگر را نیز اخراج کند. شمار کارشناسان آلمانی به ۱۵۰ نفر نمی رسید، در حالی که تعداد کارشناسان انگلیسی که در کارخانه هواپیماسازی شهباز و صنایع دیگر کار می کردند، نزدیک به ۳۵۰ نفر بود. بدیهی است اخراج همه این کارشناسان، لطمه بزرگی به صنعت و اقتصاد ایران وارد میساخت و موجب بحران و بیکاری و مشکلات دیگر می شد.
با وجود این، دولت ایران کوشید تا موافقت دولت آلمان را برای اخراج اتباع آن جلب کند و با موافقت آن دولت آلمانیها از ایران بیرون روند، حتا نخستین بخش آلمانیها در اواخر مرداد، ایران را ترک گفتند. اما این کار متفقین را راضی نمی کرد و آنچه آنها از آن بیم داشتند، ادامه بی طرفی ایران بود. آنها می خواستند در ایران دولتی هوادار ایشان و دشمن آلمان روی کار آید تا بتوانند به آسودگی راه آهن ایران و راه های کشور ما را در اختیار بگیرند و سیل تجهیزات لازم را به شوروی برسانند.
رضاخان هم این مطلب را درک کرده بود و اگر اطمینان داشت که آلمان و متحدانش در این جنگ شکست می خورند، فورا نظر آنها را می پذیرفت، اما چنین اطمینانی در آن هنگام برای هیچ کس وجود نداشت. آلمان ها به شمال قفقاز رسیده بودند و اگر یک گام دیگر پیش می راندند، به مرز ایران می رسیدند و با آغوش باز اکثریت مردم ایران که هوادار آنها بودند، پذیرایی می شدند.
بدینسان او می خواست بی طرفی را آنقدر ادامه دهد تا پیروزی یکی از طرفین مسلم شود و این سیاست با نیازهایی که متفقین داشتند، سازگار نبود و سرانجام به اشغال ایران منجر شد.
کسانی که به فوت و فن حرفه دیپلماسی آگاه بودند، نیک می دانستند که متفقین خصوصا دول انگلیس و امریکا، برای حفظ منافع خود و علی الخصوص موقعیت استراتژیک ایران، بی طرفی این کشور را نقض خواهند کرد و اخراج عده معدودی آلمانی که در سازمان های دولتی ایران اشتغال داشتند، که نه وجودشان برای دول متفق خطر بزرگی بود، نه دولت ایران چنانچه خطر اشغال را احساس می کرد، برای رفع بهانه آنها، به این درخواست پاسخ منفی می داد و حتما به این تقاضا تسلیم می شد. ولی شک نباید کرد چنانچه افراد آلمانی هم خاک ایران را ترک می کردند، ایران اشغال می شد، زیرا رساندن مهمات جنگی و آذوقه از طریق راه آهن ایران به شوروی که کوتاه ترین راه بود، یکی از مهمترین عوامل شکست آلمان شد و بی جهت پل ورسک را پل پیروزی نام ندادند.
● اوضاع آشفته ارتش ایران در سوم شهریور ۱۳۲۰
بامداد روز دوشنبه سوم شهریور ۱۳۲۰ / ۲۵ اوت ۱۹۴۱، نیروی هوایی انگلیس و شوروی شهرهای مرزی و سپس قزوین را بمباران کردند و سربازخانه ها، فرودگاه ها و مناطق سوق الجیشی را هدف قرار دادند.
در گوش ملت ایران رفته بود: چنانچه از جانب بیگانگان مورد تهاجم قرار گیریم، با چنگ و دندان از خاک میهن مقدس دفاع خواهیم کرد و این شعر معروف فردوسی زبانزد همه بود:چو ایران نباشد تن من مباد / بدین بوم و برزنده یک تن مباد
ولی صد افسوس با این روحیه سلحشوری جوانان کشور، حمله برق آسای دشمنان به ایران آغاز شد و تلفات جانی بسیار به بار آورد. متاسفانه فرماندهان لشگر در شمال و جنوب و غرب و شرق، هر یک به سویی فرار کردند و حتی شایع بود اثاثیه شخصی به انضمام اموال دولتی را بار کامیون های ارتشی کردند و به سوی استان های جنوبی نظیر فارس و اصفهان که امنیت بیشتری داشت، حرکت دادند و طبعا مردم هم با کرایه گزاف، ماشین تهیه کرده و با زن و فرزندان بدون برنامه مشخصی خانه های خود را در تهران رها کرده و عازم شهرهای جنوب می شدند. تا آنکه فروغی نطق معروف خود را در مجلس ادا کرد و گفت: "می آیند و می روند و با ما کاری ندارند. بی جهت کاشانه خود را ترک و به شهرهای دوردست فرار نکنید." البته این اندرز مشفقانه نخست وزیر موجب شد خیلی ها به تهران مراجعت کردند و با صدور حکم فرمانداری نظامی آن هم از جانب سپهبد امیراحمدی که به صلابت شهرت داشت، حداقل امنیت پایتخت تامین شد، ولی ارزاق به شدت ترقی کرد و در برابر نانوایی ها صف های طولانی تشکیل می شد و پس از ساعتها معطلی نانی به اسم سیلو به دست مصرف کننده می رسید که همه چیز حتی رشته های نخ در آن دیده می شد جز آرد گندم!!!
رضاخان در برابر تهدیدات شفاهی و کتبی انگلیس و شوروی که حضور تکنسین های آلمانی در ایران را بهانه حمله نظامی خود کرده بودند، به دست و پا افتاد تا با وساطت و کمک دولتهای امریکا و ترکیه، بهانه جویی انگلیس و شوروی را رفع کند. محمدساعد مراغه ای (سفیر وقت ایران در مسکو)، صریحا به سفیر امریکا در مسکو اظهار داشت که: ایران تمام آلمانی ها را از ایران خارج می کند و حق انتقال هرگونه تجهیزات را از طریق راهآهن و پایگاه های نظامی به شوروی به متفقین می دهد و امنیت منابع نفت انگلیس در ایران را نیز متعهد می شود. اما امریکا هم (از طریق سفیر ایران در امریکا) صریحا پاسخ داد که در مسائل نظامی در جنگ جهانی، خود را تابع تصمیمات دولت انگلیس می داند و نمی تواند جلو تصمیم انگلیس و شوروی را که به دلیل نیاز مبرم نظامی اتخاذ می شود، بگیرد.
علی رغم تقاضای رضاخان مبنی بر تقاضای جلوگیری از ادامه حمله به ایران ظاهرا دولت های انگلیس و روسیه بر سر تقسیم و تجزیه ایران به توافق رسیده بودند و گوش شنوا نداشتند. رضاخان ناگزیر به محمدعلی فروغی (نخست وزیر سابق خود که در اوج قدرتمندی او را به دلیل شفاعت از محمدولی اسدی، عزل و خانه نشین کرده بود) متوسل شد و با امضای ورق های که فروغی نوشت، از سلطنت استعفا کرد.
فروغی در ۱۸ شهریور ۱۳۲۰، تحت فشار دولت های اشغالگر انگلیس و شوروی، قراردادی را با آنها امضا کرد که اولا، به اشغال شمال و غرب و جنوب ایران از طرف ارتش های انگلیس و شوروی رسمیت داد; ثانیا دولت ایران را به تسلیم تمام اتباع آلمانی مقیم ایران به نمایندگی های سیاسی انگلیس و شوروی مکلف کرد; ثالثا، راه آهن و راه های شوسه ایران را برای حمل مهمات جنگی به شوروی به دولت های انگلیس و شوروی واگذاشت; رابعا، ایران را به پرهیز از هر عملی که برخلاف منافع انگلیس و شوروی باشد، متعهد کرد و در خاتمه هم از طرف آن دو دولت، تعهد نیم بندی به سود ایران می داد که دولتین "حقوق ایران را نسبت به نفت و ایجاد تسهیلات اقتصادی و خارج کردن قوای خود از خاک ایران در هر موقع که وضعیت نظامی اجازه دهد"، رعایت کنند.
قبل از اشغال ایران سفرایی چون محمد ساعد از مسکو یا انوشیروانخان سپهبدی از آنکارا چند ماه قبل از حمله متفقین به ایران، تلگراف های رمز و گزارش های سری و خیلی محرمانه به طور مکرر به وزارت امور خارجه داده بودند که وجود عده قلیلی آلمانی در ایران که متفقین آنها را ستون پنجم می دانند و لقب جاسوس اجنبی داده اند، بهانه ای بیش نیست و با حمله آلمان به شوروی، در پشت پرده زمزمه هایی شنیده می شود که اشغال ایران برای کمک به شوروی دیر یا زود حتمی است و نباید از آن غافل بود. با کمال تاسف علی منصور (منصورالملک) نخست وزیر وقت، با رندی این گزارش های مهم را به نظر رضاخان نمی رسانده و تعمدا جواد عامری را که از قضات و از دوستان مورداعتمادش بود، به سمت کفیل وزارت امورخارجه منصوب می کند تا این قبیل گزارش های تلگرافی یا محرمانه کتبی را فقط برای رویت او ببرد و کسی از مفاد آنها باخبر نشود و نخست وزیر هم در حاشیه این گزارش های مهم و حساس فقط می نوشت: بایگانی شود.
طبق گفته های گلشاییان وقتی که رضاخان گزارش منصور را شنید، مبنی بر اینکه سفرای انگلیس و شوروی (بولاردوا سمیرنوف) در ساعت چهار بامداد سوم شهریور ۱۳۲۰ یادداشتی تسلیم او کرده اند دائر بر اینکه چون دولت ایران از سه ماه قبل به تذکرات پی درپی آنها برای اخراج آلمانیها از کشور ایران ترتیب اثر نداده اند، لذا نیروهای انگلیس و شوروی از مرزهای شمال و جنوب و غرب ایران عبور کرده اند و در حال پیشروی هستند. شاه پس از گزارش مذکور به وحشت افتاد و نگرانی شدیدی سراپای وجودش را گرفت و همان موقع دستور داد وزارت امور خارجه ترتیب ملاقات سفرای مذکور را با شاه بدهد.
گلشاییان این طور بیان کرد: وقتی سفرای انگلیس و شوروی در کاخ سعدآباد برای شاه توضیح دادند که مدت سه ماه است ما به دولت ایران تذکر داده ایم منتهی اعلی حضرت هیچ توجهی نکرده اند، شاه خیلی متعجب شده است و از کفیل وزارت امور خارجه بازخواست کرده بود چرا مرا از مفاد این یادداشت ها بی اطلاع گذارده اند؟ و صریحا می گوید اولین بار است که چنین تذکراتی را می شنوم. گویا عامری سکوت کرده بود و در برابر دستور منصور در محظور قرار گرفته بود.
رضاخان پس از مرخص کردن سفرای نامبرده، فورا منصورالملک را معزول می کند و به توصیه علی سهیلی و مجید آهی، محمدعلی فروغی "ذکا»الملک" نخست وزیر می شود و سهیلی به سمت وزیر امورخارجه معرفی می گردد. انتصاب سهیلی به این سمت شاید به دلایل ذیل باشد:
اول این که مورد وثوق رضاخان بود.
دوم این که زبان روسی را می دانست و سالها رییس اداره شوروی در وزارت خارجه بود.
سوم اینکه در مذاکرات سیاسی تبحر داشت و برای حل مسایل سیاسی شکیبایی نشان میداد.
سهیلی در خاطراتش چنین می گوید: "همان روزها اطلاع پیدا کردم که رضاخان قصد دارد پایتخت را از بیم روسها ترک کند و عازم اصفهان شود ، با عجله به کاخ سعدآباد رفتم و جلو اتومبیل شاه و همراهانش را که از در شرقی کاخ که به خیابان دربند منتهی می شد، گرفتم و از شاه خواهش کردم پیاده شود. متن یادداشت روس ها را که همان روز رسیده بود، در زیر چراغ برق خیابان برای شاه خواندم و به او اطمینان دادم که روس ها طی این یادداشت رسمی صریحا قول داده اند که برای شاه ایران مزاحمتی ایجاد نکنند و نیروهای شوروی از کرج به طرف تهران حرکت نخواهند کرد." البته دغدغه رضاخان هم بی اساس نبود، زیرا در ۱۳۱۰ شمسی، قانونی به تصویب مجلس شورای ملی رسید که مرام اشتراکی در کشور ایران جرم محسوب می شود و هر کس پیرو این مسلک باشد و برای کمونیستی تبلیغ نماید، به مجازات خواهد رسید و آن عده جوانان تحصیل کرده (گروه ۵۳ نفر) به همین دلیل به زندان افتادند و در دادگاه به حبس های طولانی محکوم شدند و ارانی در همان زندان قصر پس از ابتلا به بیماری تیفوس و شکنجه های بسیار، دار فانی را وداع گفت. پس رضاخان از عکس العمل روس ها غافل نبود.
هرچند توضیحات سهیلی، وزیر خارجه، رضاخان را موقتا از مهاجرت به اصفهان منصرف کرد، ولی خاطرش مشوش بود و در ۲۴ شهریور پای پیاده و بدون اسکورت به خانه فروغی که در نزدیکی کاخ مرمر بود، بدون اطلاع قبلی، میرود و به ذکا»الملک اظهار می دارد: احساس می کنم دوران سلطنت من به پایان رسیده است، لذا برای حفظ مصالح کشور و استقرار پادشاهی فرزندم، ناچار به استعفا هستم و در همان جلسه متن استعفانامه را که فروغی با عجله تهیه دیده بود امضا می کند و به فاصله کوتاهی با افراد خانواده جز ولیعهد و فوزیه و شهناز به اصفهان می رود.
از بازی روزگار آنکه، فروغی اولین رئیس الوزرای سلطنت رضاخان بود و تقدیر چنین بود استعفای او را هم بنویسد و آخرین نخست وزیر او باشد. به طوری که نصرالله انتظام که آن زمان رییس تشریفات دربار بود، می گفت محمدرضا پهلوی هیچ گاه فروغی را نبخشید و او را عامل مهم ترک ایران از جانب پدرش می دانست، خصوصا اینکه او رییس لژ معروف بیداری ایران بود و در میان ماسونها ارج و قربی داشت.
پس از این که در اصفهان دکتر محمد سجادی، وزیر راه، سند کتبی از رضا پهلوی می گیرد که کلیه اموال منقول و غیرمنقول خود را به یک حبه نبات به فرزندش محمدرضا پهلوی هبه می کند (رضاخان به شوخی به اطرافیان می گوید وزیر راه آمده است تا ما را راه بیندازد) از طریق یزد و کرمان و بندرعباس عازم جزیره موریس می شود. در بندر بمبئی به او و همراهان اجازه ورود به خاک هند نمی دهند و تصور شخصی او این بود که به کشور شیلی تبعید خواهد شد، ولی انگلیس ها مصلحت چنین دیدند که این مار زخم خورده را در آستین خود در کشوری نزدیک نگه ندارند و او را به جزیره دورافتاده موریس تبعید کنند و با مراجعات مکرر از جانب محمدرضا و با زحماتی، موافقت انگلیسها را جلب کردند که بقیه عمر را در افریقای جنوبی در شهر ژوهانسبورگ دوران تبعید را بگذراند و در سوم مرداد ۱۳۲۳ بر اثر سکته قلبی در همانجا جان سپرد.
همان روزها شایع شده بود که روسها و انگلیسها به فکر تغییر رژیم افتاده اند و از طرف روسها محمد ساعد مراغه ای و از جانب انگلیسها محمدعلی فروغی را برای ریاست جمهوری پیشنهاد کرده بودند، ولیکن این دو مرد میهن دوست از پذیرفتن چنین سمتی استنکاف و استدلال می کردند در آن اوضاع آشفته ایران و هرج و مرج اجتماع، رژیم سلطنت برای تامین امنیت مناسبتر است و گویا دولت انگلیس باز در فکر بازگشت خاندان قاجاریه افتاده بودند و مقاماتی از قبیل سر انتونی ایدن، وزیرخارجه وقت و سر هوراس سیمون، وزیرمختار سابق انگلیس در تهران و هرولد نیکلسون، نماینده مجلس عوام، مامور بررسی این موضوع شدند.
درباره محمدحسن میرزا، برادر کهتر احمدشاه، گزارش می دهند آدمی دوست داشتنی است، ولی از مرحله پرت است و غیرمنطقی و ترسوست، و در خصوص فرزندش سلطان عیدالحمید میرزا اظهارنظر میکنند به طوری که پدرش می گوید تازه از مدرسه نظامی نیروی دریایی انگلستان درآمده و نام او درموند است و به زبان فرانسه تکلم می کند و تبعه دولت انگلیس نیز شده است. در پاسخ این سوال که آیا پسرش فارسی صحبت می کند؟ محمدحسن میرزا با خوشحالی جواب می دهد حتا یک کلمه هم فارسی نمیداند! نام او هم یک اسم اسکاتلندی است.
طبیعی است که چنین شخصی با این خصوصیات واجد شرایط برای احراز مقام سلطنت نیست و لاجرم دولتین انگلیس و شوروی توافق کردند که محمدرضا پهلوی به اریکه پادشاهی بنشیند.
لازم به ذکر است که سفیر شوروی و وزیرمختار انگلیس در مراسم سوگندی که محمدرضاشاه در مجلس شورای ملی ادا کرد، شرکت نکردند و معلوم نشد از جانب دولت متبوع خود اجازه ای نداشتند یا دلایل دیگری آن دو را به امتناع واداشت.
طبق اسناد و مدارک تاریخی اگر رضاخان بلافاصله پس از حمله متفقین به ایران، بر تردید خود فائق میآمد و دست از سیاست بیطرفی برمیداشت، به متفقین میپیوست و به آلمان اعلان جنگ می داد، می توانست خود را نجات دهد، چون طبق اسناد موجود، متفقین نه تنها پیش از تجاوز به ایران، بلکه حتی تا ده روز پس از اشغال ایران، هیچگونه تصمیمی مبنی بر خلع رضاخان نگرفته بودند.
در ۱ شهریور ۱۳۲۰ (۱۹۴۱/۹/۲) فرانکلین روزولت، رییس جمهور امریکا، در پیامی به رضاخان می فهماند که تنها سیاست عاقلانه برای او پیوستن به صف متفقین است و هیتلر شانس موفقیتی ندارد. سرانجام در ۱۶ شهریور ۱۳۲۰ (۱۹۴۱/۹/۷) یعنی دو هفته پس از اشغال ایران، رضاخان متوجه اشتباه خود می شود و دریفوس، سفیر ایالات متحده در تهران را احضار و "با صریحترین بیانی اظهار می دارد که نسبت به آلمانیها علاقه و سمپاتی ندارد و در چند مورد با آنها مشکلاتی داشته است و حاضر و آماده است برای مقاومت در برابر آنها مساعی مشترک به عمل آورد." در حقیقت رضاخان می خواسته با این اظهارات توسط دولت امریکا به متفقین پیام دهد که حاضر است به صف آنها بپیوندد. دریفوس این اظهارات را ضمن گزارش به وزارت خارجه امریکا، توسط بولارد به اطلاع دولت انگلستان میرساند. ولی دیگر خیلی دیر شده بود و طبق یادداشتهای هاروی، منشی ایدن وزیرخارجه انگلیس، "هفده شهریور ۱۳۲۰ (روز هشتم سپتامبر ۱۹۴۱) جلسه ای در وزارت خارجه انگلیس تشکیل شده و ضمن بحث درباره ایران چنین احساس شده بود که شاه مسوول زیاده رویها و سیاستهای افراطی خود است و باید سرنگون شود."
تازه در این هنگام است که متفقین درصدد یافتن جانشینی برای رضاخان برمی آیند و پس از جستجوی بسیار، سرانجام پسرش محمدرضا را برای این مقام انتخاب می کنند، چون او هر سه شرطی را که متفقین برای این امر در برابر او گذاشته بودند، بی چون و چرا می پذیرد و گردن می نهد.
این سه شرط در اسناد وزارت خارجه ایالات متحده در تاریخ ۲۹ سپتامبر ۱۹۴۱ (۱۳۲۰/۷/۱) بهصورت زیر آمده است:
"شاه جدید اطمینان هایی داده است که: ۱ قانون اساسی ایران را رعایت خواهد کرد; ۲ املاکی را که پدرش گرفته است، به ملت باز خواهد گرداند; و ۳ تعهد میکند اصلاحاتی را که دولت انگلیس لازم شمرده است، انجام خواهد داد." و جالب است که در آن مقطع نیز مثل بسیاری دیگر از مقاطع تاریخی پیش از آن، ملت ایران نقشی در سرنوشت خود نداشتند.
نویسنده : اعظم دانشجو
منابع
۱ غنی، قاسم، یادداشتها، چاپ سیروس غنی، لندن، ج ۱۱، صص ۲۶۶۲۶۸.
۲ الموتی، مصطفی، ایران در عصر پهلوی، لندن، پکا، ج ۱.
۳ بختیاری، سردار ظفر، "خاطرات"، مجله وحید، شماره ۲۱۷، مهر ۱۳۵۶، صص ۵۹ ۶۰.
۴ پهلوی، محمدرضاشاه، قصه شاه، ترجمه انگلیسی، لندن، ۱۹۸۰، ص ۳۲.
۶ گلشاییان، عباسقلی، "خاطرات زندگی سیاسی من"، مجله وحید، شماره ۲۲۵، تاریخ اول بهمن ۲۵۳۶ (۱۳۵۶)، ص ۱۰.
منبع : روزنامه مردم سالاری


همچنین مشاهده کنید