جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


خندیدن در تاریکی


خندیدن در تاریکی
رویکرد نیروهای فکری و فنی سینمای ایران به ژانر کمدی روندی رو به افزایش نشان می دهد که قطعاً بخش بزرگی از آن ناشی از نیازهای بازار و شرایط تولید است که از اتخاذ تاکتیک های موردی برای رد کردن بحران های مقطعی گذشته و عملاً بدل به استراتژی اصلی کارگزاران این سینما شده است. به همین دلیل است که فیلم های کمدی ایرانی در سال های اخیر بخشی از پتانسیل بالقوه خود را- که ناشی از عرضه اندک و اغلب مناسبتی خود می شد- از دست داده اند جوری که تماشاگران پیگیر عادت کرده اند که معمولاً نیمی یا دوسوم فیلم های اکران جدید کمدی باشند. [می شود این شرایط را با سال های دهه ۶۰مقایسه کرد و توفیق آثار نازلی مثل، مأموریت (حسین زندباف- ۱۳۶۶) را با حالا مقایسه کرد که به صرف گریز از واقعیت های جاری و بهره گیری از منطق فانتزی برای خنده آفرینی مورد استقبال تماشاگران و التفات منتقدان قرار می گرفت. فیلمی که اتفاقاً چه به لحاظ شکلی یعنی بازیگر اصلی و چه از نظر منطق داستان با فیلم قاعده بازی قابل مقایسه است.
بخشی از تبعات جامعیت این رویکرد قطعاً ناظر به نزول تدریجی سطح سلیقه تماشاگران جوان و نوجوان سینمای ایران است که بازبخشی از آن مستقیماً از شرایط تولید و توجه به حداقل استانداردهای آن از طرف تولیدکنندگان بر می گردد. استفاده از سهل الوصول ترین عناصر توفیق اقتصادی یعنی قائل شدن محوریت برای چهره های- و نه لزوماً ستاره های- تلویزیونی و در نظر گرفتن حداقل زمان ممکن برای روند سه گانه تولید، خصوصاً پیش تولید و زمان فیلمبرداری، نمونه ای ترین شکل این آسیب ها هستند که طبعاً عوامل، خصوصاً کارگردان ها را به سهل انگاری در زیبایی شناسی تصاویر و کم توجهی به میزانسن صحنه ها سوق می دهد. نتیجه اش وفور تصاویر درشت از بازیگران اصلی، چشم پوشی از لغزش های فنی، جایگزینی شیرین زبان های کلامی با شوخی سازی تصویری و چیزهایی از این دست است که شاید بتوان در چارچوب هایی مثل قاب شیشه ای تلویزیون به دلیل ماهیت مصرفی و سطح انتظار مخاطب (به علاوه روند سریع تولید) بربخشی از آنها چشم بست اما قطعاً در کار بزرگ سینما و شرایط تمرکز حواس ناخودآگاه بیننده جلوه ناخوشایندشان صد چندان می شود. اما از طرف دیگر به این نکته هم باید توجه داشت که بخشی از دلایل رویکرد سینمای ایران به ژانر کمدی را باید در لایه های فرامتنی جست و آن را حاصل عافیت جویی تهیه کنندگان دانست که خارج از قواعد اقتصاد دولتی فیلم می سازند و قالب خنده آفرینی را محمل ایمن تری برای طرح مضامین ـ به ناچار- اجتماعی می بینند. در جامعه ای که هر اشاره ، تصویر یا دیالوگ می تواند به تعداد سلایق بینندگان مورد بازخوانی و تفسیر و تأویل قرار بگیرد و بعضی از این تعابیر شخصی بر سرنوشت فیلم و تولیدکننده اش اثر بگذارد، بهتر این است که اصلاً همه چیز فیلم غیر جدی و نهایتاً در حد شوخی با جریانات مختلف جلوه کند. اما از آنجایی که میزان انتقاد پذیری مدیران و تصمیم گیران مختلف در نهادهای دولتی، منفی و حتی گروه های اجتماعی مختلف نیز غیر قابل اندازه گیری است، پس چه بهتر که هر چه بیشتر از منطق واقعی دور شد و به فضاهای اشیلیزه با منطق کارتونی رسید که در آن دزد هایش بر مریض صاحبخانه دل می سوزانند و به بیمارستان می رسانند، ضربات باتوم و گلدان و چوب گلف به سر و مغز آدم ها بی اثر است، و شخصیت ها به صرف کم رویی و بی زبانی ۲ زنه می شوند! با این پیش زمینه ها می پردازیم به ۳ فیلم کمدی روی پرده: «قاعده بازی» (احمدرضا معتمدی)، «کلاهی برای باران» (مسعود نوابی) و «نصف مال من، نصف مال تو» (وحید نیکخواه آزاد) ۳ فیلم برای ۳ رده سنی مختلف. قاعده بازی با اجرای فراوانش به فیلم های تاریخ سینما و شوخی با آنها قطعاً نمی تواند با بخش عمده ای از تماشاگران جوان و نوجوان و خانواده هایی که به صرف تبلیغات فیلم به تماشایش نشسته اند ارتباط برقرار کند و بیشتر قشرهای تحصیل کرده را مد نظر دارد. «کلاهی برای باران» با مایه های پر رنگ عاشقانه و قهر و آشتی های خاص آن یک کمدی تین ایجری به شمار می رود و «نصف مال من، نصف مال تو» هم اثری از سینمای کودک و نوجوان است؛ که صدالبته والدین همراه این کودکان و نوجوانان را هم از یاد نبرده و برای آنها هم لحظه های خوشایندی لحاظ کرده است. بنابراین ترکیب فعلی اکران فیلم های کمدی را می توان مجموعه ایده آلی دانست برای مداقه و آنالیز داشته ها و نداشته های این ژانر پرطرفدار سینمای ما.
هر ۳ فیلم یک ویژگی مشترک دارند و آن تلاشی آشکار برای دور شدن از آسیب های ذکر شده برای سینمای کمدی این روز هاست. «قاعده بازی» چه به لحاظ حضور بازیگران و چه از لحاظ حجم تولید یکی از نقیصه های سینمای ایران است. حضور خیل ستارگان و چهره های خنده ساز سینما و تلویزیون ایران به علاوه تولید سنگین و میزان انرژی صرف شده برای تک تک نماهای فیلم و به کارگیری جلوه های ویژه تصویری گسترده، نمونه هایی از تفاوت های آشکار فیلم با غالب تولیدات این سالهاست. همچنین از لحاظ ساختاری، معتمدی کارگردان فیلم کوشیده است در نخستین تجربه کمدی خود (بعد از چند فیلم به اصطلاح سنگین با درونمایه های فلسفی و مذهبی، خصوصاً فیلم ما قبل آخرش که یکی از تلخ ترین و عبوس ترین فیلم های چند سال اخیر بود) بشدت از شیوه های رایج در شوخی سازی بپرهیزد و راه های جدیدی را تجربه کند. ساختن کاریکاتور از تیپ های مختلف اجتماعی و هجو مناسبات جاری میان آنها البته سابقه دیرینه ای در درام خنده دار ایرانی دارد که مضحکه ها و تخت حوضی ها از نخستین نمونه های آن است. منتها معتمدی منطق کمیک اثرش از طریق برقراری ارتباط شکلی با لحظه ها یا تم های شناخته شده ای گذاشته که عمدتاً از ژانرهای مختلف سینمای فرهنگ می آیند و همین دو گانگی، انرژی فیلم را تا حد زیادی تحلیل برده. چرا که در نمونه های خوب سینمای کمدی پارودیک (ضد و نقیض) شوخی با لحظه های سینمایی فیلم های دیگر اولاً فاقد بار اجتماعی‎/ فلسفی و صرفاً در حد یک شوخی گذرا در میان حلقه شوخی هایی است که منطق دراماتیک فیلم را تشکیل می دهند و ثانیاً نمونه های ارجاعی معمولاً از آثار معاصر با فیلم انتخاب می شوند تا حافظه بصری تماشاگر امکان مقایسه میان لحظه خنده آفرین فیلم روی پرده و نقیض آن را پیدا کند و به خنده بیفتد. (مشابه شوخی فیلم شام عروسی با آژانس شیشه ای) اما در فیلم معتمدی این ارجاع ها اغلب به نمونه های کلاسیک یا دست کم مربوط به دهه های ۷۰-۶۰ میلادی مربوط می شود و بدیهی است که جز معدودی از فیلم شناسان (حرفه ای یا آماتور) کمتر کسی متوجه این قرابت شود و قصد شوخی ساز را در بیابد. بنابراین کارکرد این لحظه ها بیشترهجو تاریخ سینما به نظر می آید تا توصیف طنز آمیز مناسبات میان شخصیت ها که از قضا موضوع داستان فیلم هم محمل بسیار مناسب برای آن است. شوخی با تم های موسیقایی معروف تاریخ سینما ( مثل موسیقی پدرخوانده ها و...) از این نظر موفق تر از کارهای بصری فیلم است اما در عین حال دردی از فلسفه کمیک فیلم درمان نمی کند. صرف نظر از فکری که پشت فیلم قرار گرفته، بیشترین توفیق معتمدی در آفریدن تک لحظه های خنده آوریست که فارغ از منطق داستان در کار کمک به تماشاگر حیران در میان شخصیت های متعدد و داستانک های فرعی هستند. تک لحظه هایی که فارغ از مناسبت شان با فلسفه فیلم، یک موقعیت کمیک را شکل می دهند (مثل لخت کردن ماشین ها، لال بازی های مادر نارگیل، ابراز عشق های صاحبخانه پیر به عمه ریحانه، حمله لشکر فقرا به بیمارستان، مدرک گیری های خانواده پولدار از خانه های اقوام ندارشان و...) اما برای فیلم و سازنده اش توفیقی به شمار نمی روند چرا که سازنده یک خط منسجم دراماتیک در سیر روایی فیلم نیستند. در واقع بیشترین اجری که سازندگان «قاعده بازی» می برند از صرف هزینه و امکانات فراوان برای تولید یک فیلم کمدی است و شکستن کلیشه تولید راحت و بزن دررو؛ والبته امید به بازگشت به سال های خوش سینمای کمدی ایران با تولیدات خوش ساخت و پر هزینه و صدالبته پرمخاطب مثل «اجاره نشین ها»، «آپارتمان شماره ۱۳» و «روز باشکوه».
«کلاهی برای باران» دومین ساخته کمدی کارگردانش «مسعود نوابی» اما به آن کلیشه ها نزدیک تر است. یک داستان ساده و جمع و جور از سرقتی که تبعات عاطفی اش دامن سارق و مسروق را می گیرد و صدالبته با یک پایان خوش بی دلیل تمام می شود. فیلم تعدادی از عمده ترین نشانه های کمدی های بلاتکلیف سال های اخیر را با خود دارد: استفاده از چهره های تلویزیونی، استفاده از بازیگران‎/ نابازیگران ناشی در نقش های عمده ، ساختار تلویزیونی، لغزش های تکنیکی، شیک نمایی بی منطق و استفاده از لوکیشن های جذاب ولی بی کاربرد و امثال آنها.
ولی مهمترین تفاوت «کلاهی....» با سایر تولیدات مشابهش را باید ابتدا در فیلمنامه نسبتاً متفاوت آن و بعد در نوع استفاده کارگردان از آن عناصر کلیشه ای دید. شیوه روایت داستان فیلم از ابتدا به گونه ای است که چه در معرفی شخصیت ها و چه فضاسازی ها، تماشاگر با ریشه های وقایع بعدی آشنا می شود و به اصطلاح وقایع فیلم و شخصیت پردازی ها منطق دراماتیک دارند. عشق دیوانه وار «باران» به «پیروز» که حتی منجر به خودکشی او شده است تا پایان پا برجای ماند و دخالت «ابی» و صحنه سازی های او برای مواجهه باران و پیروز هر چند خودش را اسیر باران می کند ولی تبدیل به یک رابطه دوطرفه نمی شود. به عبارت دیگر منطق داستانی فیلم آن قدر قوی و پذیرفتنی است که عملاً تبدیل به یک پایه مستحکم برای شوخی سازی های گفتاری، رفتاری و سینمایی شود. (توجه به رابطه طبقاتی میان شخصیت های داستان و پشت کردن به کلیشه قدیمی سینمای ایران یعنی عاقبت به خیری دختر پولدار در پیوند با پسر فقیر هم در این میان قابل توجه است) برای شالوده قوی است که سایر ماجراهای فرعی مثل روابط دوستان ابی و جلال، مسائلشان با صاحبخانه، گردشگری های ابی و باران، نقش آفرینی های جلال و... علیرغم تنوع کیفیت و کمیت ساخت و پرداخت کمیک، به صرف ارتباط با درونمایه پذیرفتنی و گاهی هم بسیار تأثیرگذار جلوه می کند.
اما مسعود نوابی هم با استفاده کاربردی از قواعد «کمدی های رمانتیک» اگر چه فی المثل در آفریدن فضای کلی فیلمش در حد «صورتی» فریدون جیرانی ظاهر نمی شود اما به خوبی از کلیشه ها و خلاقیت ها برای سر و شکل دادن به اثر استفاده می کند. درآمدن سرخوش سودایی ابی و جلال که در روابط شوخی و جدی شان بروز می کند و زمینه ساز تمام وقایع دیگر است علاوه بر بازی های خوب رضا عطاران و جواد رضویان - که تفاوتی ظریف با کلیشه های تثبیت شده تلویزیونی شان دارد - مدیون انتخاب های اغلب به جای نوابی در اتخاذ یک میزانسن قابل قبول برای هر سکانس است که اگر نوع نگاه خاصی را بر درونمایه فیلمنامه اضافه نمی کند حداقل مانع آن هم نمی شود و کاملاً در خدمت پرورش آن و استفاده از حداکثر ظرفیت های موجود آن است. فراموش نکنیم که کمدی های رومانتیک یکی از مهمترین زیر ژانرهای سینمای امروز جهانند که خود شکل تکامل یافته و امروزی شده کمدی های خل بازی یا زن و شوهری به حساب می آیند که در ایران کمتر مورد توجه و استفاده قرار گرفته است. می شود امیدوار بود که در الزام های اقتصادی که امروز بر سینمای کمدی ما سایه انداخته، توجه بیشتر به این شیوه و امکانات و ظرفیت های شوخی سازی آن موجب ارتقای کمدی های رایج شود.
و سرانجام به دومین ساخته وحید نیکخواه آزاد پس از چندین سال می رسیم: «نصف مال من، نصف مال تو» که در ارزیابی آن، توجه به بک گراند سازنده اش بسیار لازم است. نیکخواه یکی از سردمداران هنر و ادبیات کودک و نوجوان در سال های بعد از انقلاب بوده که سابقه کار در تقریباً تمامی زمینه های مربوط به این گروه سنی را داشته است. داستان نویسی، شعر، مقاله، کتاب و مطبوعات، فیلمنامه نویسی و تهیه کنندگی برای سینما و تلویزیون حیطه وسیع فعالیت های او را دربرمی گیرد که البته شاخه های سینمایی آن در سال های اخیر پررنگ تر بوده اند.
فیلم اول او «علی و دنی» هم اثری مربوط به این گروه سنی و برخاسته از رویدادی فرهنگی ویژه همین گروه (جشنواره فیلم کودک و نوجوان اصفهان) بود که صرف نظر از کاستی های یک ساخته اول، بیش از حد جولانگاه دغدغه ها و اندیشه های سازنده اش درباره مسائل مربوط به طیف وسیع نوسالان کشور بود. در «نصف مال من...» نیکخواه راه میانه ای جسته و حاصل دانسته هایش از نیاز مخاطبان خاص خود را با دغدغه های اجتماعی و آشنایی با مکانیزم اقتصاد سینمای کشور در قالب اثری ترکیب و ارائه کرده است که ضمن پاسخگویی به نیاز مخاطب خردسال (به دلیل منطق روایی و زاویه دید فیلم) به شوخی با یکی از مسائلی می پردازد که برخی جهات جزو دغدغه های اجتماعی بعضی گروه های جامعه است. به این ترتیب که با رویکردی آشکارا مثبت به مسأله ازدواج مکرر و طرح مشکلات و تبعات اجتماعی و خانوادگی - آن در زمینه جامعه ای که زمینه های لازم برای پذیرش آن را ندارد - در لباس طنز و استفاده از بستر کمدی موقعیت برای تلطیف چهره عامل این مسائل (بهرام) می پردازد. صرف نظر از توافق یا مخالفت بیننده با مضمون طرح شده در فیلم، نیکخواه با فاصله گرفتن از آسان گیری های رایج، می کوشد از امکانات سینمایی برای طرح داستان و درآوردن لحظه های کمیک فیلمش استفاده کند. همان طور که گفتیم فیلم در زیرشاخه کمدی های موقعیت ارزیابی می شود یعنی بار کمدی لحظه ها از طریق اعمال شخصیت ها و نتیجه آن منتقل می شود. به عبارت دیگر هر چه روی پرده شخصیت ها به گرفتاری بیشتری می افتند تماشاگر بیشتر می خندد و بنابراین بخش مهمی از توفیق کار به توجه فیلمساز در خلق این اعمال و باورپذیربودنشان برای تماشاگر برمی گردد. استفاده از ترفندهای سینمایی مثل برهم نمایی روایت و تقطیع آن و طرح توطئه و گره گشایی در لحظات طلایی فیلمنامه و صدالبته بازی بازیگران در به سرانجام رسیدن این شیوه نقش مهمی دارد که نیکخواه از پس اعمال این عوامل در فیلمش برآمده. اغراق های متناسب با مخاطب شناسی فیلم (کودکان) چه در بازی سازی ها و چه در عناصر فیلمنامه (علت یکی شدن مدارس بچه ها، فضولی های بیش از حد ناظم، نقش خانم معلم در گره گشایی فیلم و....) قابل قبولند و حوادثی که منجر به افزایش اضطراب و تخلیه روانی تماشاگر تا نقطه بعدی می شوند درست از کار درآمده اند (که در این خصوص نباید نقش فیلمنامه نویس و نوع اقتباس از یک اثر ادبی را فراموش کرد) و توجه به جزئیاتی مثل آب زیرکاهی بهرام و سایه سلیقه مشترک او در ۲ زندگی جداگانه اش که با جلوه های بصری (مثل حلقه ازدواج هم شکل برای ۲ همسرش) تصویر شده اند در حد و اندازه های این فیلم و این سینما، دستاوردهای خوبی برای کارگردان هستند.
سینمای کمدی شاخه ای است که عملاً خود را به سینمای ایران تحمیل کرده است. بخشی از دلایل این اتفاق در مقدمه گفته شد ولی قطعاً استقبال تماشاگران زمینه ساز اصلی این ماجراست.
نمی خواهیم این مسأله را به عنوان یک پدیده منفی عنوان کنیم و به خاطر داریم که در بستر یک صنعت سینمای حرفه ای، بده بستان تولید با خواست یا نیاز مخاطبان حرف اصلی را می زند. شنیده ها حاکی از آن است که در بعضی کشورهای صاحب صنعت سینما مثل فرانسه هم چیزی حدود نصف اکران سالانه به فیلم های کمدی اختصاص دارد و ستاره های تلویزیونی بر پرده های نقره ای جولان می دهند. هر پدیده ای که درست و متناسب با الزامات قالب حضور خود جلوه کند غیرقابل انتقاد است. نکته اما در همین مسأله یعنی تناسب با الزامات حضور است. سینمای کمدی ایران هم چنانچه هماهنگ ظرفیت های واقعی خود و متناسب با درک و توان و زمینه های فکری تولیدکنندگانش دنبال شود، قابلیت بسیاری دارد تا پوسته تقلید از طنزهای روتین روزنامه ای و تلویزیونی را بشکند و فراتر از نیازهای اقتصادی، به خواسته های درونی مخاطبان پاسخ دهد و به بده بستان با زمانه بپردازد.
نگاهی گذرا به فیلم های کمدی اکران شده ماه گذشته یعنی «قاعده بازی»، «کلاهی برای باران» و «نصف مال من، نصف مال تو» نشان می دهد که رسیدن به این خواست ها، آرمانی و دور از دسترس نیست.
پیمان شوقی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید