جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


زودیاک Zodiac


زودیاک    Zodiac
▪ کارگردان: دیوید فینچر.
▪ فیلمنامه: جیمز وندربیلت بر اساس کتابهای رابرت گری اسمیت.
▪ موسیقی: دیوید شایر.
▪ مدیر فیلمبرداری: هریس ساویدس.
▪ تدوین: انگوس وال.
▪ طراح صحنه: دانالد گراهام برت.
▪ بازیگران: جک جایلنهال[رابرت گری اسمیت]، مارک روفالو[کارآگاه دیوید تاسکی]، آنتونی ادواردز[کارآگاه ویلیام آرمسترانگ]، رابرت داونی جونیور[پل آوری]، برایان کاکس[ملوین بلی]، جان کارول لینچ[آرتور لی آلن].
▪ ١٥٨ دقیقه. محصول ٢٠٠٧ آمریکا. نامزد نخل طلای جشنواره کن، نامزد بهترین بازیگر/ جک جایلنهال مرد فیلم های ترسناک از مراسم انتخاب نوجوانان.
▪ ژانر: جنایی، درام، مهیج.
سانفرانسیسکو، سال های پایانی دهه ١٩٦٠. پس از قتل زوجی جوان پلیس که نتوانسته ردی از قاتل آنها بیابد، خود را با معمای پیچیده ای رو در رو می بیند. این معما با وقوع قتل هایی دیگر و رسیدن نامه هایی به دفتر روزنامه سن فرانسیسکو کرونیکل با امضای زودیاک پیچیده تر می شود. کارآگاه دیوید تاسکی و همکارش که مسئول پیگیری پرونده شده اند، برای دیدن نامه ها به دفتر روزنامه می روند. پل آوری از خبرنگاران مشهور روزنامه نیز مسئول پیگیری ماجرا شده و به زودی توجه رابرت گری اسمیت کاریکاتوریست روزنامه نیز به این موضوع جلب می شود. وقوع قتل هایی دیگر، رسیدن نامه های تازه و نوشته شده به رمز و همچنین پخش برنامه ای تلویزیونی با حضور دکتر ملوین بلی سبب مشهورتر شدن قاتل سریالی می شود. اما پلیس با وجود داشتن چندین مظنون و فقدان مدارک محکمه پسند قادر به خاتمه دادن مسئله نیست. گری اسمیت که به شدت به این قضیه علاقمند شده خود را وقف پیگیری ماجرا می کند. چند سالی می گذرد و آوری که الکلی شده موضوع را رها می کند. تاسکی نیز بعد از ماجراهایی و با وجود باز بودن پرونده علاقه خود را به زودیاک از دست می دهد. اما گری اسمیت با پیگیری های خود سرانجام قانع می شود که قاتل را یافته است. این فرد کسی نیست جز آرتور لی آلن که از مظنونین اصلی پلیس بوده و در گذشته دستگیر و به علت فقدان مدرک آزاد شده بود. گری اسمیت دو کتاب با موضوع زودیاک منتشر می کند و پلیس یک بار دیگر به سراغ آلن می رود. آلن دو روز بعد به مرگ طبیعی فوت می کند. بعد از مرگ وی ثابت می شود که دست خط او و نمونه دی ان ای وی با نمونه یافته شده در نامه های زودیاک مطابقت ندارد...
▪ چرا باید دید؟
قتل های زنجیره ای از پدیده هایی است که با نزدیک شدن به روزهای آغازین قرن بیستم شکل گرفت. شاید تقدیر این بود که هویت اولین قاتل سریالی کشف نشود یا کشف آن سال ها به طول بینجامد تا ضرورت تجهیز نیروی پلیس به علم و تکنولوژی مدرن رخ بنماید. اولین قتل های زنجیره ای در انگلستان صورت گرفت. مردی که به جک شکم پاره کن یا جک قصاب معروف شد، شروع به کشتن فواحش لندن کرد. جستجوی کارآگاه های اسکاتلندیارد سال ها طول کشید و مظنونین زیادی دستگیر شدند. اما هنوز بسیاری از مورخین و کارشناسان اعتقاد دارند که قاتل واقعی هرگز شناسایی و دستگیر نشد. هفت دهه بعد در آن سوی اقیانوس، قاتل دیگری که خود را زودیاک می نامید، شروع به کشتار انسان های بیگناه کرد. انگیزه او با جک شکم پاره کن تفاوت بسیاری داشت، ولی خیلی زود به دلیل ناکامی مامورین پلیس در یافتن وی تبدیل به دومین فرد مشهور فهرست آدم کش های ناشناس-پس از جک-شد. افراد پلیس نسبت به اوایل قرن بیستم مجهزتر و کارآزموده تر بودند. ولی این قاتل نیز با وجود مبادرت به قتل هایی دیگر در طول یک دهه، هرگز شناسایی و دستگیر نشد. ظهور چنین جنایتکارانی بر ضعف های موجود در دستگاه پلیس و قوه قضاییه و لزوم بازسازی و تجهیز آنها صحه گذاشت. اما همان گونه که جک قصاب تبدیل به اسطوره ای ابتدا محلی و سپس جهانی شد، زودیاک نیز مهر خود را بر دوران خود و دهه های بعد زد. با فاصله کوتاهی از اولین قتل ها، تام هنسون با شرکت هال رید و باب جونز در سال ١٩٧١ فیلمی به نام زودیاک قاتل ساخت. اما فیلم دان سیگل به نام هری کثیف که بعد از این فیلم در همان سال و با اشاره ای مبهم به ماجراهای زودیاک/منطقه البروج[با بازی اندرو رابینسون] به نمایش در آمد، شهرت بیشتری کسب کرد. قاتل در این فیلم خود را عقرب/ Scorpioنام داده بود، که اشاره ای صریح به زودیاک بود.
در سال ١٩٧٧ اولین رمان با شخصیت محوری زودیاک توسط کلیف اسمیت جونیور نوشته شد و در طول دهه های گذشته این تعداد به شش کتاب دیگر رسید. در اوایل دهه ١٩٩٠ اولین داستان گرافیکی بر اساس این شخصیت توسط استیون فریل نوشته و در انگلستان منتشر گردید. زودیاک تاثیر خود را بر موسیقی پاپ نیز گذاشت و در همین دوره آلبوم هایی متعددی با نام زودیاک قاتل یا قتل های های زودیاک منتشر شد. تلویزیون نیز در سال ١٩٩٦ با اختصاص دادن اپیزودی از ماجراهای "نش بریجز" پلیس سن فرانسیسکویی دان جانسون را به شکار مقلد زودیاک فرستاد. در پایان همین قسمت زودیاک واقعی با نش تماس تلفنی می گرفت. این ارجاعات در سریال های دیگری نیز تکرار شد.
در ١٩٩٠ قسمت سوم جن گیر اشاراتی نه چندان مستند به ماجرای زودیاک داشت. در ١٩٩٦ نیز فیلم تلویزیونی The Limbic Region [با شرکت ادوارد جیمز الموس]که بر اساس کتاب رابرت گری اسمیت ساخته شده بود، به نمایش در آمد. در سال ٢٠٠٠ فیلم کوتاهی با نام قاتلی در لباس مبدل نیز در شهر وایه خو[یکی از محل های واقعی جنایت] توسط گروهی فیلیپینی ساخته شد که ماجراهای آن در زمان حال رخ می داد.
فیلم بعدی زودیاک قاتل نام داشت که توسط یولی لامل در ٢٠٠٥ ساخته شد و باز هم به بازی موش گریه میان زودیاک واقعی و یک مقلد می پرداخت. در سال گذشته نیز فیلم زودیاک به کارگردانی الکس بالکلی، درباره ماجراهای کارآگاهی خیالی که مسئول پیگیری پرونده قتل های وایه خو شده بود، به نمایش در آمد. هیچ کدام از این فیلم ها-به غیر از مورد آخری- به حوادث و رخدادهای واقعی اعتنای چندانی نداشتند. وجود قاتلی مرموز که شاید هنوز زنده باشد، محملی برای خلق هیجان و تنش بود. اما فینچر بر خلاف پیشینیانش سعی دارد همه حوادث را از دید فردی که در آن دوره زیسته و زندگی خود را وقف تعقیب زودیاک کرده، نمایش دهد. رابرت گری اسمیت که از نزدیک با کارآگاه و خبرنگار مسئول پرونده در تماس بوده و دو کتاب نیز درباره همین موضوع به چاپ رسانده است.
دیوید فینچر با فیلم های قبلی خود از جمله هفت نشان داده که کارگردانی آشنا به موضوع قاتلین سریالی است. طبیعی است سرگذشت قاتلی واقعی که اعمالش چند دهه سن فرانسیسکو را در وحشت فرو برده- و از همه مهم تر حضور و وجود انسان هایی که تعقیب او را تبدیل به تنها کار و وسوسه ذهنی خود کرده اند- می تواند دستمایه خوبی برای وی باشد. زودیاک با فاصله اندکی از فیلم بالکلی اکران شد و از نظر دورنمای قصه چیز تازه ای برای تماشاگر ندارد. به همین علت با وجود این که فیلم محصولی ٨٥ میلیون دلاری است و کارگردانی چون فینچر در پشت دوربین قرار دارد، از نظر تجاری با شکست روبرو شد.
دیوید لئو فینچر متولد ١٩٦٢ دنور، کلرادو در زمان وقوع قتل ها دانش آموزی بیش نبود. یقیناً او نیز به همراه بسیاری مفتون اعمال این آدم کش روانی شده و گزارش کارهای وی را با دقت دنبال می کرده است. به نظر می رسد که فینچر بعد از چندین دهه از ورای روایت گری اسمیت در حال بازخوانی ماجرای زودیاک است. ساختار کرونولوژیک فیلم، حضور شخصیت های واقعی و ریتم کند و سنگین فیلم نیز حکایت از همین دارد. چیزی که می تواند تماشاگر آشنا با پیشینه او در ساخت فیلم های مهیج جنایی[هفت و بازی-حتی باشگاه مشت زنی] را از سالن فراری دهد. اما مطمئن باشید اگر کمی حوصله به خرج داده و تا پایان این فیلم تقریباً سه ساعته را تماشا کنید؛ صاحب تجربه ای گرانقدر در شناخت رفتار آدمی خواهید شد. یعنی همان چیزی که الهام بخش زودیاک در انجام قتل هاست: خطرناک ترین بازی که توسط خطرناک ترین موجود زنده صورت می گیرد؛ یعنی شکار انسان توسط انسان!
ولی آن چه در روایت فینچر از نظر تاریخی اهمیت دارد، ابطال دلایل یافته شده توسط رابرت گری اسمیت و ادعاهای او است که آرتور لی آلن را زودیاک معرفی می کند. فینچر در طول پنج سال گذشته و پس از اتاق امن که در مقایسه با فیلم های پیشین او قدمی به جلو محسوب نمی شد، فیلم دیگری نساخته است. بنابر این توقع دوستداران وی و منتقدانش هنگام تماشای زودیاک، مواجهه با فیلمی بسیار قوی تر بود. امیدی که چندان فرجام خوشی نمی یابد. شاید دلیل آن صادق بودن بیش از حد فینچر به ماجراهای واقعی باشد که سبب ملال آور بودن فیلم شده است. هر چند دارای ارزش هایی روایی بالایی است و فضاسازی فینچر در داستانی که محدوده زمانی گسترده ای را شامل می شود، بی اغراق درجه یک محسوب می شود. اما حضور هنرپیشه ای چون جایلنهال در نقش اصلی-با وجود تبحرش در بازیگری- به دلیل فیزیک نامناسب که قادر به جذب همدلی تماشاگر نمی شود[بر خلاف رابرت داونی جونیور و حتی مارک روفالو] باعث شده تا تحقیقات پر افت و خیز و چند ساله گری اسمیت و فیلم فینچر کسالت آور و عاری از هیجان لازمه فیلمی های جنایی/خبرنگاری یا کارآگاه خود خوانده شود. همین امر وقتی آوری پیشنهاد همکاری با او را رد می کند[فراموش نکنیم که رابطه این دو در گذشته نیز از گفتگوهای معمولی چندان فراتر نرفته] باعث تعجب تماشاگر نمی شود.
تمامی سعی فینچر به شکلی آگاهانه معطوف به روانشناسی تعقیب کنندگان زودیاک شده و شخصیت هایی فوق العاده عمیق نیز خلق کرده است. اما بازی که این بار او برای شرکت در آن از بیننده دعوت می کند، بسیار بالغ تر و دور از دسترس تر از بازی[١٩٩٧] ده سال قبل اوست. تنها مزیت فیلم دعوت از تماشاگران به جستجوی اینترنتی یا مطالعه منابع نوشتاری درباره زودیاک است. با این حال اگر شیفته کارهای فینچر هستید، غلفت در تماشای آخرین کار-حتی با داشتن عذر موجه- خطایی نابخشودنی است!
منبع : موج نو


همچنین مشاهده کنید